اصول

آشنایی با کسانی که با قرآن به معارضه برخاستند!!(۲-۱) 

در خلال تاریخ همیشه عده ای وجود داشته که گمان آن ها این بوده است که با قرآن معارضه نموده یا توانائی آن را دارند و بعضی نیز مدعی نبوت نیز گردیده اند و برای خود کتابی ساختگی و یا کلماتی به نام قرآن تلفیق نموده اند ولی جز قوم خود دیگران از آن ها اطاعت نکردند و منظور آن ها ایجاد نفوذ و شخصیت برای خود در میان عرب بوده و ادعای نبوت را وسیله این کار قرار داده اند که از این طریق به مقام و شهرت برسند ( این منظور در تمام کسانی که به دروغ مدعی نبوت پیغمبری گشته موجود است) و برخی دیگر تنها از نظر فنی و ادبی به عقیده خود با قرآن معارضه نموده بدون آن که آن را به دعوتی مقرون سازند ؛ اینان عده ای معدودی بوده و به هیچ وجه گفتار آن ها مورد توجه قرار نگرفته و آن را به چیزی نخریدند که در این جا شرح حال آن ها را یک به یک ذکر خواهیم کرد وجود این قبیل اشخاص در مقام معارضه با قرآن خود مؤید اعجاز قرآن است .

معارضه و تحدی با قرآن و تهمت شاعری به پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم  بدواً از طرف یهود بوده و عرب ها از آن ها تبعیت کردند با آن که می دانستند قرآن با شعر و شاعری تناسب ندارد و از بلاغت قرآن و مجاهدت و استعارات و کنایات آن به شعر تعبیر می کردند با آن که هیچ گونه ملازمه بین این صنایع و شعر وجود ندارد ….

لازم به یادآوری است که در دوره جاهلیت نیز تحدی عرب با یکدیگر ( یعنی طلب معارضه ) در قصائد و خطب معمول بوده و آن را وسیله بلند نامی و شهرت خود در مجامع عرب می دانستند .

تمام تاریخ نویسان و وقایع نگاران چنین نظر دارند که مردان توانمند و شعرای بزرگ مشرکان عرب به خود اجازه نمی دادند در برابر قرآن به معارضه برخیزند و از کسی از آنان نیز روایت شده است که  درصدد چنین کاری برآید ؛ هرچند بسیار می کوشیدند تا سد بزرگی میان مردم و اسلام به وجود آورند و بارها رسالت پیامبر را تکذیب می کردند؛ اما برخی از بی خردان به چنین کاری دست زده و خود  را  مسخره و مضحکه کرده و در برابر دیگران سرافکنده شده اند و کارشان نزد خردمندان بسیار خنده آور بود و به خشم خدا گرفتار گشته و نزد مردم بدنام شده اند . و سقوط و بدنامی آنان، سبب دستیابی جدید و نزدیک تر شدن مردم به حق و دلیلی آشکار بود تا بیشتر روشن گردد که قرآن سخن خداست و کسی نمی تواند با آن به جنگ آید .

 از جمله آن کسانی که مدعی نبوت گشت و در مقام معارضه با قرآن بر آمدند !

 ۱- مسیلمه کذاب :

مسیلمه بن حبیب کذاب معروف به مسیلمه کذاب در یمامه میان طایفه ی بنی حنیفه مدعی نبوت گردید و این پس از آنی بود که نزد پیامبر اسلام ( ص) آمده و اسلام آورده بود و با هرکس اظهار الفت و آشنائی و مجامله  می نمود و از کسی باکی نداشت که کسانی بر باطن امر و دروغ او مطلع گردند زیرا نبوت را وسیله رسیدن بسلطنت قرار داده بود .  مسیلمه که ادعای پیامبری داشت و چنان می پنداشت که در رسالت با پیامبر خدا شریک است و یا او را بعد از مرگ به جای خود معرفی نماید و در سال دهم هجری به پیامبر نامه ای نوشت و در آن اظهار داشت : اما بعد ، من در مالکیت زمین با تو شریکم و نصف آن مال من است و نصف دیگرش از آن قریش؛ اما قریش از حد تجاوز کرده اند…...

در آن زمان میان مسلمانان مردی بود که به ”  انهار الرجال ”  معروف بود وی نزد پیامبر ( ص) آمده بود و بخشی از قرآن و احکام اسلام را آموخته بود و رسول خدا ( ص)  او را  برای تعلیم اهل یمامه و مخالفت با مسیلمه و تقویت امر مسلمانان فرستاد ؛ متأسفانه زیان وی برای اسلام و طایفه بنی حنیفه بیشتر از مسیلمه گردید ، زیرا می گفت : از پیامبر خدا (ص) شنیده که مسیلمه در نبوت با او شریک است آنها نیز وی را تصدیق نموده و دعوت وی را اجابت کردند و او را وادار  به نوشتن مکتوبی به پیامبر نمودند و به او وعده دادند که اگر پیامبر این کار را قبول ننماید وی را بر ضدیت پیامبر خدا (ص) معاونت کنند و هرچه نهار الرجل می گفت مسیلمه کذاب در پیشبرد اهداف خود به کار می برد …..

قرآن مسیلمه کذاب

مسیلمه تصور می کرد که به وسیه فرشته ای که نان او { رحمان } است از آسمان برایش قرآن نازل می گردد و قرآن او دارای فصلها و جمله هائی بود که بعضی مرتب و بعضی نامرتب و بعضی دیگر متضمن شرح حوادثی که برای او رخ می داد  و قسمتی از آن جواب سؤال هائی بود که از وی می پرسیدند که جز حماقت چیزی دیگری نبود .

اینک برخی از یاوه گویی هایش را نقل می کنیم ؛ تا سخن دروغین و هدف پلیدش آشکار گردد : آن دشمن خدا در مقابل سوره عادیات گفته است ؛

یا ضفدع بنت ضفدعین نقی ما تنقین  نصفک فی الماء و نصفک فی الطین لاالماء  تکدرین و لاالشارب تمنعین —-؛؛

 یعنی ای چغر دختر چغر صدا کن آنچه صدا می کنی نصف تو در آب است و نصف تو در گل نه آب را گل آلود می کنی و نه آشامنده را منع می نمایی ...

  والطاحنات طحنا  ؛  والعاجنات عجنا ؛  و الخابزات خبزا ؛ والثاردات ثردا ؛  والاقمات لقما اهاله وسمنا …… //  سوگند به آسیاب و زنانی که گندم را آرد  می کنند  و آن را به خمیر در می آورند و  می پزند و سپس ترید فراهم می کنند وبه صورت لقمه می بلعند وبسیار فربه می شوند …..

باز می گوید ؛ {  والشاء و ألوانها واعجبها  السود  و ألبانها  والشاه السوداء والبن الأبیض إنه لعجب محض ……/  سوگند به  گوسفندان و رنگهایشان. شگفت تر این که ؛ پشم سیاه و شیر سفید دارند. گوسفند سیاه و شیر سفید چه عجب است !……}

یا ؛  الفیل ماالفیل و ما ادراک ما الفیل له ذنب و بیل و خرطوم طویل …./ فیل ، فیل  چیست ؟ تو چه می دانی که فیل چیست ، دمی ستبر تاب خورده و خرطومی دراز دارد . از یاوه گویی های دیگرش در برابر سوره ی کوثر برای فریب مردم زمان خود ، این  بود ؛  إنا أعطیناک الجماهر ، فصل لربک و جاهر . إن شانئک هو الکافر  / ما جمعی مردم به تو داده ایم . برای خدا با صدای بلند نماز بخوان . دشمن تو کافر است .  این چیزها ی ناشایست – نه کم نه زیاد معارضه با قرآن به شمار نمی آید. رافعی رحمه الله  می گوید ؛  مسیلمه از راه بلاغت سخن و فنون وارد نشده است ؛ بلکه خواسته قومش را سرگرم کند ، به  گمان این که راهی سهل و آسان و نزدیک  را برای تأثیرگذاری در دلهایشان برگزیده است . مثلاً می دانسته است که مردم عرب در دوران جاهلیت با جادوگری و….سروکار داشته و با جادوگران با دید مثبت نگریسته اند ؛ مردم نیز او را جادوگری ماهر و در ادعای پیامبری صادق نمی دانستند و پیروانش می گفتند ؛ این دروغگوی ربیعه ، نزد ما از مرد راستگوی یوم مضر دوست داشتنی تر است .

 ۲- سجاح دختر حارث :

سجاح دختر حارث بن سوید تمیمی از طائفه تغلب بود او مردی نصرانی بود و در آن دین قدمی راسخ داشت و از علوم آنان استفاده می کرد .

سجاح دختر حارث ، پس از وفات پیامبر اسلام (ص) در دوره خلافت ابوبکر صدیق( رض) مدعی پیغمبری گشت و بعضی از مردم دین مسیحیت را ترک گفتند و به او گرویدند و دسته ای از قبائل او را در این هدف یاری نمودند.  سجاح بن حارث به آنها می گفت من زنی از بنی یربوع هستم …… سجاع با توجه به پشتوانه ی قبائل و مردم بی شماری که همراه وی بود برای جنگ با خلیفه اول حضرت ابوبکر صدیق (رض) بیرون آمد وی همزمان با بعضی قبائل دیگر وارد کارزار شده بود و با بعضی دیگر از در مسالمت بیرون آمد ؛ در آن هنگام کار مسیلمه بالا گرفته و شوکت وی نزد اهل یمامه زیاد شده بود مسیلمه از رویارویی با سجاح دختر حارث و لشکریان وی بیم ناک بود برای همین قبل از رویارویی دو لشکر با همدیگر با او ملاقات کرد بعد از ملاقات و گفتگو مسیلمه به سجاح دختر حارث پیشنهاد ازدواج کرد تا به وسیله قوم خود و قوم او بر اعراب غلبه کنند او نیز در این مسؤلیت با او موافقت کرد ( و ازدواج صورت گرفت) از آن پس سجاح به طرف طایفه و قوم خود برگشت از او سؤال کردند چه آوردی ؟ گفت : مسیلمه مردی بر حق بود از وی پیروی کردم و با او ازدواج نمودم . ( طبری نقل نموده که آن هنگام که سجاح دختر حارث به طرف قوم خود برگشت به أو گفتند مسیلمه چه چیزی به عنوان مهریه تو تعیین کرد ؟ گفت : چیزی تعیین نکرده است در جواب گفتند : برای تو ناروا است که بدون مهر باشی !  لذا سجاح به طرف مسیلمه رفت و به او گفت : مرا صداقی قرار بده که در شأن من باشد مسیلمه گفت: مؤذن تو کیست ؟ در جواب گفت : شبث بن ربعی ریاحی  – مسیلمه گفت: او را نزد من بیاور وقتی شبث بن ربعی نزد وی آمد مسیلمہ به وی گفت : در نزد قوم و یاران خود ندا در ده که مسیلمه بن حبیب پیامبر   خدا دو نماز از نماز هائی که محمد آورده است صبح و عشا را ( به عنوان صداق و مهریه سجاح ) از شما برداشت و کلبی از شیوخ بنی تمیم نقل نموه که عوام بنی تمیم در ( رمل) آن دو نماز را نمی خوانند   دودر روایت آغانی انده است که او نماز عصر را از آنها برداشت و عوام بنی تمیم أو را نمی خوانند و می گفتند : این نماز در مقابل مهر دختری از ما برداشته شده  است و اگر این قضایا راست باشد به خوبی ثابت می شود که ایمان آنها از روی عصبیت قومی بوده است)

او نیز مدعی قرآنی نبود ولی گمان می کرد که آن چه امر می کند بر او وحی می شود و کلماتی مسجع می گفت چنانچه هنگامی که به طرف مسیلمه می رفت می گفت :  علیکم بالیمامه ودفو ادفیف الحمامه  فإنها غزوه صرامه لا یلحقکم بعدها ملامه — یعنی بر شما باد یمامه چون کبوتر به سوی او بال زنید و این جنگی قاطع است که پس از آن شما را ملامتی نیست.  صاحب آغانی می گوید:  سجاح دختر حارث مدعی پیامبری بود از جمله وحی او این آیات است {  یا ایها المؤمنون المتقون لنا نصف الارض و لقریش نصفها و لکن قریشا قوم یبغون  } یعنی : ای گروندگان و پرهیزکاران ما را نصف زمین است و قریش را نصف دیگر و لکن قریش قومی ستم کارند و نظیر آن را پیش از این از مسیلمه نقل نمودیم پس از این اسلام آورد و تنها پیغمبری او برای زناشوئی با مسیلمه بود.

 ۳-  عبهله بن کعب

از جمله کسانی که مدعی پیغمبری شدند عبهله بن کعب که او را أسود عنسی یمنی می نامیدند و ملقب به ”  بذوالخمار ” بود ، زیرا می گفت : مرا ( ملحی ذوالخمار ) می آید . وی مردی فصیح و معروف به کهانت و سجع و خطابه و شعر و نسب بود و در زمان پیامبر اسلام ( ص) مدعی نبوت گشت و در ” یمن ”  می زیست . و چنان گمان می برد که وحی بر او نازل می شود ( معمولاً ) سرش را به زیر می انداخت و می گفت : صاحب وحی به من چنین و چنان گفت . اسود مردی ستمگر و زبان آور بود و به جادوگری سجع پردازی ، سخن پروری و نسبت شناسی اشتهار داشت و هیچ گاه با قرآن معارضه نمی کرد ، بلکه ادعای پیامبری در سر داشت . قرآن کریم می فرماید ؛  (…….و إن الشیاطین لیوحون إلى أولیائهم …… شیطانها به دوستان خود وسوسه مى کنند …….  سوره الأنعام ۱۲۱ ).

أسود عنسی مردی ستمگر و زبان اور بود ….. وی پیش از وفات پیامبر اسلام (ص) به یک شب و روز کشته شد.

 ۴- طلیحه پسر خویلد:

طلیحه پسرخویلد اسدی؛ او یکی از شجاع ترین مردان عرب بود که با هزار سوار کار برابری می کرد وی در سال نهم هجری همراه فداسد بن خزیمه خدمت پیامبر (ص) رسید و اسلام آوردند ، پس از مراجعت وی مدعی نبوت گشت و بعد از فوت پیامبر ( ص) کار او بالا گرفت و گمان او این بود که ( ذالنون ) براش وحی می آورد، با این وصف هیچ گاه چیزی به نام وحی به خود نسبت نمی داد ؛ چون قومش ، مردمی، فصیح بودند و تنها از جهت قومیت و برای کسب شهرت و آوازه از او پیروی می کردند. صاحب ( معجم البلدان ) نقل می کند و آن این است : { ان الله لا یصنع بتعفیر وجوهکم و قبح ادبار کم شیئا فاذ کروالله قیاما فان الرغوه فوق الصریح } یعنی خداوند به خاک آلود کردن روی شما و پشت هائی زشت شما کاری ندارد خداوند را ایستاده یادکنید و کف بالای شیر خالص است . { در این جا مقصود وی از نماز است که رکوع و سجود در شریعت او تنها ایستادن عبادت است …..} طلیحه می پنداشت سخنانی بر او وحی شده ولی بر آن دست نیافته است  و  در زمان خلیفه اول مسلمانان لشکری به فرماندهی خالدبن ولید به جنگ طلیحه فرستاد،  در لشکر طلیحه  ” عیینیه بن حصی ” با ۷۰۰ تن از طایفه بنی فزاره بودند هنگامی که آن دو دسته بهم رسیدند طلیحه خود را در عبائی به انتظار وحی پیچید  و مدتی طول کشید و مسلمانان اصرار به جنگ داشتند …. و پیوسته عیینیه  از طلیحه می پرسید : آیا وحی نازل شد ؟ او زیر عبا جواب می داد بخدا هنوز وحی نیامده است ! تا دو دفعه دیگر این ماجرا تکرار شد از آن پس عیینیه گفت : خداوند تو را در سخت ترین شرایط در حالی که به وی نیازمند بودی واگذاشت !  لذا  طلیحه به لشکریان خود گفت : شما ای لشکر از قومیت خود دفاع کنید زیرا دینی در کار نیست . پس از آن مغلوب گردید و بعد شکست از خالدبن ولید به شام فرار کرد . سرانجام مسلمان شد و در جنگ قادسیه آزمایش نیکویی داد.  ( این روایت را ابن اثیر در ” کتاب اسدالغابه ” ذکر نموده و در بعضی کتب ادبی به آن اشاره شده است که عیینیه به طلیحه گفت : وای بر تو در آخر روزگار آنگاه که جذبه عارض گشت و پس از آن برخاست عیینیه به او گفت : چه نازل شده است ؟ طلیحه گفت : این جمله نازل شده [ ان لک رحی کرها و امرا لاتنساه ] عیینیه گفت ای بنی فزاره این شخص دروغگو است ] .

نظیر این روایت در تاریخ طبری و در معجم یاقوت موجود است که عیینیه به طلیحه گفت : ذوالنون برای تو وحی آورد ؟  طلیحه در جواب گفت : بلی ذوالنون گفت 🙁 ان لک یوماً ستلقاه لیس لک و له و لکن لک آخره و رحی کرحاه و حدیثا لا تنساه  —- یعنی تو را روزی است که به زوری به آن می رسی نیست برای تو و نه برای او و لکن برای تو آخر اوست و ترا جنگی و یا قومی است مثل او و چیزی است که او را فراموش نخواهی کرد).

لازم به یادآوری است کسانی که پس از این نام آنها را ذکر می کنیم مدعی نبوت و وحی نبودند و لکن گمان آنها این بوده که می توانند با قرآن معارضه کنند

 نویسنده و گردآوری: عبدالله علی پور

 ادامه دارد

نمایش بیشتر

عبدالله علی پور

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - نقده @ شغل : دعوتگر دینی و فعال اجتماعی - مدیر کانال تلگرامی @sozimihrab

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا