تاریخشخصیت ها

مرحوم حاجی ماموستا ملا سلیم عباسی (لطفی)

     در غرب شهر بوکان روستا ی کوچکی وجود دارد ؛ قرالی ، کوهستانی و دارای مزارع دیم حاصلخیز. برای بیان محرومیتش همین بس؛ در زمانیکه بیماری جزام تحت کنترل نبود آمار مبتلایان به این بیماری در روستای مذکور بالاتر از سایر روستاها بود ؛ ارباب آن روستا نسبت به روستا های اطراف از خدم و حشم برخوردار نبود ؛ اما در میان رعیت های خورده پایش خانواده پرجمعیتی وجود داشت که نسبت به سایر رعیت ها از ثروت و مکنت بیشتری برخوردار بود.

حمه حسین هه باس یا محمد حسین عباس بعد از سه بار ازدواج دارای فرزندان بسیاری بود؛ بر اساس رسم آن دوران و براساس درخواست همسر سومش؛ فاطمه؛ یکی از پسرانش را به حجره های درس خواندن طلاب فرستاد تا مُلا شود؛ که هم نامی کسب کند و هم باقیات الصالحاتی برای آخرتش شود؛ آن فرزند طلبه کسی نبود جز سلیم ؛ آخرین پسر خانواده متولد شده از همسر جدید.

سلیم سال 1303 و به روایتی ۱۳۰۵هجری شمسی به دنیا آمده بود. عزیز و دردانه ی همه بود و 12 سال بیشتر نداشت که به روستای قلقله گورک فرستاده شد تا پیش شوهر خواهرش؛ ماموستا ملا لطیف بانه ای؛ که از علمای عارف و نامی منطقه بود تلمذ کند. بعد از مدتی که خواست سری به پدر و مادرش بزند؛ متوجه شده که پدر فوت کرده است.. آن همه ثروت و نعمت هم برباد فنا رفته بود. آن مادر صاحب خدم و حشم که نظاره گر دوشیدن صدها راس گوسفند بود؛ اکنون نان پز یکی از همین مخدومان شده بود. همگی برادر ناتنی مادری را مقصر می دانستند که این ثروت را بر باد داده است! طولی نکشید مادر زیر بار رنج و غم از دست دادن شوهر و ثروت و خانمی از دست رفته، دق کرد.

سلیم در هنگام وفات پدر و مادرش حضور نداشت و هر بار بعد از بازگشت به زادگاهش از مرگ مادر و پدر آگاه می شده است! در این سن کم و حساس؛ مرگ پدرو مادر و ابتلا به فقر؛ غمی بزرگ بر دوشش تحمیل کرد؛ اما محبت شوهرخواهر و خواهرش بار غم را سبک کرد و از این جا نطفه دوستی عمیق میان فقه سلیم و خواهر زاده اش عبدالکریم بسته شد ؛ که تا مرگش زبانزد خاص و عام بود.

      فقه سلیم از این به بعد تنها دغدغه ی درس و حجره را داشت ؛ دغدغه ی پدر و مادر و داشتن مال را نداشت. این شرایط روحی باعث رشد دو خصلت در او شد تا بتواند بر شرایط اندوه بارش غلبه کند؛ اول ورود به دنیای شعر و دوم شوخ طبعی…

ورود به دنیای شعر:

      فقه سلیم با مطالعه اشعار سعدی و دواوین شعرای کرد مثل نالی؛ وفایی؛ حاجی قادر؛ محوی؛ سالم و غیره شروع به نوشتن شعر نمود و تخلص” لطفی “را برای خود انتخاب کرد. اشعار و تخلصش چنان پخش شد که دیگر کسی او را با نام سلیم عباسی نمی شناخت و نام سلیم لطفی با اشعارش و شرکت فعال و همیشه پیروز در مشاعره ها برسر زبان ها افتاده بود . قریحه شاعری باعث شد که با شعرای مشهور و بزرگ معاصر خود ؛ ازجمله مرحوم سواره ایلخانی زاده و مرحوم سید کامل امامی ارتباط دوستی پیدا کند؛ نتیجه این قریحه؛ داشتن دیوان شعری است، اشعاری در ابعاد سیاسی اجتماعی خانوادگی و عاشقانه که تاکنون امکان چاپش مقدور نشده است.

زندگی طلبگی:

       براساس روال معمول زندگی طلبگی آن دوران فقه سلیم در یک حجره ماندگار نبود؛ درحجره های ترجان، شهریکند، قره گویز، مهاباد مشغول درس بود و از حضور اساتید بزرگی همچون حاج ماموستا ملامحمد امین قره گویز، ماموستا ملا محمد امین قاجر؛  ماموستا ملا عبداله محمدی سقز؛ ماموستا ماورانی مسجد سید نظام مهاباد کسب فیض نمود. در این مدت با بزرگانی چون ملاکریم شهریکندی و ملارحمن دارلک و ملاعبدالکریم بانه و ملا محمد نجنه و ملا سید مصطفی برزنجی هم حجره شد. با توجه به نداشتن پدر و مادر و امکانات مالی در دوران طلبگی از و ضعیت بسیار وخیمی برخوردار بود که با شوخی های خاص خود ناراحتی ها و غم های این وضعیت را قابل تحمل کرده بود؛ تا اینکه باگرفتن اجازه از استادش ملا محمد امین قره گویز و ملا شیخ عزالدین حسینی به کسوت روحانیت در آمد.

ورود به فعالیت سیاسی:

         در حالی که سلیم زیر20 سال داشت وارد حجره مسجد سیدنظام شد تا از محضر استاد مشهور ماموستا رشه {ماورانی} استفاده کند. دست روزگار این دوران را با دوران جمهوری کردستان و جریانات تحت رهبری مرحوم قاضی محمد که خود روحانی برجسته ای بود هم زمان کرده بود. به این مساله علاقه پیدا کرد و چندین بار خدمت قاضی شرفیاب شده بود و به عنوان یکی از افرادی که جهت اموزش به باکو اعزام می شدند انتخاب و همراه گروهی تا تبریز هم می رود ؛ اما به دلالیلی سفر منتفی و کل گروه به مهاباد باز می گردند. با توجه به سنش و اینکه طلبه است در مرکز چاپ و نشر روزنامه کردستان به کار گرفته می شود. در این مرکز چنان چالاکی و خستگی ناپذیری از خود نشان می دهد که از طرف مرحوم قاضی محمد (پرکار) نامیده می شود و در محل کار به این نام خوانده می شود.

بعد از شکست قیام کردستان و قبل از ورود ارتش شاهنشاهی؛ مهاباد را ترک و دوباره به روستا های محال بوکان باز می گردد. مشغول ادامه دروس طلبگی می گردد. قبل از 25 سالگی مجاز شده؛ به کسوت روحانیت در می آید.

روحانی و پیش نماز شدن:

         هر چند در دوران اواخر طلبگی و قبل از مجاز شدن چند ماهی را در روستا های قویطل محال منگور مشغول پیش نمازی می شود اما اولین روستایی که به عنوان امام جماعت رسمی وارد آن می گردد روستای قولغه تپه بوکان است. در آن دوران مسئولیت روستا به ویژه روحانی آن؛ برعهده ی ارباب روستا بوده است، ارباب تصمیم می گرفت که چه کسی روحانی روستا شود، چقدر حقوق و درآمد سالانه داشته باشد، اجازه ی قبول کردن طلبه و تدریس دادن را داشته باشد یا خیر؟!

         از دوران طلبگی که در روستای قاجر درس می خواند با حاج حسین آغای محمدی و فرزندانش آشنایی و رفت و آمد داشت. با دعوت حاج حسین آقا محمدی؛ ارباب روستای قاجر به آن روستا نقل مکان می کند و تا سیزدهم فروردین 1338 در آنجا ماندگار شد. در آن تاریخ همراه با حاج حسین آغا محمدی به روستای حاجی خوش؛ محال شهرویران مهاباد؛ کوچ می کند.

       ملا سلیم ازدواج نا موفقی با خورشید خانم؛ عموزاده اش؛ داشت. از او صاحب 3 فرزند شد اما فرزندانش یا قبل از بدنیا آمدن یا قبل از 6 ماهگی فوت می کردند. بنا بر این در سال1335ه.ش با خانم عایشه احمد کورد اهل روستای بوگه بسی ازدواج می کند.  حاصل این ازدواج 5 فرزند پسر و یک دختر می باشد. دختر در کودکی می میرد و پسران تاکنون در قید حیات هستند.

           در سال 1336 هجری شمسی شبی مهمان ناخوانده ای وارد خانه اش می شود و او را به ادامه فعالیت حزبی دعوت می کند اما او که تجربه سال های1326مهاباد را داشت جواب رد می دهد. صبح خیلی زود مهمانش راهی می شود. بعدها معلوم شد آن مهمان عبدالرحمن …. بوده است که بعد ها به دبیر کلی حزب ….. رسید.

           با انقلاب سفید شاهنشاهی و الغای رژیم ارباب و رعیتی ملا سلیم که در معیت ارباب روستا به حاجی خوش آمده بود؛ علیرغم درخواست اهالی و معتمدین روستای حاج خوش؛ شغل روحانیت را کنار می گذارد. می گوید: تاکنون یک ارباب داشته و برایش سخت بوده است؛ اکنون که 24 ارباب پیدا می کند؛ ادامه این شغل برایش غیر ممکن می شود.روستای حاجی خوش آن زمان 24 خانوار داشته است.

ترک شغل روحانیت:

           از سال 1342 که کسوت روحانیت را از تن در آورده و ترک روحانیت به عنوان شغل می کند به شهر مهاباد می رود. به عنوان متصدی حمام لاله زار که توسط دکتر لاله زار؛ از پزشکان مشهور مهاباد؛  تاسیس شده و اکنون به مالکیت حاج حسین آغا محمدی در آمده مشغول به کار می شود. ماهیانه300تومان کفاف زندگی شهری اش را نمی کند لذا از آوردن خانواده به شهر خودداری می نماید. 8سال زندگی در شهر و کار در حمام؛ در آن دوران همه مردم و اعیان واشراف هم برای حمام کردن به آن مراجعه می کردند منجربه کسب آشنایی وسیعی با مردم شد. در سال1349 شمسی بدلیل اختلاف با یکی از فرزندان حاج حسین آغا این شغل را ترک کرده  و با شراکت یک نفر از اهالی حاجی خوش به نام اسد عجم؛ که از ترک های مهاجر دوران قحطی به کردستان بود به علافی و خرید گندم و جو از روستا ها و ارسال آن به تبریز مشغول می شود. اما بدلیل نداشتن تجربه و سرمایه کافی از آن دست می کشد و لباس روحانیتش را که تاکنون نگه داشته بود؛ دوباره بر تن می کند!

بازگشت به صنف روحانیت

           در سال1350 بدلیل داشتن آشنا و دوست دوران زندگی در رقرالی؛ در روستای قوزلوی علیا محال گورک مهاباد؛ به این روستا کوچ و روحانی آنجا می شود .هم زمان با شرکت در امتحان مربوط به علما و روحانیون مروج مذهبی و شرکت در دوره آموزشی معلم سواد آموزی؛ ب عنوان معلم پیکار با بی سوادی حقوق بگیر دولت می شود .او که به زندگی در روستاهای نسبتا پیشرفته ای مثل قاجر و حاجی خوش و در شهر مهاباد عادت کرده بود زندگی در روستای محروم و دور افتاده ی قوزلو برایش سخت می شود. اما از روی ناچاری تحمل می کند و مدت6 سال دوام می آورد. در سال1356به شهر مهاباد بازگشته و به عنوان روحانی مسجد حاج ملا خضر گمرگ مشغول امامت نماز می شود.

در دوران انقلاب و جریانات آن و دو قطبی شدن روحانیت شهر مهاباد بین همراهان شیخ عزالدین حسینی که اقلیت بودند و همراهان ملاکریم شهریکندی که اکثریت بودند؛ ملاسلیم جزو همراهان ملاکریم؛ دوست نزدیک دوران طلبگیش؛ می شود. لذا یکی از 23روحانی بود که بیانیه داده بودند به جمهوری اسلامی رای می دهند.

درسال 1359 که تندروان درون تشکیلات کومله با روحانیون برخورد می کردند و از ترور فیزیکی تا زندانی کردن و هتک حرمت و ترور شخصیت انجام می دادند؛ در آذر 1359 نیمه شبی چندین نیروی مسلح این گروه با شکستن قفل وارد حریم خصوصیشان شده و بدون اجازه ی پوشیدن لباس گرم و کفش؛ پای پیاده این روحانی سالمند را را به روستای قزلجه می برند. بعد از یک ماه بی خبری با پیگیری خانواده بدون اعلام هرگونه اتهامی و هیچ توضیحی آزادش کردند.

در سال 1361 به استخدام شرکت آب و فاضلاب درآمد و برای بار دوم کسوت روحانیت را ترک نمود. در سال1362همراه با سه روحانی  و حدود 20 نفر از معتمدین مهاباد به شهر دامغان تبعید شد. بعداز حدود یکسال به مهاباد بازگشت.  در سال ۱۳۷۴به دلیل ناراحتی قلبی و ردکردن یک سکته قلبی خطرناک بعنوان از کار افتاده؛ از کار اداری دست کشید و مشغول جمع آوری اشعار و ترجمه و تالیف و مطالعه شد. تا اینکه در یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۷۹؛ بعد از چندماه دیالیز شدن و بعد از عمل جراحی پروستات؛ در بیمارستان آذربایجان ارومیه؛ قلب سرشار از غم و اندوه و نگرانی برای فرزندان و سرزمینش از طپش افتاد و دارفانی را وداع گفت.

براساس وصیت خود با همراهی عده کثیری از مردم, در آرامگاه روستای قرالی و در جوار آبا و اجداد خود به خاک سپرده شد. ماموستا ملا محمد بردەرش بانه با تلقینی عارفانه تشییع کنندگان را بسیار تحت تاثیر قرارداد.

تالیفات و خدمات علمی:

          مرحوم حاج ماموستا ملاسلیم عباسی بعد از بازنشستگی به نوشتن روی آورد .اولین کاری که کرد عبارت بود از جمع آوری و تدوین اشعارش که ثمره عمرش بود. همه اشعارش را تحت عنوان دیوان لطفی گردآوری نمود. متاسفانه تاکنون امکان چاپش مقدور نشده است. کار دیگرش ترجمه خطابه های امام عبدالقادر گیلانی به زبان کردی است. این کتاب به نام [ ئامۆژگاری گەیلانی, رێنوێنەری رەبانی] در سال 1394توسط نشر هیوا و با ویراستاری زیبای استاد سواره فتوحی چاپ و منتشر شد.

          غیراز تالیف و ترجمه؛ حاج ماموستا در طول عمر خود ده ها طلبه را آموزش داد. در تجوید و تلاوت قرآن کریم که تبحر بالایی داشت؛ افراد زیادی از جمله آقای اسماعیل شاهی را آموزش داد. آقای دکتر محمود ابراهیمی؛  مترجم نامور و استاد برجسته دانشگاه رازی کردستان؛ به شاگردی ایشان افتخار می نماید. کتابخانه ای مملو از کتاب های عربی و کردی و فارسی از یادگارهای او است. خدایش رحمت کند که پاک زیست و پاک مرد.

اثر چاپ شده مرحوم ماموستا لطفی

تهیه و تنظیم : صلاح الدین عباسی – مهاباد1398/

از طريق
صلاح الدین عباسی
منبع
sozimihrab
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا