تاریخ

تاوان یا هنر عشق (داستان)

داستانی که برایتان بازگو می کنم بسیار تأمل برانگیز بوده و به صورت شعر در آثار مولانا ذکر شده است . داستان در باره عشق جوانی است که به عشق دیدن معشوقه اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می رفته و سحرگاه که می رسید بر می گشت و تلاطم  امواج خروشان دریا  هرگز او را از این کار منع نمی کرد!

دوستان و آشنایان همیشه او را مورد سرزنش قرار می دادند و او را به خاطر این کار- در ظاهر نابخردانه ! – مورد ملامت قرار می دادند؛ اما جوان عاشق هرگز به سرزنش های آنان گوش فرا نمی داد و دیدار معشوق آن قدر برایش اهمیت داشت که تمام سختی ها و ناملایمات  را به جان می خرید!

پس از گذشت زمانی از ارتباط  فیمابین ، شبی از شب ها جوان عاشق مثل همیشه از دریا گذشت ولی این بار  به معشوقه اش رسید!

 همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: چرا این خال در چهره داری ؟!

معشوقه اش گفت : این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که توچرا تاکنون متوجه نشده ای؟

جوان عاشق گفت: من هرگز متوجه این خال بر چهره تونشده بودم وهرگز آن را ندیده ام!

لحظاتی بعد جوان عاشق با تعجب از معشوقه اش پرسید؛  چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت می بینم؟

معشوقه با کمال خونسردی پاسخ داد: این جراحت از روز اول آشنایی من و تو در چهره ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چرا متوجه آن نشده ای؟!

جوان عاشق گفت: متوجه آن نشده بودم و تاکنون آن را ندیده بودم .

لحظه ای گذشت و آن جوان عاشق باز ایراد و عیب های دیگری از چهره معشوقه اش می بیند و به او متذکر می شود  و معشوقه اش نیز با کمال خونسردی و در عین حال  باحسرت و تعجب سؤالات او را یکی یکی جواب می دهد…

به هر حال آن شب را با هم به سحر می رسانند و مثل تمام سحرهای گذشته از معشوقه اش خداحافظی می کند تا از مسیر دریا به خانه اش بازگردد!

معشوقه می گوید : خواهشاً این بار پیش من بمان و به خانه ات  باز نگرد ؛ زیرا دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است !

جوان عاشق با لبخندی می گوید:وقتی من آمدم  دریا از این هم خروشان تر بودولی باز آمدم ، این امواج هرگز نمی توانند مانع حرکت من شوند!

معشوقه اش با چشمانی پر از حسرت می گوید: آن زمان که دریا طوفانی بود و تو می آمدی ؛ چون عاشق من بودی سالم و بی خطر می گذشتی و این عشق نمی گذاشت برای تو هیچ اتفاقی بیفتد؛ اما دیشب چون به خاطر هوا و هوس آمدی ، تمام بدی ها و ایرادات من را دیدی …  پس از تو خواهش می کنم برنگرد؛ زیرا در  دریا غرق می شوی و این برای من قابل تحمل نیست !

متاسفانه جوان به نصیحت های معشوقه اش گوش فرا نمی دهد و آن شب به خانه اش بر می گردد و در دریای پرتلاطم و خروشان غرق می شود….

در ادامه داستان، مولانا به تفسیر و تحلیل آن می پردازد و می گوید: تمام زندگی ما مانند این داستان است؛ زندگی ما را نوع نگاه ما به پیرامونمان شکل می دهد ؛اگر نگاهمان مانند نگاه یک عاشق باشد ، همه چیز را عاشقانه می بینیم ولی اگر نگاهمان به پیرامون منفی باشد همه چیز را منفی می بینیم!

و دیگر آدم های مثبت را در زندگی پیدا نخواهیم کرد ونخواهیم دید و هرگز اتفاقات خوب ومثبت در زندگی ما رخ نخواهد داد و نگاه منفی امان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شویم .

 اگر نگاه عاشقی را از ذهنمان دور کنیم تمام بدهی ها را خواهیم دید و خوبی ها را هیچ وقت متوجه نخواهیم شد……

عشق گوهری است گران بها البته  اگر با پاکی توأم باشد !

 

تهیه و تدوین : به زبان کوردی و تحت عنوان ده ریای ئه وین و خوشه ویستیعبدالله علی پور

ترجمه ؛ سحر محمدی

نمایش بیشتر

عبدالله علی پور

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - نقده @ شغل : دعوتگر دینی و فعال اجتماعی - مدیر کانال تلگرامی @sozimihrab

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا