تاریخ

تعامل مثبت و متقابل مسیحیان و پیامبر صلی الله علیه و سلم(۲-۲)

۱- نخستین نامه پیامبر به نجاشی

   در این میان پیامبر خدا (ص) نامه ای به نجاشی نوشت ودر آن او را به نیکی با مسلمانان مهاجرسفارش و همچنین او را به پذیرش اسلام دعوت فرمود .

  متن نامه پیامبر به نجاشی آن گونه که در روایت بیهقی آمده به شرح زیر است :  بسم الله الرحمن الرحیم از محمد رسول خدا ، به نجاشی اصحم پادشاه حبشه .سلام برتو، من به سوی توخداوندی را که پادشاه قدوس مؤمن و مهیمن است می ستایم و گواهی می دهم که عیسی روح خدا و کلمه اوست که آن را به سوی مریم بتول ،آن پاکدامن عفیف و نیکو، القا کرد و وی به عیسی باردارشد و خداوند او را از روح و از دم خود خلق کرد آن سان که آدم را به قدرت خود و روحش را به دمیدن خود آفرید … من تو را به خدای یگانه ای  که شریک ندارد و به فرمانبری مستمر او به اینکه از من پیروی کنی و به من و آنچه بر من نازل شده است ایمان آوری ، فرا می خوانم ، که من رسول خدایم و اینک پسر عموی خود، جعفر را به سو فرستاده ام و تنی چند از مسلمانان نیز همراه اویند ، هنگامی که نزد تو آمدند ، پذیرا ییشان کن و گستاخی و سرکشی را واگذار ، من تو و سپاهیانت را به خدا فرا می خوانم و اینک رسالت خدا را به تو ابلاغ می کنم و اندرز  داده ام پس نصیحت مرا بپذیر . سلام برآن کس که راه هدایت را پیروی کند[۱].

  پیامبر حکیم اسلام ، در این نامه دو مسأله را پی گیری فرموده و مورد توجه قرار داده است که نتیجه مثبت هر دو مسأله در پی نامه پدیدار گشت .

نخست نجاشی را به سوی خدا فرا می خواند و از او می خواهد که ایمان آورد و دوم : وی را نسبت به مسلمانان مهاجر توصیه می کند که با آنان خوش رفتار و متین باشد .

  قضیه خوش رفتاری و مهمان نوازی نجاشی نسبت به مهاجران بر همگان آشکار و مبرهن است  و اما دررابطه با دعوت پیامبر از نجاشی ، برای ایمان آوردن به او ، سیره نویسان آورده اند که نجاشی در پاسخ نامه پر از اندرز و حکمت پیامبر(ص)اسلام را پذیرفت و به او و رسالتش ایمان آورد و موضوع ایمان آوردن و پذیرش مهاجران را طی نامه ای به اطلاع پیامبر (ص) رساند . این هم متن نامه نجاشی به رسول الله

  بسم الله الرحمن الرحیم .به محمد رسول خدا ، از نجاشی اصحم بن ابجر، ای پیامبر خدا  سلام از خداوند و رحمت الهی و برکات او بر تو باد ، هیچ خدایی جز او نیست که مرا به اسلام هدایت کرد ، ای رسول خدا ، نامه ات به من رسید که در آن در باره عیسی اموری را یادآور شده بودی، ما آنچه را تو به هدف تبلیغ آن به سوی ما فرستاده شده ای دریافتیم و پسر عموی تو و همراهانش را به خود نزدیک ساختم ، من گواهی می دهم که تو رسول راستگوی خدا و تأیید کننده رسالت های پیش از این هستی، من با تو و با پسر عمویت بیعت کردم و بر دست او به پیشگاه پروردگار جهانیان اسلام آوردم و پسر خود اریحا بن اصحم بن ابجر را به سوی تو فرستادم ،ای رسول خدا من تنها مالک خویشتن هستم و اگر خواسته باشی به حضورت می رسم،چه،گواهی می دهم که آنچه می گویی حق است[۲].

۲-هیأت تحقیقی مسیحیان

   در نامه نجاشی به پیامبر (ص) ملاحظه می کنیم که پادشاه حبشه،فرزند خود را (در رأس گروهی از حبشه) به هدف دیدار با پیامبر وتحقیق در باره تطبیق علائم پیامبرموعودکه درانجیل آمده است و در نهایت اظهار مسلمان شدن آنان ، روانه مکه می نماید .

  سیره نویسان نوشته اند : هیئت مذکور که مرکب از  بیست نفر بود،وارد مکه شدند و با پیامبر(ص)در مسجد ملاقات کردند و سؤالاتی را از حضرت پرسیدند [۳].

  بیهقی از ابو امامه روایت کرده که گفت : « هیأت (اعزامی) نجاشی ، وارد مکه شد و آن حضرت خود برخاست و ضمن خیر مقدم ،( شخصاً)  آنان را خدمت می گزارد ، اصحاب وی می گفتند:ای رسول خدا ،ما تو را از این کار بی نیاز می کنیم ، اما پیامبر فرمود : آنها اصحاب مرا اکرام و با آنان به نیکی رفتار کرده اند  و من دوست دارم  این عمل را جبران کنم[۴] .

در ادامه پیامبر (ص) به سؤالات آنان پاسخ گفت و آنها را به آئین اسلام دعوت فرمود، آیات قرآن و سخنان شیرین پیامبر(ص) آن چنان روحیه آنان را دگرگون کرده بود که بی اختیار ، اشک از چشمانشان سرازیر شدو همگی نشانه هایی را که در انجیل برای پیامبر موعود، خوانده بودند ، در وی محقق دیدند .

  جلسه گرم و خوش فرجام این هئیت ، برای ابو جهل گران آمد لذا با کمال تندی ، خطاب به آنان گفت : شما را مردم حبشه به عنوان یک هیأت علمی به مکه اعزام کرده اند، دیگر قرار نبود دست از آئین نیاکان خود بر دارید ، گمان نمی کنم ، مردمی ابله تر از شما در روی زمین باشد،  آنان در پاسخ گفتند: ما به آئین خود و شما به آئین خود باشید.[۵]

  ابوهریره روایت کرده که پیامبر(ص) پس از دریافت خبر وفات نجاشی ، وی را ستایش کرد و سپس همراه اصحاب بزرگوار(رض)بر جنازه اش (غیاباً) نماز میت خواند[۶].

 

۳- مسلمان شدن عداس مسیحی

پیامبر صلی الله علیه و سلم در اواخر سال دهم بعثت به طائف رفت، پس از ورود به شهر طائف یکسر به خانه “عبدیالیل” و دو برادرش “مسعود” و “حبیب” که در آن روز بزرگ و رئیس قبیله «ثقیف» بودند، رفت.

رسول خدا صلی الله علیه و سلم هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند. یکى از ایشان گفت: «من جامه کعبه را پاره می­کنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی، دیگری گفت: آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنانچه می­گویی، فرستاده­ای از جانب خداوند هستی و در این ادعا راست می­گوئی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ می­گوئی و بر خدا دروغ می­بندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم. رسول خدا صلی الله علیه و آله از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن تنها تقاضائی که از آنها کرد، این بود که آنچه در آن مجلس گذشته است، پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نکنند و به خاطر این بود که دوست نمی داشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوش مردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند.

بدین ترتیب بزرگان طائف، بر جوانان خود ترسیدند و گفتند: از شهر ما بیرون برو و جایى برو که دعوت تو را بپذیرند، سفیهان را هم شوراندند و شروع به سنگ زدن به پیامبر (صلی الله علیه و سلم ) کردند، آن چنان که پاهاى پیامبر مجروح شد و زید بن حارثه رضی الله عنه با جان خود آن حضرت را حفظ مى ‌کرد؛ به طورى که سرش چند شکاف برداشت و پیامبر (ص) از طائف به سوى مکه برگشت و از این جهت که هیچ مرد و زنى دعوتش را نپذیرفته بود، اندوهگین بود و از دست آنها به باغی که از آن “عتبه” و “شیبه” فرزندان “ربیعه” بود، پناهنده شد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای استراحت زیر درخت انگوری نشست و ضمن راز و نیازی با خدا شرایط خود را برای پروردگارش تشریح نمود.

بعد از مناجات رسول خدا صلی الله علیه و سلم با خداوند متعال، عتبه و شیبه که حال محمد را مشاهده کردند، دلشان به حال او سوخت، از این رو غلام نصرانی خود را که “عداس” نام داشت، پیش خوانده و به او گفت: «خوشه انگوری از این درخت بکن و در سبد بگذار و نزد این مرد ببر و به او تعارف کن.

 عداس همین کار را انجام داد و رسول خدا دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور «بسم الله» گفت!

عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود در چهره رسول خدا صلی الله علیه و سلم خیره شد و گفت: «این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست! پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا می باشم». رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «از شهر مرد شایسته، “یونس بن متی” هستی؟» عداس با تعجب گفت: «تو از کجا یونس بن متی را می شناسی؟» رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «او برادر من و پیغمبر خدا بود، چنانچه من پیغمبر و فرستاده خدا هستم. عداس که این سخن را شنید، پیش آمده و سر پیامبر صلی الله علیه و سلم را بوسید و سپس خم شد و بر دست و پای وی افتاد و شروع به بوسیدن کرد و در جریان گفتگو با پیامبر اسلام آورد.

عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند به یکدیگر گفتند: «این مرد، غلام ما را از راه بدر کرد و چون عداس به نزد آنها بازگشت، به او گفتند: «ای عداس، چرا سر و دست این مرد را بوسیدی؟ عداس گفت: «چیزی نزد من بهتر از آن نبود؛ زیرا این مرد از چیزهایی خبر دارد که جز پیامبران کسی از آنها آگاهی ندارد». عتیبه و شیبه به او گفتند: مواظب باش، مبادا تو را از دین خود برگرداند و بدان که دین تو بهتر از دین اوست.

مسلمان شدن عداس دستاورد بزرگ سفر طایف آن حضرت به شمار می آید و رسول خدا بابت این امر بسیار خرسند بود.۷

 

رسول رسولی کیا – فعال مدنی و کارشناس ارشد قرآن و سیره

 

منابع :

۱٫الأحمدی المیانجی ، مکاتیب الرسول ،ج ۲، ص ۴۳۰ .

  1. همان.
  2. همان ، ص ۷۲۶ .
  3. ابن کثیر،البدایهوالنهایه،ج۳،ص۹۹ .
  4. ابن هشام ،السیرهالنبویه،ص۲۲۰٫
  5. البخاری،صحیح البخاری،ج۱،۴۴۷ .
  6. ابن هشام ،السیرهالنبویه.

 

 بخش نخست مقاله

نمایش بیشتر

رسول رسولی کیا

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا