تاریخسیره نبوی

آیا مرا از زادگاهم بیرون می رانند؟!

آیا قریش، مرا از زادگاهم بیرون می راند؟!

ترجمه: رسول رسولی کیا

 زمین تا کف پاهایش غرق در تاریکی بود؛ اگر آفریننده، خداوند است ولی غیر او پرستش می شد، آبروهایی مورد هتک قرار می گرفت، دختران زنده به گور می شدند و انسان هایی- تحت عنوان برده- در بازارها به فروش می رفتند! خداوند مهربان خواست که به آدمیان مهر بورزد!

در فاصله یک پیکانی کعبه که پر از بت بود ، تنها مردی بود که در غار حراء به آسمانها و زمین می اندیشید و می دانست که دین قریش باطل است و اینکه خدا بالاتر و بزرگتر از این است که دینی مانند دین قریش را بپذیرد!

او به خوبی آماده بود تا پرچم بشریت را دریافت نموده و چهره جهان را تغییر دهد، آن لحظه فرا رسید و شمع اول در تاریکی زمین روشن شد”اِقرأ”! چه وحی هیبت آوری و چه موقعیت دهشتناکی! پیامبر صلی الله علیه و سلم با لرز به خانه اش بر می گردد و می گوید: من را بپوشانید؛ من را بپوشانید!

پیامبر محبوب،  نزد خدیجه، زنی که  تنها یک نسخه از آن در تاریخ بشری وجود دارد، نخستین دلگرمی و همدلی را دریافت کرد! او را به سینه اش چسپاند و با قلبش در شکل کلمات به او گفت: هرگز! بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم برپا میکنی، تو مهمان نوازی و سختی ها را تحمل می کنی و ناداران را دارا می کنی و بر پیش آمدهای حق کمک می کنی!

سپس او را با خود نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل برد، او مردی مسن و خردمند بود، نسبت به تورات و انجیل آگاهی داشت و بر آیین حضرت ابراهیم علیه السلام قرار داشت، خدیجه به او گفت: عموزاده! شرح ماجرا را – از برادرزاده ات بشنو!

وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم آنچه بین او و جبرئیل اتفاق افتاده بود را برایش بازگو کرد، ورقه به خدیجه گفت: این، همان وحی است که برای پیامبران قبل از او می آمده است و وی در آینده پیامبر این امت خواهد بود! سپس مثل شخص خردمندی که از قانون خدا در باره مردم و مبارزه حق و باطل در طول تاریخ خبر دارد، خطاب به پیامبر گفت: ای کاش! من آن روز جوان بودم، ای کاش روزی که قومت تو را بیرون می کردند زنده بودم! که پیامبر صلی الله علیه و سلم با تعجب گفت: آیا آنان مرا بیرون می رانند؟!

پاسخ داد: بله، هیچ مردی حامل پیامی مثل تو نبوده مگر اینکه شکنجه شده است!

گویی پیامبر صلی الله علیه و سلم می پرسید: چرا آنها می خواهند مرا بیرون کنند؟ چه گناهی کرده ام؟ چه جرمی مرتکب شده ام؟ چه پولی برداشته ام؟ و چه خون هایی ریخته ام که باید از کشورم دور شوم؟

سپس ایام گذشت و سرگذشت او به ما می گوید که آن حضرت مورد آزار و اذیت قرار نگرفت مگر به دلیل اینکه حامل پیام حق بوده است و حقیقت بر انسان های طاغوت از کوه ها سنگین تر است!

ما امروز بخشی از آن-تاریخ نبوی- و جامانده رسالت او هستیم و حساسیت و یورش دیگر ملت ها بر ما فقط بخاطر حقی است که حامل آن هستیم و چه قدر بر آنان سنگینی می کند!

پس هرگاه به تنگنا افتادید، هرگاه دیدید که کشورتان مورد تحریم قرار می گیرد و موشک های دشمن خانه ها را تخریب و جان ها را می گیرد و هرگاه دیدید رسانه های کثیف می خواهند شمع شما را خاموش کنند، دیگران را علیه شما تحریک کنند و شما را به تروریسم و ارتجاع و عقب ماندگی متهم کنند، به پیامبرتان افتخار کنید!آن پیامبر را تصور کنید، در حالی از غار حراء بر می گردد که قلبش از سنگینی پیام وحی به لرزه می افتد، در شعب ابی طالب محاصره و تبعید می شود، مردم طایف او را از شهرشان با سنگ پرانی اخراج می کنند، به او اجازه داده نمی شود وارد شهر مکه شود، برای ترور وی توطئه می چینند، روز ترک  شهر و دیارش مورد تعقیب قرار می گیرد، در نبرد اُحُد خون، از صورتش می چکد، همواره از درد سمی می نالد که زنی یهودی در غذایش ریخته بود!! آن حضرت چه قدر خسته شد تا شما صاحب دین شوید؛ پس با دندان پیشین به آن چنگ بزنید!

نویسنده: ادهم شرقاوی

از طريق
رسول رسولی کیا
منبع
https://sozimihrab.org/
نمایش بیشتر

رسول رسولی کیا

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا