تاریخشخصیت ها

آشنایی با زندگی و شخصیت مرحوم حاج ملا سید محمد واژی (بخش نخست)

حاج ملا سیدمحمد واژی

نویسنده: سید محمد امین واژی

مقدمه:

آشنایی با تاریخ گذشتگان ضمن آنکه وظیفه‌ای شرعی است، امری پسندیده و عقلانی است که می توان با مرور برخی نقاط تاریخی زندگی هر یک ، به خدمات ارزنده‌ی آنها به جوامع بشری پی برد و نکات گرانبهایی را بدست آورد ؛ کاری که کمتر به آن پرداخته شده‌است؛ شایسته بود در نگارش زندگانی بزرگان اهتمام و جدیت بیشتری به عمل می آمد که متاسفانه از آن غفلت نموده ایم…

 در این میان می توان ماموستا ملا عبدالکریم مدرس را مستثنا دانست که با نوشتن «علماؤنا فی خدمة الدین» در این زمینه گام مهمی برداشته و همچنین علّامه قاضی خضری اشنویه کتاب”تاریخ مشاهیر جهان اسلام” برشته تحریر درآورد و اخیرا هم کاک محمد احمدیان در مهاباد با نوشتن کتاب «مێژووی زانایان موکریان» اقدام بسیار خوبی انجام داده اند و همچنین ماموستا رسول چراغی با نوشتن کتاب «دانشنامه روحانیون کردستان» در این باب درخشید و البته  کتاب بابا مردوخ روحانی نیز با نام «تاریخ مشاهیر کرد» از جمله فعالیت های مهم این عرصه بوده‌است.

در دروان حیات پدر مرحومم ، از جانب ما کوتاهی شده و تنها در بهار 1383 گفتگوی کوتاهی با ایشان انجام داده و موفق شدم خاطرات دوران طلبگی ایشان را تا حدی ثبت و ضبط کنم ؛ اما از دوران ارشاد و تبلیغ (مه‌لایه‌تی) ایشان متاسفانه اطلاعات جامعی در دست ندارم ؛  لذا بر آن شدم که گوشه‌ای از آنچه را که ثبت کرده‌ و آنچه که خود در خدمتشان بودم و از خدمات آن بزرگوار دیده و شنیده ام ، به نگارش درآورم.

 نکته ای که باید یادآور شوم  آن است که مرحوم ملا سید محمد، در طول مصاحبت و گفتگو  همیشه برای نامبردن از علامه «ملا سیدحسن واژی» از لفظ [کاکم، خوا دەرەجاتی عالی کا] از ایشان یاد می‌کرد ، که نشان از ارادت و علاقه فراوان پدرم نسبت به ایشان بود ؛ ماموستا ملا سید حسن در واقع ازعالمان بنام دینی  و بزرگ طایفه و عموزاده ی پدرم بود که هنوز هم در منطقه پیرانشهر و اشنویه ارادتمندان خاص خود را دارد ،آن هم به جهت دیانت ، سواد و خدماتی است که در دوران خود انجام داده است؛ از این بزرگوار تالیفات فراوانی به یادگار مانده است .

 همین علاقه و ارادت پدرم نسبت به ایشان بود که قبل از فوت تاکید داشتند بعد از وفات ، او را در جوار مقبره آن بزرگوار ، نزدیک روستای «سِنگان»‌‌‌ از توابع اشنویه در آرامگاه «فەقێ شاڵی» به خاک بسپارند  که در واقع طبق وصیت ، در آنجا به خاک سپرده شدند .

سادات «واژه» اشنویه و پیرانشهر

 سادات “واژە” در سه منطقه سکونت دارند

1ـ روستای ” واژه” شارباژێر سلیمانیە.

۲ـ شهرستان بانه و حومه و برخی هم در خود روستای “واژه” آن شهرستان.

۳ـ شهرستان های اشنویه، پیرانشهر و حومه.

4. شهرستان سردشت و حومه

5- شهرستان بوکان و حومه 

نام خانوادگی«واژی» منسوب به «واژه»، نام روستایی در نزدیکی شهرستان «بانه» است. طبق نقل قول ها بعد از اختلاف با سردار وقت بانه، بعد از مدتی تعدادی از آنان به مناطق مختلف کوچ می کنند ؛ از جمله آنان چهار فرزند «سید معین‌الدین» به ترتیب به نام‌های  شیخ عبدالله ، سید محمد امین ، سید عزیز و سید فتح الله بودند که در منطقه سردشت سکونت می کنند؛ ولی سه برادر دیگر به روستای «سویناس» مهاباد می روند. سپس به روستای «قۆڵغه ته په» رفته و سه دانگ آنجا را می خرند… بعد از جنگ جهانی اول این خانواده گسترده شده، به مناطق پیرانشهر و به روستاهای «اشنوزنگ» و «ریک‌آیاد» می‌روند و برخی نیز در مناطق اشنویه در روستای «سِنگان» و داخل اشنویه ماندگار می‌شوند که در مناطق اشنویه و پیرانشهر با نام‌  فامیلی «واژی»، «مصطفی‌زاده»، «حبیب‌الله زاده» ، «تیشی»، «پورعبدالله » شناخته می‌شوند.

از عالمان دینی این خانواده می‌توان به این بزرگان اشاره نمود:

  1ـ  علّامه ملا سید حسن واژی فرزند مرحوم  و مجاهد (استاد شیخ عبد الله کهوڵ زەرد) که از ایشان تالیفات فراوانی به جا مانده است.

2- ملا سید محی الدین حسینی ( هه ورازه ) سردشت فرزند سید محمد امین

 3 ـ ملا سید محمد واژی، پدر نگارنده و فرزند سید فتح الله واژی.

 4 ـ ملا سید زاهد واژی فرزند علّامه ملا سید حسن واژی.

 5 ـ ملا سید باقی واژی فرزند علّامه ملا سید حسن واژی.

 6- ملا سیدمحمد واژی فرزند علّامه ملا سیدحسن واژی.

7- ملا سید کریم حسینی (شه موله ) سردشت فرزند ملا سید  محی الدین

 8- ملا سیدکریم حبیب‌الله زاده فرزند سید محمد امین.

 9- ملا سید نورالدین واژی فرزند علّامه ملا سید حسن واژی که هم اکنون امام جمعه و جماعت پسوه است.

 10- ملا سید مصطفی تیشی فرزند سید ابراهیم.»

مرحوم ملا سید محمد واژی

مرحوم حاج ماموستا ملا سید محمد واژی فرزند مرحوم «سید فتح‌اله واژی» بودند و در خانواده‌ای روستایی ، دین‌پرور و اهل علم و فضل به دنیا آمدند. سید فتح‌الله برادر عالم مجاهد، سید عبدالله (کەوڵ زەرد) بوده، که سید فتح اله ارادت خاصی نسبت به شیخ برهان داشته و از مریدان آن حضرت بودند که در سن 60 سالگی فوت نموده ودر خانقاه شیخ برهان در جوار آرامگاه حضرت شیخ شمس الدین برهانی به خاک سپرده شده است… ایشان چهار فرزند، دو پسر و دو دختر، به نام‌های سید ابراهیم، ملا سیدمحمد، سیزاده پیروز و سیزاده سعدا داشت. همسر سید فتح الله «فاطمه» نام داشته فرزند مرحوم خضرآقا(خدره‌شه‌ل: که در درگیری با سپاه روس در جنگ اول جهانی پایش لنگ شده بود) که در اصل از طایفه‌ي «بِلَه(مخفف ابراهیم)» بوده است .

فاطمه‌خانم در روستای «قولغه تپه» فوت کرده و ایشان نیز در خانقاه شیخ برهان به خاک سپردند  که در شرق آرامگاه شیخ برهان( بنام قبرستان غریب) واقع شده است .

 آنچه در اینجا از نظر مي‌گذرد، برگرفته از گفت‌وگویی شخصی است که با مرحوم ابوی، ملا سیدمحمد واژی داشته‌ام.

این‌جانب ملاسید محمد واژی، فرزند سید فتح‌اله، از خانواده سادات واژی هستم ، سال 1292 زمانی که خانواده‌ام ساکن روستای «قۆڵغەتەپە» بوده و برای کوچ قشلاقی (هاوینه‌هه‌وار) در کوهستان «جانداران» بسر می‌بردند، در «جانداران» بدنیا آمدم. «جانداران»، محل ییلاق مناطق منگور و گورک منطقه مهاباد بوده است. روزی حضرت مولانا در خانقاه شیخ برهان، از برادر بزرگم سید ابراهیم پرسیده بود: این پسربچه فرزند کیه؟ ایشان به شوخی گفته بودند: «فرزند جانداران» !

دست تقدیر برآن شد تا در حدود 7 ماهگی از نعمت مادر، محروم شدم ، خواهرم «سیزاده پیروز»  به جای مادر تربیت و وظیفه شیر دادن به من را به عهده می گیرد- که اتفاقا ایشان هم فرزند خردسالی داشته-  البته بعدا من و  تنها برادرم، سید ابراهیم، که نوجوان بود. هر دو ما را، به منزل عموزاده‌ام سید احمد، که ساکن روستای «ریک آباد»از روستا های اطراف پیرانشهر بود ، فرستادند.

 هشت سال بیشتر نداشتم که سایه پدرم را نیز از دست دادم، در سفری ، پدرم همراه کاک سید ابراهیم برادرم، به خانقاه شیخ برهان رفته‌بودند، که در همانجا وفات فرموده و در سمت جنوبی مزار شیخ برهان تشییع و به خاک سپرده‌شد. بعد از فوت پدر، من و برادر بزرگ و خواهرانم؛ همراه مرحوم ملا سید حسن واژی، به پیشنهاد کاک حمزه امیرعشایری(نالوس)، به روستای «اشنوزنگ» رفتیم. این روستا را، که در سالهای جنگ جهانی اول با حمله روسیه به منطقه ویران شده بود، دوباره آباد کرده بودند. سه سال در روستای «اشنوزنگ» بوده و سپس همه اعضای خانواده، همراه مرحوم ملا سید حسن واژی، به روستای «ریک آباد» رفتیم.

 مرحوم ملا سید حسن واژی 13 سال در آنجا مشغول کار کشاورزی، ارشاد و تبلیغ  دین بود. پدرم، سید فتح الله، قبلا خواهرم «سیزاده پیروز» را به عقد عموزاده‌ام، سید احمد درآورده بود. سیداحمد نیز خواهر دیگرم «سیزاده سعدا» را در «ریک‌آباد» به عقد حاج سیدحسین(امینی دربندی) ارباب روستای«کهنه قلعه»ي نقده درآورد که بعدها به روستای «چهاربت» اشنویه نقل مکان کرده و در آنجا ماندگار شدند .

دوران طلبگی:

بهار بود که مرا برای طلبگی به مسجد جامع مهاباد(مزگه‌وتی سوور) نزد ماموستا ملا سلیم (ژێ) فرستادند. اما بعد سیدابراهیم برادرم با سید احمد عموزاده‌ام. مرا به روستای «ریک آباد» آوردند. مدت یکی دو سال، به چوپان گلّه گاو(کەڵەوانی) مشغول بودم. در زمستان با هم‌سنّ و سالانم بازی‌های محلی می‌کردم. در روستای «ریک آباد» چهار نفر بودیم، که نزد ماموستایی به نام ماموستا ملا صالح که در اصل اهل مکریان بود، درس می‌خواندم، ماهی چهار(قران) ریال به عنوان اجرت به ایشان می‌دادیم. که عموزاده‌ام سید احمد پول آن را پرداخت می کرد. از سهم‌الارثی که از پدر برایم مانده بود؛ بیست و پنج تومان بود. یکی دو سال بعد، کتاب‌های «گلستان و بوستان سعدی» و «لغت نامه احمدی» شیخ معروف نودهی را شروع کردم. بعد از آن، کاکم (مرحوم علامه ملا سید حسن واژی)، پیشنهاد کرد و گفت: که محمّد (من را) را به روستای «جلدیان» نزد خودش ببرند. آن وقت مرحوم کاکم، خود مدرس و امام جماعت روستای «جلدیان» پیرانشهر بود.،دوازده سال سنّ داشتم. بعد از نقل مکان ایشان از «جلدیان» به روستای «سیلوه»، مدتی کوتاهی در «جلدیان» ماندم و دوباره به روستای «ریک آباد» برگشتم. بار دیگر[کاکم] دنبالم فرستاد که به «سیلوه» بروم… این بار مسؤولیت تدریس دروس من را خودش بعهده گرفت، با کتاب عربی «بناء» در علم صرف، شروع کردم.

شب‌ها، برای خوابیدن در حجره نمی ماندم و به منزل ایشان می ر‌فتم. مدت یکی دو سال به همین روال گذشت. پس از آن در «سیلوه» وارد حجره شدم، نزد استاد ملا احمد پورعثمان(اسکی بغدادی)، ادامه تحصیل دادم، تا اینکه به کتاب «تصریف ملا علی» رسیدم و تا مبحث ناقص را نزد ایشان ادامه دادم و به اتمام رساندم.

سپس به نزد استاد ملا عبدالله یاڵاوەیی(نالوسی) رفتم و دو کتاب «وضع و استعاره» در علم وضع و علم بیان را نزد ایشان خواندم. بعد از آن به روستای «کُلیچ»، نزد استاد ملا ابراهیم هدایت(هورامی) رفته و تا مبحث عدل از کتاب «ملا جامی» را نزد ایشان تلمّذ کردم؛  بار دیگر به روستای «سیلوه» نزد [کاکم] برگشته و کتاب جامی را نزد ایشان تمام کردم. سپس کتاب «سیوطی» در علم نحو را شروع کردم و تا مبحث ترخیم نزد ایشان خواندم. برای ادامه‌ی کتاب به روستای «اندیزه» نزد ماموستا ملا اسماعیل اندیزه (محصلی). رفتم که کتاب «کبری فی المنطق» را هم نزد ایشان خواندم. در ادامه بار دیگر نزد مرحوم «کاکم» برگشته و کتاب «حاشیه ملا عبدالله علی التذهیب» مشهور به «عبدالله یزدی» در علم منطق را شروع کردم. پس از اتمام عبدالله یزدی، کتاب «شرح شمسیه» در علم منطق، قسمت اول را در «جلدیان» نزد ماموستا ملا رحمان پیرانی شروع و قسمت پایانی را نزد مرحوم «کاکم» تمام کردم.

در ادامه کتاب «شرح العقاید» در علم کلام را نزد ایشان خواندم. پس از آن به کتاب «المطول» در علم بلاغه رسیدم و دو فنّ معانی و بیان را از مطول و قسمت بدیع را از کتاب «مختصر المعانی» خواندم. بعد از این دوره، به کتاب «گلنبوی برهان» در علم منطق پرداخته و تا مبحث «عکس المستوی» را حفظ کرده بودم. سپس برای ادامه تحصیل به روستای «ماوانی» منطقه‌ي ترگور ارومیه نزد ماموستا ملا حسین ژیی که در اصل، اهل کردستان ترکیه بود رفتم، سه ماه آنجا بودم و کتاب «جمع الجوامع» در علم اصول راشروع نمودم. پس از آن بار دیگر نزد «کاکم» برگشته و هر دو جلد کتاب «جمع الجوامع» را نزد ایشان به پایان رساندم. بعد از آن کتاب «تهذیب الکلام» در علم کلام و فلسفه شروع کرده و قسمت حکمت را نزد «کاکم» خواندم و برای جلد دو و پایانی کتاب به روستای «جلدیان» نزد ماموستا ملا صالح جوله‌میرگی(مدرس) که از نوادگان احمد خانی شاعر، سراینده منظومه مم و زین بود، رفتم. رفقای آن دوره، مرحوم ملاعلی محصلی(دربکه)، مرحوم ملا عابد(شمس الدین هەرکی) که در روستای گجین ارومیه امام جماعت بود و کاک ابراهیم کانی‌اشکوتی(روستایی نزدیک پسوه) بودند. در آن مدت که نزد ماموستا ملا صالح بودم کتاب «تشریح الافلاک» در علم فلکیات و نجوم را هم خواندم و در پایان  کتاب «تحفه»ی ابن حجر هیثمی در فقه امام شافعی (ره) را در خدمت ایشان شروع کرده و به پایان رساندم.

پاییز سال 1326، همان سالی که قاضی محمد(پیشوا) شهید شد، با حضور جمع کثیری از علما و طلاب منطقه اشنویه و پیرانشهر، در خدمت ملا صالح جوله‌میرگی(مدرس) و با حضور کاکم (ماموستا ملا سیدحسن واژی) به کسب اجازه افتا و تدریس نایل شدم. چند سال بعد از این اجازه نامه، برای تبرک بار دیگر خدمت علامه شیخ محمد شمس‌الدین برهان رفته و اجازه‌ای هم از محضر ایشان گرفتم.

برخی از خاطرات دوران طلبگی:

 ۱ـ  با عبدالرحمن شرفکندی(ماموستاهه ژار) در پسوه هم‌دوره و رفیق دوره‌ی مقدماتی(سوخته‌یی) بودیم. من نزد ماموستا احمد پورعثمان (اسکی بغدادی)، کتاب«الانموذج» می‌خواندم و ماموستا هه‌ژار هم نزد ماموستا ملا سیدعبدالله ترجانی درس می‌خواند که از دیگر «مستعدین» باسوادتر بود. هم ماموستا ملا صالح مدرسی و هم قرنی‌آقا، خیلی دوستش داشتند. ماموستا سید بعدها برای ادامه تحصیل نزد ماموستا ملا خلیل گوره‌مه‌ری رفت. ماموستا هه ژار ازهمان دوران هم به شعرو ادبیات علاقه مند بود. یادش بخیر یک بار بخاطر جانمازم از  او دلگیر و ناراحت شدم؛ من سجاده مخصوص خودم را داشتم، که مرحوم کاکم آن را به من داده بود. روزی هه‌ژار بدون اجازه ، آن را با خود برده بود و از باغ «قرنی آغای مامش» به جای سبد، با آن انگور آورده بود !

۲ـ  در دوران طلبگی بود تقریبا حدود سال 1322که جمعی از طلاب در منزل شیخ معروف اشنویه جهت هم قسمی دعوت شده بودیم ، چند نفر آمدند و خبر تشکیل کومله ی ژکاف (ک-ژ-ک) را دادند و خواستار کمک ویاری به آنان شدند .

۳ـ فصل پاییز بود و باران شدیدی می بارید. ماموستا قانع شاعر همراه دو پسرش به حجره پسوه آمد. بعد از صرف نهار و استراحت و خشک شدن لباسهایشان، به پسرانش رو کرد و گفت: برای ماموستایان، یک قطعه شعر بخوانید. که یک سرود حماسی که بیانگر مظلومیت ملت کُرد به قشنگی خواندند. طلبه‌ها گریه‌شان گرفته بود. آن وقت ماموستا قانع شاعر، در منطقه تکاب  مدرس بود و پس ازجنگ و درگیری از آنجا رفته بود.

 دوران تبلیغ (مه‌لایه‌تی)
 روستای کُلیچ

مرحوم ملا سید محمد، پاییز سال 1326 هجری شمسی در روستای (کلیچ) پیرانشهر به عنوان امام جماعت و مدرس انتخاب شده. در همان سال با خانم «آمنه مرادی» فرزند اسماعیل زینی طایفه (ماوَت] (همان طایفه‌ی شیخ برهان) و اهل روستای کلیچ بودند، ازدواج کرده. مرحوم (ملا سید حسن واژی) عهده‌دار هزینه‌ی ازدواج ایشان شد. در آنجا به کار تدریس و تبلیغ  مشغول شده. سه سال در روستای کلیچ بوده.

روستای اَندیزه:

در 1329 به روستای «اندیزه» رفته. پنج سال، از 1329- 1334، در آنجا بوده. دو فرزندش سیده خدیجه و سیدعبدالله در آنجا متولد شدند، که عبدالله پسرش در همان‌جا فوت کرد.  ولی بعداً به خاطر ناراحتی که برایش پیش آمده بود؛  بار دیگر توسط ماموستا ملا صالح مدرسی به روستای کلیچ  برگشته.

روستای کُلیچ

در 1334 که به کلیچ برگشته، به مدت سه سال(1334 ـ 1337) آنجا بوده. سه فرزندش کافیه و کلثوم و محمد خالد در آنجا متولد شدند. سیزده طلبه داشتم که 12 منزل «رادبه» می‌ دادند. کسانی (رادبه) را می دادند که وسع مالی داشتند. (رادبه، کردی‌شده‌ی واژه‌ی عربی «ألرّاتِب»، به معنای حقوق، مواجب، شهریه و پول ماهیانه است).

روستای نلیوان

سال 1337 به روستای نلیوان اشنویه آمده و تا سال 1341 در آنجا بوده.

 روستای هیق

سال 1341 بود که به پیشنهاد «موسی‌خان زرزا» رئیس ایل «زرزا»ی اشنویه به روستای« هیق» از توابع شهرستان اشنویه بود، رفته در سال 1341- 1358 نزدیک به هیجده سال در روستای هیق بودم. که متأسفانه در نهم آذرماه سال 1348، همسرم، «آمنه» به رحمت خدا رفت.. خداوند از او ده فرزند(چهار پسر و شش دختر)، عنایت فرمود که از بین آنان چهار فرزند در همان دوران کودکی فوت کردند.  از پسرانش «سید محمد خالد» و «سید محمدامین» و از دخترانش سیده خدیجه، سیده کافیه، سیده سارا و سیده حلیمه بحمدالله هنوزدر قید حیاتند. پس از مدتی، باز توفیق ازدواج حاصل شد و این‌بار با «زینب خضری نرزیوه»، اهل روستای «نَرزیوه»ی اشنویه و عموزاده‌ي «علامه قاضی خضری» اشنویه و فرزند «ملا لطیف»  و نوه ی ” خلیفه ملاخدر “جزو خلایفه های شیخ عبدالله نهریه ازدواج کرده و از ایشان نیز صاحب پنج دختربه نام های: سیده طوبی، سیده رقیه، سیده پروین، سیده صُغری و سیده کُبری و یک پسر به نام «سید عبدالسلام»شده، که شکر خدا، همه در قید حیات‌اند.

در اوایل انقلاب به خاطر شرایط خاص پسا انقلاب به شهرستان اشنویه آمده و در منزل شخصی خودش سکونت کرده. اواخرسال 1358 برای ادامه زندگی و تبلیغ و ارشاد به شهرستان «پیرانشهر» رفته. که در آن هنگام به خاطر درگیری های به وجود آمده نزدیک به هزار خانوار اشنویه‌ای راهی پیرانشهر شدنده بودند .

 پیرانشهر

در اواخرسال 1358 به پیرانشهر آمد. از طرف اهالی محترم مسجد النبی (حاجی شفیع) که مؤسس آن مرحوم «حاج احمد کشکه» بود، برای امام جماعت آن مسجد دعوت شده. چندان طول نکشید، با گسترش درگیری ها، همانند سایر مردم آواره شده و به روستای «گَزگسگ» پیرانشهر رفته. 19 روز در آنجا بوده. از آنجا بناچار باتوجه به شرایط دشوار مردم راهی روستای «ریک‌آباد» شده و چهار ماه آنجا مستقر شده. بعد از اعلام عفو عمومی دولت و آرام شدن منطقه به پیرانشهر برگشته. در همان سال به عنوان امام جمعه پیرانشهر انتخاب شده و در این مدت در جهت حفظ جان و مال مردم، و امنیت منطقه تلاش فراوانی نموده اند؛ ولی بعلت برخی مشکلات و  تقوای سیاسی، بعد از شش ماه، از این سِمت استعفا داده و به ادامه تدریس و روحانیت در مسجد النبی پرداخته. هر چند استاندار، مقام های دولتی و نظامی وقت، اصرار و پافشاری، بر ادامه در مقام امام جمعه ای ایشان بودند؛ ولی ایشان موافقت نکرد. در طول دوران تبلیغ دین همیشه در کنار آن کار تدریس را داشته و در هر جا که بوده، حتما حجره‌ی طلاب و تربیت و تدریس هم برقرار بوده است.

برخی از خصوصیات و سجایای شخصیتی ایشان:

نسبت به طلاب:

 بدون مطالعه‌ي قبلی و مستمر روزانه تدریس نمی‌کرد. برای نماز صبح، قبل از ورود به مسجد، ابتدا طلبه‌ها را برای ادای نماز جماعت بیدار می‌کرد. نسبت به طلاب همیشه احساس مسئولیت می کردند، اگر کمبودی داشتند، سعی می‌کرد  برایشان برطرف سازد. گاه  اتفاق افتاده  که غذایشان را از منزل تأمین می‌کردند. برای تربیت طلاب، منشوری اخلاقی – در شش بند –  بر دیوار حجره نصب کرده بودند.

نسبت به مسجد:

 همیشه حاضر جماعت بود، امورات مسجد چنان برایش مهم بود؛ که سفرهای خود را کوتاه می‌کرد. زمانی که به مسجدالنبی رفتند، برای تغییر و بازسازی مسجد و درست کردن حجره؛ بسیار تلاش کرد. در فصول سال قبل از نماز مغرب، برای مردم موعظه می کردند.

نسبت به خانواده:

 تربیت درست  با آموزه های دینی در خانواده و فرزندان برایش مهم بود. اکثر فرزندانش قرآن را نزد ایشان ختم کردند. هر روز بعد از نماز صبح که از مسجد به منزل بر می گشت بچه‌ها را بیدار می‌کرد که جمع خانواده در کنار هم باشند و به آنها قرآن آموزش می داد.  نسبت به دخترانش بسیار با محبت بود، و خیلی وقت ها می فرمود: برکت خانه ام دخترانم هستند. مرحوم در قید حیات نُه دختر داشت. و آنها را نعمت خداوند برای خود می‌دانست. نکته‌‌ي اخلاقی‌ای که بسیار برآن تأکید می‌نمود و خود بدان بسیار پای‌بند بود، نگهداشت چشم بود، چرا که منشأ بسیاری از آفات اخلاقی انسان را از حرص او  نسبت به دنیا می‌دانست.

زندگی فردی و برخی از موضع گیرهایش:

 در مجالس و جلسات به موعظه و نصایح دینی اهمیت وافر می‌داد و در وعظ و خطابه به قرآن و احادیث و اشعار مولوی و سعدی استناد می‌کرد. دردورانی که در روستا ها خدمت می کرد خودشان، کار کشاورزی و دامداری می کرد و به بهره‌مندی از دست‌رنج خود اهمیت می‌داد. الحمدلله شرایط بگونه‌ای بود که نگارنده بیاد ندارد که در هیچ جا با مردم قرار حقوق سالیانه بسته باشند. خیلی کم برای اجرای صیغه عقد ازدواج به منزل زوجین می‌رفت و بیشتر آنها را به منزل خود دعوت می‌کرد. هیچ گاه هزینه اجرایی صیغه عقد را نمی گرفت و دوست داشت در این امر خیر سهمی داشته باشد. از مخالفان سرسخت عقد با مهریه بالا بودند، تا جایی که بسیاری از خطبه های عَقد را به خاطر مهریه بالا، ایشان جاری نمی کردند. ایشان درسال 82 به سفر حج تمتع مشرف گردیدند .

 علاقه‌ی وافری به شیخ برهان داشت و برای تبرک در دهه 1320 از خدمت شیخ محمد شمس برهان اجازه‌نامه‌ای دریافت نمود. در نَسخ و در نستعلیق شکسته، خط زیبایی داشت. برنامه شبانه‌اش را چنین تقسیم می‌کرد: قسمتی را به مطالعه درس طلاب اختصاص می‌داد. قسمتی به مطالعه‌ی«تاج الاصول» در حدیث و «إحیاء علوم الدّین» امام محمد غزالی در اخلاق، که به این دو کتاب بسیار علاقمند بود. در قسمت پایانی شب، دوباره وضو می گرفت و تا دیر هنگامی به عبادت مشغول می شد. در فتوا دادن بسیار متّقی بود، هرگاه کسی برای سؤال شرعی از جمله قضیه طلاق، نکاح و معاملات به ایشان مراجعه می‌کرد، می‌فرمود: ” فردا برای جواب تشریف بیاورید”؛ و در این فاصله حتماً به کتاب فقهی مراجعه کرده و جواب سؤالات را کتباً همراه مستندات آماده می کرد.

 در اعلام هلال ماه مبارک رمضان و عید فطر اهل مصالحه و ملاحظات نبود و بعد از اثبات رؤیت هلال ماه آن را به موقع اعلام می‌نمود.

برای اطلاع از اوضاع جهان رادیوی کوچکی داشت که به هنگام صرف غذا اخبار را پیگیری می‌کرد. از اختلاف و درگیری احزاب کرد من‌جمله جنگ های برادر کشی میان «پارتی» و «یەکەتی» کردستان عراق که دچار جنگ داخلی شده بودند، بسیار ناراحت می‌شد.

نسبت به کاهش اختلافات میان ماموستا «ملا عثمان حلبچه‌ای» دبیر جنبش اسلامی حرکت اسلامی  و «ماموستا شیخ لطیف برزنجی»، -که نسبت نسبی (سادات واژە عراق) را با ایشان داشت- که اردوگاه‌شان در روستای «کَوپر» بود، بسیار تلاش کرد.

برای ایجاد جامعه روحانیت مستقل بسیار سعی کردند؛ حتی چند بار، همراه ماموستا سید زاهد واژی با مرحوم ماموستا شیخ عزالدین حسینی، که نسبت فامیلی و نسبی(سادات واژه بانه) را هم داشتند، دیدار کردند و یادآور ‌شدند که جامعه روحانیت باید مستقل و بدور از احزاب سیاسی باشند، که متأسفانه توفیقی حاصل نشد.

از اختلافات فکری ماموستایان بسیار ناراحت بود.  برای رفع اختلافات بین دو طیف فکری که در منطقه ایجاد شده بود، اقداماتی انجام داد؛ ولی متاسفانه به نتیجه نرسید که حالا هم همچنان باقی است. حتی کسانی که با ایشان زاویه فکری داشته و هم فکر نبودند؛ باز با ماموستا درد دل می‌کردند. سفارشش به روحانیون این بود که خلاف مذهب امام شافعی عمل نکرده و از علنی کردن اختلافات؛ پرهیز کنند و از ایجاد تنش بپرهیزند.

مخالف قرائت قرآن بر بلندگو مساجد و رفتن به منزل متوفا بود؛ چون می فرمود: ” این به نوعی دعوت به شرکت برای مجلس ترحیم است. فراخوانی برای شرکت در مجلس ترحیم حرام است”. یک‌بار جلسه‌ای برای همین منظور با روحانیون متنفذ پیرانشهر از جمله مرحوم حاج ماموستا ملا محمد بوداقی و حاج ماموستا ملا محمد عزیزی برگزار کرد و در آن جلسه تصویب شد که در هیچ یک از بلندگوی های مساجد شهر برای مجلس ترحیم قرآن پخش نشود. تا شش ماه این قانون در پیرانشهر عملی شد ولی بار دیگر متاسفانه برخی از ماموستایان ساختار شکنی کردند.

با نسل جوان ارتباطی مهربانانه داشت و از حضورشان در مسجد استقبال می‌کرد و در مباحثه و راهنمایی‌شان دریغ نمی‌کرد. از حضور مهمان در منزل و بر سفره‌ي خود خشنود بود، کم اتفاق می افتاد در منزل؛ مهمانی نداشته باشد. و اگر بچه‌ای همراهشان بود، کودک را با هدیه‌ای شاد نکند.

حاج ماموستا ملا سید محمد واژی و ملا سید محمد امین واژی فرزندش

 

پایان بخس نخست

نویسنده: سید محمد امین واژی امام جماعت مسجد عباس آقا مهاباد

                                                                                                                                                             ادامه دارد

از طريق
محمدامین واژی
منبع
https://sozimihrab.org/
نمایش بیشتر

محمدامین واژی

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ فعال دینی و مدنی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا