تاریخ

زمانی که دعای مادر ؛ به داد فرزندش می رسد ! (داستان)

دعای مستجاب یک مادر برای فرزندش:

حکایت است که در زمان خلافت عباسی تاجری از اهل سوریه پیوسته با دوستانش مشاجره لفظی می­کرد و ادعا می کرد که در زندگی اش که یک تاجر است حتی یک بار هم ضرر نکرده ­است! همه دوستانش به نشانه تعجب خندیدند که چگونه ممکن است شما در زندگیت حتی یک بار هم ضرر نکرده باشی !؟

روزی تاجر از آنها خواست در زمینه ای آزمونی را برایش تعیین کنند تا حقیقت سخنش برای آن­ها نمایان گردد؟ به او گفتند: چون شما در عراق زندگی می­کنی وخرمای زیادی در آن وجود دارد محال است در آنجا خرما بخری وسود ببری؛ چون خرما در عراق بسیار فراوان است و مانند فراوانی خاک در صحرا می باشد. حال برایمان ثابت کن که سود می­بری و ضرر نمی­کنی؟

تاجر گفت: امتحانی را که برایم تعیین کرده اید قبول دارم ؛ تاجر مقداری خرمای وارد ­شده عراق را خرید و از ناحیه شرقی شهر به طرف پایتخت خلافت عباسی در آن زمان رفت.

حکایت است که همزمان واثق بالله خلیفه وقت برای گردش وتفریح به همراه خانواده­اش به سوی موصل بیرون رفته بود. چون موصل از زیباترین شهرها در شمال عراق بود و از لحاظ آب و هوا و طبیعت منحصر به فرد بود به آن لقب (ام الربیعین) یعنی مادر دو بهار داده بودند؛ چون هم در تابستان وهم در زمستان بهار مانند بود!.

 دخترِ خلیفه در راه بازگشت گردبندش را گم کرده بود.گریه می­کرد وپیش پدرش شکایت نمود. خلیفه واثق بالله دستور داد تا مردم به دنبال گردبند او بگردند وهمه نگهبانان بغداد را ملزم کرد که باید گردبندش را پیدا کنند. و برای کسی که بتواند گردبند دخترش را پیدا کند پاداش بزرگی در نظر گرفته شده وگفت: دخترم را به عقد او در می­آورم!…..

وقتی تاجر دمشقی از شرق عراق که راه افتاده بود به ورودی دروازه­های شهر بغداد رسید دید که مردم سراسیمه و دیوانه­وار به بیرون ریخته­اند ودر دشت وصحرا پراکنده شده­اند! تاجر از آنها پرسید دنبال چه می­گردید؟

مردم داستان را برایش تعریف کردند… بزرگ آنها گفت: متأسفانه فراموش کردیم برای خودمان غذا بیاوریم و نمی توانیم به شهر هم بر گردیم؛ زیرا اگر چنین کنیم بقیه از ما سبقت می­گیرند وزودتر به شهر می­رسند و و به نشانه تأسف دستی را بر دیگر دستش  می زد.  تاجر سوریه­ای به او گفت: من خرما دارم وبه شما می­فروشم ؟! پس مردم همان خرمایی را که تاجرخریده بود با گران ترین قیمت از او خریدند؟ پس تاجر به میان دوستانش که برایش امتحان تعیین نمودند بازگشت و گفت: حالا من در این مسابقه هم پیروز شدم!

واثق بالله داستان موفقیت این تاجر را  شنید و از کار او شگفت زده شده بود! دستور داد که به حضور خلیفه بیاید. خلیفه به او گفت: داستانت را برایم تعریف کن؟

 تاجر گفت: ای سرورم! خداوند عزت تو را بیشتر کند من از روزی که سروکارم با تجارت است تا حالا هیچ وقت حتی یک بار هم دچار و ضرر زیان نشده ام!

خلیفه دوباره با تعجب بیشتر از او پرسید: چرا یک بار هم ضرر نکرده ای؟

تاجر گفت: من کودکی فقیر، یتیم وبینوا بودم مادری پیر ، مسن و ضعیف داشتم. همه توانایی هایم را در راستای خدمت به مادرم در سن کودکی بکار بردم. برای تداوم زندگی در روز کار می­کردم وکسب روزی می­نمودم و برای خود ومادرم تکه نانی تهیه می­کردم.

ای خلیفه! از روزی که من پا به سن پنج سالگی گذاشتم همین طور امرار معاش می­­کردم. زمانی که به سن بیست سالگی رسیدم مادرم در حال احتضار بود و در آخرین لحظات عمرش هر دو دستش را بلند کرد وبا مهرومحبت مادری این چنین برایم دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هیچ وقت در دین و دنیا خسارتمندم نگردم ودختری از بهترین خانواده­های زمان را به ازدواجم در بیاورد وطوری باشم که خداوند خاک را در دستانم تبدیل به طلا گرداند!

 تاجردر حالی که با خلیفه سخن می گفت بدون قصد و اراده مشتی از خاک از زمین برداشت. خلیفه واثق بالله از گفته های تاجر تبسمی زد وناگهان متوجه شد که چیز عجیبی در دست اوست! با دستش خاک را از رویش تمیز کرد ناگهان متوجه شد که گردبند طلائی است! دختر خلیفه به محض اینکه دید دانست که همان گم شده­اش می باشد؟..

دعای مادرش مستجاب شد و همینطور از دعای مادرش بود که تاجر سوریه ای اولین کسی درتاریخ شد که خرما را به عراق صادر می­کرد!! وپیروز و سربلند  و داماد خلیفه الواثق شد!! سبحان الله دعای مادر مستجاب می­گردد..

 ای برادر دینی! هیچ کس درب منزلت را نمی کوبد تا به شما روزی زیبایی ببخشد نه نه !هرگز چنین نیست.. بلکه شما تنها کسی هستی که باید درهای روح و روانت را بکوبی و منافذ  قلبت را بگشایی وسعی وتلاش کنی تا به نیکوترین حالت، پیروز و رستگار شوی.

  ای برادر دینی و ای فرزند عزیز! خداوند هم هیچ وقت من وشما را خوار وذلیل نمی­گرداند اگر براستی خدمتگذار خوب و درستی برای والدین باشیم ؟

پروردگارا! سعادت توفیق وخدمت به پدر ومادران را نصیب ما بگردان  هر چند که آنها در قید حیات نباشند … خداوندا! آنها را ببخش وبه آنها رحم کن . آمین یا رب العالمین.

          منبع :اینترنت

ترجمه: عبدالباسط اصغری

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا