خانواده

ای پدرم؛ چرا این همه پرکارید پس کی تورا می توانم ببینم؟!

با دوستم نشسته بودم  که برایم تعریف می کرد که با پدرش به بازار رفته وسپس به اتفاق او به پارک رفته است و آن جا بازی کرده اند و سرانجام با خریدن هدایایی برایش به خانه آمده است.

پدر بزرگوارم : نا گفته نماند وقتی این اتفاق جالب و شیرین را از زبان دوستم شنیدم  احساس نا خوشایندی پیدا کردم ، دست خودم نبود  و ناگهان اشک بر گونه هایم جاری شد!

بله ای پدر من ؛ می دانی چرا ناراحت شده و احساس بدی به من دست داد ؟!  چون من هیچگاه چنین صحنه ای را از تو در طول زندگی ندیده ام  ؛ زیرا تو همیشه یا به کار و تجارت مشغولی یا با دوستانت،ساعت بیکاریت را سپری می کنی، یا اوقاتت را در امر خیر و مسایل دینی صرف می کنی!

ای پدرم : پس کی دست مرا می گیری، وسوار بر ماشینم می کنی ، تا با هم بگردیم وصحبت کنیم ؟!

 این آرزوی دیرینه من است ؛ امیدوارم که آرزویم برآورده شود تابگویم : من هم پدری مهربان دارم.

ترجمه : خلیل پارسا

 

نمایش بیشتر

خلیل پارسا

@نویسنده . مترجم . فعال دینی و مدنی @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

‫2 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا