تاریخ

اصول تربیتی که پیامبر(ص)یارانش را بر اساس آن پرورش می داد

اصول تربیتی که پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  به یارانش آموزش داد:

بی گمان فرماندهی ارتش در کنار دانش نظامی به تربیت ایمانی نیز نیاز دارد. به دست گرفتن مسئولیت قضاوت علاوه بر دانش قضاوت وداوری به تربیت ایمانی نیاز دارد. سیاست همراه با علوم سیاسی به تربیت یافتن افراد بر رعایت حقوق سیاسی دیگران نیاز دارد. پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  در قدرت بر تغییر آنچه که در طبیعت دلها و صفات آن وجود دارد توشه­ای تربوی به ما تقدیم کرد:

الف) پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  دیدگاه ویژه ای نسبت به شخصیت­ها و مردم اطرافش داشت، نقص­های آنان را درک می کرد و تلاش می­کرد آن را جبران کند از بیماری دلها خبر داشت و تلاش می­کرد به هر روشی که ممکن است آن را مداوا کند؛ هر وقت سؤالی از ایشان پرسیده می­شد، جوابی مناسب حال سؤال کننده می­داد و چه بسا همین سؤالی را که کسی از او پرسیده بود و جوابش را دریافت نموده بود اگر شخص دیگری می­پرسید، جوابی دریافت می­کرد که برایش مفید باشد و مناسب حال او باشد که سؤال کننده را به امری متوجه می­ساخت که بیشتر به آن نیاز داشت.

یک بار شخصی آمد و از ایشان پرسید:  کدام عمل بهتر است؟ فرمود: «إیمان بالله وجهاد فی سبیله»؛ ایمان به خداوند و جهاد در راه او. و شخص دیگری آمد و همین سؤال را پرسید، پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  فرمود:  «الصلاه لوقتها، ثم بر الوالدین، ثم الجهاد فی سبیل الله»؛ نماز در اول وقت، نیکی با والدین سپس جهاد در راه خدا.  و شخص سومی آمد و همین سؤال را پرسید، پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  فرمود«إیمان بالله ورسوله، ثم الجهاد فی سبیل الله ثم حج مبرور»؛ ایمان به خدا و رسولش سپس جهاد در راه خدا سپس حج مقبول.

شخصی می­آمد از آنحضرت درخواست نصیحت کرد، پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  فرمود: «لا تغضب»؛ عصبانی مشو. چندین بار سؤالش را تکرار کرد و همین جواب را دریافت نمود.[i]

سپس شخص دیگری آمد و گفت: ای رسول خدا مرا نصیحت کن پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  فرمود: «أوصیک بتقوى الله»؛ تو را به تقوای الهی توصیه می­کنم.[ii]

سپس شخص سومی آمد و از آن حضرت صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  درخواست نصیحت کرد، پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  در جوابش فرمود: «أوصیک ألا تکون لعَّانًا»[iii] ؛ تو را نصیحت می­کنم که [کسی یا چیزی را] لعن و نفرین نکنی.

شخص چهارمی آمد و از ایشان درخواست نصیحت کرد، فرمود:  «اتق الله حیثما کنت، وأتبع السیئه الحسنه تمحها، وخالق الناس بخلق حسن»[iv]؛ هرجا بودی از خدا بترس و بعد از انجام گناه، کار نیک انجام ده تا اثر آن را پاک کرده و از بین ببرد و با مردم با اخلاق نیکو رفتار کن. شخص پنجمی آمد و از ایشان درخواست نصیحت کرد، فرمود: «لا تحقرن من المعروف شیئًا»[v]؛ هیچ کار نیکی را حقیر وناچیز مشمار.

ب) پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  تعامل و برخورد با یارانش را بر اساس و پایه­ ای مهم پایه ریزی کرد و آن هم عبارت بود از بی ارزش دانستن دنیا و کالای آن. ایشان قبل از همه خود بدان عمل می کرد و قبل از اینکه بدان سخن گوید، به آن جامه ی عمل می پوشاند.  پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ ارزش زندگی را به آنان آموزش می­داد سپس آنان را بر حسب مواقف وموضعگیری­شان عملاً تربیت می­کرد.

مردم بخاطر امور دنیایی یکدیگر را اذیت می کنند با یکدیگر می­جنگند، بحث و جدال می کنند، فرزند با پدر ومادر دعوا می کند  و صله ی رحم را قطع می کند، گاهی مردم از سبب همه ی اینها غفلت می ورزند اما پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  تلاش کرد حقیقت و ارزش دنیا را به آنان بفهماند و پرده از روی حقیقت آن بردارد. روزى پیامبر خدا صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  بر بزغاله اى ریزگوشِ مرده گذشت. گوش آن را گرفت و سپس فرمود: «کدام یک از شما دوست دارد که این  بزغاله در برابر یک درهم از آن او باشد؟» گفتند: ما دوست نداریم که مفت مال ما باشد. ما با آن چه کار کنیم؟ فرمود: «آیا دوست دارید که این از آن شما باشد؟» گفتند: به خدا سوگند، اگر زنده مى بود، معیوب بود، زیرا او داراى گوش بریده شده است. اما اکنون که مرده است چگونه خواهد بود؟ فرمود: «به خدا سوگند، قطعآ دنیا از این[بزغاله] برایتان، نزد خدا خوارتر است.»[vi]

پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ درسی عملی در خصوص ارزش و جایگاه دنیا به یارانش داد که آنان را از وعظ و نصیحت و خواندن مقالات بی نیاز می­کند و  در خصوص دنیا می­فرمود: مَا الدُّنْیَا فی الآخِرَهِ إِلاَّ مِثْلُ مَا یَجْعَلُ أَحدُکُمْ أُصْبُعَهُ فی الْیَم. فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ؟»؛ «دنیا در برابر آخرت، تنها مانند آن است که یکی از شما انگشتش را به دریا فرو برد، (و اینک چنین کسی انگشتش را درآورد) و ببیند که انگشتش چه مقدار آب با خود آورده است؟!»[vii]

پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ با یارانش همانند یکی از آنان زندگی می­کرد که هیچ فرقی با هم نداشتند تا جایی که اگر غریبه­ای به مجلس آنان داخل می شد نمی­توانست او را از یارانش  تشخیص دهد. عدی بن حاتم یکی از بزرگان عرب و رهبر قبیله­ی طَیّ می­گوید: من به نزد پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ که بر روی بالشی نشسته بود، رفتم، هنگامی که مرا دید ایستاده ام برخاست و بالش را به سوی من انداخت  تا بر آن بنشینم، و خودش بر زمین نشست، هنگامی که این برخورد را از ایشان دیدم، در دلم  احساس ذلت و خواری کردم و دانستم که قصد وی برتری در دنیا و ایجاد فساد در میان مردم نیست ودانستم که پادشاه نیست [بلکه پیامبری فرستاده شده از جانب خداوند است]. [viii]

ابن عباس رضی الله عنهما گوید: اگر مردی از دهکده های پیرامون مدینه در نیمه شب، رسول خداصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  را به صرف نان جویی دعوت می کرد، دعوت او را می­پذیرفت، ایشان بر زمین می­نشست، بر زمین می­خورد، گوسفندش را می دوشید، دعوت بردگان به صرف نان جو را می پذیرفت. عمر بن خطاب می­گوید: روزی یکی از عربهای بادیه سه بار او را صدا زد و رسول خداصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ هر بار لبیک می­گفت. و می­فرمود: «إنما أنا عبد فقولوا عبد الله ورسوله»[ix] ؛ من بنده ی خدا هستم پس بگویید عبدالله و رسوله.

بی گمان همان گونه که (ارنولد توینبی) نویسنده کتاب (قصه الحضاره) می گوید: همه تمدن های قبل از اسلام و بعد از آن بر یک صفت واحد متفق هستند؛ «همه تمدن­ها در ارزش­ها و مبادی تمدشان و در همه چیز با هم اختلاف دارند وجز در یک چیز در هیچ موردی اتفاق نظر ندارند و آن این است که صاحب هر تمدنی، پیروان خود را برترین افراد روی زمین و دیگر مردم را پایین از خود می­داند ولی اسلام با حقیقتی پا به عرصه گذاشت که با همه تمدن ها متفاوت بود، هرگز اسلام پیروان خود را از لحاظ خلقت و سرشت برترین انسان روی زمین نمی­داند. اسلام یک حقیقت مهمی را پایه ریزی کرد  که محمدصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  آن را تأیید می­کند و می­فرماید:  «کلکم بنو آدم وآدم من تراب»[x]؛ شما همه فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است.

محمدصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  تلاش نمود این مفهوم را در دل یارانش ایجاد کند بخصوص زمانی که این فکر در دلشان ریشه دار شده بود که بین مردم فرق وجود دارد و برده و آزاد و مرد و زن، شریف و ضعیف با هم مساوی نیستند. از ابو مسعود بدری رضی الله عنه روایت است که گفت: من برده ای داشتم و آن را با تازیانه می زدم و ناگاه صدایی از پشت سرم شنیدم، بدان ابو مسعود! و از بسیاری غضب صدا را نمی فهمیدم و چون به من نزدیک شد، ناگاه دیدم که او رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ است و دیدم که می گوید: بدان ابو مسعود! همانا خداوند بر تو قدرتمند تر از تو بر این بچه است. گفتم: هرگز برده ای را بعد از او نمی زنم.[xi]

 یاران پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  تعالیم  آن حضرت را  بر زندگی شان جاری می­ساختند چنان که این داستان بیان می­کند:  «معرور گوید: ابوذر را در (دهى به نام) ربذه دیدم، او لباسى به نام (حله) بر تن داشت که غلامش هم از همان لباس پوشیده بود، در این مورد از او پرسیدم، ابوذر گفت: من به مردى دشنام دادم و او را به واسطه مادرش تحقیر نمودم، پیامبر صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ به من گفت: اى ابوذر! شما این شخص را به واسطه مادرش تحقیر مى کنى؟ مردى هستى که هنوز حالت جاهلیت در تو باقى است. خدمتگزاران شما برادران شما هستند که خداوند آنان را زیر دستتان قرار داده است، بنابراین کسى که برادرش زیر دستش باشد باید از غذاى خود به او بدهد و از لباس خود براى او لباس تهیه کند، نباید آنان را به کارهایى ملزم نماید که از قدرتشان خارج است، اگر کارهاى سخت را به آنان واگذار کرد باید به ایشان کمک نماید».[xii]

در این داستان می­بینیم که راوی حدیث قبل از این­که داستان را نقل کند، یادآوری می­کند ابوذر که یکی از یاران پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  بود لباسی را به تن کرده بود که خادمش به تن کرده بود سپس داستان را این­گونه نقل می­کند که روزی ابوذر مردی را دشنام داد و او را به خاطر سیاه بودن مادرش تحقیر نمود و آن مرد شکایت ابوذر را به نزد پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  برد. در ادامه روایت می­کند که پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ چگونه عصبانی شد و به ابوذر گفت: هنوز اثر جاهلیت در وجودت باقی مانده است. سپس به او  امر می­کند که با خدمتکارانش به نیکی رفتار کنند، از آنچه که می­خورند به آنان بخورانند و از آنچه می­پوشند به آنان بپوشانند  و آنان را بیشتر از توانشان مکلف نسازند و در صورتی که آنان  را مکلف به انجام کار سختی کردند خودشان به آنان کمک کنند. ابوذر هم این درس را به خوبی فرا گرفت.

این­گونه نبود که پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  یارانش به نیکرفتاری با بردگان و خدمتکاران توصیه کند اما خود بدان عمل نکند،  انس بن مالک خادم پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  می­گوید: ده سال به رسول خدا خدمت کردم. به خدا سوگند! در این مدت هرگز به من اُف نگفت و هرگزبه من نگفت: چرااین کار را کردی و چرا این کار را نکردی؟ .[xiii]

هنگامی که یاران پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ در اطراف  مدینه خندق حفر می کردند، رسول خدا از یارانش دور نبود بلکه در وسط میدان بود و در کار و حفر خندق از آنانی پیشی می گرفت و با سن بالایی که داشت خاک حمل می کرد و هر وقت با سنگ بزرگی بر می­خوردند ، به او پناه می بردند. پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  به عنوان الگویی برای یارانش  در همه امور زندگی بود و بسا با عملش آنان را دعوت می کرد که تأثیر عملی رهبر بیشتر از تأثیر سخن است.

بی گمان مربی ای که در انجام کارها تنها امر و نهی می کند و ارتباط وی با افرادش مانند ارتباط رئیس با رعیت است، زود تأثیر خویش بر آنان را از دست می دهد بخصوص در سختی ها ومشکلات زود اطراف او را خالی می کنند. پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ خوب می­دانست قبل از اینکه یک رئیس باشد، مربّی  و معلّم یارانش است و ارتباط وی با یارانش مانند ارتباط رئیس با رعیت و ارتباط فرمانده با سربازان نبود بلکه یک ارتباط ربّانی بود که بر محبت متبادل و احترام کامل استوار بود. پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  مردم را به ارزش و جایگاه همه افراد امتش متوجه نموده وفرمود: «لا تسبوا أصحابی، فو الذی نفسی بیده لو أنفق أحدکم مثل أُحد ذهبًا ما بلغ مُدّ أحدهم ولا نصیفه»[xiv]؛ «اصحاب مرا دشنام ندهید. زیرا اگر یکی از شما به اندازه ی کوه احد، طلا انفاق کند، با یک یا نصف مدّی که اصحاب من انفاق می کنند، برابری نمی کند». 

این گفته ی پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قدردانی از صفات واعمال پسندیده ی یارانش وصبر و تحمل آنان در ادای مسئولیت است. بلکه قرآن را تلاوت می کرد که در آن آیاتی نازل شده که به صراحت به گرامی داشت یاران و اظهار رضایت از آنان سخن گفته است از جمله:ک « لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً.» [فتح: ۱۸ ] خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند . خدا می دانست آنچه را که در درون دلهایشان ( از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام ) نهفته بود ، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد ، و فتح نزدیکی را ( گذشته از نعمت سرمدی آخرت ) پاداششان کرد .

پیامبرصَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ  به مردم می گفت:  «علیکم بسُنَّتی وسنه الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدی، تمسکوا بها وعضوا علیها بالنواجذ»[xv] ؛ بر شماست که از سنت من و خلفای راشدین راه یافته پیروی کنید و آن را با دندانهایتان محکم بگیرد.

 و نیز فرمود: «لا یُبَلِّغنی أحد شیئًا عن أصحابی» [xvi]، نباید کسی در مورد یارانم بگوید و خبرش به من برسد.

منبع: موقع نبی الرحمه

ترجمه: خالد ایوبی نیا

[i]  .  أخرجه البخاری (۶۱۱۶).

[ii] . أخرجه أحمد (۸۱۱۱)، وابن ماجه (۲۷۷۱).

[iii]  . أخرجه أحمد ( ۲۰۱۵۵ ) .

[iv]  .  أخرجه أحمد (۲۰۸۷۴)، والترمذی (۱۹۸۷).

[v]  . أخرجه أبو داود (۴۰۸۲).

[vi]  . أخرجه مسلم (۲۸۵۸).

[vii]  . أخرجه مسلم (۲۸۵۸).

[viii]  . أخرجه البیهقی فی دلائل النبوه .

[ix]  . مختصر شمائل الترمذی، ۲۸۴٫

[x]  . تاریخ الحضاره.

[xi]  . أخرجه مسلم (۱۶۵۹).

[xii]  . أخرجه البخاری (۲۵۴۵)، ومسلم (۱۶۶۱).

[xiii]  . أخرجه البخاری (۶۰۳۸)، ومسلم (۲۳۰۹).

[xiv] . أخرجه البخاری (۳۶۷۳)، ومسلم (۲۵۴۰).

[xv]  . أخرجه الترمذی (۲۶۰۰)، وابن ماجه (۴۳).

[xvi]  . أخرجه أبو داود (۴۲۱۸)، والترمذی (۳۸۳۱).

نمایش بیشتر

خالد ایوبی نیا

استان آذربایجان غربی - ارومیه مترجم - نویسنده فعال دینی و حافظ قرآن

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا