تاریخ

روزی که پیامبر اکرم(ص) دار فانی را وداع گفت

 

قبل از وفات پیامبر (صلی الله علیه و سلم)آخرین حج پیامبر (صلی الله علیه وسلم) موسوم به حج الوداع بود که در آن زمان آیه شریفه (مائده :٣) نازل شد که می فرماید:  امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودانِ) شما پذیرفتم . اینجا بود که ابوبکر صدیق شروع به گریه کردن پیامبر دلیل گریه ابوبکر را جویا شد ایشان نیز عرض کردند هیچ چیزی بعداز  تکامل وجود ندارد مگر کمی.

پیامبر خدا از حج الوداع برگشت و قبل از وفاتش آیه (۲۸۱)بقره که میفرماید و از روزی بپرهیزید ( و بترسید ) که در آن روز ، شما را به سوی خدا بازمی گردانند سپس به هر کس ، آنچه انجام داده ، به طور کامل باز پس داده می شود ، و به آنها ستم نخواهد شد نازل شد در همان موقع آثار ضعف و بیماری و ناراحتی در چهره پیامبر نمایان شد و در همان موقع فرمود: میخواهم به شهیدان احد سر بزنم و به قبرستان شهدا رفت و فرمود :سلام خداوند برشما ای شهیدان احد شما از ما پیشی گرفتید وما نیز به خواست خداوند به شما میپیوندیم و من نیز به نزد شما می آیم. وقتی که پیامبر بازگشت شروع به گریه نمود ویارانش پرسیدند ای پیامبر خدا چرا گریه می کنید ایشان نیز فرمودند به یاد برادرانم افتادم آنها نیز گفتند مگر ما برادران شما نیستیم ایشان نیز فرمودند نه ؛ شما یاران من هستید و برادران من همان کسانی هستند که بعد از من می آیند و به من ایمان می آورند در حالیکه مرا ندیده اند.

۳ روز قبل از وفات پیامبر بیماری پیامبر شدت گرفت آن زمان در منزل مادر مومنان میمونه که خداوند ازایشان راضی باشد بودندوایشان گفت که پیامبر فرمودند: همه همسران مرا جمع کنید و نیز گفت که پیامبر فرمود : به من اجازه دهید به خانه عایشه بروم آنها نیز اجازه دادند سپس هر چقدر که میخواستند بلندشوند نمیتوانستند که علی پسر ابوطالب و فضلی پسر عباس که خداوند از آنان راضی باشد پیامبر را در آغوش میگیرند و از خانه میمونه به خانه عایشه جابه جا میکنند. در اینجا یاران پیامبر که هرگز پیامبر را بدین گونه ندیده بودند هرکدام بلند شدند و پرسیدند پیامبر خدا چرا این گونه است و تمام مردم کوچه و بازار که وضع پیامبر را دیدند به سمت مسجد به راه افتادند و مسجد مملو از مردم شد و زمانی که پیامبر را به خانه عایشه می برند در آنجا بدنشان عرق بسیاری کرد و عایشه گفت در زندگیم کسی را که بدین گونه عرق کند ندیده ام و بادست خود پیامبر عرق صورت پیامبر را پاک می کرد و از ایشان پرسیدند چرا دست پیامبر؟ ایشان نیز فرمود دست پیامبر از دست من پاکتر است. عایشه گفت شنیدم که پیامبر فرمود ( لا اله الا الله ان الموت لسکرات ،لا اله الا الله ان الموت لسکرات) و در حیاط مسجد همهمه ای بر پا شد و پیامبر فرمود این صدای چیست؟ عایشه نیز گفت این صدای مردمیست که نگران شمایند ایشان نیز فرمودند مرا بلند کنید و به نزدشان ببرید وقتی میخواستند که بلندشوند نتوانستند. عایشه گفت که هفت مشت آب به صورت پیامبر پاشیدم که تبش اندکی پایین بیاید بعد ایشان را بروی منبر می برند و پیامبر برایشان سخنرانی می کند که آخرین صحبت های پیامبر این گونه بود.

فرمود : ای مردم طول می کشد که بخاطر من نگران باشین آنها نیز گفتند بلی ای پیامبر خدا سپس فرمود: ای مردم، همراهی من با شما فقط در دنیا نیست بلکه همراهیم با شما بر روی آب کوثر است و به بخدا سوگند فکر میکنم که حال در آنجا هستم.

ای مردم، بخدا سوگند از لین نمیترسم که فقیر شوید بلکه از این میترسم که بخاطر دنیا همدیگر را تحقیروخوار کنید همانگونه که پیشینیان قبل از شما کردند.

ای مردم (نماز، نماز) و نسبت به نمازهایتان آگاه باشید.

ای مردم، از خدا بترسید و زنان را مورد اذیت و آزار قرار مدهید و شمارا وصیت میکنم که با آنها به نیکی رفتار کنید.

ای مردم بنده ای از بندگان خدا مابین چیزی که در آن دنیا بود و چیزی که در آن همراهی خداوند بود قرار گرفت و آن شخص همراهی خداوند را انتخاب کرد در این جا یاران پیامبر بجز ابوبکر صدیق کسی مفهوم حرف پیامبر را درک نکرد چراکه هنگامیکه ایشان سخن میگفتند آنها سکوت اختیار میکردند مانند اینگه پرنده ایی بر شانه هایشان سولرشده است. زمانیکه ابوبکر این سخن را شنید نتوانست جلو بغض خود را بگیرد و بلندشد و با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود و عرض کرد ای رسول خدا پدر و مادرو فرزندان و مال وداراییمان فدای تو ای رسول الله .مردم نیز به ابوبکر نگاه میکردند که چگونه صحبت های پیامبر راقطع کرد پیامبر نیز فرمود ای مردم در میان شما تنها جواب خوبیهای ابوبکر را نداده ام که پاسخ آنها را برعهده خدا گذاشته ام چراکه همه درهای مسجد بسته می شوند بجز در خانه محمد و بعد شروع به دعا کردن برای امت نمود و برایشان سلام فرستاد و بعد چتد نفر دست پیامبر را گرفتند و به خانه عایشه بازگرداندند.

به عایشه فرمود ای عایشه به خانه ابوبکر بروید و بگویید برای نماز امامت مردم را به عهده بگیرد عایشه نیز گفت ای پیامبر ابوبکر مردی دل نازک و حساس است و بخاطر گریه نمی تواند امامت مردم را به عهده بگیرد ایشان نیز فرمود بروید و به ایشان بگویید.

انس پسر مالک که خداوند از او راضی باشد فرمود  اخرین باری که پیامبر را دیدم روز دوشنبه بود که آن زمان ابوبکر پیش نماز مسلمانان را به عهده داشتدیدم که پیامبر پرده اتاقش را کنار زد و به ابوبکر خیره شد و دیدم که مردم میخواهند از خوشحالی نمازشان را قطع کنند. پیامبر اشاره داد که خودشان را بگیرند و نمازشان را قطع نکنند و دیدم که پیامبر همانند کاغذ سفیدشده بود بعد پیامبر پرده را انداخت و همین روز بود که پیامبر خدا وفات کرد (روایت مسلم).

بعد از آن مدت سردرد امان پیامبر را برید و این بار به سختی بیمار گشت در اینجا فاطمه دختر پیامبربا گریه به نزد پیامبر رفت  چون پیامبر عادت داشت که وقتی فاطمه به نزدش میرفت به احترام او از جایش بلند میشد و پیشانیش را میبوسید اما فاطمه دید که پیامبر این بار حتی توانایی تکان خوردنش نیز نمانده است .انس پسر مالک که خدا ازاو راضی باشد میفرماید زمانیکه فاطمه پیامبر را در این وضعیت دید گفت آخ از این وضع طاقت فرسا و کمر شکن و دید که پیامبر به فاطمه اشاره داد و فرمود به نزد پدرت بیا و به من نزدیک شو فاطمه نیز به ایشان نزدیک می شود و به ایشان فرمود ای فاطمه هیچ کاری بعد از امروز برای پدرت سخت نیست بعد سرش را به گوش فاطمه نزدیک کرد و چیزی فرمودند که فاطمه را گریان کرد و دوباره سرش را به گوش فاطمه نزدیک کرد و این بار چیزی فرمود که فاطمه را خوشحال کرد. 

بخاطر همین بعد از وفات عایشه می گوید آن موقع عبدالرحمن پسر ابوبکر را دیدم که داخل شد و سواکی در دستش بود که میخواست آنرا در دهانش بگذارد  پیامبر از این موضوع بسیار خرسندشد و به او خیره شد عایشه که خداوند از او راضی باشد میگوید وقتی به پیامبر خیره شدم و ایشان سواک عبدالرحمن را دید و توانایی این را نداشت که آن را از او بگیرد سواک را از عبدالرحمن گرفتم و آن را در دهان خودم نرم کردم و بعد در دهان پیامبر گذاشتم عایشه می گوید آخرین چیزی که به دهان پیامبر رفت آب دهان من بود.

بعد می گوید پیامبر خدا فرمود ای عایشه خوردن گوشتهای تلخی که در جنگ خیبر خورده بودم من را آزار می دهد روزی رو به عایشه کرد و فرمود ای عایشه طلاها و جواهرات را چه کردی؟ او نیز آن ها راوبه نزد پیامبر آورد و سپس فرمود چگونه راجع به اینکه محمد می خواهد به نزد خدا برود ولی این میزان طلا را در دنیا باقی بماندگمان میکنی بلندشو و آنها را در راه خدا ببخش نمیخواهم که به نزد خدا میروم چیزی از مال دنیا را بعد از خودم به جا بگذارم.

در همین روز پیامبر وفات کرد و به عایشه گفت ای عایشه به من نزدیک شو و عایشه که خدایش از راضی باشد میگوید نزدیک شدم و پیامبر سرش را بر روی پایم گذاشت و غش کرد و بعد که به هوش آمد سرجایش رفت و فرمود اللهم الرفیق الاعلی گفتم آنطور که معلوم است ما را انتخاب نکردی اینجا بود که فهمیدم آن چیزی که میفرماید درست است و بیماریش به او مجال نمی دهد(روایت بخاری)

آن هنگام جبرئیل علیه سلام به نزد پیامبر آمد و به ایشان فرمود که ملک الموت پشت در است و اجازه ورود می خواهد و قبل از آن هرگز از کسی اجازه ورود نخواسته بود پیامبر نیز فرمود ای جبرئیل به او اجازه بده ملک الموت داخل رفت و فرمود السلام علیک یا رسول الله و روی سر پیامبر رفت همانگونه که روی سر همه مردم می ایستد و فرمود خداوند بزرگ مرا فرستاده که مابین ماندن در دنیا و رفتن به به نزد خدا یکی را انتخاب کنی وپیامبر نیز فرمود بل الرفیق الاعلی.

عایشه گفت سر پیامبر روی پایم بسیار سنگین شد و دستانش افتاد پس فهمیدم که پیامبر وفات یافت و از حجره به طرف حیاط مسجد دویدم و گفتم که پیامبر خدا وفات یافت به محض اینکه این را گفتم مسجد از صدای گریه مسلمانان پر شد مردم از داغ این مصیبت بسیار ناراحت شدند و عثمان پسر عفان از شوک این اتفاق زبانش بند آمده بود و حرفی نمیزد علی پسر ابوطالب که خداوند از او راضی باشد جسمش بی حس و حرکت شد و نمیتوانست تکان بخورد عبدالله پسر انس بیمار شد و بخاطر طولانی شدن زمان بیماریش درگذشت.عمر پسر خطاب شمشیرش را از غلاف بیرون آورد و گفت بخدا سوگند هرکس که بگوید پیامبر مرده است باهمین شمشیر گردنش را خواهم زد چون پیامبر همانند موسی علیه سلام که به نزد پروردگار رفت و برگشت برمیگردد.ابوبکر با گریه ار حجره پیامبر بیرون آمد و گفت دوست و همنشینم رفت و بر سر جنازه پیامبر رفت و پرده را از رخسار مبارک پیامبر برداشت  و گفت پدر ومادرم به فدای تو ای رسول الله

و گفت قسم به کسی که جانم در دست اوست مطمئن باش که خداوند دوبارمردن را به تو نشان نخواهد دادو تو زندگی برتر را انتخاب نمودی بعد ابوبکر در این روز تنگاتنگ بیرون آمد و به میان مسلمان رفت و به آنها دلداری می داد و فرمود هرکس محمد را پرستید محمد مرد و آنکس که خدا را میپرستد بداند که خداوند زنده است و هرگز نمیمیرد و سپس آیه ۱۴۴ال عمران را تلاوت کرد که می فرماید:

و محمد ( صلّی اللَّه علیه و آله ) فرستاده ای بیش نیست که پیش از او فرستادگانی گذشته اند ، پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به دوران قب از خود برمی گردید

 ( دست از عقایدتان برمی دارید ) ؟! و هر کس به پشت سر خود بازگردد هیچ زیانی به خدا نمی رساند ، و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش می دهد. و آن هنگام عمر وفات پیامبر را باور کرد . پیامبر خدا در دوازده ربیع الاول سال یازده هجری در سن شصت و سه سالگی بعد از زندگی بسیار سخت و پر مشکل بر روی پای همسرش عایشه چشم از دنیا فروبست و یاد و خاطر مبارکش در دل ها جاویدان گشت و جسد مبارکش را در همان خانه عایشه به خاک سپردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله وفات یافت اما روح و جان ما فدایت باد ای رسول الله سرما در راه توست ای محبوب ما . امروز نیاز ما به حضور تو بیش از هر زمان دیگر است ای سرور جهانیان به امتت نظر بیفکن که چگونه دسته دسته شده اند و چگونه بسیاری از آنان در زندان ها هستند و چگونه خوار و زلیل شده اند.

 

نویسنده :   هیمن عبدالعزیز

ترجمه : بیان عزیزی 

نمایش بیشتر

بیان عزیزی

استان کرمانشاه - پاوه مترجم - نویسنده

نوشته های مشابه

‫2 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا