تاریخ

ای کاش تنها از روی ظاهر قضاوت نمی کردیم

داستان شخصی که پیش داوری کار دستش داد

دراین مدت با چند ایمیل ودر چند زمان متفاوت داستانی را به نام هنر گوش دادن برایم فرستادند . خدا اجرشان دهد. البته من هم درموردش تحقیق کردم تا برایم روشن شود تا چه حد واقعیت دارد.در سایت های انگلیسی وعربی مطالب زیادی دراین مورد نوشته اند به نام های مختلف از قبیل :هنر گوش دادن یا آیا در مورد قضاوت دیگران عجله می کنی ؟٬ از روی فهرست در مورد کتاب قضاوت نکن ٬ نام های دیگری مثل :قضا وت از روی ظاهر ٬ قضاوت دیگران به دلیل ظاهرشان. همچنین آدرس دیگر{خیلی مهم است که با دیده تحقیر به دیگران ننگریم} یا این ادرس {متاسفانه ظاهر همه چیز نیست} بیشتر از ده آدرس پیدا کردم همچنین عکس های زیادی در رابطه با این موضوع ٬ که عکس (لیندستانفورد) بنیانگذار دانشگاه خانواده خیلی قابل تامل بودوتوجه من را بیشتر به خود جلب کرد.

این داستان حقیقت داردوتنها زاده تفکرات انسان نیست: این دانشگاه{ stan fordaniversity} تا امروز باقی مانده وهنوز هم دانشجو می پذیرد. این داستان را مالکوم فوربز malcom forbez}  } نوشته است و این سرگذشت را تعریف کرده است که من از زبان وی باز گو می کنم. این داستان درمورد رئیس دانشگاه ازخود راضی ومغرور و خانواده ای کارگر است. خلاصه سرگذشت این است:این زن و شوهر از منطقه مسکونی خویش سوار برقطار می شوند وبا لباس ساده روستائیشان که نشان از دل ساده و صافشان دارد به سمت دفتر ریاست دانشگاه هارفارد{ Harvard} رفتند.

و از خانم مدیر تقاضا کردندکه دیداری با رئیس دانشگاه داشته باشند. او هم با رئیس تماس می گیرد و می گوید که زن ومردی روستایی اینجا هستند وتقاضای دیدن شما را دارند٬رئیس هم می گوید: چون قبلاً وقت ملاقات رزرو نکرده اند ، برای دیدنشان وقت ندارم ٬ومشغله کاریم خیلی زیاده ووقت من از این با ارزشتر است که آن را با زن ومردی روستایی به سر ببرم؟! زن روستایی هم در واکنش به جواب سربالای رئیس دانشگاه  می گوید:منتظرمی مانیم تا مشغله کاریش تمام شود…

به این ترتیب به انتظارشان ادامه می دهندو خانم مدیر هم از دستشان کلافه شده به گونه ای که داشت دق می کرد ؛ و از اینکه دفترش را به اشغال درآورده و آن را ترک نمی کنند بی نهایت ناراحت بود ! آنقدر ناراحت بود که حتی آن زن و شوهر را که در دفترش حضور داشتند را نگاه هم نمی کرد. کار آن ها را پشت گوش می اندازد به امید این که دانشگاه را ترک نمایند ! ولی خدا نکنه که آن ها تکان بخورند….. آن طور که از ظاهرشان پیداست واسه کار مهمی آمده اندو میخواهند با هرقیمتی که شده رئیس را ببینند. وقت در حال گذر و تلف شدن بود و زن و شوهر همچنان منتظر بودند و عصبانیت و ناراحتی مدیر بیشتر و بیشترمی شد ؛ با این وصف آن زن و شوهر تصمیم  می گیرند بار دیگر از رئیس درخواست کند که حتی اگه واسه دو دقیقه هم شده به آن ها اجازه ملاقات دهد٬ در این صورت دست از سرش برخواهند داشت و آن مکان را ترک خواهند نمود !!

رئیس سرش را تکان می دهد و با عصبانیت می گوید:کسانی که به ملاقاتم می آیند و نیاز به قرار قبلی ندارند آدم های سرشناس کشورند الان این ها چه کسانی هستند که برای زمان و وقت من ارزش قائل نیستند و آن را به خاطر این ملاقات هدر می دهند؟با این وجود که من از لباس های کهنه و کثیفی که کارگران می پوشند بدم می آید و نمی توانم آن ها را تحمل کنم!! رئیس عصبانی می شود و به مدیر دفتر می گوید:هرچند حوصلشو ندارم ولی به خاطر اینکه تو از دست آنان رهاشوی و از جلوی چشمات دور شوند چند دقیقه ان ها را به اتاقم بفرست!!شاید …..

وقتی آن زن وشوهر وارد اتاق رئیس دانشگاه می شوند زن روستایی رو به رئیس می گوید:ما پسرجوانی داشتیم که به مدت یک سال در دانشگاه شما (هارفارد )تحصیل کرده  ولی متاسفانه بر اثر یک حادثه جانش را از دست داد و چون پسر مرحوم ما از تحصیل در این دانشگاه معروف و باستانی شاد و خوشحال و راضی بود تصمیم گرفتیم هدیه ای را تقدیم دانشگاه کنیم تا نام پسرمان برای همیشه زنده بماند..

حرف این خانم هیچ تاثیری بر رئیس نداشت و با اخم و عصبانیت جوابش را داد و گفت:خانم!نمی شود هر کس در دانشگاه هارفارد درس بخواند و بعد بمیرد ما برای{زنده نگه داشتن نامش}ساختمانی از دانشگاه را به نامش کنیم٬اگر این کار را بکنیم دانشگاه به جنگلی از بناها و مجسمه های یادگاری تبدیل می شود!!زن هم در جواب می گوید:ما نمی خواهیم مجسمه اش را در حیاط دانشگاه نصب نماییم؛ بلکه قصد داریم ساختمانی برای دانشگاه بسازیم ونام پسرمان را برآن بگذاریم ! این سخن هم در دل – سنگی – رئیس تاثیر نمی کند بلکه با تنفر به پیراهن کثیف و ژاکت کهنه آن زن نگاه می کند و با طعنه می گوید:به نظرتان برای ساخت چنین ساختمانی چقدر هزینه لازم است؟برای هر کدام از این ساختمان های دانشگاه بیش تر از هفت میلیون و نیم دلار هزینه صرف شده است!!

چند لحظه سکوت برمجلس حاکم می شود٬رئیس گمان می کند با سخن اخیرش توانسته از دست این خانواده روستایی رهایی یابد؛ ولی خانم به شوهرش نگاه می کند و می گوید:ﺁقای ستانفورد حالا که ساخت کل دانشگاه اینقد خرج دارد٬چرا ما یک دانشگاه مستقل به اسم پسرمان نسازیم؟ رئیس خودخواه نیز سرش را تکان داد و حرفش را تایید کرد و از برخوردهای زننده اش با آن ها پشیمان بوده ؛ ولی دیگر کار از کار گذشته بود و آن زن و مرد بلند شدند و دفتر رئیس دانشگاه را ترک کردند!! رئیس هم سراسیمه و پشیمان  آنجا می ماند … بعد به کالیفورنیا رفتند و در آن جا درسال 1891 دانشگاهی را ساختند که اکنون یکی از بزرگترین و معروف ترین دانشگاه های آمریکاست و در ردیف دانشگاه های هارفارد٬کمبریج و میت به حساب می آید.

ماموستا حسن پینجوینی

ترجمه از کوردی :  نارنج بایزیدی اذر- مهاباد

نمایش بیشتر

نارنج بایزیدی آذر

@ مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد

نوشته های مشابه

‫6 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا