جوانانخانواده

از مادرم متنفرم!!

مادر، زیباترین و پرمعناترین کلمهٔ دنیاست؛ مادر سرچشمهٔ خوبی‌ها و محبت‌هاست؛ مادر امن و امان زندگی و آرامش‌بخش دل هاست.

بیشتر بچه ها با تلفظ کلمهٔ «مامان» (مادر) بزرگ می‌شوند. همه، مادرهایشان را دوست دارند و اگر شخصی گفت: من مادرم را دوست دارم، طبیعی است و اصلاً جای شگفتی نیست…

ولی خواهر و برادرم، اگر بشنوی شخصی بگوید: «من از مادرم بدم می آید، برایش آرزوی مرگ می‌کنم». چه عکس العملی نشان می‌دهید؟!

آیا دلیلی قانع کننده وجود دارد که انسانی چنین حرف‌هایی را در مورد مادرش بگوید؟

در یکی از کلاس‌های درس بودم که یکی از دوستانم به من گفت: من از مادرم متنفرم؛ تعجب کردم، و نزدیک بود او را بزنم!! و با عصبانیت سرش داد زدم: «می‌فهمی چی می‌گویی؟ این اصلا درست نیست».

نه تنها من از حرفش بدم آمد؛ بلکه دانش‌آموزهای دیگری نیز که حرفش را شنیدند سرش داد زدند…

باورتان می‌شود او از نوشتن هر گونه انشاء در مورد مادر خودداری می‌کرد و اگر مجبور می‌شد، از رفتارهای خشن مادر می‌نوشت!!

روزی از روزها تنها باهم در کلاس بودیم به او نزدیک شده و پرسیدم: چرا از مادرت متنفری؟ پاسخش مرا حیرت‌زده کرد و پشیمان شدم که چرا آن روز سرش داد زدم… او اصلا در گفتن حقیقت تردیدی نکرد و همه چیز را شفاف به من گفت، انگار مدتی است در پی شخصی می‌گردد تا این سؤال را از او بپرسد.

در حالی که بغضی بزرگ گلویش را می‌فشرد، گفت: به‌ دلایلی پدرم، مادرم را طلاق داد ومن نوزاد بودم و دو خواهر و یک برادر بزرگ تر از خودم داشتم. مادرم از خانهٔ پدرم رفت بی آنکه یکی از فرزندانش یا حتی من که شیرخوار بودم را باخود ببرد!

مدتی از رفتنش می‌گذشت که من به شدت بیمار شدم ، پدرم مرا نزد مادرم که جای دیگری زندگی می کرد برد ؛ ولی او مرا بغل نکرد و در پاسخ گفت: «دختر توست خودت به تنهایی از او مراقبت کن». پدرم به خانه بازگشت و از من مراقبت کرد. در طول این مدت پدرم به تمام کارهای ما رسیدگی می‌کرد ولی مادرم حتی یک بار هم از ما دیدن نکرد.

خواهرم مدتی پس از ازدواج باردار شد وحالش بد شد به گونه‌ای که بین مرگ و زندگی دست و پا می‌زد و می‌خواست در این لحظات حساس مادرم کنارش باشد ، به مادرم زنگ زدیم؛ ولی او از آمدن نزد خواهرم امتناع کرد و حتی یک بار هم زنگ نزد که از حال خواهرم باخبر شود!!

این مختصری از زندگی مصیبت ‌بار هم‌ کلاسیم بود. وقتی گفت: مادرم از وجودم ناراحت است و مرا دوست ندارد، او را درک کردم؛ ولی با اینکه از اوضاعش خیلی ناراحت شدم به روی خودم نیاوردم و به او گفتم: که هر چه باشد مادرت است او را ببخش و به او احترام بگذار و این حرفم را تا آخرین روز به او می‌گفتم ؛ ولی زخمش بیشتر و بزرگ تر از آن بود که بی مهری های مادرش را  فراموش کند و او را ببخشد.

اگر از شخص غریبه‌ای ناراحت و متنفر شویم آسان است؛ ولی اگر آن شخص مادر باشد خیلی سخت و دردناک است.

پدر و مادر عزیز ، همان گونه که دوست داریم فرزندانمان با ما به بهترین شیوه برخورد کنند ،خودمان نیز باید سعی کنیم رابطه‌ٔ خوبی با فرزندانمان داشته باشیم. همان گونه که ما پدرها و مادرها گنجینهٔ فرزندانمان هستیم، آنها نیز گنجینهٔ ما هستند.

 احمد سالم بادویلان

  ترجمه: آسع

نمایش بیشتر

ســــۆزی میــــحڕاب

سایت ســــۆزی میــــحڕاب در آذرماه 1392 با همت جمعی از اهل قلم خوشنام و گمنام تاسیس شد ســــۆزی میــــحڕاب بدون جنجال و در اوج عملگرایی به ترویج مبانی میانه روی می پردازد ســــۆزی میــــحڕاب با هیچ جریان و هیچ احدی درگیری ندارد ســــۆزی میــــحڕاب رسالتی جز همزیستی و دگرپذیری ندارد

نوشته های مشابه

‫306 نظر

  1. سگ جای من نباشه خیلی بد زجرم میده الان که مینویسم 2 روز دیگه عروسیمه از بچگی بیخود بی جهت نفرینم میکرد تا الان که میخام عروسی کنم حالم از خودم بهم میخوره

  2. سلام دوستان…چقدر متاسف شدم که میبنم انقدر همدرد دارم …کاش تنها بودم و نمیدیدم انقدر شرایط همه مثل منه…
    مادرم منو از کودکی سر چیزای بیخودی کتک میزد…من هم خیلی میترسیدم و این طوری بود که هر وقت میومد جلو همه جونم میلرزید…
    و من با این ترس بزرگ شدم و بزرگ شدم تا الان که 19 سالمه…و هنوز اون ترس های بچگی باعث میشه تو دعوا ها یهو همه چیز برام دوره بشه و از ترس قلبم درد بگیره با اینکه اگر بخواد این کار رو بکنه تواناییشو دارم جلوشو بگیرم ولی…نمیدونم میفهمید چی میگم یا نه این ترس تو وجودم نهادیینه شده…
    ولی یاد گرفتم هر چیزی که خدا جلوی پای ادم میزاره یه وسیله است برای یاد گرفتن و رشد کردن…
    من از این ترس یاد گرفتم … مادرم اگرچه هیچ وقت نمیتونه الگوی من باشه برای یک مادر خوب بودن …ولی میتونه درس عبرتی باشه تا یک مادر نمونه برای فرزندانم بشم…
    براشون میخام بهترین مادر دنیا باشم و هر کاری که مادرم کرد رو یادم میمونه تا انجام ندم…
    شما هم این طوری بهش فکر کنین …کمتر اذیت میشین دوستای خوبم…

  3. فکر میکردم فقط من از مادرم تا این حد متنفرم که تو این سایت دیدم خیلیا هستن متاسفانه الان ک دارم می نویسم این مطلب رو دارم اشک می ریزم واقعا اینو تو ذهن داشته باشید که مادر واقعی احترامش واجب و خودش مقدسه دوستانی هم ک به واژه مادر توهین کردن نباید این کار رو بکنن ایراد از واژه مادر نیست ایراد از کسانی هست که ما رو بدنیا اوردن و اسم مادر رو فقط یدک میکشن این زنیکه ای ک اسمشو گذاشته مادر تو خانواده ما تو تک تک کاراش دعوا و اعصاب خوردی هس منو خواهرم رو کلافه کرده تو هر کاری دخالت میکنه کتک میزنه توهین میکنه تازه مادر شوهر و خواهر شوهر هاشم کتک میزنه الکی جلوی بابامون میگه اینا خرابن اینا میرن بیرون که تن فروشی کنن اجازه نده برن بیرون معلوم نیست تو بچگی چیکارش کردن که این حییون عقده ای بوجود اومده بابام ارزشش برامون از هر چیزی بیشتره اونم از دستش کلافه اس ولی چون خانواده مذهبی اند نمیتونه طلاقش بده این زنیکه کثافت رو خلاصه ک هر خری مادر نیست به هر کسی نگید مادر بهشت فقط زیر پای مادر های واقعی است
    با ارزوی مرگ همه به اصطلاح مادرها

  4. فکر میکردم فقط من از مادرم تا این حد متنفرم که تو این سایت دیدم خیلیا هستن متاسفانه
    الان ک دارم می نویسم این مطلب رو دارم اشک می ریزم
    واقعا اینو تو ذهن داشته باشید که مادر واقعی احترامش واجب و خودش مقدسه
    دوستانی هم ک به واژه مادر توهین کردن نباید این کار رو بکنن
    ایراد از واژه مادر نیست ایراد از کسانی هست که ما رو بدنیا اوردن و اسم مادر رو فقط یدک میکشن
    این زنیکه ای ک اسمشو گذاشته مادر تو خانواده ما تو تک تک کاراش دعوا و اعصاب خوردی هس
    منو خواهرم رو کلافه کرده تو هر کاری دخالت میکنه کتک میزنه توهین میکنه تازه مادر شوهر و خواهر شوهر هاشم کتک میزنه
    الکی جلوی بابامون میگه اینا خرابن اینا میرن بیرون که تن فروشی کنن اجازه نده برن بیرون
    معلوم نیست تو بچگی چیکارش کردن که این حییون عقده ای بوجود اومده
    بابام ارزشش برامون از هر چیزی بیشتره اونم از دستش کلافه اس ولی چون خانواده مذهبی اند نمیتونه طلاقش بده این زنیکه کثافت رو

    خلاصه ک هر خری مادر نیست
    به هر کسی نگید مادر
    بهشت فقط زیر پای مادر های واقعی است !

  5. سلام دوستان عزیز تر جانم
    دوستای عزیزم ناامید نباشید.شما اشرف مخلوقات هستید.یک لحظه از دید مثبت به زندگی نگاه کنید .بخدا زندگی زیبایی هم داره .همین که تن سالم دارید .همین که خودتون سالم اید و میتوانید کارای روزمره خودتون رو مثل اب خوردن انجام بدید خیلی با ارزشه.فکر کنید شما پدر و مادر بد داشتید و ناسالم هم بودید اونوقت این پدر و مادر ها ی لیوان آب دستتون نمیدادن(مثل پدر و مادر خودم) پس خدا رو شکر کنید حتی اگه سالم نیستید باز هم زندگی زیبایی داره مثل خواب و هدف و لباس و خوراکی و آب و حیوونا و طبیعت و…به زیبایی ها نگاه کن.دید مثبت داشته باش.من انقدر بدبختی دارم از کتک ها و فحش های پدر و مادرم و …ولی اومدم انرژی مثبت بدم .
    این روزا هم میگذره ولی شما ی آدم قدرتمندی .شما ادمیزادی. شما خیلی ارزش داری .قدر عمر و زندگیتان رو بدانید .تو رو خدا ناامید نشید .
    خدا قطعا انتقام این روزا رو ازشون میگیره ولی شما انتقام نگیرید چون خدا صابران را خیلییی دوست داره
    خدا خودش تو قرآن کلام الله فرموده : ان مع العسر یسرا فان مع العسر یسرا .خدا دو بار تو قرآن تاکید کرده که بعد از هر سختی آسانی هست و دو بارم تاکید کرده

    بچه ها نه سختی ها و نه خوشی ها همیشگی نیستن بلکه گذران اند و نگران نباشید
    بر تیر جورتان تحمل سپر کنیم
    سختی کمان شما نیز بگذرد

    خوشی های زیادی تو زندگی هست بالا اشاره کردم پس دیگه خوشحال باشید.بابا میگذره غصه نخور دنیا دو روزه

    باور کنید منم خیلی سختی کشیدم و از پدر و مادرم متنفرم ولی میگذره .همیشه که دست من زیر سنگ نیست بالاخره ی روز اونا پیر و محتاج میشن.
    هر آدمی بدی کنه نتیجشو میبینه . خدا صبرش زیاده ولی ی جوری انتقام شما رو میگیره تعجب کنید من دیدم که میگم
    بچه ها منم فقط فقط فقط خدااااااا رو دارم .قربون خدا بشم .خدا طرفتون باشه اصلا مهم نیست کل دنیا دشمنتون باشن.رابطه تون رو به خدا نزدیک کنید .خدا همیشه ما بنده هاشو تحت هر شرایطی دوست داره .

    انگیزه داشته باشید قرآن بخونید مخصوصا سوره یاسین خیلی آرامش میده.ذکر زیر هم معجزه معجزهههههههههه میکنه .فقط بخون این ذکرو همیشه
    فیتوکل علی الله حسبه ان الله بالغ امره

  6. من خیلی تعجب می کنم از آدمایی که وقتی از مادرت گله می کنی می خوان آدمو بزنن یا فحش بدن. مگه خودشون مادراشون معصومن و کارای اعصاب خورد کن انجام نمی دن؟ بنظرم این جور ادما ریاکارن و خودشون از درون از مادرشون زخم دیده هستن. فقط نمی خوان رو کنن. وگرنه مگه می شه مادر هم یه آدمه؛ که خیلی وقتا مردم آزاره. شایدم این جور آدما صبح تا شب می خورن و می خوابن و کار نکردن ببینن چقدر تر و خشک کردن مادر و در جواب توهین شنیدن ازش چیز سختیه. بعضیام که فکر می کنن مثلا تو هرزه ای دنبال پسری که از مادرت بدت میاد. خودشون و کثافت کاریاشونو با آدم مقایسه می کنن. کار نیکان را قیاس خود مگیر…. گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر.

  7. منم از مامانم متنفرم. از بچگی که به خاطر شب ادراری به شدت کتکم میزد دیگه هیچ حس خوبی بهش نداشتم. هیچ صمیمیتی. باهاش حرف نمی زدم. اون باعث شد من خجالتی شم و هیچ اعتماد به نفسی برام نمونه.تا الآن که نزدیک ۲۰ سالمه هرروز دعوا و فحش. خیلی اذیتم کرده. پدرمم اذیتم کرد و کل عقایدشو به من تحمیل کرد.آخ که چقد به خاطر چادر اجباریش هر روز تو راه مدرسه اشک می ریختم.افسردگی گرفتم.
    هدفم اینه که هرچه زودتر از پیششون برم.ولی من آرزوی مرگشونو ندارم.من کلا نسبت بهشون بی حسم.فقط می خوام برم جایی که هیچوقت منو پیدا نکنن.
    از بچگی تو خیالاتم بزرگ شدم.تو تخیلاتم فکر می کردم از پدر و مادرم جدا شدم و دارم تو یه مدرسه خاص درس می خونم و اونجام یه دکتر داره که درکم می کنه و فقط با اون خوبم و اونم با من خوبه و دوسم داره :))) فک کنین یه نفر چقدر از همه آدما جداس که تو تخیلاتش زندگی می کنه. ولی اگه تخیلاتم نبود احتمالا وضعم وخیم تر میشد.

    1. منم مثل شمام مامانم پسرشو عروسشو با اینکہ اھترامشو نگہ نمیدارن رو سرش میزارہ عروسش بگہ دخترتو بکش میکشہ برای من کاری نمیکنہ حالا باز بابام خدارو شکر ھست
      منو با بقیہ مقایسہ میکنہ میگہ بہ من میگہ تو روانی دیونہ ای بابات لوست کردہ درحالی کہ خودش پسرشو بیشتر لوس میکنہ یہ بار ےکالیف منو پارہ کرد من کہ ازش متنفرم ایشاللہ برہ جہنم چون دخترم اضابم میدہ فامیلاشو بہ ما ترجیح میدہ و مامانم ھیچ وقت خونہ نیست بیشتر بیرونہ ھمش سر دعوا موضوعاتی کہ مربوط نیست رو میارہ وسط
      برای عروسش مادری میکنہ بعد عروسش ھرچی دھنش میاد بش میگہ زندگیمونو خراب کردن
      ھمیشہ ھرچی میگم تو جمع فریاد میزنہ میگہ با خندہ مسخرم میکنہ ھر اتفاقی میوفتہ میگہ تو کردی بچہ بودم برام ھیچی نمیگرفتن حتی لباس یادمہ شبا با شلوار میمونی میخوابیدم

    2. .واقعا متاسفم برای همچین مادرایی که اینقدر بی مسؤلیت هستند ،منم مادر بدی دارم و همیشه از این که مادرم اینقدر منو اذیت کرده و می‌کنه و در دلم ازش دلگیر بودم عذاب وجدان داشتم،سعی میکردم رفتارش رو توجیه کنم ولی وقتی پیش روانشناس رفتم و حرفام رو شنید حق رو به من داد و گفت ازش فاصله بگیر تا در امان باشی ،حتی باعث شد قلبم مشکل پیدا کنه ،وقتی مطالب رو خوندم فهمیدم تنها نیستم و امثال من زیادن ،من خودم سه تا بچه دارم و هنوزم از زخم زبانهای مادرم در رنجم ،خدا کمکتون کنه،اینایی که میان از مادرها دفاع میکنند مادر بد ندیدن کاش داشتن و دیگران رو قضاوت نمیکردند،دوستان به مادرتون و کارهاش فکر نکنید و فقط سعی کنید تا مدتی که مجبورید باهاش باشید یه جورایی باهاش راه بیاید تا آسیب روحی و جسمی نبینید هر آدمی تنها آفریده شده اصل خودتون هستید ،سعی کنید خوب درس بخونید یا یه حرفه یاد بگیرید که درآمد کنید و به مادرتون وابسته نباشید و خودتون خوشبختی رو بدست بیارید

  8. منم از مادرم متنفرمممم بشدت اونقدری ک نمیتونم بگم حالم از این زندگی که توشم بهم میخوره و دوسدارم برم یجایی تنها و تنها فقط براب خودم زندگی کنم .از کل خانوادم خستم ولی از مادرم متنفرم من با اینکه 22 سالمه هیچ نوع ازادی ندارم و همیشه حبسم تو خونه و نقشم تو خونمون به عنوان یه کوزته فقط. واقعا خستم ازین زندگی که دارم. و خودم میدونم که یک فرد عقده ای شدم چون توی زندگیم هیچی ندیدم نه بچگی کردم نه جوونی کردن بیشتر دخترای هم سنو سالم الان بهترین شرایط و بهترین ازادی هارو دارن ولی من هیچی همیشه حبسم تو خونه چون فکر میکنن اگر دختر بره بیرون با دوستاش یا تفریحی چیزی داشته باشه خرابه و مامانم فقط بفکر خودشه که انواع و اقسام عمل های زیبایی رو روی خودش انجام بده ازین ور به اون ور دنبال تفریحاتش باشه و من بشینم تو خونه جمعو جور کنم و نقش مادر و داشته باشم برای دوتا برادرام. مادرم هیچ وقت هیچی برای من نخاست و همیشه خودشو مهم میدونه و انگار من هووشم نسبت بهم بد رفتاری میکنه و حسودی میکنه بهم .ازتون خواهش میکنم فقط برام دعا کنید که ازین زندگی نجات پیدا کنم و حداقل اینده خوبی داشته باشم 22 سالش که چرت و مضخرف گذشت بدون هیچ سادی و لذتی.

    1. ۰سلام.اسم من آرزو هستش.من انقدر توی زندگی۳۰ ساله ام سختی کشیدم و فقط بخاطر کینه مادر از پدرم بخاطر دختردارشدن کل زندگیم رو به نابودی کشوند،من درحال نوشتن زندگینامه خودم هستم که اسمش بعداز انتشار میفهمید،فقط اینوبگم تموم کامنتهایی ک خوندم یک درصداز عذابی که من متحمل شدم رو درون خودشون نداشتن اگر مشتاق به شنیدن بودید میتونید پیام بدید دوستان
      arezoo.ayta1394@gmail.com

      1. سلام عزیز.
        نمیگم درکتون میکنم.
        ولی
        شاید اتفاقی این چیزی که به ذهنم رسیده، درست باشه
        درسته که بعضی خانواده ها، به هم ظلم کردن
        ولی
        بنظرم، محبت، آدما رو عوض میکنه
        حتی دشمن ترین دشمنا رو.
        پیشنهاد من اینه که شما تا میتونید، محبت کنید. بدون توقع
        بدون منت
        بزرگی خودتون اثبات میشه
        حتی هرجا میتونید تلافی کنید، تلافی نکنید و بجاش محبت کنید.
        به قول شما، اولاً خدا دوست نداره آدم ….
        دوماً شاید یه روزی این محبت ها، باعث شد سوء تفاهم ها هم برطرف شه و

      2. فقط اینکه از ما بدبختتر خودمونسم که الان به جای اینکه با مادرمون و خانواده درد ودل کنیم تو یه وبسایتیم که نه از ادماش خبر داریم نه از چیزی که هستن فقط به خاطر عقده و حسرتایی که تومون به وجود اوردن داریم برای یه سری ادمایی که هیچ شناختیباهاشون نداریم حرف میزنیم

    2. سلام عزیزم میدونم که خیلی سخته که مادرت به شما توجه نکنه ولی از نظر من بهترین راه این هستش که بشینید و واقعیت رو به خودش بگید تا شاید بتوانید کمی قانعش کنید که منم به تفریحاتی احتیاج دارم بهش بگید که قرار نیست هر دختری که میره بیرون نشان دهنده خرابی اون دختر باشه بالاخره منم به تفریح احتیاج دارم بهش بگید دیگه بسه تو خونه حبس شدن اگه تو خونه باشم افسرده میشم بهش بگید خودشون یه هفته توی خونه بمونه توی خونه حبس بشه ببینه خودش خوشش میاد که توی خونه تنها حبس باشه شما هم اصلا خودتون رو ناراحت نکنید عزیزم بالاخره این جور مسائل در زندگی انسان ها خیلی زیاده من خودمم خیلی سختی ها کشیدم ولی الان خودمو قانع کردم زندگی ارزش این همه غم نداره وقتی که شما می‌بینید مادرتو خوشحال هستید و به تفریحاتش میرسه شما چرا این کارو نکنی

    3. مادر منم مثل هوو باهام رفتار می کنه. همش بم کار می ده خودش می ره دور دور. ظرفای سرکارشم می ده من بشورم. اینجور مادرا انقدر که از مادرشوهر و عمه بدی می گن الکیه. اینا فقط می خوان از دختر شوهرشون کارگری بکشن. تا انتقام پارگی کونشونو بگیرن. شوهرم بکنی همینه کلا پیرزنا کثیفن.

  9. سلام
    میگم
    خوشبحال اونایی ک تو پرورشگاهن
    نه واقعن دقت کردین تو هیچی شانس نیاوردیم؟؟؟؟؟
    نه کشور…..
    نه ریخت و قیافه….
    نه خانواده
    مخصوصا مادر
    اسم مادر میاد
    حالم بهم میخوره اینا ک مامان نیسن یدک کشن….. یدک کش اسم مادر
    بخدا اگ بهشت زیر پای این یارو باشه …… جهنمو ترجیح میدم
    هرچند زندگی الانم با جهنم فرقی نداره

    خدایا
    چرا به اینا بچه میدی؟ …… چرا میزاری راحت بچ بیارن و بدبختش کنن؟؟؟؟
    من دیدم آدمای واقعن خوبی رو ک بچه دار نمیشدن…اونا چی؟
    این همه آدم
    این همه خانواده
    من باید بیام تو این خانواده پر از سم؟؟؟؟
    فقط
    فقط
    فقط
    کافیه از یه چیزی بدت بیادو اونا بفهمن حتی شده میرن از مریخ برات میارنش ک حالت رو بد کنن

    هع
    اینم از زندگی ما…….

    1. واقعا مادر پدر منم همینن امروز با یه چیزی خوردم تو در اتاقم اون وسیله در اتاقمو سوراخ کرد اونم سوراخ کوچولو بعد سر وزانوی خودم کبود شد ولی این دوتاسگ به اصطلاح پدرومادر سوراخ در از کل روان و جسم وزندگی من براشون بیشتر اهمیت داره کلی قشقرق به پا کردن میدونید تازه این فقط یکیشه بماند که از 4 سال پیش چه بلاهایی که سرم نیاوردن میدونیدبهم چی گفتن گفتن تو کل زندگیت چهفایده ای برا ما داشتی همش ضرر انتظار دارن تو 19 سالگیم میلیاردر باشم بیام هرچی که دارمو ندارمو بریزم پای این دوتا سگ من سرخاکشونم نمیرم چه برسه براشون پول خرج کنم چه پدر مادرین که اگه براشون فایده نداشته باشی میخوان بزنن نابودت کنن همه ما بدهکاریم
      بدهکاریم بهشون زندگیمونو/ ایندمونو/ کلی پول که خرج کردن باید پس بدیم وگرنه سلاخی روحی وجسمی میشی دیگه طاقتشو ندارم باید زودتر خودمو از اینا بخرم هیچوقتم ازدواج نمیکنم و هیچوقتم این دوتا سگونمیبخشم

  10. ریتاردهای لوده؛
    مادرتون کسی نیست که مادر صداش زد و پدرتون هم کسی نیست که پدر صداش زد.
    همینه که هست. واقعا. اگه میخواین بمیرین suicide. اگر هم نه با واقعیت کنار بیاین. زندگی انسان اینطوریه هیچ قدرت متافیزیکی هم بهتون کمکی نمیکنه.
    ولی خوب میشد اگه مث مراحل قانونی فرزندخوندگی؛ به کسایی که میخوان فرزند بدنیا بیارن همین مراحل رو طی میکردن تا از دولت مجوز بگیرن
    دیگه الان نه مشکل والدین سمی نه بیکاری نه گرانی و.. وجود داشت.

  11. سلام اسمم فاطمه هست 15 سالمه و برادرم هم از من 5 سال بزرگتره
    من عاااااشق پدر ومادرمم ولی از برادرم خییییلی بدم میاد . پدر و مادرم خیلی برامون زحمت میکشند ولی برادرم اصلاااا قدرشونو نمیدونه . با من خیلی بد رفتاری میکنه با اینکه میدونم خیلیی دوستم داره . منم خیلی دوسش داشتم ولی واقعا تحمل کار هاش رو ندارم …….. الان که دارم تایپ میکنم هم با گریه تایپ میکنم ازش خسته شدمممم . واقعاااااا پدرمادر مهربون و دلسوزی داریم. من عاشقشون هستم ولی برادرم همش میگه فقط دارید برای سما زحمت میکشید در حالی که خیلییی برای هر 2 ما زحمت میکشند ولی کیه که قدر بدونه .
    همش بهم فحش میده .همش تو خونه که راه میره با مسخره فحش میده .
    از اون پسرا نیست که بره بیرون با دوستاش . شب و روز فقط تو خونست . خسته شدم دیگه . دور از چشم پدرمادرم هم منو اذیت میکنه .
    هعی میگه : خوب اون کارو کردم خوب این کارو کردم حرستو دراووردم ……..
    خستهههه شدم هر روز معده درد دارمم از بس که حرسم میده ……
    لطفا راهنماییم کنید باید چیکار کنممم………

    1. منم از مامان بابام بدم میاد خیلی به من بدی کردن ولی من در جایگاهی نیستم که بخوام شاکی باشم یا نبخشم خدا گفته حتی اگه بدترین بلاهارو سرمون اوردن ما هیچ حقی نداریم خدا تو که اینارو گفتی حداقل یکی نباید شعور داشته باشه خب خودت دستمونو بگیر خجالت کشیدن خیلی سخته میدونی تاحالا خجالت کشیدی میفهمی چی میگم تاحالا از ناراحتی خاستی خفه بشی

      1. خدا اول بیاد جای ما زندگی کنه بعد اینقد قانون گذاری کنه حالا به فرض که کلی برامون زحمت کشیدن ولی کاش حداقل برای زحمتی که کشیدن ارزش قایل میشدن نمیزدن یه ادمو با یه عمر زحمت پشتش نابود کنن و فرو بریزن ما که عروسک وبرده اونا نیستیم که هر کاری با ما خواستن بکنن ماهم هیچی نگیم چون اینا پدر مادرن کدوم پدر ومادر ؟اینا دشمن جون ادمن
        میدونین چقد همینجور خانواده ها به ادم اسیب میزنن بعد همین ادم اسیب دیده کلی خرابی تو جامعه به بار میارن هیچکسم نمیپرسه چرا همه میگن کناه کردی خراب کردی پس برو بمیر فکر کنم خدا هم همینطوره از اونجاییکه تو همون قرانشم بیشتر تهدید ومجازات داره تا لطف و عطوفت وبخشش و بیشتر از همه درک وفهم من همچین خدایی رو هم نه میخوام نه قبول دارم چه برسه به والدینش

  12. چقد زیاده تنفر ها از مادر. من 25 سالمه فک کنم 10 12 سالی هست که بدم میاد از مادرم الان یکی دو ساله که این نفرت خیلی شدید تر شده حتی خاله و مامانجونم هم باهاش زیاد صحبت نمیکنن وقتایی که دعوا میکنیم تا چند روز نفرینش میکنم خیلی عوضی و مغرور و بیخوده

      1. من از مادرم بدم نمیاد از خودم بدم میاد که همه کارایی که می‌کنه زود یادم می‌ره تو همه کارا بهش کمک میکنم وقتی ناراحته باهاش همدردی میکنم وقتی غذا نمیخوره منم نمی‌خورم ولی وقتی من ناراحتم حتی ازم نمی‌رسه چی شده چرا ناراحتی چرا نمیای سر سفره خوب غذاشو جلو چشمام میخوره جمع می‌کنه میبره باینکه امسال کنکور دارم ولی از شدت گرسنگی حال درس خواندن ندارم پدرهم ندارم از بچگی بی کس بودم همه کارایی که بچه های مردم میکردن رو من نکردم همیشه کهنه دیگرانو میپوشیدم با اینکه 18سالمه روی هم تو زندگیم پنج بار به دکتر نرفتم یجوری گوشه گیر شدم که حوصله دیدن خودم تو آینه رو هم ندارم

  13. ما خیلی بد شانس و بدبختیم که الان تو این سایت داریم میگردیم
    ولی بدونید ما میتونیم
    ما هم دردیم
    ما فقط باید آرزوی مرگشونو داشته باشیمپاگه هم نمردن مهم نی
    ما زندگی میکنیم…:)
    مگه چند سال دیگه مونده تا رفتنمون از خونه
    امیدوار باشید????

    1. سلام بچه ها میخاستم نمیدونستم واقعا آدمایی باشن ک وضعشون اینطوری باشه ینی مادرشون بد باشه چون از هرکی بپرسی میگه ک خوبه
      حالا میخام داستان خودمو بگم براتون منم از مامانم متنفرم چون هیچ محبتی بهم نکرده از بچگی هیچوقتی کاری نکرده عین مادرای خوب ک احساس خوبی بهش داشته باشم همیشه هم با درس خوندم مخالف بود ۔ من همیشه خرجای مدرسمو خودم میدادم بیشترشو تعطیلات تابستون کار میکردم بعدش خرج مدرسم کردم تا سوم دبیرستان درسامم خوب بود۔ ولی بعد اینک میخاستم پیش دانشگاهی رو بخونم چون از نظر اونا سنم بالا رفته بود هزارجور تهمت بهم میزدن مجبور شدم ول کنم ۔ بعدش اینک اونی ک دوسش داشتم خاستگاریم اومد هزارجور ابرو ریزی کرد ک مال هم نشیم درحالی ک ما هیچ خطایی نکرده بودیم خودش اومد خاستگاریم حتی باهاش دوست هم نبودم فامیلمون بود۔ با هزار جور بدبختی مال هم شدیم تو اون روزا انقد منو زجر کش کرد ک کاراش هیچوقت یادم نمیره حالا و نامزدم همیشه جلو پام سنگ میندازع مسخرم میکنه ابرومو جلوی هرکسو ناکسی میبره جوری ک بقیه هم دلشون میسوزه ب حالم ۔ الانم اگ خدا کمک کنه عروسیمون نزدیکه برام دعا کنید بچه ها خیلی روزگارم بده هرلحظه درحال زجر کشیدنم از هر روشی استفاده میکنه ک ابرومو ببره هیچ وقتی هم تو زندگیم پشت منو نگرفته تا حالا دست هم رو سرم نکشیده ی ادم مریضه فقد دعا کنید از دستشون خلاص بشم چون هم مادرم هم پدرم هردوشون بدن جونشون فقد برا پسر میره همیشع کمترین ها تو خونه سهم منه انگار من ادم نیستم از ی حیونم بدتر باهام رفتار میکنن کاش بخت من و شما این نبود پدر مادر دلسوزی داشتیم این همه رنج و عذاب تو زندگیمون نبود۔

    2. مامان من همیشه یاحالش بده یا خوابه یا خونه خواهراشه وقتی بابام هم میاد میگه من از صبح تا شب تو این خونه کار میکنم مگه من حمالم یه کاری میکنه بابام مارو بزنه یه روز جمعه هم که میریم بیرون یه کاری میکنه اعصاب همرو خورد میکنه مجبوریم بمونیم خونه و بخوابیم نه غذای خوبی درست میکنه نه چیز دیگه ای بااینکه بهترین وسایل رو بره آشپزی داریم موقعی که می خوای درباره فامیلاش صحبت کنی خودشو بره اونا جر میده و شروع میکنه به فحش دادن به ما دیگه نمی تونم تحملش کنم هروقت رفتم بوسش کنم میگه من کرونا دارم برو اون ور ولی هر وقت خواهر و بردارم رفتن بوسش کنن اونارو محکم بغل میکنه ????????????????????????????

      1. وای مثل مامان من خودش را جر میده برای فامیلش غذا هم درست نمیکنه ولی برای فامیلش سفره هفتاد رنگ میندازه بابام رو دق داد فرستاد سینه قبرستون حالا میخواد ما رو هم دق بده

    3. من از مادر و پدرم متنفرم ، متنفر چون دوتا بیمار هستن که هیچ کس نمی تونه خوبشون کنه من تک فرزندم و هیچ کس ندارم که ببین اینا چه رفتاری با من می کنند من یک ماه غذا نمی خورم ولی مادرم و پدرم یک بار بهم نگفتن این چند روز چی خوردی تمام صورتم شده یکی با چروک پدرم یه مرد معناد زن باز بی غیرت پست هست و مادرم عاشق و شیدای اون ۲۸ سالمه تا حالا تولد و محبتی ندیدم مسخره است هر دقیقه بهم می گن کی از شرت راحت میشیم من چه کار کنم وضع مالیمون خیلی بد هیچ کس با این شرایط خواستگاری منم نمیاد در صورتی کنم فوق دارم پر از استرسم دنده ام یه پیر زن ۵۲ زد شکوند وقتی که کتکم زد بعد شوهر پست بی غیرتشو فرستادجایی که شکسته بود یه جوری فشار داد که داشتم بی هوش میشدم خیر نببین واقعا من زندگیم خیلی سخت هست ولی اینا یک ذره شعور و درک ندارن خدا از سر تقصیراتشون نگذره

  14. منم از اخلاق مادرم خوشم نمیاد تا به هر چی میگه گوش بدی خوبه ولی با کوچکترین مخالفت فحاشی مکنه مخصوصا علاقه زیادی داره جلوی فک و فامیل و دوست و آشنا هر جی از دهنش بپره بگه بعدش هم با افتخار میگه خوب کاری کردم آبروت رو بردم تا وقتی نامز د شدم واقعا از ته دل فکر میکردم یک شاهزاده سوار اسب سفید امده منو از زندان نجات بده بعدش هم که نوبت خواهرم بود چون طلاق گرفته بود هی سرکوفت میزد حتی جلوی زن داداش ام‌ هر چی از دهنش میپرید مگفت بعدش مگفت خوب کاری کردم این طوری عروسم خوشحال میشه قهر نمکنه بره خونه باباش اگه با شما خوب باشم به اون بر بخوره قهر مکنه میره
    حاله اون خواهرم هم عروسی کرد رفت نوبت خواهر کوچیک ام رسیده با اینکه فقط تو خونه سه نفرن مامان بابا و خواهرم و فعلا خارج از کشور زندگی‌میکنن ولی از هر فرصتی استفاده مکنه ابرو ببره و همش با کوچکترین مخالفت هر چی فحش رکیک باشه بار خواهرم مکنه یک بار هم زنگ زد به من و خواهرم‌شروع کرد فحش دادن آبجیم کوچیکم جلوی شوهرای ما بعدش هم با افتخار میگه خوب کاری کردم آبروتون را ببرم نتونید سر بلند کنید چون با خواهر کوچیکم حرفش شده بود و همیشه به ما مگفت شما سه تا یه دسته ضد من تشکیل دادید وگرنه از روزی که ازدواج کردم تمام بدی ها و حرفاش را فراموش کردم تا میتونستم باهاش خوب رفتار میکردم ولی هیم وقت راضی نیست بابام هم یک مجسمه کامل است هیچ وقت هیچی نمیگه. تمام زندگیم حسرت مهر محبت واقعی رو خوردم الان با اینکه سه بچه دارم و ازدواج کردم و شوهر خوبی دادم ولی هنوزم احساس ناراحتی مکنم.همیشه خواهر و برادرش و بچه های اونا را به ما ترجیح میده اونا هر چی دوست دارن ما را بگن عیبی نداره ولی ما هیچ وقت حق نداریم از خودمون دفاع کنیم یا درمورد اونا کوچکترین حرف بدی بزنیم. میگه من بودم شما را مدرسه و دانشگاه فرستادم قبول دارم ولی با منت و فحش دوران دانشگاه تا کوچکترین حرفی میزدم همه کتاب و دفترها را مینداخت تو حیاط مگفت من میدونم تو دختر بدی استی و تو دانشگاه با بچه ها رابطه داری با اینکه من تموم زندگیم هیچ وقت با هیچ نامحرمی حرف نمیزدم حتی دوستام بهم میگفتن پسر چون نه اهل تیپ زدن بودم نه اصلا به پسرها نگاه میکردم الانم که خواهر کوچیکم اهل کار بدی نیست ولی هی مگه این شوهر دلش میخواد دوست پسر بازه فحش های خیلی خیلی بد اونم روبه روی شوهر من و آبجیم دومی
    واقعا خسته شدم تا بهش میگم نکن این کار گریه مکنه جیغ و داد که من نتونستم شما را درست تربیت کنم بچه های مردم رو ببین چقدر خوبن شما رو ببین هیچ آدم نمیشید
    بعضی وقتها میگم باهاش قطع رابطه کنم ولی بازم از ترس خدا کوتاه میام الانم فقط دلم به خواهرم‌میسوزه ۲۲ ساله اش است همش آرزو میکنم زودتر یک شوهر خوب‌ پیدا بشه عروسی کنه و بره راحت شه

  15. من خودم از پدرم بسیار بدم میاد.کاش از اول نبود.اصلا نمیشه باهاش حرف زد.سریع میره سراغ نقطه ضعفهام.
    واقعا ازش متنفرم.چندساله که دیگه بودو نبودش برام فرقی نداره.اما مادرم واقعا زحمتمو کشید.واقعا سخته که میبینم کاربرها میگن مادرم بده.وجود مادر خیلی تو زندگی کمک میده.بیچاره کسانیکه از وجود یک مادر خوب تو زندگیشون محرومن.

  16. میفهممت کامل من تک فرزندم ولی عیم توعم.. میدونی چیه مامانم متاسفه از وجود من.. میخوام بمیرم واقعا ارزومه منم 15 سالمه مث تو
    بنظرت زیادی برا این سن زیاد نیس بین اینهمه ادم تو دنیا حتا یه نفرم دوست نداشته نباشه..

    1. منم از پدر و مادرم متنفرم
      من یک دختر ۱۳ ساله هستم
      من طرفدار گروه بی تی اس هستم ولی پدر و مادرم همیشه بخواطر همین منو دعوا و کتک میزنن
      میگن تو چرا انقدر این چینیا گوش میدی
      خستم دوست دارم بمیرم

      1. وایی منم ارمی هستم گلم ببین اگه کیپاپ وبی تی اس با عث میشه خانوادت بهت اسیب بزنن بهتره بیخیالش بشی دست برداری چون خیلی بده به خاطر اهنگ اسیب ببینی کتک بخوری بی تی اسم اصلا اینو نمیخوان لطفا دست بردار

  17. منم یه همدردم و از مادرم متنفرم از ادمین عزیز تقاضا دارم در صورت امکان یه گروه تلگرامی یا واتساپی تشکیل بدین که بچه هایی که این درد مشترکو دارن، بتونن اونجا حالو احساسشونو به مشارکت بزارن ، چون با این رنجشی که چسبیده به وجودمون نمی‌تونیم زندگی کنیم، لامصب تمومی هم نداره09056233688

    1. مامان منم ھمینطورہ ھمیشہ قربون صدقہ برادرم میرہ اگہ من بخوام لباسی بخرم با اینکہ بابام میخواد پرداخت کنہ میگہ کہ نخر مگہ علف خرسہ اینا بیشتر وقتا بخاطر چیزای الکی من رو کتک میزد و میگفت پسرم اقاست دوستش دارم داداشم بخاطر غذا باھاش دعوا میکنہ بہ اون چیزی نمیگہ اما من رو تیکہ پارہ میکنہ کی گفتہ مادر شوھرا بدن مامانا خوبن؟مامان من یہ مادر شوھرہ عروسکی کہ من دوس داشتم رو داد بہ عروسش عروسشم با من بدہ با اینکہ من از عروسش خجالت میکشم و احترامشو دارم عروسمونو خیلی دوس داشتم اما وقتی فہمیدم چقدر از من بدش میاد منم ازش متنفرم اما تو زندگیشون دخالت نمیکنم بہ من ربطی ندارہ مامانم شدہ منو بکشہ اونو انتخاب کنہ عروسمو داداشش خدا بہ داد وقتی برسہ کہ نوہ دار شہ اون موقع دیگہ باید خودکشی کنم دیگہ برامون وقت نمیزارہ

  18. سلام
    بنده یک بدبخت، بیچاره ،دور از جامعه ای که مادرش هر روز آزارش میده کی باورش میشه مامان یه نفر باعث بشه اون شخص آروزوی مرگ کنه ولی نه من هنوز امید به زندگی دارم ولی مامانم داره هر روز ازش کم میکنه ازش بدم میاد نه ازش متنفرم بعضی وقتا میگم خدایا منو بکش راحتم کن ولی در اصل اینه که خدایا مامانم رو بکش یه ملت رو راحت کن خدایا این همه خانم تو دنیا این زنیکه روانپریش ،کثافت خدا شاهده خود شیطانه اینقد ازش بدم میاد زندگیم رو تباه کرد، بچگیم رو تباه کرد، نوجوونیم رو داره تباه میکنه، مشکل اعصاب پیدا کردم از دستش با 15 سال سن. بخدا خسته شدم. یه داداش دارم کوچیک تره خودمه مثل خرهست،دارم تو اتاق درس میخونم میاد اول یه دوری پیشم میزنه بعد میره پیش مامانم کلی دروغ تحویل مامانم میده که این منو زده بهم فحش داده مسخره ام کرده مامان احمق منم باور میکنه بعضی وقتا میاد منو میزنه بعضی وقتا هم اینقد تحقیرم میکنه که از صد تا کتک بد تره. همه زندگیش پسرشه، دنیاش پسرشه، منم مثل یه خدمتکار کاراش رو انجام میدم. شما بگین من چه غلطی کنم؟ خسته شدم دیگه بسه کم آوردم

    1. راستش به نظر من کسی نبوده تا به مادرای ما راه رسم درست مادری کردنو یاد بده من که بچه اولش بودم خیلی اذیت شدم تقریبا تا سن دوازده سالگی حس متهمای ساواک رو داشتم تا جایی که به بدترین شکل شکنجه میشدم از داغ کردن با قاشق داغ تا کتک خوردنای وحشیانه که شاید فقط تو فیلما پیدا بشه و دلیل تمام اینا یه سو تفاهم ساده بود خوب الان همه میدونن که بچه تو سن سه چهار سالگی نسبت به بدن خودش کنج کاو میشه منم همین بودم واقعا نمیدونستم چیه ولی با تحریک آلتم حس خوبی بم دست میداد که خدا میدونه بخاطر این چه شکنجه هایی که نکشیدم الان وقتی یادم میفته تنم میلرزه حتی بعد از سن بلوغ خیلی تحت فشار بودم چون بدنم داشت تغییر میکرد من برای نظافت موهای زائد بدنم باید ژیلت و تو صد جا قایم میکردم هیچ وقت نفهمیدم دلیل اونهمه خفقان چی بود هرچند الان رابطه ی خوبی با هم داریم ولی وقتی یاد اونروزا میفتم خیلی عذاب میکشم من میگم اکثرا مادرای ما بلد نبودن مادری کنن چون مادر خودم با برادرای بعدیم چنین رفتاری نکرد فقط کودکی من بود که سوخت

  19. میدونید بعضی وقتا فک میکنم ما چقد مظلومیم که یه چیزی تو اینترنت سرچ کردیم که این سایتو برامون آورد.مایی که جمله من با مامانم خیلی صمیمی هستم برامون عجیبه برامون دور از واقعیته.براتون دعا میکنم هر چند که مامان خودمم برام غریبه ست.برام دعا کنین. امیدوارم یه اتفاقی تو زندگیت بیوفته که زندگیتون از یه نواختی و نا امیدی در بیاد. و در اخر یادتون نره خدایی هم هست.

  20. خوشحالم با این سایت آشنا شدم فهمیدم تنها نیستم البته میدونستم مامانایی وجود دارن که سمی هستن ولی فک میکردم مامان من خود سمه فقط کافیه یه سوتی جلو مامانم بگم بخدا فک میکنم تنها کسی که خبر دار نمیشه ترامپ هست. هر جا میریم بهم چشم غره میره که چرا اینقد ساکتی یا چرا این جوری سلام کردی و بعدش که میایم خونه میزندم خسته شدم برام دعا کنین

    1. آخ آبجی ینی دقیقا مث منی!!!

      منم یه مادر روانی دارم با افکار پوسیده 50 سال پیش.
      ینی تنها کاری که بلده کتک زدن منو خواهرمه.
      هر جا میریم چش غره میده که چرا اینجوری نگفتی چرا اینجوری کردی چرا ساکتی چرا شلوغی چرا….
      خدا شاهده بعضی وقتا میگم کاش پرورشگاهی و یتیم بودم.
      خدا ازشون نگذره که مارو توسری خور و بدبخت کردن!!!!!!!

  21. سلام منم میخواستم در مورد مامانم بگم میدونید من فک میکنم اصلا مامانم منو نمیخواد بقیه میگن بعد از زایمان من افسردگی گرفته نمیدونم شاید به این دلیله شایدم میخواسته من پسر باشم چون بعد من یه پسر دیگه دنیا آورد اینقد لوسش کرده بخدا حالم بهم میخوره خیلیییییی لوسه پنج سال ازم کوچیکتره من مطمعنم مامانم اونو بشتر دوست داره من با اینکه مدرسه تیزهوشان میرم دختر خوبیم اهل این چیزایی که دخترای الان توش غرق شدم نیستم ولی نمیدونم چرا اینا رو نمیبینه با اینکه 14 سالمه همه میگن مثل پیرزنا رفتار میکنی خدا شاهده حتی یه دوست هم ندارم چه برسه به دوست صمیمی یه بار یکی بهم گفت چقد مثل مامانبزرگا رفتار میکنی برو با اونا دوست شو. اصلا حس میکنم نمیتونم مثل بقیه شاد باشم چیزایی که منو خوشحال میکنه خیلی با بقیه فرق داره اصلا خودمم خیلی با بقیه فرق دارم فقط به خاطر اینکه خیلی محدودم مامانم خیلی منو محدود کرده مامانم از خانواده بابام خیلی بدش میاد خب منم بدم میاد ولی همش بهم میگه تو مثل عمه هات هستی و صورتت شبیه اونا ست و رفتارات شبیه اوناست میدونید وقتی من یه کار بدی انجام بدم اولش که میگه خب انجام دادی اشکال نداره ولی بدن این یه تجربه ست ولی خدا شاهده از یک ثانیه بعدش شروع میکنه تا یه سال هی میزنه تو سرم بهم خیلی نیش و کنایه میزنه من اصلا آدم کینه ای نیستم بعضی وقتا بدون توجه به اینکه چقد عذابم داده از ته دل دوسش دارم ولی در کنارش ازش متنفرم وقتی بچه بودم منو میزد الانم میزنه همش منو با بچه های فامیل مقایسه میکنه چون که اونا خیلی اجتماعی هستن و من به شدت درون گرا هستم از حرف زدن با مردم میترسم از مکان های شلوغ وحشت دارم من فقط تو این دنیا خدا رو دارم همین برام دعا کنین توروخدا برام دعا کنین خیلی نیاز دارم

    1. اره منم اگه مامانم مجبور نبود بعد 9 سال یه بچه دیگه بعد خواهرم بیاره ترجیح میداد بزاره من سقط بشم به خاطر اینکه دخترم و اینکه اگه مواظب نبودن من حتما سقط میشدم به خود من گفتن ما اینهمه کار کردیم که تو فقط به دنیا بیای حالا دلیلشو فهمیدم چون 9 سال گذشته بود ومیترسیدن بچه دار نشن حالا بعد من که پسردار شدن حتی یه روزم برای دور انئداختن من صبر نکردن اگه سر راهی بودم یتیم بودم یا هرچی دیگه اینقدر درد نداشت که تو این مملکت مردسالار گه عقیده مردم بچه پسر میخوان بیشتر نهدختر دخترم بیارن فقط واسه کزتی میخوان حالا به همه این ملت نشون میدم کزت کیه قسم میخورم مردا رو زیر کفشای پاشنه دار کاریم له کنم نمیزارم نفس بکشن

  22. من مادرم رو خیلی دوست دارم اما اونه که ازم بدش میاد، چون یه دونه بشقاب نمیشورم همش میگه ای کاش بمیرم از دستت راحت شم، حالا کاری به بشقاب ندارم، ما یه توله سگ داریم که خیلی اذیت میکنه، همش میره تو اشپز خونه، منم دارم فری فایر بازی میکنم اونم انلاین، مامانم سرم داد میزنه بیا اینو ببر باهاش بازی کن خب، و یکی دیگه اینکه من خیلی خجالتیم، بخاطر همین وقتی یکی ایفونمونو میزنه و من نمیرم باز کنم مامانم میگه وی نمیدونم تو به چه دردی میخوری و اینا، وقتایی هم هست که همش بهم فوش میده و اینا فقط بخاطر اینکه من خجالتی ام و اینا، من فقط12سالمه اما با این سن افسردگی گرفتم و همش استرس دارم بخاطر این رفتارا اما اصلا نمیگم از مامانم متنفرم چون دوسش دارم، بابامم خیلی خوش اخلاق و خوبه اما مامانم اصلا……

  23. من با تمام وجودم ازش متنفرم.اگر بخوام از کاراش تعریف کنم یه شب تا صبح بیشتر طول میکشه.مادری که نکرد همیشه روبه روم بود.تموم بچگی نوجوونی جوونی رو ازم گرفت با کارا حرفا و رفتارای احمقانش به خاطر اختلافات با پدرم همیشه عقده هاشو سر من خالی میکرد چون نمیتونست جواب بابامو بده.سر من به تنهایی بعدم رفت سراغ پسرش و به اون نزدیک شد که جای یه مردو براش بگیره و همیشه تو زندگی من و پسره بی غیرتشو به جون هم انداخت.آه من تو هر قدمی که برمیداره پشت سرشه.انشالله خدا جوابشو بده.یا من بمیرم یا اون تا بالاخره تو هر دو صورت راحت بشم از دستش

  24. من در تیزهوشان قبول نشدم..
    خیلی افسرده شدم…
    میتونین کمکم کنین؟؟؟
    به خانوادم امیدی ندارم…
    مدام مادرم منو با بقیه که قبول شدن مقایسه میکنن…
    تهران هستم…
    ورودی هفتم هستم…

      1. من مادرمو از تمام دنیا بیشتر دوست دارم حتی بیشتر از جونه خودم . حاضرم از عمرم کم بشه ولی موی از سر پدرمادرم کم نشه ❤

        1. به جهنم
          آشغال
          هع
          دنیا پر از آدمای آدمل نفهمه مث تو
          میدونی چن تا از کامنت های اینجا با
          اشک
          گریه
          و بعض نوشته شده؟

          خیلی بی فرهنگی
          بیشعور

          1. واقعا یه مشت اشغال که خودشون دردی نکشیدن به به اونایی که تا مغز استخون سوختن با بی درک وفهمی بد وبیراه میگن حالا زندگی طولانیه ایشالا روزگار بهش نشون میده که واقعا فهیم بشه هیچ ادم واقا عاقلی به این راحتی اونم اینجا نمیاد اسم خودشو بزاره فهیم اون یه احمق به تمام عیاره

    1. همه چی درس خوندن و مدرسه تیزهوشان نیست ! خودت و اذیت نکن عزیزم .. تو خیلیم خوبی مطمینم .. از نوجوانیت با چاشنی بیخیالی لذت ببر همین ! اگرم ناراحتی گریه کن بعدم اشکاتو پاک ن و دوباره بلند شو .. به حرفاشون اهمیت نده .. به نظرم مهم نیست تیزهوشان بری یا دولتی یا نمونه .. 3 سال اخر مهم تره

    2. برای منم همین اتفاق افتاد من واقعا درس می خوندم ولی مادرم
      همش می گفت به جای بازیو اهنگ گوش دادن درس بخون من 500 ص تست زدم ولی انگار نه انگار که من تلاش می کردم وقتی هم قبول نشدم به جای همدردی بقیه رو زد تو سرم و مسخرم کرد وولی نمی دونم چرا تا اخ میگه نمی تونم تحمل کنم سریع میرم پیشش تا کمکش کنم =\

    3. هی خواهرررر منم سر این تیزهوشان لعنتی کم نکشیدم. من و دخترعمم هم سنیم. سال ششم اون تیزهوشان قبول شد و من نه. اینکه به خاطر همسن بودنمون چقدر تو فامیل و خانواده مقایسه شدیم و من چقدر توسری خوردم و تحقیر شدم بماند.(اونم فقط به خاطر اینکه بچه بودم و اصلا بلد نبودم چطوری درس بخونم. به خاطر مشکل بیناییم ریاضیم خیلی ضعیف بود و حتی یه معلم درست و حسابی نداشتم. کلا یه کلاس ریاضی ثبت نامم کردن اونم اخرای کلاس ششم! درحالیکه دختر عممو از سال پنجمش براش برنامه ریزی کرده بودن) خدا نصیب دشمنت نکنه که وقتی اون قبول شد همش تو خونمون دعوا بود. یادمه از شدت استرس تمام گوشت ناخنامو میجویدم و همش سر انگشتام زخم بود. فکر کن اینهمه فشار روانی برای یک دختر دوازده ساله! میدونی از کجا میسوزم؟ از اونجا که الان اون یکی دخترعمم که اونم کلاس هفتمه دقیقا داره تو همون مدرسه ای که من برای هفتمم رفتم درس میخونه. ولی الان نسبت به اون روز من خیلی شادتره. بخدا تابستونا حتی کلاس زبانم نمیره.ولی من بدبخت تابستونم یه جوری بود که همش آرزو میکردم مدارس باز شه بلکه یک ذره از کلاسای تابستونی راحت شم. تابستونا همش آزمونای کانون و کلاسای ریاضی و زبان و قرآن و..

  25. منم از مادرم خسته شدم
    من دختر تک فرزندم از بچگی شاهد دعواشون بودم همه روزام گریه و نگرانی بوده بابام اخلاقش عالیه ولی اعتیاد داره ینی اول خیلی کم مصرف می‌کرده اما بعد ازدواج با مامانم بدتر شد هرسال اما بازم هیچ وقت بمن توهین نکرد و همیشه محبت میکرد و پدری کرد برام اما دچار مشکل مالی شد جوری که همه زندگیش و فروخت و ینفر کلاهش رو برداشت و مامانم با پس اندازش یجا رو اجاره کرد منو مجبور میکرد ک برم سر کار کرایه خونرو بدم از ۱۸ سالگی کار کردم درسم عالی بود اما کنکورم خوب ندادم چون تو اوج درگیری پدر مادرم بود و دانشگاهم خیلی علاقه داشتم برم ولی مامانم میگف حق نداری بری نباید پولتو‌بدی برای درس خلاصه‌همش محدودم می‌کنه اگه برم‌بیرون با دوستام برگردم کلی تهمت میزنه ک رفتی پسر بازی و فلان الان ۲۳ سالمه ولی هیچ آزادی ندارم شخصیتمو از اول بچگی خورد کرده هیچ جا نمیزاره برم با فامیلم رابطه نداریم انقد ک اخلاقش بده همه دور شدن بابامو کم میبینم چند سالیه جدا شدن حتی بعضی وقنا نمیزاره حتی جواب تلفن بابامو بدم خیلی خودخواهه دیوونه شدم از دستش هیچ راهی ندارم فقط باید تحمل کنم
    همیشه بهش خوبی کردم‌و دلسوز بودم اون همیشه تحقیرم میکنه و کتکم میزنه از بچگی گاهی وقتا تا مرض بیهوشی کتکم میزد اون موقع ها بابام باهامون زندگی میکرد باز دلم قرص بود الان بابامم جایی نداره برم‌پیشش هیچ پناهی ندارم فقط دارم‌ روزارو با زجر میگذرونم

    1. سلام فرانک 9 جان
      تو باید خدا رو شکر کنی که سایشون بالا سرته ، به نظر من یه مادر هر چقدر هم بد باشه ، هیچوقت بد فرزندش رو نمیخواد ، اما تو میتونی با دید مثبت به همه چی نگاه کنی ، میدونی چیه؟! تو دقیقا همون حرفایی رو میزنی که قبلا من میزدم ، منم فقط تو سن پنج شش سالگی مامان و بابام باهام خوب بودن ، اما بعدش اصلا مامان بابام همدیگر رو تحمل نداشتن ، اصلا با هم حرف نمیزدن، هر وقت بابام از سر کار میومد ، مامان بابام با هم کل کل میکردن ، ما خونمون کوچک بود و من یه اتاق هم نداشتم ، ما فقط سه تا اتاق داشتیم ، یه آشپزخونه ، یه اتاقی مال مامان بابام بود و اتاقه دیگه هم ، هم هال ما بود هم نشیمنمون و هم اتاق خواب من و خواهر برادرام ، تعدادمون هم خیلی زیاد بود ، من میخواستم برم کلاس اول دبستان و جامون هم کم بود و جایی برای خوندن نبود ، آشپزخونمون هم خیلی کوچک بود و اصلا راه نبود که یه نفر بشینه ، هر روز دعوا ، هر روز کل کل ، ما مشکل مالی هم داشتیم ، تا این حد که هر یه ماه یک دفعه برنج! همین دعوا های روزانه و کمبود جا باعث شده بود که من تشدید بشم ، دیگه هوش و حواسی برام نمونده بود ، هر روز دعوا ، هر روز کل کل ، تا اینکه من میخواستم ثبت نام کنم برای دبیرستان ، درسم خوب شده بود و مثل سابق نبود ، دیگه با دعواهاشون کنار اومده بودم ، من هر روز تو حمام درس میخوندم ، دیگه مامانم میگفت تا همین حد که خوندی کافیه ، مامنم برام کار پیدا کرده بود و میگفت برو کار کن و دیگه درس بسه ، من خیلی ناراحت شدم ، تا این حد که تو روی مامانم وایسادم و از ته دل گفتم ، کاش تو مامان من نبودی ، چرا نمیمیری که ما از دستت راحت بشیم ، اگه تو نباشی زندگی خیلی خوبه ، بهش گفتم تو اضافی هستی ، مامانم در حالی که اشک از چشاش سرازیر میشد ، کلی کتکم زد ، من خیلی ناراحت بودم و رفتم و خودم رو به برکه انداختم ،و تا دمه مرگ رفتم ، من بعد یه ماه به هوش اومدم و به خونه رفتم ، وقتی رفتم ، صدای کل کلی نشنیدم ، گفتم مامان کل کلی کجاست؟! بهم گفتن همون جور که میخواستی دیگه راحت شدی، گفتم منظورت چیه ؟! خواهرم گفت مامانی وجود نداره ، اون فوت کرده!! اولش تعجب کردم و خوشحال شدم و گفتم مگه مامان کل کل میمیره؟!!! خواهرم گفت مامان یه نامه برات نوشته ، برو بخونش ، تو نامه نوشته بود= دختر عزیزم ، میدونم که تو از کل کل های من خوشت نمیاد ، میدونم که از دست من خسته و غمگینی ، منو ببخش ، نمیخواستم بزنمت ، میدونی چیه عزیزم ، علت اینکه من هر روز کل کل میکردم این بود که من وقتی تو 7 8 ساله شدی ، سرطان گرفتم و تو حال خودم نبودم و هر روز بهانه ای میاوردم که دعوا کنم و دلم رو سبک کنم ، یادته که من میگفتم میخوم سر کار برم؟!!!! من اون موقع سر کار نمیرفتم ، بلکه من میرفتم برای شیمی درمانی ، بله ، من تومور مغزی داشتم ، این که من گفتم بری سر کار ، فقط برای خودت گفتم ، چون طاقت نداشتم ببینم که شما هر روزتون رو با تخم مرغ و ماست سپری میکنید ، بله دختر گلم ، من این نامه رو قبل از مرگم برات مینویسم ، تو که خودت رو به برکه انداختی ، تا وقتی که ما پیدات کردیم ، ریت از کار افتاده بود و دکترا میخواستن تو رو به سردخونه منتقل کنن ، من گفتم من که سرطان دارم و معلوم نیست که تا کی زنده باشم ، اما تو که اولجوونیته ، بله ، من ریم رو اهدا کردم ، دختر گلم ، مواظب خودت باش و دوباره سعی نکن که خودکشی بکنی ، این رو هم بگم که تو بابا هم نداری ، وقتی بابات فهمید که دکترا میخوان تو رو به سردخونه ببرن سکته کرد ، دختر گلم ، دوستت دارم ، خداحافظ برای همیشه

      1. واقعا برات متاسفم . با اینکه از مامانم متنفرم یه لحظه دلم مامانمو خواست . واقعا دلم برات میسوزه انشالله صبر بده بهت خدا . واقعا دردناکه

  26. مادر من هم شخصيت واسم نزاشته. چه وقتي که چاق بودم و چه الان که لاغرم نقطه ضعفم هيکلم بوده و هست. داغون ميشم اگه کسي درباره بدنم نظر بده. اون وقتا هم هميشه يه متلک براي هيکل چاق من تو جيبش داشت و با اينکه ميدونست نقطه ضعفم اينه و خيلي اذيت ميشم اگه کسي در اين مورد چيزي بگه، هميشه دست رو نقطه ضعفم ميزاشت و آزارم ميداد حتي اگه دعواهامون هيچ ربطي به اين موضوع نداشتن. الانم که يه جور ديگه مسخرم ميکنه و آزارم ميده. خواهر کوچيکشو شوهر اونو بيشتر از من و خواهرم دوست داره. يه جوري که انگار مادراوناس. هيچوقت تا حالا يه بارم حامي من نبوده. يه بارم از من دفاع نکرده و بهم اعتماد به نفس نداده و هميشه تخريبم کرده و با اينکه قيافم از کل فاميل اون و پدرم بهتره هميشه بهم گفته زشت. اما خواهر سياه چرده خودش رو که ميبينه همه جوره ازش تعريف ميکنه و دورش ميگرده. کل جهيزيه ش رو هم خريد و هميشه هواشو داره. سه سال دبيرستانم هم بخاطر زياده خواهي اون و پدرم تو استرس گرفتن نمره هاي بالا و تراز هاي بالاي 6000 تو رشته اي که اصلا به تحصيل درش فکر نميکردم سوخت و به فنا رفت و يه سال هم تو کنکور شکست خوردم. تا اين تاريخ هم خونوادش يه ريز درباره من و آيندم افاضات کردن و حرف مفت زدن و تو کارام سرک کشيدن. دريغ از اينکه يه بار پشتمو بگيره و جلوي اونا ازم دفاع کنه. هميشه و همه جا فقط آبرومو برده و تخريبم کرده. يه لباس هم تا حالا به سليقه خودم نپوشيدم و حتي لباس زيرام هم به سليقه اون بوده. هميشه جلوي دوستام خجالت زدم کرده. يه بار واسه تولدم دوستامو دعوت کردم بيان خونمون. وسطاي جشن پاشد رفت لباساشو عوض کرد و لباس راحتياشو پوشيد و تا آخر مهموني با اون پيژامه داغون و تيشرت لک و پاره پوره نشست جلوي من و دوستام و تا آخر مهموني من فقط حرص خوردمو خجالت کشيدم.

  27. واقعا شماها که مامانتون باهاتون خوبن واسه چی میاین اینجا تز میدید اینجا پر ادم دلشکسته وداغونه یکی مثله منه بدبخت بخت یرگشته که چیزی به نام ننه مامان هرکوفتی که صداش میکنن ندارم مثله برج زهر مار میمونن خانوم اقایون روااانی ازدواج نکنید لعنت لعنت لعنت لعنت به این که ۱۹ سالمه یه روز خوش نداشتم توف توف توف

  28. منم از مادرم متنفرم . من تو بچگی از ده سالگی تا سیزده سالگی مورد ازار و اذیت جنسی از طرف برادرم بودم ولی تهدیدم میکرد اگه به کسی بگم منو میکشه ، یکم که بزرگتر شدم به مادرم گفتم ولی منو کتک زد و گف تقصیر منه ، دور پسرش میگرده براش اسفند دود میکنه ازش تعریف میکنه ولی منو جلوی همه به بدترین نحو تحقیر میکنه ، حتی شرایط ازدواجم ندارم ، سالهاست با این درد میسازم ، همیشه ارزوی مرگ دارم ولی دلم نمیخواد اونا بمیرن ، دردم خیلی عمیقه ، التماس میکنم دعا کنید بمیرم ، دنیام خیلی سیاهه

    1. عزیزم تو اصلا نباید به خاطر این موضوعات خوتو مقصر بدونی و از خودت بدت بیاد توهنوزم یه دختر پاک ومعصومی اینو همیشه یادت باشه این برادر شغاله بیغیرت بیهمه چیزته که باید مجازات بشه تو باید بزرگ وقدرتمند بشی واز برادرت شکایت کنی و بندازیش زندان مادرو پدرتم ولشون کن بزار برن به درک
      لطفا قوی باش

  29. من آرزوی مرگ مادرم رو دارم.از 3 سالکی فقط کتکهایی که خوردم رو یادمه بخاطر خوارهای بزرگترم و برادر بزرگترم فقط دعوا و کتک یادمه.هرکس هر کاری میکرد من پسر کوچیکه کتک میخوردم
    بزرگ شدیم و ازدواج کردیم و خواهرام بچه دار شدن و من هم یه دختر 1سال و نیمه دارم چون پوستش خشکه و لپش سرخه بهش میگه داهاتی خودش مال یه روستای مرزیه. به بچم فحش میده حالا انقدر خوشگله این دختر که همه عاشقش میشن وقتی میبین اون رو
    مادر واژه مقدسی که برای خیلی ها زیادیه

  30. منم حالم از مادرم بهم میخوره
    اون مادر نیست واقعاً
    از بچگیم به پدرم میگفت براش چیزایی که میگه نخر , پر توقعش کن
    بچگیام یه بار که تو ماشین بودیم به پدرم گفتم برام لپ لپ میخری مادرم به پدرم گفت اگه بری براش بخری از ماشین پیدا میشم
    همچین مادری دارم
    موقع کنکورم همیشه بهم میگفت باید رشته قبول شی که توش پول باشه باید رشته پدرت دادنپزشکی قبول شی
    همین جوری سه بار مجبور شدم به خاطر خاسته هاش کنکور بدم تو همش هم شکست بخورم
    آخرشم رشته ای رفتم که دوست داشم کامپیوتر
    ولی دیگه آبرویی تو فامیلا واسم نمونده
    همه مثل یه شکست خورده باهام رفتار میکنن
    منم دیگه خونه ی هیچ کدومشون نمیرم تحمل زخم زبون هاشونو ندارم
    تفکراتش که بماند یه فرد مذهی که سنتی فکر میکنه
    همش بهم میگه تو باید تو جوونی سختی بکشی که آخرت فلانی داشته باشی
    زندگی جای لذت بردن نیست
    غذاهاش که افتضاحه همش از زردچوبه استفاده میکنه که بار ها بهش گفتم
    خیلی باهاش مشکل دارم که نمیگنجه اینجا بگم
    با این همه هیچ وقت سرش داد نکشیدم
    زندگیم به اتاق خونه و دانشگاه خلاصه شده
    همیشم در اتاقو قفل میکنم و میخوابم یا با موبایلم ور میرم
    من واقعاً یه افسردم که انرژی ای برای زندگی کردن نداره
    شاید اگه به خاطر مهربان ترین موجود زمین یعنی پدرم نبود من الان نبودم
    **********@gm***.com

    1. عزیزه دلم برو زندگی جوان های اروپایی و امریکایی یا هر کشور موفق دیگه ی دنیا رو ببین دقیقا فرقشون با ما همینجاس===تعلیم و تربیت صحیح!!!
      پدر مادر های ما کودکان عقده ای هستند که خود دورانی پر از درد و رنج زیر سقف دو دیکتاتور دیگه گذاروندند.
      در امریکا بعد از سن بلوغ دختر اگه فقط لب تر کنه به پلیس بگه پدرم در کارام سرک میکشه چپق باباشو خوب چاق میکنن. اگر فقط پدری درست رو بچش بلند کنه زندان ها ی طولانی داره. از او محل و اجتماع توسط بقییه مردم ترد میشه حالا تو ایران باباهه داره بچشو مثل شکنجه گرای زندان های امنیتی مکزیک ازار میده همسایه میاد میگیرتش میگه ببخش غلط کرد اشتباه کرد نزنش لیاقت نداره!!! اینجا همه فکر میکنند خالق بچه هاشونن فک میکنند خدا هستن. تنها راه نجات تو اینه که از اون خونه بری ولی درست درست و بخون کار کن زحمت بکش در حد یه 30 تومنم ردیف کنی خونت جور شده میتونی در ری ولی اگه مردش نیستی مدارا کن تا روزی که رها شی.

  31. روانی شدم دیگه از بس از دستشون داد زدم لعنت بهشون روانیم کردن امسالم درسامو افتادم۸تاش دیگه حوصله پاس کردنشونم ندارم همش میگه درس درس درس دانشگاه دانشگاه حالم بهم میخوره دیگه از هرچی درس و مدرسه هس همیشه درسام خوب بود تا راهنمایی از بعدش که پا فشاری بیشتری کرد زده شدم از درس و مدرسه بابامم همیشه باهام دعواش میاد خسته شدم از زندگی باهاشون دلم میخواد فقط بمیرم سرم منفجره????????مامانم همش منو با بچهای دیگه مقایسه میکنه ولی نمیگه که اون مامان باباش خوبن که اونم خوبه

    1. واقعا منم مامانم هی میگه اینو نگا کن اونو نگا کن اون کارو کرد این کار کرد منم هی بهش میگم پدر مادر اونو نگا پدر مادرم منو نگا نمیدونم باید از دستش چیکار کنم دلم میخواد یا خودم بمیرم یا اون بره

    2. مامان من توریف میکنہ من ا زپلہ ھا میپریدم تا تو بہ دنیا نیای و بمیری
      میگہ من اون موقع افسردگی داشتم اما بچہ ھا بیاید ما بہ این مامانای بدجنسمون نگاہ نکنیم ما مادرای خوبی بشیم تا ازمون خاطرہ خوب باشہ

  32. سلام دوستان
    تا حالا فکر میکردم فقط خودم با وجود داشتن مادر یتیم بزرگ شدم
    ۳۸ سالمه ولی هیچ وقت نداشتمش باورتون میشه تا حالا دست به سرم نکشیده
    تا حالا دخترم بهم نگفته؟؟؟ همیشه یا کتک خوردم یا فحش یا جلوی دیگران تحقیر شدم در حالی که خودش توی خونه ی استکان نمیشوره تمام کارا با خودمه من حلالش نمیکنم خدا فقط زودتر من و نجات بده همین

    1. منم با اینکه پدر مادرم مریض میشن خیلی دلم میسوزه ولی وقتی خوبن نمیفهمم چه موجودات کثیفین الان ارزویه مرگ خودمم نمیتونم بکنم چون ربط به زنو بچم دارم کسی نمیتونه بفهمه که چقدر سخته زندگی که حتی نباید کسی بفهمه که بیزاری از زندگی در نهایت برام دعا کنین نه از دعاهای مسلمونا حالم خرابه دوست دارم خودم و کسانی که منو تولید کردن تولیدیشونو به آتش بکشم

    2. اره عزیزم باورم میشه??? سعی یه کسب و کار کوچیک داشته باشی تو خونه .و ازدواج کنی و خودت مامان که بومی بشی سوره یس هر روز بین الطلوعین بخون به حضرت زهرا هدیه کن به نیست ازدواج خوب?

  33. سلام.من مهسا و سنم ۲۵ . بشدت از مادرم بیزارم.تنفر تموم وجودمو گرفته.از کودکی هزار و جور اذیت و آزار ازش دیدم. و بدترینش بارها و بارها خیانت به پدرعزیزم. پدری که تموم عشق مامان و ما بچه ها بودیم.الان مادرم ۴۸ سالشه.و هنوز درحال خیانت.ازش متنفرم. جالبه بدون هیچ ترس و خجالتی جلوی من با گوشیش با دوست پسراش حرف میزنه.پدر و مادرم هیچ مشکلی باهم ندارن.واقعا از همه لحاظ عالی.اما مادرم زنی هست که بشدت تنوع طلب هست.انگار واسش پیر جوان،مجرد متاهل،فرق نداره.دلم به حال پدر ساده ام میسوزه که به اسم مامان آشغالم قسم میخوره و فکرمیکنه چقدر پاک و خوبه.مادرم بازیگری خوبی هست. توی زندگی بهم بدی زیاد کرده و جالبه خودشو اینقدر خوب میدونه که نگو و نپرس.دارم از خیاناتش،حرف زدناش با مردای غریبه روانی میشم.کاش نباشم دیگه.
    من جی میل میذارم.لطفا اگه کسی همدرد من هست.واسم پیام بده که توی اینستاگرام بعدش باهم چت کنیم.
    اینم جی میلم

    gham.tanha.bikas@gmail.com

  34. سلام من مادرمو خیلی دوست دارم درواقعه برعکس بیشتر شماها . جونم برا مامانم در میره من کلا ادم استرسی هستم هر شب میرم پیش مامانم ببینم حالش خوبه حتی نمیتونم فکر کنم یه لحظه بدون اون. اما مادرمو اذیت میکنم اونم ناراحت میشه اما طاقت گریه هاشو ندارم طاقت ناراحتی هاشو ندارم. الان ما تو شرایط سختی هستیم که هممون ناراحتیم لطفا برام دعا کنین که زود حالمون خوب شه

    1. واقعا که خجالت نمیکشی؟
      اصلا میدونی همه کسایی که میان تو این سایت چه چیز دردناکی رو تو گوگل سرچ کردن؟
      میدونی دل چند نفر رو شکستی؟
      خدا دلت رو بشکنه.

    2. من برعکس همه میگم خدارو شکر که مادر خوبی داری ما که نداریم ولی خدا برات حفظث کنه اشکالیم ندارم الان دارم با گریه اینو تایپ میکنم

  35. من هم از مادرم متنفرم همیشه با من فاصله داشت و هیچوقت قلبن دوستم نداشت من از کودکی تنها بودم و مشکلاتم کم نبوده ، مادران عزیزی که این مطلب رو میخونید از کودکی تا بزرگی بچه تان را ببوسید چه اشکالی داره مامان من از پنج سالگی دیگه من رو نبوسید و من همیشه گریه میکردم همیشه به خواهرانم صبحانه میداد ببرند مدرسه بجز من ، چرا اخه بچه میارید که عذابش بدید و فقط دلتون خوشه که چندتا بچه دارید شما که لیاقت ندارید بچه دار نشید

  36. من مادرمی دارم که میتونم قسم بخورم بهترینه با سختی و دلشوره منو برادرم بزرگ کرد عمه هام به خاطر لکه ای کوچیک که روی صورتش داره توی روی خودش بهش میگفتن پیش اون نشینین اون ویروس داره و ایشالا تو راه تصادف کنی و بمیری ولی شوهرتو بچه هات زنده بمونن ولی مادرم جوابشونو با اشک داد و اینقد تو خودش ریخته که الان با کوچیک ترین اتفاقی ناراحت میشه و یه جورایی هذیون میگه و انگار کنترلش دست خودش نیست حتی امروز خم شد که پای من کثافت که کم قدرشو میدونمو ببوسه من خر من اشغال فقط ارزو دارم که خوب شه حالش و از بودنش عشق کنم روزی صد بار خم شم پاشو ببوسم من خر که سرش داد میزدم قدر مادرتونو بدونید مادر من به خاطر یه جفت کفش نسبتا گرون اونقد جیغو دادکردم که طلاهاشو فروخت الان عصبی شده جیغ و داد میزنه چرت و پرت میگه و از این کار براش دعا کنینا

    1. ممنونم که یادم انداختی مادر من هم تقریبا مثل شماست و من الان قدرشو نمیدونم من برای مادر شما دعا میکنم لطفا شما هم دعا کنید که من قدر نشناس بتونم از این وقتو ساعت قدرشو بدونم????

  37. من از مامانم متنفر نیستم چون میدونم دوسم داره.حتی شاید بیشتر از دو تا برادر کوچیکترم بهم اهمیت میده.فقز از یه سری چیزاش بدم میاد .بعضی وقتا اصلاااا درکم نمی کنه.خیلی چیزا که برای من مهمه اون اصلا توجهی بهشون نمی کنه.تو یه مواردی خجالت میکشم که اون مامانمه.یکیش تیپش.یه روز که مدرسه اومده بود دنبالم بچه ها فکر کردن سرویسمه . منم ترچیح دادم کسی نفهمه مامانمه . هر چی بهش میگم چرا این لباسارو میپوشی و … اهمیت نمیده . خب اون تو حرفه ی خودش خیلی موفق بوده و تو شهرمون خیلیا منو به اسم مامانم میشناسن ولی میخوام یه کم امروزی تر فکر کنه.نمیدونم چیکارش کنم.بعضی وقتا یه کارایی می کنه که کلی از دستش گریه میکنم.یعضی وقتا تعچب می کنم که تو این همه کتاب روانشناسی که میخونه و تو دانشگاه ازمونشو میده و همرو رتبه یه رقمی میاره چی نوشته.همش میخوتد دکتر شم. اگه این همه پولی که هم اون هم بابام خرج درس و دانشگاه و مدرک کردن خرج مسافرت و تفریح و .. کرده بود الان خوشحال تر بودیم

  38. زندگی ام طولانی است بسنده میکنم به یه خاطره شما قضاوت کنید
    مادرم با ظرفی از زولبیا و بامیه وارد اتاق شد من طبق معمول درس میخواندم و برادرم در دنیای مجازی بود. ظرفی کنار برادرم بود ان ظرف را پر از زولبیا و بامیه کرد و با برادرم شروع به خوردن کردن دقیق یادم است مادرم پاهایش رو روی هم انداخته بود بعد هم از جایش بلند شد و رفت دریغ که به من هم تعارف کند…
    رفتارش با من مثل نوکر خانه اش هست یک بار سرم را در آغوشش نگرفته و به درددل هایم گوش نداده

  39. سلام.من ۱۵سالمه و بقران از الانی هر روز ارزوی مرگ میکنم. به پیر به پیغمبر دوروغه که میگن بهشت زیر پای مادرانه. بخدا اینقد ازش بدم میاد که دوسدارم سر به تنش نمونه .. اینقدبین من و داداشم فرق میزاره که دیگه خودم داره حالم به هم میخوره . مثلا من نشستم داداشمم نشسته اونور .ب اون نگا میکنه میگه ای ننه قربونت برم اونوقت به من هیچی نمیگه ..ن خداوکیلی این به نظر شما فرق گذاشتن نیس؟؟؟
    همیشه میگه محمد از بچگی منو اذیت نکرد ولی تو… بقران قلبم شکسته هیشکسو ندارم بشینم اینارو براش بگم تا میای به یکی بگی میگن اون مامانته صلاحتو میخواد به امام حسین توی این سن ناراحتی اعصاب گرفتم دیگه اعصابم نمیکشه هم فقط همیشه باهام سر و کله میزنه. اینم بگم من چندوقت پیش از یجا واسش گفتم . گفتم مامان اینجا یجور دلخوشی برای منه تورو خدا هرزگاهی منو ببر اونجا ب خدا ازون وقتی که اینو گفتم دیگه خون هم گریه میکنم نمیبرم .اخه یه مادرچقد میتونه بد باشه ..اشکامو میبینه اصن به هیجاش نیس ولی اگه یبار داداشمو یذره اشکشو ببینه میمیره … الهی ب حق ابوالفضل تیکه تیکشو ببینم

  40. من از اون زن به اصطلاح مادر متنفرم
    چون هیچوقت عین یه مادر نبود هیچوقت
    از وقتی بچه بودم تا الا همش به فکر کارش بوده من تو بچگی هیچ خاطره ای با اون زن ندارم نه واسم لالایی خونده نه بهم شیر داده هیچ کار واسم نکرده من از بچگی پیش عمه هام بزرگ شدم ولی خب عمه که مادر نمیشه…
    اون زن همیشه خانوادشو به ما بچه هاش ترجیح میده همیشه هم رو مخ بابام راه میره تا بابام با ما دعوا کنه…
    من خیلی خیلی افسرده شدم
    اولش گفتم شاید تقصیر من رفتیم پیش مشاور ولی نتیجه نداد, ولی خب بازم خودم رو مقصر میدونستم تا اینکه خواهرم هم متل من شد…
    و اون زن هیچوقت فکر نمیکنه که مشکل از اونه اون همیشه میگه که من از همه بهترم و من الهه پاکی ام…
    کلا خودشو خانوادشو از همه بهتر میدونه و هیچوقت حاضرنیست که حقیقت های تلخ باور کنه…
    هر وقت بش حرفی زدم و ازش قول گرفتم که به کسی نگه رفت و بههمه گفت و اصلا قابل اعتماد نیست…
    چند بار ازش خواستم که طلاق بگیره و بره ولی سمج تر از این حرفا ست
    هر موقع هم در موردبش حرف بدی میزنم بهم فحش میده
    همیشه هم میگه که شمابه خاطر محبت زیاد که اینجوری شدین ولی من توی این ۱۷سال هیچ محبتی ازش ندیدم و به جز پول واسم هیچی نبوده
    خیلی وقتا دلم خواست که باهاش خوب باشم ولی هر دفعه خودش خرابش کرد …
    الا اگر دارم زندگی میکنم فقط به خاطر خودم و امید به اینده ای بهتر
    از اون زن متنفرم

    1. من عین شمام دقیقاااا . با این تفاوت که من دوتا داداش دارم و شدیدااا مادرم بین منو اونا فرق میذاره . خیلی راحت هرماه پونصد هزارتومن پول جیبی به اونا میده و به من میگه دختر کار پول نداره . داداش بزرگم یه معتاده عوضیه که تو خونمون فقط زور میگه ولی مامانم هربار پشتی میکنه ازش و اگه من دعوا کنم باش منو نفرین میکنه . چند وقت پیشا من رفتم حموم داداشم میخواس بره بیرون اومد سروصدا ک چرا من رفتم تو حموم اومدم بیرون انقدر کتکم زد جلو داداشامو بابام . بابامم یه ادمیه ک برا داشتن مادرم هرکاری میکنه مامانم پرش میکنه و اونم میوفته به جونم . حتی بابامم یه ادم بی عدالته من ۲۱ سالمه ولی یاد ندارم یه محبت ازینا دیده باشم

  41. من ازپدرومادرم متنفرم،،پدرم توزندگیش تاحالابهم نه پول توجیبی داده ونه پول لباس و…برای تغذیه توی یخچال هم منت میذاره،همیشه پولاشوجمع میکنه تایه ماشین بهتریایک خونه دیگه بخره،همیشه فحش ناموسی میده ووسیله پرت میکنه،مادرم هم ازش طرفداری میکنه،امیدوارم پدرم بمیره واز شرش رراحت بشم ،پول خوبی هم بهم میرسه،درحقیقت این پولا روباخست جمع کرده ،پیرمرد۶۱ساله هس،به امید مرگس،آمین

  42. ۲۰ساله ندیدیم همدیگه را وقتی واسطه فرستادم اعلام کرد نمیخواد منو ببینه خواهرم نمیزاره ومدام زیر گوشش حرف میزنه ولی مگه مادر نیست ؟همیشه برادر بزرگمو دوست داشت دلم هم براش تنگ شده هم عجیب ازش متنفرم برام هیچوقت مادری نکرد دوسش ندارم

  43. چقدر ناراحت شدم از خوندن کامنت این همه آدم که از مادراشون متنفرن و این همه مادر که هر کدوم به نوعی به بچشون ظلم کردن…با این همه احترام گذاشتن به همه ی مادرا واجبه حتی اگه بدترین مادرای دنیا باشن.من خودم عاشق مادرم هستم طاقت یه لحظه ناراحتیشو ندارم اما متاسفانه این مادرمه که منو دوست نداره.من یه برادر بزرگتر از خودم دارم و اینو میدونم که مادرم اونو خیلی بیشتر از من دوست داره.هر روز میبینم که چطور قربون صدقه اش میره ولی جواب سلام منو به زور میده.میبینم که چطور تو دعوا ها و اختلافاتمون حقو به اون میده حتی اگه حق با من باشه.میبینم که چطور توی غذا درست کردناش فقط به غذاهای مورد علاقه ی اون توجه میکنه.خیلیا میگن اشتباه میکنی یه مادر هیچ وقت بین بچه هاش تبعیض قائل نمیشه..میگن اگه از خودش بپرسی رد میکنه اما در مورد من درست نیست.تا حالا بارها بهش گفتم که برادرمو بیشتر از من دوست داره بارها و شاید باورتون نشه ولی در کمال تعجب تایید کرده و بهم جواب داده که بله چون اون پسره و باید بیشتر بهش محبت کرد.باور کنید من عاشق مادرم هستم با تمام کاستی هاش،با تمام تبعیض هایی که قائل میشه و با تمام تحقیر هایی که منو میکنه،سرزنش هایی که منو میکنه،مقایسه هایی که منو میکنه من بازم دوستش دارم و خیلی قلبم میشکنه وقتی تو چشام نگاه میکنه و میگه تو رو اصلا دوست ندارم…????????????تو رو خودا اگه مادرید و بچتونو دوست ندارید لاقل دیگه تو روش بهش اینو نگید…شاید اون انقد تنها باشه که تنها عشق زندگیش مادرش باشه…ممنون

  44. سلام بزرگوار. هرچه تلاش کردم در زیر مطلبتان که «از مادرم متنفرم» این مطلب را بگذارم نشد. اینجا برایتان می فرستم اگر بشود! شما لطفا اگر صلاح دیدید آنجا بگذارید
    من عاشق مادرم هستم. سه سالم بود که پدرم در شلمچه در عملیات کربلای پنج شهید شد. با اینکه نظامی نبود و معلم بود برای دفاع از کشور به جبهه رفته بود. مادرم من و برادرم را بزرگ کرد وبرای ما زحمات زیادی کشید و حرص و جوش ها خورد. الان که ۳۵ سالمه زن و چند بچه دارم و مدرک دکترا و هنوز متاسفانه شغل درستی ندارم مادرم که سالهاست معلم هست و در آستانه بازنگشستگی، نصف خرجی ما را می دهد. البته ما هم گاها اختلاف نظر و سلیقه داشته ایم. اما خدا لطف کرده و توانسته ایم با هم کنار آییم. به نظر من بسیاری از دوستانی که گفته اند از مادرشان متنفر هستند به این خاطر است که خودشان مادر نیستند. پدر و مادر بودن یعنی بیشترین حرص و جوش را برای فرزندان خوردن و خیلی اوقات همین حرص و جوش ها باعث می شود به بچه تندی کنند. چون می بینند طبق نظر آنها فرزند در حال رفتن راه خطا است و می خواهند جلوی او را بگیرند که در چاه نیافتد. غافل از اینکه این نحوه برخورد خودش باعث تسریع آن روند می شود. نیت مادر و پدری که با بچه تندی می کنند علاقه زیاد به هدایت او است. اما گاهی در عمل به خلاف این نیت، منجر می شود. مخصوصا دوستانی که در سنین نوجوانی اند بدانند سن آنها آرمانگراترین سن است و بسیاری از دیدگاه ها و خواسته هایشان در عالم واقع و در دنیای امروز قابل تحقق نیست. اما اینرا حالا متوجه نخواهند شد و به بنده هم بد و بی راه خواهند گفت. ولی بعدها که خودشان پدر و مادر شدند خواهند دید که چه اتفاقی افتاده و چرا مادرشان با خیلی از کارهایشان مخالف بوده.
    دست مادر و پدر ها را ببوسیم و سعی کنیم با آنها گفتگو کنیم. اگر نشد حد اقل روی اعصابشان نباشیم و نظراتمان را به رخشان نکشیم. آنها نسل گذشته اند و ممکن است با ما اختلاف نظرهایی داشته باشند. اما این نباید سبب جدایی و تنفر شود.
    موفق باشید.

    1. من اومدم به مطلب زیبا از مادر پیدا کنم بزارم اینیستا که اینجارو دیدم وای اینا دیگه کین من از بچگی مادر مظلومی داشتم بخاطر اینکه از بچگی پدر مادرشو از دست داده بود تنها بزرگ شده بود یکم عصبی بود وگاهی منو کتک میزد وگاهی هم برام تا جایی ک در توانش بود برام خوراکی یا اسباب بازی میخرید دستمون خالی بود اما خوش بودیم مادرم 7سال پیش به بیماری مغزی دچار شد و49روز پیش دار فانی وداع گفت تو این 7سال خیلی مظلوم شده بود هیچ وقت داد نمیزد گهگاهی درد داشت روزایی که اروم بود میخندید ولی همه سرش داد میزدن ولی من محبت میکردم وبه بقیه میگفتم این رفتار نکنن بخاطر ناتوانیش خیلی اذیت شد واین درد بزرگی تو سینه منه روز و شبم گریه است و میگم کاش زنده بود کل بدنشو میبوسیدم اشتباه ادمها اینه فکر میکنن خودشون مریض نمیشن پیر نمیشن و مادر یا پدر نمیشن فقط اینکه چیزی که بکاری برداشت میکنی

    2. شما چقدر قشنگ مشکل بچه هارو تحلیل کردین جامعه به آدمای فهیم و درستی مثل شما نیازمنده لطفا بیشتر پست بزارین و نصیحت کنین

  45. بچهاه مادر من برادر ۱۱سالمو بىشتر از من دوست داره
    حتى وقتى به م فحش مىده همش زنگ مىزنه بابام مىگه دارىم از دست اىن دختر ه دىوونه مبشم
    چىکار کنم تروخداا؟؟؟

    1. سلام نگران نباش این موضوع شما دقیقا برای من اتفاق افتاده البته برعکسش یعنی خواهرمو خیلی دوس داره گاهی دروغ میگه که بابام و برادرم ازمن بدشون بیان
      میدونی هیچکس حرفای امثال منو شمارو نمیتونه درک کنه
      آخه مادر با بچش اینجوری باشه؟؟؟!!!!
      گاهی اوغات دوس دارم از زندگی من فیلم درست کنن و خودم هرروز بشینم ببینم چون هیچکس درکت نمیکنه جز کسی که باتو همدرد باشه
      گفتن این حرفها به دیگران فایده نداره چون به ندرت همچین مادرایی پیدا میشن و این از بخت بد من وشماس

  46. سلام…منم از مامانم بدم میاد…دوستش ندارم…هر چی خاطره از کودکی تا الان که ۲۸ سالمه دارم اینه که دائما” در حال دعوا و جر و بحث بوده…منو بچه بودم کتک میزد…زندانیم میکرد….من هیچ پناهی جز درس خوندن نداشتم…اون ۳ تا خواهرم رو دوست داشت اما من که بچه آخرم مثه کلفت بودم برای اونا….یه سیکل داره…خیلی بیشعوره…با افکار هزار سال قبل زندگی میکنه…بچه تر که بودم فقط کتک میخوردم ولی الان سرش داد میزنم و جوابشو میدم….کنکور یه جای دور زدم که دستش بهم نرسه و از ۱۸ سالگیم تا الان رو در خوابگاها سپری کردم….دلم میخواد ازدواج کنم اما خب با هر کی آشنا میشم باید یه مدت باشم که همو بشناسیم اما این زنیکه وقتی من گوشیم دستم باشه میگه با کی حرف میزنی پیام میدی…همش لحظاتم با ترس و اضطراب بوده…هیچ جوری از شرش راحت نمیشم….دوستی یه دختر با یه پسر چه مشکلی داره مگه…خوش به حال اونا که ماماناشون شعور و شواد دارن…من با ۲۸ سال سن باید برای رژ لب زدن لاک زدن پیام دادن با گوشیم و… به این زنیکه بی شخصیت خل و چل جواب بدم…دریغ از یه کتاب که بخونه…صبح تا شب در حال اراجیف گفتن و غیبته…ازش بدم میاد…کاش مامان من نبود…من که چیزی از مهر مادری درک نکردم…فقط ایجاد رنج و عذاب بوده واسه من…کاش مامان نداشتم یا این مامانم نبود……….امیدوارم خیلی زود مستقل بشم از شرش راحت بشم…خیلی بد کوفتیه…شانس من

    1. واي انگار حرفاي دل من و زدي
      خدا لعنت كنه هر چي مادر عوضى رو
      مادراي عوضى باعث ميشن تو يه آدم منفى و بدبخت با يه عالمه كمبود و عقده بشي
      من مامان عوضيم اينقد زده تو سرم با سي سال سن اينقد آدم خجالتى هستم هيج جا از پس خودم برنميام
      هميشه من و با همه مقايسه كرده هميشه زده تو سرم و گفته خاك بر سرت تو هيچي نميشي از تو هيچى در نمياداين مادره ؟؟

      1. نه بچه ها چطوری دلتون میاد به مامان اینطوری بگین من الان 12 سالمه و همیشه بهترین وسایل رو داشتم و بهترین ماشینو خونه و زندگی کم کسی پیدا میشه خونه تو شمال تهران بندر عباس و خیلی از نقاط ایران داشته باشه به هر حال مادره و عشق زندگیه ادم ????

        1. خب که چی؟
          الان داری پز میدی که فلان هستیو فلان!!!
          نفست از جای گرم در میاد این چرندیاتو میگی.
          یه روز جای ما باشی با یه سیانور کار خودتو میسازی!!!!
          بی شعور!

    2. مامان من شبیه این بیماری دو قطبی
      یا خیلی خیلی خوبه یا خیلی خیلی بده
      ولی منو کتک نمی زنه
      اما وقتی رو اون حالت بدش میاد واويلا
      الا 15 سالمه از الان می گه باید مهندس شی
      باید کنکور زیر 100 بیاری
      شانس بدم درسم خوبه برا همین نمی زاره چیزی باشم که دوست دارم:یه گیر حرفه ای

      1. خب داداش درستو بخون رفتی دانشگاه برو گیمر شو وقت برای گیم هست نگران نباش اما اگه کوتاهی کنی ممکنه یه مدت طولانی پشیمون شی مادرتم فقط دنبال اینه که تو این وضعیت سختی نکشی

  47. منم از پدر و مادرم به شدت متنفرم. دختر ۲۹ ساله هستم اصلا از پدر مادرم محبتی ندیدم و هیچ وقت منو ساپورت مالی هم نکردن با اینکه پدرم پولداره میلیونره ولی زورش اومد واسه ما خرج کنه همش نگه داشت که امیدوارم بمیرن هرچه زودتر الان من چندین ساله خودم کار می کنم و این پدر اشغال کثافت یه بار نگفت تو دختری و ساپورتم کنه فقط بلدن به برادرم محبت کنن حالم ازشون بهم می خوره شدیدا اونقدر بیشعور هستن که من انگار براشون وجود ندارم. اونایی که میان میگن بهشت زیر پای مادر لطفا حرف مفت نزنید و بقیه رو درک کنید و چرت و پرت زیادی نگین. اگه یه روز پدر مادرم بمیرن جشن می گیرم از خوشحالی مطمئن باشید. فقط بلدن بچه بیارن

  48. سلام من بیست سالمه و ارزوم اینه هرچه زودتر مادر یا پدرم بمیرن که یه پولی به من برسه حتی فکر کشتنشون هم به سرم زده ولی خب من که قاتل نیستم به هرحال…مادر یه فرد مذهبی که فکر میکنه با دنیای امروز و اهنگ گوش دادن روشن فکر شده و پدر یه فرد گشادو تبنل که پول خرجی هم نمیده من نمیدونم تو که پول برا خودت نداری چرا هی بچه میاری احمق بعد اینا فکر میکنن من باید بدون حتی یه هزارتومنی برم دنبال کار مثل خارجیا خدا هم که دیگه انگار یه نگاه به این زندگی نمیندازه بچه ها برام دعا کنین پدر مادرم زودتر بمیرن خدا کمکتون کنه تو زندگی منم برا همتون دعا کردم که زندگی موفق باشین درضمن زود قضاوت نکند

    1. درکت میکنم ولی خواهشا به خدا بسپار اگه این کار و کنی نفعی بهت نمیرسه که عزیزم بدبختتر میشی اما خیلی درکت می کنم کارکن و موفق شو و از این مملکت پیزوری برو

  49. سلام من ۱۸ سالمه میخواستم ابروهامو بردارم ولی روم نمیشه ب مامانم بگم اخه مامانم از اواناس ک منتظره ی چیزی بگی ک مطابق میلش نباشه و تا اخر عمر بزنش تو سرت برا همینم نمیدونم چجوری بهش بگم دخترا الان ۱۵ سالگی دست ب کار میشن ماشاالله منم ک هر کاری خواستم یکنم فقط ن ازشون شنیدم اونوخ برای خواهرم ک از من کوچیک تره ادای روشن فکرارو درمیاره البته خود مامانم عید بهم گفت میخوایی ابروهاتو برداری خودم گفتم ن ینی هول شدم….. بنظرتون الان بگم چی میگه میترسم….

  50. من از مادرم متنفر نیسم فقط دیگ هیچ حسی بهش ندارم دیگه خسته شدم ازش همش کتکم میزنه تحقیرم میکنه اعتماد به نفسم اومده پایین از بس مقایسم میکنه با دیگران فقط امیدوارم دانشگاه جای دوری قبول شم

  51. منم ۱۵ سالمه.نمی دونم چی بگم از کجا بگم مادرم نه درکم میکنه نه به نیاز هام توجهی داره.همیشه فحاشی میکنه.اهمیتی به وضعیت روحی ام نمیده.همیشه نمراتم بیست بوده تو مدرسه مورد علاقه ی همه ی معلم ها بودم و همه ازم تعریف می کنن ولی مادرم همیشه میگه وظیقته درس میخونی واسه آینده خودته به من چه!میگه اگه سگ تو خونم بزرگ می کردم بهتر از تو تربیت میشد شعور سگ از تو بیشتره!عاشق کتاب خوندنم عاشق مطالعه ام عاشق شادی و فکر مثبت ولی همشون با غر غر های مامانم دود میشه میره هوا.

    1. عزیزم من اتفاقی اینجا اومدم برات دعا می کنم آرزو می کنم مامانت متوجه اشتباهش بشه و خداوند هم محبت و مهربونی رو دوباره به دلش بیاره عزیزم

    2. دقیقا زندگیت مثل زندگی منه کودکیم نوجوانی ام جوانی ام به خاطر فحاشی و عصاب ضعیف و عشق پسر بودنای مادرم تباه شد رفت من که فکر میکنم بهشت فقط زیر پای حضرت فاطمه زهراست او فقط مادر بود حسین با زینبش براش یکی بود

    3. منم همین طورم از چهار سالگی خوندن نوشتن بلد بودم تو مدرسه معلمامو شکه میکردم با نمراتم همه همکلاسیام میخواستن دوستم باشن اما مامانم اجازه نمی داد که دوستی داشته باشم تمام زندگیم کتابخون بودم و تنها سرگرمی و پناهگاهم بود اما الانا اینثد بهم سرکوفت میزنه که تو هیچی نیستی بی غرضع ای که چن ماهه یه کتابم نخوندم خودش مدام با تلفنش کار میکنه و چت و اینستا و… کلاس شیشم که بودم سوالا رو اشتباه تو پاسخ نامه زدم و رد شدم اون کارایی که اونو بابام باهام کردنو فراموش نمیکنم سرموفت و طعنه و مقایسه و… از بچگی یه دختر عمه داشتم که دوس ال ازم کوچیک تر بود و باباش فوت شدم بود اونقدر با اون مقایسم کردن براش هدیه گرفتن تولدش براش پارتی گرفتن احساس کردم که ذره ای اهمیت براشون ندارم از بچگی مدام به خاطر اون کنک خوردم تنبیه شدم و الانم چند ماهه دوستایی پیدا کردم که با خانوادم کنار اومدن و منو قبول کردن اما مامانم مدام بهشون فحاشی میکنه دیگه اصلا احساس محبت به اون قیافه…ندارم هیچ احساسی ندارم ۱۶ سالمه و دارم دنبال راهی برای خودکشی میگردم

      1. اگه من جای تو بودم برای مادری که من فکر میکنم اختلالات روانی داره و روانی خودمو فدا نمیکردم خدا شاهده الان که دارم اینو مینویسم گریم گرفته به جای نابود کردن زندگیم برای اون زنیکه ای که به من ۱۴ ساله حرف های زشت‌ مثبت هجده میزنه و فیلمای بد میزاره… فرار میکردم ازش بدم میاد????????

      2. عزیزم منم درکت می کنم ولی خودکشی تنها به خودت ضربه میزنه بشین درساتو بخون منم مثل شما بودم ولی تصمیم گرفتم از این مملکت پسر پسند کلا دور شم الانم خیلی خوشحالم و فقط می خوام با آدمایی که درد مشترکی دارم همدردی کنم

  52. فک کنم این کافی باشه واسه تنفر از مادرم
    خواهرم سرطان داره و هر روز مامانم بهش میگه ایشالله بمیری.. از وقتی که بچه بودیم مادرمون مارو کنک میزد طوری میزد که همه میگفتن الان بچه میمیره از بچگی با فحاشی ما رو بزرگ کرده تا حالا نشده اسممو صدا کنه همش فحش میده بی دلیل….ازش متنفرم

  53. منم از پدرم متنفرم پدرم هیچوقت به من محبت نکرده تنها محبتی که به من داشته کمکای مالیش بوده همه میگن چرا بابایی نیستی و… ولی واقعا دست خودم نیستم وقتی بی محبتیاش میبینم ازش بدم میاد منم خیلی دوست داشتم روابطمون مثل پدر دخترای دیگه بود منم خیلی دوست داشتم بجای اینکه اون همه کلاس ثبت نامم کنه به جای اون پولایی که خرجم کرده بهم محبت میکرد وقتی میبینم پدرای دیگه به دختراشون محبت میکنن واقعا دلم میخواست شده حتی یه لحظه جای اونا باشم????

    1. امیدوارم مادرم بمیره
      همه چیو ازم دزدید
      دزده کثافت
      باعث مرگ بابام شد
      از بچگی بزرگم نکرد ما رو به پول و به برادرای کفتارش فروخت
      امیدوارم بمیره
      ترووو خداااا هر کی نظر منو میبینه برام دعا کنه که مادرم بمیره
      اینشالله بمیری فخری کاظمی ازت متنفرم
      به خاطرت از زندگی عقب افتادم همه چیو از دست دادم از جمله پدرمو
      خدا ازت نگذره انشالله خونه و ملک رو که ازمون دزدیدی … انشالله که به زهرمارت باشه انشالله خدا تو این دنیا و اون دنیا تاوان کاراتو بده … بمیری نجات پیدا کنیم فخری کاظیم تروخدا بمیر فقط بمیر فقط بمیر فقط بمیر بمیر بمیر نجات پیدا کنیم از دستت انشالله خوشی نبینی امیدوارم با ذلت بمیری همونجور که پدرم با زجر مرد تو هم به درک فاصل شی ریاکار دزد کثافت

  54. این محدودیت ها از همین افکار قدیمی و مزخرف مامان باباهاست….
    یعنی مامان باباها یه جورین که نمیتونی بهشون بگی کسیو دوست داری…
    فکر میکنن وظیفشون بعدبه دنیا اوردن بچه و بزرگ کردنش ازدواج کردنشه!…
    میدونین چرا فک میکنن همه چی به ازدواج ختم میشه….
    چون افکار مامان باباهاشون هم همینجوری مزخرف بوده…
    حالا اینا هیچی…
    چرا یه پسر یا دختری که ترنسه نمیتونه مشکلش رو بگه…
    لطفا جواب الکی ندین…
    دورو برم مورد داشتم که میگم…
    وبا اون خرشانسی که مامان بابای روشنقکر داره نیستم…
    اونجور مامان بابا ها خیلی کم پیدا میشن…
    یا چرا اون بدبختی که از طرف یه حرومزاده اسیب جنسی میبینه نمیتونه به والدینش بگه؟!…
    چون مامان بابا ها بیشتر به فکر ابروشون و فکر مردمن نه به فکر اون بچه بدبخت…
    یه سری والدین مذهبی هستن که نمیذارن گوش بچشون یه اهنگم بشنوه…
    چون با همون افکار اینو یاد گرفتن…
    یه ذره باخودتون فکر کنید…
    خیلی از اونهایی که از خونه فرار کردن و بدبخت شدن حالا به هر دلیلی به خاطر ناتوانایی درک والدینشون بوده…
    تاکی میخوایین بچه هاتون رو با تنبیه بدنی تربیت کنید؟!
    تاکی میخوایین به جای اینکه با بچه هاتون صحبت کنید سرشون داد بزنید و حرف خودتون رو به کرسی بنشونید؟
    تاکی میخوایین به تقلید کورکورانه سنت های قدیمی ادامه بدین؟
    تاکی میخوایین بچه هاتون با تمام وجود ازتون متنفر باشتن؟۱٫٫٫
    تا کی؟!

    1. از مادرم متنفرم متنفرم متنفرم متنفرم ………………. از خدامه بمیره
      از فخری کاظمی متنفرم
      امیدوارم زود بمیره
      یه دزد عوضی از این دنیا کم میشه
      خیلی هم خوب میشه برا جامعه یه ریاکار دزد میره به درک
      تو فکر کشتنش هستم تا بتونم چیزهایی که ازم دزدیده پس بگیرم ملک و خونه پدریمو ازم گرفت همه چیو ازم گرفت نابودم کرد … منو انداخت بیرون از خونه …. بلخره یه روزی … یه روز یه رووووووزی روزگاری روز منم میاد روز تاوان فرا میرسه ….. خدا کنه اون روز زود بیاد دارم دیونه میشم از حرص … خدا بهم رحم کنه

        1. خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخحححححخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

        1. منم دقیقا همین مشکلو دارم از مادرم متننننفرم چون همیشه آبرومو میبره پیش شوهرم و خانوادش.دیگه خسته شدم.ازبچگی خواهرموبیشتردوس داشت.هررازی میگم سریع فاشش میکرد.دوس ندارم بمیره فقط بخاطر خواهربرادارای کوچیکم.یه آشغال لاشیه ک هیچ وقت بهش حسی نداشتم.همیشه فکرمیکردم من عجیبم اما الان میفهمم خیلیا این مشکلو دارن.همیشه بهم سرکوفت میزنه دیگه خسته شدم آبرومو برده جلو خانواده شوهرم هر چیز کوچیکیو با دروغ و دغل بهشون تحویل میده.ولی هیچ وقت راجب رفتارش با من صحبتی نداره.

  55. منم از مادرم متنفرم اون زندگی رو برام جهنم کرده و همش اذیتم میکنه دوسش ندارم از زندگی تو جهنم خونمون خسته شدم از حرفاش حرکات مسخرش خسته شدم همش بد دهنی میکنه من ازش میترسم کاش بتونم زودتر از این خونه برم و دیگه نبینمش اون واقعا ظالمه حتی هیولاست جونی من رو حروم کرد من دیگه آدم سابق نمیشم همش آرزو میکنم کاش میمردم یا اصلا نبودم این زندگی واقعا غیر قابل تحمله کاش من زودتر برم و از دست این ظالم روانی راحت شم و اون تنها بمونه و تو بدبختی زندگی کنه .

  56. من از مامانم دلخورم…
    همیشه از بقیه تعریف می کنه از این که قشنگن اما یه بار هم بهم نمیگه تو هم خوشگلی
    امروز داشتم با دوستم دردودل می کردم وچون عصبانی بودم به دوستم گفتم ازشون متنفرم و مثل دو تا غول برام هستند
    فال گوش وایساده بود همه حرفامو شنیده بود
    بعد انقدر حرفای زشتی بهم زد که هیچ وقت یادم نمیره
    از خودش حرف در می آرود می گفت تو اینا رو هم به دوستت گفتی
    میگفت چرا رازهای چهل سال زندگی منو به غریبه ها می گی
    اخه مامان اینا همیشه با هم دعوا می کنن و منم اینو به دوستم گفتم

    خلاصه هرچی بهش میگم بزار باهات حرف بزنم میگه تو دختر من نیستی دیگه سرجنازه م هم نمیزارم بیای
    برام این چیزا مهم نیست
    ولی من اگه درددل می کنم بخاطر اینه که خیلی تنها و ناراحتم و ممکنه بخاطر عصبانیتم چیزایی رو بگم که نباید
    ولی اون چرا فال گوش وایسته؟
    راستشو بخوایین مامانمو دوست دارم اما نه به اندازه ای که دوستا و دوروبریام مامانشون رو دوست دارن
    بیشتر وقتا ازش عصبانیم چون اصلا مهربون نیست
    حالا هم هر کاری میکنه ببکنه برام مهم نیست
    دیگه همون یه ذره هم دوستش ندارم
    نه دوسش دارم ن متنفرم
    بی تفاوتم بهش

  57. من و مامانم روزی نیست که باهم دعوا نکنیم میترسم مریض شم انقدر حرص میخورم از دستش..هرکاری میکنه منت میزاره،میگه من اینکارو کردم اون کارو کردم برات تشکر کن،
    جلو همه آبرومو میبره.حرفایی که بهش میگم جایی نری بگیو دقیقا میره همه جا جار میزنه،،جلو بابام مظلوم بازی درمیاره و همه تقصیرا هم اخر میفته گردن من
    بیمار روانیه ..حتی دکتر گفته قرص اعصاب باید بخوره اما نمیخوره. همیشه بهم میگه کاش بجای تو سگ بزرگ کرده بودم
    ازش متنفرم..ترخدا دعا کنید از شرش خلاص شم.کنکورمو امسال دادم برا انتخاب رشته میخوام شهرستان بزنم..از طرفیم نمیتونم شهرستان زندگی کنم و فامیل و آشنا هم نداریم…واقعا سردرگمم..خدایا خودت همه ادمای امثال منو نجات بده..میترسم مثل خودش دیوونه شم،یا ام اس بگیرم از بس حرصم میده.دعا میکنم زودتر با یه آدم درست حسابی ازدواج کنم و فقط برم و برنگردم

    1. ما محکومیم ب فنا منم امسال کنکور دادم ولی چ کنکوری ی جوری گند زدم ک اونورش ناپیداااا حالا هر چی پارسال بش التماس کردم برا دی وی دی برام نخرید گف بخایی بخونی خودت میخونی و من چ خفتایی کشیدم ب خدا قسم ما دستمون ب دهنمون میرسه ولی نخرید برام امسالم گف دی وی دیم میخرم ولی هیچ گوهیم با ابنا نمیخوری تو اخرش هیچی نمیشی همش فاز منفی میده پدرمو درائرده دخترای هم سن من همه کار میکنن من ی البو اهنگ از خواننده مورد علاقم پیش خرید کردم انقد زرنگه ی کارت داده دستم ک رمز دوم نداره منم صبح رفتم سر کوچه براش گرفتم اومد چنان جا خورد گفتم انگار جنایت کردم خب من میخاستم البومو پیش خرید کنم مگه چیه؟؟؟انقد شوخی شوخی فوش داد ک نگوو دیگه خستم کرده ………..بابام ک ی قرونم برا من خرج نکرده جواب کنکور اومد چنان نطق میفررمود گفتم تو چته دیگه از همون اولم من از هر چی خوشم میومد اینا هی اه و اه مینداختن پشتش حتی ب خوتننده مورد علاقمم گیر میده با اینکه من ن لیتو گوش میدم ن وانتونز ن تتلو و اهنگ خوب گوش میدم اما بازم اعتراض دارن میدونی ما مگه بریم از این مملکت ک راحت شیم..

    2. منم دقیقا همینو از خدا میخام بایکی ازدواج کنم برم دیگه برنگردم اونقدر دور باشم که اونا هم نتونن به من سر بزنن

  58. منم مثله شما
    تازه شما خوبید سالمید
    من ک نمیتونم راه برم ننگ میزنن چون نمیتونی راه بری
    پدرو مادرم ازهم جداشدن با مردی میخواد ازدواج کنه ک هیچ گونه هم سطح نیس ن قیافه ن فرهنگ ن اخلاق ن تیپ نه گفتار نه هیچیییییی
    امشب بخاطر یه دیلیت اکانت دوا را انداخت
    اینا مادرن…..
    هه

  59. سلام.من ۱۸سالمه .از مادروپدرم بشدددت متنفرم و آرزوی مرگشون رو میکنم.مادرم هزارتا انگ بهم چسبونده تو فامیل آبرومو برده. زندگی و جوونیمو حروم کردند. همین الان دندونام سیاه شدن و درد میکنن دکتر منو نمیبرن.پوستم قارچ زده دکتر نمیبرن. رتبه صد کنکور شدم ،بدون کلاس کنکور و معلم و حتی سرویس!رتبه کنکورم به یه ورشونم نیست!! اصراری هم نداشتن درس بخونم چون آیندم مهم نیست!!منت پول کشمش و کتاب تست و اندک میوه هایی که فقط دوران کنکور تو خونمون پیدا میشدن رو سرم میزارن.پول بهم نمیدن(البته وضع مال بابام توپه توپه!!) .چای کتک هاشون تااخر عمرم رو بدنم میمونه.زاتوهام از کتک های پدرم پوسیده و درد میکنه. یه عمر تو خونه زندانی کردن منو. باورتون میشه سه ماه تابستون من پامو از خونه یکبار هم نمیتونستم بیرون بزارم؟؟اگه وضعم اینطور بمونه من از خونه فرار میکنم و بدترین و گناهکار ترین آدم روی زمین خواهم شد و به بدترین شکل ممکن ازمدرومادرم انتقام میگیرم و آبروشونو میبرم(تازه خیییلی هم پدر مادرم مومن و نمازخون و حاجی هستن!!!)

    1. شیدا من برعکس توام بعد از مرگ مادرم افسردگی گرفتم و حتی دوست ندارم تا سر کوچه هم بدم همیشه گریه میکنم بابام همش کلاسای مختلف اسممو مینویسه ولی نمی رم نمیتونم برمم…خیلی دلم براش تنگ شده

  60. من از مادرم بدم میاد همین تابستانه پارسا ل فقط سر اینکه خواهر کوچیکم حالش بدشد ما دعوامون شد که تو این دعوا یکی از انگشتان و شکوند که دکتر گفت همین طوری میمونه درست نمی شه موقعی که دعوامون میشه با مشت میزنم تو بدنم انگار کیسه بکس گیر اورده تا زگیام که دعوامون میشه میزنم بهش میگم تو که یه انگشتمو شکوندی راحت باش مال خودت بقیشم بشکون بعد میگه ایشان الله همشونو میشکونم واقعا از دستش خسته شدم من و برادرم از دستش خونمون تو شیشه است

  61. نمیدونم چی بگم
    ازچیش بگم از بدیاش یا از خوبیاش
    حرف های بعضیاتون حرفه دلمه کیر میده مقاااااایسه میکنه فرق می ذاره
    اگه یه درصد منو درک میکرد یا یه دقیقه خودشو جای من می ذاشت, دنیا فرق می کرد …
    .
    .
    .
    اگه همینجوری پیش بره ………..
    ???

  62. قدرشونو بدونین شاید یکم یا زیاد زود جوش بیان یا….
    ولی هرچی باشه مامانه … فقط به احترام این ۹ ماهی که تو شکمشون بودید حرمتشون رو نگه دارید
    مهم اینه که مامانا ته دلشون صاف صافه…

    1. تو هم معلومه از اونایی هستی که نفست از جای گرم درمیاد!!
      اونا یه مشت دختر و پسر عقده ایی هستن که عقده ی کتک هایی که تو بچگی از پدر مادراشون خوردنو دارن سر ما خالی میکنن!!
      خدا ازشون نگذره!!!!

  63. مادر یعنی آرامش
    مادر یعنی مهربانی
    مادر یعنی آسایش
    مادر یعنی خوشبختی
    مادر یعنی عشق
    مادر یعنی مهر
    مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکات، اشک میریزه
    مادر یعنی اون فرشته ای که با خنده هات، میخنده
    مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت زندگی میکنه
    مادر یعنی زندگی ………
    تا زنده اند و زنده ایم قدردانشان باشیم که بعدها افسوس بیهوده است

  64. منم از مادرم متنفرم
    من و خواهرام و پدرم ازش متنفریم
    دشمنه خانواده اشه
    همه جا برای مطرح کردن خودش از ما بدگویی میکنه
    برای جمع کردن پول و خونه همه رو له کرده
    اخرش هم نه خرج خودش میکنه نه خرج خانوادش
    هر روزم تو مطب دکتراست نکنه بمیره پولاش به بقیه برسه
    براش مهم نیست چهره منفوری پیدا کرده فقط مهمه که پولاش خرج نشن
    من ٣٣ سالمه و تو خونه این ادم که به اسمش هست خونه روزی ارامش نداشتم
    خواستگار هم که میاد باهاشون کار به دعوا ختم میشه و میرن و من و خواهرام اسیر و برده دست این زن سلطه گر شدیم
    فقط بخاطر اینکه پول داره
    خدا لعنت کنه ادمه جاهل و نادون رو

    1. عزیزم نگران نباش مامان من که همه اینا هست البته چند تا بارزه جدیدترم داره اینکه شدیدا کتکم میزنه بعضی وقتا از حال میرم التماسش میکنم اما انگار نه انگار
      ولی هیچوقت سفرهای زیارتیش تعطیل نمیشه
      خدایا شکرت بخاطر این بنده های صالحت

  65. من از مادرم متنفرم
    اون هرروز بهم دروغ میگه فحشای خیلی بدی میده بهم میگه پسر فلانی باهات این کارو بکنه
    یه روزی مجبور شدیم تلگرامم حذف کنیم
    من دیلت اکانت کردم اما بعدها فهمیدم مامانم یه شماره دیگه رفته تلگرام داره با پسرای کوچکتر از خودش حر میزنم گفته شانزده سالمه اسمم رها یه عالمه مرد چند تا داداش آبجی گروه…
    خلاصه من وقتی خونه نبود همش گوشیشو چک میکردم و اینارو می‌دیدم
    هرروز بهم دروغ می‌گفت روزی نبود که فحشم نداده
    امروزم گفت ای کاش تو به جای انسان سنگ از شکمم درمیومدی میزاشتم سر سنگای دیگه
    من واقعا خستم میخام یکی دیگه باشم

  66. من حالم از مامانم بهم میخوره شمارشو بلاک کردم دلم میخاد بزنم بیرون اما چون دخترم نمیتونم ی سال پیش یکی بهم ی تهمت بزرگ زد اسمم لک دار شد افتاد سر زبونای مردم ازون اتفاق ی ساله میگذره تا ی بحث کوچیک میشه سری تحقیرم میکنه هزارتا اسم پسر رو میاره روم فحشای بد بد میده همش جلوی فامیلام کوچیک میشم دستمم از همجا کوتاس و اون تهمت لعنتی بر گردنم ثابت شد خدا ازتون نگذره زندگیمو نابود کردین ی سال اشک چشام خشک نشده بخاطر حرفای مامانم هزار بار قلبم شکسته

    1. منم مادر بدی دارم و ازش متنفرم
      تهمت چیزبدیه و بدتر ازاون اینکه مادر آدم بهش تهمت بزنه.
      نوجوون که بودم مامانم چندباری بهم تهمت زد که باپسررابطه دارم و وقتی میخواستم بیرون میگفت میخوای بری ک… دادن .که خودم ازتعجب شاخ درمیاوردم که همچین حرفایی میزد یچندباری اقدام به خودکشی کردم ولی از خدا ترسیدم.
      ازخدامیخوام به کساییکه لیاقت بچه دارشدن ندارن بچه نده واگرم یروز خودمم لیاقت نداشتم نده چون بچه یه امانته.
      من خیلی فهش و نفرین و بی آبرویی توفامیل .تهمت از سمت مادرم داشتم و خوردم کردن.
      و ازهمه بدتر ازچیزیکه خیلی حرص میخورم روزه و نمازش و قرآن خوندنشه که هربار میبینم میگم بخوره به کمرت اون نماز و روزت.باورکنین از نماز و روزه و دین زده شدم .
      ولی خداروشکر ازدواج کردم و دارم میرم یه شهر دور ولی بااین حال همیشه کمبود یه مادر مهربون و دلسوز و محبتش همیشه گوشه دلم میمونه و باخودم به گور میبرم و گله کردنم از خدا میمونه برای اون دنیا.

  67. مادر من عشق زندگیم بود.مامانمو ۲۰ روزه از دست دادم.قدر مادراتونو بدونین.از اذیتای کوچیکشون بگذرین.اونامرو این زمین آدم هستن.ولی فرشته ان
    مادر من یه فرشته بود .خیلی بی تابم.همش دلم میخاد زمان برگرده عقب اون روزایی که باهاش بحث و دعوام میشد با مهربونی باهاش حرف میزدم.همش دوست دارم زمان برگرده عقب جبران کنم اشتباهاتمو.بهش میگفتم چقدر دوستش دارم.براش هرکاری دوست داشت میکردم.اما حیف آرزوی محالی دارم.هر لحظه به یادش دارم گریه میکنم.قدر مادراتونو بدونین .وقتی به خودتون میاید که خیلی دیره

  68. نوشته های اکثرتونو خوندم شما همه بخاطر اختلاف اعتقادی یا سنی و رفتاری ای ک با خونوادتون دارین متنفرین ازش
    دریغ از اینکه من آرزوم بود رو سرم میبود کتکم میزد حتی
    نمیدونم ب خیلیاتون چی بگم
    فقط امیدوارم مشکل هممون حل شه❤

  69. من از مادری ک مادر نبود و فقط اسمش تو شناسنامم ثبت شد بیزارم
    من متنفرم ازش ک وقتی ۳ سالم بود گذاشت رفت و حالا بعد ۱۷ سال پیداش شده
    من نمیبخشم کسی و ک کل بچگی و زندگیم باعث تحقیر و خورد شدنم شد
    باعث شد بخاطر گذشته ای ک واسم ساخته نتونم ب کسی ک عاشقشم برسم
    من متنفرم ازش چون وقتی همه از حس خوب مادر داشتن میگن من باید لال بشم و بگم هه مادر چی هس
    من هیچوقت ازش نمیگذرم چون هرجا ک شاد بودم یه اتفاق باعث شد اون یادآوری شه و دوباره کامم تلخ شه
    اون یه اتفاق نحسه تو زندگی من
    یه بدنامی

  70. سلام ۱۵ سالمه …
    من از‌‌ اخلاق، نوع برخورد ، شخصیت ، مخصوصا طرز فکر و تیپ و ظاهر مادرم و همچنین پدرم متنفرم… متنفررررررررر متنفرررررررررررم مخصوصا مادرم . دوسش ندارم . حرف خوبی نیس اما اگه پدرم با ی زن دیگه ازدواج میکرد که خیلی خوب بود من الان تو این سایتا نبودم… هیییییییی خدا من عاشقتم ولی چرا این همه بی عدالتی تو زندگیمه چراااااااا اخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! دنیات بی عدالته .
    میگم بی عدالتی چون تو این مادر و پدر رو دادی به من. کمبودای تو زندگیمو کی میخاد جبران کنه!? اصن ب فرض بعضی چیزا تقصیر من .به فرض مشکل از من قبول. اما ایا تقصیر من بود که همچون پدر مادری دارم !!!!!
    کاش عاشق مادر پدرم بودم ولی نیستم… باهاشون حرفم میزنم بهم میگن توو توهم هستم … اگه مادر پدر خیلی خوبی داشتم زندگیم این نبود… انقدر دوس دارم باهاشون صمیمی بشم عاشقشون باشم اما اینطوری نیس … چرا اخه !گناه من چی بود ؟! خب بگو منم بدونم دیگه. مادر پدرمو نمیخام…
    اما دوستان ی چیز خیلی عجیب با اینکه اینقدر ازشون بدم میاد اما وقتی مثلا خواب بد میبینم که مادرم مرد یا پدرم چیزیش میشه سریع ناراحت میشم ! اخه این چه حس مزخرفیه معلوم نیس با خودم چن چندم…

  71. من ۱۴سالمه و یه برادر دارم که پنج سال ازم بزرگتره و یجورایی من بچه ی ناخواسته بودم و همه هم اینو میدونن مامان و بابام فقط منو کتک میزنن و با برادرم خوبن
    درسم واقعا خوبه و همه به عنوانه خرخون میشناسنم با هیچ پسری هم نبودم ولی برادرم درسش داغونه و هزارتا دوست دختر داره که مامانم هم اینو میدونه ولی بازم همه ی بدبختی ها واسه منه بعضی اوقات مامانم اینقدر کتکم میزنه که وقتی میرم مدرسه فقط حواسم به اینه که آستینام یه وقت نرن بالا یکی کبودیامو ببینه من تا چند وقت پیش افسردگی حاد داشتم و مامانم متوجه بود و هیچ کاری نمیکرد بقیه هم به این دید نگام میکردن که مامان و بابام دکترن و قطعا حواسشون هست
    ولی کاشکی سواد نداشتن کاشکی پول نداشتن کاشکی معتاد بودن ولی رفتارشون با من که بچشونم درست بود
    الان هرشب دارم گریه میکنم و به قدری ضعیف شدم که تا یه صدایی میاد میترسم که نکنه مامانم یا بابام میخوان بزننم
    گاهی اوقات دلم میخاد دهنمو وا کنم هرچی میتونم بگم بگم خودمو خالی کنم و حتا یه بارم اینکارو کردم هنوز یکی دو جمله اول رو نگفته بودم مامانم یجوری زدم که لبم پاره شد و خون دماغ شدم 🙂
    عاخرین دعوا هم همین چند دقیقه پیش تو خیابون بود که زد تو دهنم و بهم گفت گستاخ فقط بخاطره اینکه بهش گفتم چرا اونروز بهم فلان چیو گفتی 🙂
    اینم مهر مادری :))))

    1. نازی جون منم مامانم دکتره بابام مهندسه مخابراته
      راسته ک میگن تحصیلات شعور نمیاره اینا لابد خودشونم همینجوری بار اومدن ب نظرم از یکی کمک بخواه نمیشه اینجوری

    2. خدا لعنت کنه جامعه پسر دوست و ظالم مارو غمت نباشه میدونم حتی اگه تا ابد تو جهنم بسوزن دردت دعوا نمیشه هیچی مثه قبل نمیشه یا اون روزا برنمیگردن که بخواد عمر انابود شدت جبران شه و هیچ تغییری نمیکنه اما فقط سعی کن فراموش کنی یه زندگی ای بساز که بتونی جای همه اینارو و این ادمارو با خاطرات خوب پاک کنی فقط رها کنو دنبال خوشی ها برو تنها راهش همینه

  72. واای بچه ها من فکر میکردم فقط مامان من دیوونست. باور کنید روزی وجود نداره که این حیوون منو به فحش نکشه .حالم ازش بهم میخوره زنیکه وحشی باید تو تیمارستان بستری بشه بابامم عین ماست نگاه میکنه یا همش میگه تقصیر منه همش میگه تو گستاخ شدی تو پررو شدی از وقتی که دانشگاه رفتی
    از صبح که پامیشم شروع می‌کنه به فحش ونفزین تا شب . غروبم که بابام میاد عین مادر مرده ها خودشو میزنه به گریه و‌ موشمردگی و به دروغ به بابام میگه من زدمش و‌فحشش دادم تا میخوام از خودم دفاع کنم قلبشو میگیره و شروع به نفرین میکنه و‌ میگه دهنتو ببند انگ هرزگی بهم میزنه جلو بابام که اونو از دست من عصبانی کنه . الان ۲۱سالمه باید بهترین روزهای زندگیم باشه ولی هروز بدتر از دیروز .بخاطر این زنیکه وحشی جهنمی . کاش بجا مادر سگ داشتم اون بیشتر بهم محبت میکرد بخدا .زندگی ندارم بخدا دعا کنید یا اون دیوونه بمیره یامن

    1. منم مثل توام عزیزم.این سرنوشت مااست که همچین پدر و مادری داشته باشیم.و همیشه به بچه هاییکه با پدر و مادرشون دوستن و نسبت بهم محبت دارن حسادت کنیم.ولی خدا مطمعنا حواسش هست .تنهاکاریکه میتونی بکنی جدایی و ازدواج و رفتن به یجای دور برای زندگیه.بااینکار فقط زجرت کم میشه که بازم خوبه ولی جای خالی یه مادر و پدر خوب تو دل آدم خالی میمونه و حسرت تاآخرعمرباهامونه.

  73. من از مامانم متنفرم هیچ وقت سعی نمیکنه منو درک کنه همش سرم داد می زنه اصن هیچ موقع عصاب نداره فقط خواهر بزرگمو دوس داره میخواد صد در صد مثه اون باشم اصن درک نداره هر موقعم ک خواهرم از دانشگاه میاد تموم مهربونیاش برا اونه مخصوصن الآن ک من ۱۵ سالمه و تو سنی هستم ک خیلی ضربه میبینم و حساسم ب هیچ وجه سعی نمیکنه درک کنه الانم با خواهرم پاشدن و با خاله هام رفتن بیرون خوش گذرونی منو نبردن اصن ب من نگفتن میخوایم بریم بعد من باید از یکی دیگ بفهمم اینا رفتن بیرون همیشه هم بهم دروغ میگه کثافد واقعا حالم ازش بهم میخوره وقتی هم ک دارم گریه میکنم میگ گم شو تو اتاقت عذا بگیر خب این چ طرز برخورده حق دارم ازش بدم بیاد

  74. دوستان من نمیتوانم شما رو درک کنم ..چون بر عکس شما مادرم به من و برادرم بیش از اندازه محبت میکنه جوری که بعضی اوقات پدرم هم از این رفتار عصبی میشه..نمیتونم بگم شما ها حق دارید یا ندارید بگید از والیدنتون تنفر دارید..ولی فقط میتوتم بهتون بگم یه مادر هیچ وقت از فرزند خودش بدش نمیاد..کسی که شمارو ۹ ماه داخل شکم خود پرورش داده و رنج و عذاب این مدت را به جان خریده هیچ موقع حس تنفر به فرزند را نداره…دوستانی که از رفتار های بده مادر خود میگویند بدانید که مادر شما حتما دچار مشکل و بیماری هست و اگر میگویید فهش رکیک و تحقیر های بی جا میکند بدانید مادرتون احتمالا دچار افسردگی شدید یا اختلالات روانی شده است و نیاز به درمان دارد وگرنه هیج مادر سالم از شرایط عقلی در هیچ جای این کره ی خاکی از فرزند خودش متنفر نیست…هر جای این جهان هستی هستید بهترین آرزو هارو براتون دارم و امید وارم همیشه بدرخشید و سلامت باشد.
    یا حق.

    1. معلومه شما نمیتونید درک کنید شرایط کسایی که مادر یا پدرشون با بچه هاشون بی جهت بحثشون میشه اولا که شما میگی مامان من خوب برخورد میکنه و دوستمون داره پس دلیلی نداره از مادرت بدت بیاد ثانیا شما پسری و اصولا دخترا احساساتشون بیشتره و از بی مهری خیلی بیشتر از پسرا رنج میبرن. درسته ما نه ماه در شکم مادرمون بودیم ولی ماهم امانت خدا برا اوناییم جدا از اون یه انسان مستقلیم اونا حق ندارن کاری کنن که بچه هاشون ارزوی مرگ کنن خدا همونطور که احترام رو برا پدر مادر واجب کرده دوست داشتن فرزندان برا پدر مادر هم واجبه بنابراین باید این رابطه دوطرفه باشه تا موندگار بمونه

    2. سلام دوست عزیز مرسی که ارزوی خوبی برای ما کردی و اینکه مرسی که نظر خوبتو در اختیار ما گذاشتی ولی واقعا وقتی درک نمیکنی نظر نده! تو خودت وقتی تو ناز و نعمت مثل گربه ی سلطنتی بزرگ شدی حس افرادی مثل مارو درک نمیکنی.پس بهتره اصلا نیای تو این سایتا و نظرت رو که ندونسته درمورد ما میگی رو نذار! نمیخواد ناز پررورده ها درمورد دوست داشتنای بعضی مادرا به ما چیزی بگن! شاید بیشتر مواقع به ما محبت کنن و مارو دوست داشته باشن اما وقتی با ما درست رفتار نمیکنن ما باید یه جایی اون حسمونو خالی کنیم. مادر خود من منو به زبون دوست داره ولی اصلا درست رفتار نمیکنه. همش درمورد عیب های من که ممکنه همه عیب داشته باشن به همه جلوی خودم میگه و بزرگ نمایی میکنه! احساسات من رو به تمسخر و خنده میگیره. برادرم هم فقط تظاهر میکنه که منو درک میکنه اما همش طرف مامانمه.وقتی میخوام تو مسائل بهش کمک کنم یا تو بحثا مفید باشم بهم میگه تو فضولی یا همش دخالت بی جا میکنی ولی خودش تو همه ی کار هایی که نه میتومه کمک کنه و نه میشه از نظرش استفاده کنه دخالت میکنه.و همش ضد حاله.خیلی هم گداس! ۱۵۰ متر خونه خریده همش عز و جز بی پولی میکنه! دو تا ماشین داره همش عز و جز بیپولیش واسه ماس! ۱۰ میلیون تو حسابش داره همش به رخ ما بیپولی رو میکشه.وقتی بچه بودم تونست یه خونه ی ۷۰ متری رو تبدیل به ۱۳۰ متر کنه ولی همیشه وقتی چیزی رو دوست داشتم برام نمیگرفت و همش به رخ من که ۵ سال یا کمتر سن داشتم بی پولی رو میکشید.من که الان بزرگ شدم و با اینکه میدونم که باید رعایت کنم و همیشه کم توقع بودم بازم هی میگه شما منو واسه پولم میخواین. من واسه اینکه به رخم نکشه حتی کتاب های کمک درسی هم ازش نمیخوام!وقتی برای درسم خرج میکرد و منم همیشه بهترین نمره رو براش میگرفتم همیشه سرم منت میذاشت و میگفت :”پولتو دادم!”

    3. خدا براتون نگهش داره ولی لطفا اینجا نگو چون خیلیا دلشون به درد میاد همه ما حسرت داشتن ی مادر خوب داشتیم اما ?

      1. من 20سالمه.از وقتی یادم میاد پدر و مادرم دعوا داشتن وبارها قهر کردن و برگشتن تا 18 سالگی ک سال کنکورم بود و ازهم جدا شدن و تمام زحمات و تلاشای منو ب باد دادن ،من خودمو برای رتبه تک رقمی اماده کرده بودم ولی اخرش توی یه شهرستان پزشکی اوردم.مادرم توی ی خانواده ک کلی مشکل داشتن بزرگ شده و یادمه از صبح تا شب تو خونه ما گریه و اهنگ عزاداری و غم بود.من اون موقعا تمام امید زندگیم بابام بود.برای درس برای زندگی خوب تشویقم میکرد حمایتم میکرد اون بود ک باعث شد حداقل پزشکی قبول شم.الان ک جدا شدن من پیش مامانمم بخاطر نامادری بدجنسم ، مادرم اسکیزوفرنی داره تا کوچکترین چیزی میشه عیبای منو ب روم میزنه مسخرم میکنه تحقیرم میکنه،حرفایی ک هیچ کسی بم نزده رو بم میزنه.تا بحثمون میشه بدترین توهینا بم میکنه کتکم میزنه کتکا وحشتناک و میگه پرتت میکنم بیرون از خونه.از بچگی ازش خجالت میکشیدم.هیچجا ندارم برم و مجبورم تحمل کنم.اهایی شماهایی ک این چیزارو تحمل نکردین نظر ندین و قضاوت بیجا نکنین بترسین ازینکه یروز اینارو خودتونم تجربه کنین و بفهمین ما چی میکشیم

    4. دوست عزیز تا اونجایی که من تو این زندگی نکبتی از مادرم توهین و تحقیر و کتک دیدم این شد باورم که همه مادرا پسر پرستن ((من یه برادرم دارم وقتی قیاس میکنم خودمو باهاش حتی توی دلخوشی های خیلی کوچیک به این نتیجه رسیدم )) و این ححتما تقصیرماست که دختر شدیم شاید !!!!!! والا ادمایی رو میبینم نه انقد ادای مسلمونارو درمیارن نه دولا راست میشن واسه نماز(االبته به اسم خودشون نماز و قران که بخوره تو کمرشون وقتی عمل نمیکنن تو زندگی ) برعکس انقد انسانیت و محبت حالیشونه ک کرم نریزن الکی به بچه هاشون و اونارو بیخود به باد فحش و کتک نگیرن
      من دیگه جلو نفهمی این ادم کم اوردم حتی پدرمم از دستش به ستوه اومده فقط به حق اقا امام زمان خدا جواب این کاراشو بده به خودش واگزارش میکنم این حیوون رو

      1. به قران قسم می خورم که مادرا پسراشونو بیشتر از دخترا دوس دارن اگه یه روزی مادری بگه والا دحترمو بیشتر دوس دارم به قران گوش نکنید .خودم همه جورشو دیدم الان تو زندگیم یه ارزو داشتم اون هم اینکه”ای کاش برادرم نبود””

        1. همه اینجوری نیستن.بعضیا پسرا رو بیشتر دوست دارن بعضیا هم دخترا .یه سری هم واقعا هردو .ولی به هر حال اره خیلیا اینجورین

    1. چشم عزیزم محتاجیم به دعا
      ایشالا خدا به هممون کمک کنه
      ولی ی سوال مگه تو مادر اینده نمیشی؟؟
      اخه گفتی ایشالا همتون پدر مادرای اینده میشید?
      شمام سال اولته ک میخایی کنکور بدی؟؟؟؟؟
      توام از پدر و مادرت دلگیری ک اومدی اینجا؟؟؟؟

    2. موافقم.همیشه یاد میگیرم مثل مادرم نباشم و با مسائل مسخره و بدبخت نمایی خودم ناراحتش نکنم و همیشه درکش کنم.

  75. دلم گرفته خوبه ی همچین جایی هس واسه اینکه خودمو تخلیه کنم
    دلم میخاد ازاین خونواده برم
    تورو امام حُسین واسم دعا کنین امسال کنکور قبول شم برم از این خراب شده تروخدا واسم دعا کنین خدا جون ک انگار دیگه منو دوس نداره ک حتی بخاد ب حرفام گوش کنه تروخدا شما برام دعا کنین حال روحیم خیلی بده ی حس اضطرابو غمگینی و اصن نمی ونم چمه
    تروخدا واسم دعا کنین………..

    1. من هم مثل شما دعا میکردم که زود کنکور قبول شم و از این خانواده برم. من قبول شدم… رفتم… پونزده ساله که رفتم ولی مشکلی حل نشد. و الان متاهلم و دایما دارم به خاطر انتخابم سرکوفت میخورم دایما دخالت ها ادامه داره. دارم زندگی ام رو میکنم با تمام سختی هاش من ارامش رو دارم ولی وقتی مامانم میاد خونمون من و شوهرم قهریم باهاش عصبی برخورد میکنم. هر بی احترامی ای بهش میکنم و این همه اش به خاطر حرفهای اونه. الانم که دارم این مطالب رو میخورم یه سرگیجه و گنگی خاصی تو ذهنمه. چشمام از شدت عصبیت می پره. دیروز با جنگ و دعوای شدید اول صبح شروع شد و تا اخر شب تا شوهرم بیاد تموم.
      هیچ وقت راه حل شما با فرار کردن تموم نمیشه چون شما این خانواده رو همیشه با خودتون دارید. متاسفانه شرنوشت ماها هیچ وقت تغییر نمیکنه

  76. سلام من از مادرم متنفرم اون کلا با همه دعوا داره و اعصاب نداره هرچى فحش بد از دهنش در میاد میگه اصلا ابرو نداره تو خیابون شروع میکنه فحشاى رکیک دادن مثل ک…ش و یاا… کلا روانیه برادرم که ١۴ سالش بود یه بار از خون پرت کرد بیرون که سن ١۶ سالگى دوباره برگشت و الان که ١٨ سالشه چند کاهه از خونه پرتش کرده بیرون در این حد روانیه، من پسرم متولد ١٣٨٠ ، من میرم بیرون میگه رفتى ک.و.ن دادى و با پسراى مردم حال کردى در این حد روانیه مادرم امشبم دعوامون شد گفت از خونه پرتت میکنم بیرون کثله داداشت ادم شى. همش داره تهمت میزنه به من ، من بابام را خیلى دوست دارم بنده خدا خیلى سادس ! برداش ماشینو خونه رو همرو به نام این زنی که دیوونن کرد حالا بابام به خاطر اینکه من تو خیابون نخوابم هزار تا فحش پدر و مادر با کتک از مامانم میخوره خیلى دلم براش میسوزه بعضى موقع ها ارزوى مرگشو دارم بعضى موقع ها نه ، من مامان بزرگم میگه مامانت روانیه ، کلا با تمام فامیل بابام و خودش قهره چون یه ادم مریضیه،میره تو پارکینک فحش رکیک میده به همسایه ها در این حد روانیه یعنى من واقعا نمیدونم چى کار کنم ? تازه با چند تا مرد در ارتباطه …..ببخشید سرتون درد اوردم

    1. ببین
      ی کاری کن زیاد با مامانت دهن ب دهن نشو
      بابابات صحبت کن بنظرم ب ی مشاور خانواده یا روانپزشک مراجعه کنین تا راهنماییتون کنه

  77. سلام من ی آدمی که پدر و مادرم پول دارن ولی برای من اصلا هیچ حرجی نمی کنند روزی شده که من ۱۰۰ هزار خواستم گفتن نداریم ولی همون روز یک ملیون خرج خواهرم کردن خیلی بین منو خواهرم فرق میزارن و اینقدر سر من منت میزارند که تا حالا دو بار خواستم خود کشی کنم ولی نشده بچه ها برام دعا کنید که بمیرم راحت شم

    1. ماریاهستم ۲۱ سالمه،ازبچه های دختر من اخریم، هیچوقت طعم بودن ی مادر رو‌نداشتم از وقتی یادم میاد مامانم مریض بوده ومجبور شدم کمکش بدم کاراشو بکنم با بقیه ابجی هام ،ابجی بزرگم جای مامانمو داره اما کاش نداشت کاش نبود چون خیلی اذیتم میکنه خیلی وقتا دلمو میشکونه ،واقعا نمیدونم چرا اینکار میکنه باهام من نسبت ب بقیه بهش احترام میزارم کاراشو انجام میدم ولی اصلا کارامو نمیبینه ،ما ابجیا باهم خوبیم اما این فرق گذاشتنا فقط باعث میشه بین ما فاصله بیفته،مثلا اگر هرکدوم از ابجیا مریض بشن شده ب هر طریقی میبرتشون اما من خیلی وقته مریضم واذیت میشم با اصرار همه منو برد دکتر ،دکتر هم بهم ازمایش دادهربار بهش گفتم بیا بریم گفت نمیام من هیچکاره توام فک کن کسی رو نداری همیشه اینو بهم میگ دیگ عادی شده برام،گفتم‌باشه با یکی از ابجیای دیگم رفتم ازمایش دادم،جوابش هم خودم گرفتم الان چهار ماهه ک جوابش دستمه ولی نمیبره منو ک ببینیم جوابش چی هس اصلا،روز روز ضعیف تر میشم دیشب وسط تمرین توی باشگاه غش کردم ،اما باز بی توجهی…دیگ نمیدونم باید چیکار کنم ،کاش مادری داشتم ک حداقل هوامو داشت ،قدر مامانتون رو بدونین چون خیلیا هستن مثه من حسرت داشتن ی لحظه مادری رو میخورن ک نگرانشون باشه ،بی منت محبت کنه…

  78. از مامان و بابام متنفرم همیشه ارزو میکنم ک بمیرن این عجیب نیست چون بعضیا لیاقت مادر و پدر شدن و ندارن مادر و پدری ک از بچگی تا الان ک ۱۸ سالمه کتکم زدن و هیچ محبتی بهم نکردن جلوی پیشرفتم و گرفتن و باعث شدن انواع مریضیارو داشته باشم و قرص ارام بخش مصرف کنم و همه محبتشون فقط برای خواهر بزرگم و خواهر کوچیکمه

    1. سلام دوست گلم
      من فقط اینو میدونم خدا جای حق نشسته بالاخره ی روز ی انتقام هممونو ازشون میگیره
      من یادم نمیاد مامانم کمکم کرده باشه وقتی دارم سختی میکشم کلا وقتیم میرم حتی جلوی خودشم گریه میکنم بهم نمیگه مشکلت چیه چ برسه به اینکه بخواد بوسم کنه یا بهم محبت کنه شیدا جون
      کلا فک میکنه باید بزارم ب حالم خودم تا خوب شم
      لعنت بهش
      سعی کرده از خودش ی هیولا تو ذهن من بسازه
      ولی بهمون کمک کردن ی همچین مامانای گوهی نباشیم واسه بچه هامون
      من احساس میکنم اگه نمیدونی چجوری باید با ی نوجوان رفتار کنی خب بااید از ی روانپزشک یا مشاورخانواده بپرسی ن ایوکه گوه بزنی ب اینده بچت با رفتارای چرت??

      1. مدیونیم تو دلم گیر کرده ببخشید بی ادبی میکنم اصلا مادر من منو نزاییده انگار ریده من با کس بی کسم کسی میفهمه یعنی چی ؟.کاش بی کس بودم

  79. من ی مادرم یک دختر دارم و یک پسر عاشق بچه هام ولی گاهی انقدر لبریز میشم که واقعا طاقت خطاهاشون رو ندارم و ناخواسته داد میزنم و حسابی دعواشون میکنم و بعدش کلی عذاب وجدان میگیرم . الان که مطالب شما رو خوندم کلی گریه کردم فکر میکنم دختر منم اگر حرفهای شما رو بزنه چقدر میشکنم . امیدوارم مشکلات همتون برطرف بشه ولی بعنوان یک مادر مطمئن هستم که همه مادرها پاره تنشون رو از ته قلب دوست دارن برای منم دعا کنید تا بتونم مادر خوبی باشم ممنون

  80. سلام،۳۵ سالمه خودم مادرم، دوتا بچه دارم دخترو پسر،جفتشونو دوست دارم، ولی هیچ خیری از مادرم ندیدم،همیشه بخاطر پسراش تحقیرم کرده، جونش اونان، من عاشقش بودم ولی اینقد بی مهری بهم کرد که دلگیرم ازش، زن برادرمو با همدستیه برادرم با بی آ برویی طلاقش دادن،برادرم با زن دایی زنش که ۱۰ سال بزرگتر از خودشه دوسال دوست بود تا اینکه اون از شوهرش و اینم از زنش طلاق گرفت و الان باهم بدون ازدواج زندگی میکنن و مادرم ازشون حمایت میکنه و منو بخاطر اونا محل نمیده چون من از اولش مخالف بودم و با زنه حرف نمیزنم اون یه زنه خرابه ولی از نظر مادرم چون پسرش میخوادش یه فرشته هست ،مادرم از منو شوهرم که خیلی خوبه پیش همه بد میگه و از عروس جدیدش تعریف الکی میکنه، بچه هامو محل نمیزاره پدرم ندارم دردمو بهش بگم، فقط دیگه خونش نمیرم و هرجا اون هست نمیرم همه منو میشناسن و از همه چی خبر دارن خالم باهاش بحث کرده و همینطور فامیلا ولی بهشون گفته من انتخابم پسرمه منم واگذارشون کردم به خدا مثل زن سابق برادرم که به جوونیش رحم نکردن.

  81. چقدر آدم بدبخت هست مثل من..
    من ۱۶ سالمه دخترم
    هرروز که نه ولی شاید ۵ روز از هفته رو آرزوی مرگ دارم
    شاید هر دوشب یه بار رو با اشک بخابم
    بدترین فحشا رو بهم یمیده سر هیچ و پوچ
    همین چند لحظه پیش که داشتم درس میخوندم با لبتاپ اومد گفت:چرا نشستی تو این اتاق؟بعدم انقد کتکم زد که هنوز خون از گوشم میاد..
    دستام کبوده
    بعد میگه من مادرتم هرچی میگم باید بگی چشم
    میگه تو گو*ه میخوری
    تو غلط میکنی به من بگی تو
    باید به من بگی شما.
    بابامم همش به حرفای اون گوش میده
    بخدا من دوسش دارم
    اما تا حالا یه بارم یادم نیست از وقتی بزرگ شدم بغلم کرده باشه
    یا بوسم کرده باشه
    من هیچ معنایی از مادر تو ذهنم نیست بجز یه موجود چندش آور وحشی
    ارزومه زودتر برم ازین خونه
    خیلی دوست دارم برم
    همش سرکوفت دعوا کتک
    مگه من ادم نیستم
    کاش قبل از اینکه هر کی میخاد بچه دار شه ازش ازمون بگیرن بعد بهش صلاحیت بدن
    کاش اصلا زنده نبودم
    چقد ما بدبختیم که گیر اینا افتادیم..
    بهشت زیر پای همه مادرا نیست..
    بخدا نیست
    خدا خودت کمکم کن
    التماس دعا

    1. آره درست میگی
      مادر من میبینه دستام خط خطیه و از شدت فشارهایی ک بم میاره افسردگی گرفتم ولی هیچوقت نیومد بم بگه چته مشکلت چیه من میتونم مشکلتو حل کنم درواقع نوعی بی مسءولیتی ب من داره امسالم ک کنکور دارم از شدت سرکوفتاش دارم دیوونه میشم اون سالهایی ک باید پیگیر درسم میشد نشد حالا ک چنان گوهی بالا اومده ک با ی سال درسام جمع نمیشه هار شده ازش متنفرم امیدوارم خدا انتقام منو ازش بگیره قرار نیس بچه پس بندازن بنظرم هرکی بچه میاره باید مسولیتای بزرگ کردنش هم ب عهده بگیره و هدفش فقط رابطه جنسی ک منجر ب زاداوری میشه نباشه

    2. دوستم منم دقیقا مثله توام
      میدونی خدا این دنیارو برای منو تو نیافریده
      خدا حتی کوچیکترین چیزم ک دیدنه محبت مادر و پدره رو هم از ما گرفته

  82. مادر منم یه اشغال عوضیه خیانت کاره
    ازش متنفرم،به خاطر گیرای بیخودی که میده
    به خاطر اینکه همش
    از خانواده اشغال خودش طرفداری میکنه
    داداش کوچیکش گرفت منو زد هیچی بهش نگفت،،کلی هم به بابام فحش داد،،چرا؟ چون مامان بابام باهم قهربودن،میگفت از بابات طرفداری نکن?
    هیچوقت بهم محبت نکرده،ولی من یه ادم خود ساخته شدم،خودم خودمو به همه جا رسوندم و خواهم رسوند.
    امیدوارم هرچی زودتر بمیره منو بابام ازش راحت شیم.
    فقط بلده داداش کوچیکمه لوس کنه.١بار منو نوازش نکرده،١بار منو نبوسیده،اخه اینا چیز زیاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  83. منم از مامانم بدم میاد اصلا حیف اسم مامان که رو این زن گذاشتن یه روز بدون دعوا نداریم دیگه خسته شدم از زندگی من دوست دارم با مامانم صمیمی باشم ولی نمیشه

    1. منم از مامانم متنفرم از وقتی بچه بودم کتکم میزد و بهم فوش های رکیک میداد الان ۱۵سالمه و تا یه کم دیر میام میگه کجا در حال….دادن بودی فقط از خدا میخوام زود تمومش کنه این زندگیرو. بچ

  84. منم فکر میکنم ازش متنفرم منم هیچوقت حس نکردم مادر دارم چون هیچوقت کنارم نبود خیلی سخته حس کنی از مادرت متنفری همه مادر دارن ولی من ندارم عقده بزرگی گذاشت تو دلم. نمیبخشم اوناییکه باعث جداییمون شدن چون خیلی حس بدی تو دلم گذاشتن.

    1. منم مثل تو ام.مادرم کل عمرشو واسه پول گذاشت تا خونه و ماشین واسه خودش تهیه کنه و به همه پزشو بده. حالا هرکی بود میگفت واسه بچه هاش تهیه کرده ولی حتی یه بار هم با رضایت و بدون لرزیدن دست به داداشم ماشین نداده.خیلی گداس. من مادر بزرگمو بیشتر از خودش دوست داشتم. کاشکی مرگ اونو ازم نمیگرفت.مادری که شب تا صبح بره شرکت واسه پول به چه دردی میخوره؟ اگه یکم واسه ما خرج میکرد و عز و جز بی پولی نمیکرد.میگفتیم فداکاریه بچه هاشو میکنه. ولی هیچی تو عمرم به اندازه ی مادر بزرگ مرحومم برام اینقدر عزیز نبود. اون مادرم بود نه این زن که تو خونس. ۵ سال شب تا صبح از وقتی بدنیا اومدم تا ۵ سالگی برام زحمت کشید.خونه ی مادر و پدرم واسم مثل خوابگاه بود که فقط شب و صبح واسه خواب میرفتم.من و بزرگ کرد واسه اینکه فکر میکرد مادرم واسه ما داره فداکاری میکنه ولی فقط واسه جمع کردن پز و خونه و ماشین بود. ۲ تا ماشین داره که یکیش الا ن تو پارکینگه نه خو گداش بهش دست میزنه نه میزاره داداشم بهش دست بزنه. کاشکی چیزی به نام مرگ نبود?

      1. منم عین شمام مادرمن فقط دنبال درس وپول وکارای خودشه ازصب میره بیرون بعدازظهرم که۶میادخونه میگه چراخونه روتمیز نکردی انگارکلفتشم بابامم بهم میگه اشکالی نداره کمک مادرت باش فرداش که خونه روتمیز میکنم میاد ایرادمیگیره میگه توهیچی بلدنیستی عرضه نداری که فقط ازخودشوبچه خواهراش تعریف میکنه وجلوی اونا منوتحقیر خیلی خسته شدم تا یه کلمه هم مخالفش حرف میزنم فحش میده ومنومیزنه???

  85. چقدر امثال من زیادن خدا لعنت کنه همچین مادرایی رو. من خودم ۱۷ سالمه از وقتی یادم میاد مادرم منو کتک میزد فحش میداد بهم. بد دهن ترین آدمی ک تو عمرم دیدم مادرمه. مشکل روانی داره وحشی بازی در میاره اصلا اگه یه روز فحش نده بهم آروم نمیشه.تک بچه ام ولی برعکس بقیه تک فرزندا هیچوقت برام خرج نمیکنن. پول نمیدن بهم. تا حالا یه سفر تفریحی تو عمرم نرفتم همش مشهد مشهد مشهد اونم فقط برای زیارت. فقط میریم حرم هیج جای دیگه نمیریم. بابام ک هیچ نقشی تو زندگیم نداره هرچی مامانم بگه اونم همونو میگه. حیف واژه‌ی مادر که رو این زنه. فقط بلده جلو دیگران خودشو خوب نشون بده که همه بگن ببین چه مامان بابای خوبی داری?????خوب بلده جلو دیگران فیلم بازی کنه. منو جلو دوستام خورد میکنه یه بار اومد مدرسه جلو در کلاس میخواست منو بزنه که معلمتون فلان چیزو گفته. خب آخه زن احمق اینا رو بزار خونه بهم بگو جلو در کلاس میگی ک چی بشه.جلو فامیل خوردم میکنه آبرو نزاشته واسم. مثلا تو خیابون داریم راه میریم میکوبه تو کمرم جلو مردم که حجابتو درست کن خب بیشرف اینو مثل آدم بگو چرا میزنی.باهم تا یه جایی میریم میاد خونه داد و هوار راه میندازه صدتا فحش میده که پام درد گرفت بخاطر تو هزارتا نفرین میکنه. نمیدونم اون امام رضا چرا شفاش نمیده.باورتون نمیشه عمم انقدر آدم بدیه که پنج تا بچش نگهش نمیدارن آشغال میاد سربار ما میشه هر اتفاقی تو خونمون میفته میره اینور اونور جار میزنه.به مامانم میگم میگه ناراحتی گمشو از این خونه به جا این که طرف من باشه از اون کفتار پیر طرفداری میکنه از اون… .یه بار تا حالا منو بغل نکرده این به ظاهر مادر.ازش متنفررررررررم زنیکه ی چندش کثافت. منم بچه ی خودشون نیستم از بهزیستی گرفتنم دوتا پیر کثافت.همش جلومو میگیرن هیچ کاری نمیزارن کنم یه کلاس نمیزارن برم بخاطر پول.پدرمو در آوردن. نه از مادر پدر واقعیم شانس آوردم نه از این دوتا آشغال . لعنت به مادرایی مثل تو

  86. ای کاش خانواده های ما کمی درک و فهم داشتن که همون قدر که ما باید بهشون احترام بزاریم و با محبت باشیم اوناهم برا یما ارزش قائل باشن..دختری هستم که خیلی زیاد سختی کشید م از زمانی که ۱۳ سالم بود افسردگی حاد داشتم اما هر بار زمینم زدن زیر پا لهم کردن خودم بلند شدم..بدون کمک هیچ کسی..با دخترای اطرافم فرق داشتم حسرت و کمبود تو وجودم بود اما هیچ وقت دنبال جنس مخالفم نرفتم دختر خوبی بودم بچه درس خون خیلی مهربون با محبت با اخلاق اما الان چی؟ مادرم رو خیلی دوست داشتم اما الان ازش متنفرم خیلی زیاد الان ۲۰ سالمه و پرم از همه چیزایی که توخودم ریختم ونگفتم.مشکلات و سختی کتک جنگ های روانی اعصاب هر روزه، کتک خوردن خورد شدن طلاق و خیانت و نفرت.من همه کارمیکردم کمکش خیلی میخواستمش اما الان سرد شدم دیگه ساکت نمیشم تو خودم بریزم هر متلک و حرفی بارم میکنه جوابشو میدم دیگه نمیزارم خوردم کنه هیچ وقت یادم نمیره هر روزم دعوا جنگ بود زهر مار بود بهم میگفت مردم بچه دارن منم دارم نزاشت رشته ای برم که توش استعداد دارم همیشه میگفتم چ کمی براش گذاشتم ک اینطوره اما بعد دیدم مشکل داره خودش پر از عقده و حسادته با اینکه مادرش اینهمه زن با محبتیه و دوسش داره هر روز صورتشو میبوسیدم میرفتم مدرسه با بداخلاقی صورتشو میکشید کنار میگفت نمیخواد دیدم بلده به هر کسی و هر چیری محبت کنه میگفت تو از سگ و حیون پست تری، برام خرجی نداره به بقیه محبت کنم.دیدم ارزش نداره که بازم بگم باهام با محبت و درست رفتار کنه البته دلش پسر میخواست همیشه کمبود پسر داشتن داشت فقط الان میدونم که بخاطر اتفاقای زندگیم هم از مردا متنفر شدم هم از مادر شدن اما عاشق بچم اگه زمانی بشه که بخوام ازدواج کنم برا بچم هیچ کمی نمیزارم ک مث من بشه فقط از خدا میخوام تقاص تمام دردا و اشک های که ریختم و هر شب رو روز گریه کردم برام بخشیدن سخته فقط میخوام برم یه جای دور راحت شم تمام کمبود هایی که اکثر دخترا و پسرا تو نوجوانی دارن از نادیده گرفته شدن و کمبود محبت و احترامه ای کاس میشد یاد بگیریم

  87. مامانم ناهار نمی پزه لباس نمیخره(الان ۶ماه گذشته و ارزو ی یه مانتو به دلم مونده)لباسم که میخره بدترین و زشت ترین و ارزون ترین لباس مغازه رو میخره بعد هزارتا هم منت میزاره پول تو جیبی که اصلا هفته ۴ تومن اونم با هزار التماس باورتون میشه؟!!!!
    بعد تازه منتم میزاره گردش و تفریح هم که نگو
    خدایا دیگه خسته شدم

  88. از هر مامانو بابام متنفرم.اونا گند زدن به زندگیدم.هیچوخت دوسشون ندارمو هروز نفرتم بیشتر میشه بهشون.اینو به خودشونم گفتم که ازتون بدم میاد…
    کاش مادر پدرم از اوله بچگیم مرده بودن که من نمیدیدمشون.حداقل حسرته دیدنشون بهتره تا آرزویه مرگشون…

    1. منم خیلی اذیت شدم ولی هیچ وقت براشون آرزوی مرگ نمیکنم،حتی اگه بهم صدات بدی بکنن بازم ازشون مراقبت میکنم چون الان دارم قدرشونو میفهمم.

  89. عاشقتم مامان جونم.
    من و ببخش اگه با بی عقلی هام ناراحتت کردم.همیشه دوست دارم همون جوری که تو منو دوست داری.
    عاشقتم ….

  90. منم از مادرم متنفرم…
    اون بدترین بلا هارو تو زندگی سرم آورد…
    بدترین آسیب های روحی رو به من وارد کرد…
    بخاطر چشم تو هم منو انداخت توی رشته ریاضی که ازش متنفرم نذاشت رشته مورد علاقمو برم…
    مادرم یه سگ خیلی خیلی وحشیو بزرگی داره که هروقت اون رو میبینه قلادشو برام باز میکنه و میندازش به جون من
    مادر برای من به معنی شیطان و پدر به منعی سگ هااار و وحشی
    من در زندگی ام با این دو معنی واقعی نفرت رو درک کردم….

    1. منم دقیقا عین خوده تو بدتر تو
      فقط هر کی اینو میخونه دعا کنه برام که بمیره
      بمیره ..
      فقط همین:)
      تا حالا فک میکردم فقط خود منم الا
      میبینمتون یکم آروم تر میشم:)

  91. منم از مادرم متنفرم.وقتی بچه بودم رفت با ی مرد دیگه و از پدرم جدا شد خیلی زندگی سختی داشتم خیلی تنهایی کشیدمم پدرم فوت شد و پیش پدربزرگم بزرگ شدم اصلان واسه مادرم مهم نیستم و سالی یه زنگم نمیزنه حالمو بپرسه الان چند ساله ندیدمش. بنظرتون میشه اسم مادر رو ادمی که بچه هاش واسش ذره ای مهم نیستن گذاشت؟ خودش تو خوشی باشه و بچه هاش تو ناخوشی ولی عین خیالشم نباشه

  92. از مادر متنفرم حالم ازش بهم میخوره تو ۶ سالگی ترکم کرد من موندم و کلی حرف کلی بغض کلی درد ولی همشون به درررررک مهم نیست من ۱۶ سالمه اما دارم داروی اعصاب میخورم چراااا چون مادرم ترکم کرد چون بعد از رفتنش من موندم کلی ناسزا کلی بدبختی کلی حسرت وقتی بچه هارا توی بغل ماماناشون میبینم زار میزنم خودمو مادرمو زندگیمو خدارا لعنت میکنم خداااااااایاااااا خیلی بدی خیلی نامردی واسه همه مادری واسه من زن بابا هه مرسی
    مادر زن بدجنس زن زالو صفت ازززززززززززت متنفرررررررررم تو بدبختم کردی تووووووووو (مادر ) هههههههههههههههههههه

    به شرفم قسم مادر هیچ وقت ازدواج نمیکنم هیچ وقت چون نمیخوام به خاطر عوضی بازی های خودم بچم عذاب بکشه نمیخواااام

    یک روز میام سر قبرت ولی اون روز به جای فاتحه و دعای ارامش روحت نفرینت میکنم برات عذابمیخوام دلم میخواد زار بزنی زجه بزنی شاید یکم راحت بشم
    همین

  93. من یه دختر۲۱ساله ام۱۸ساله ک بابام فوت کرده و۱۶ساله ک مامانم باعموم ازدواج کرده ی داداش بزرگتراز خودم دارم و یه خواهرناتنی.ازمامانم بیشترروزای عمرم متنفر که نه ولی بدم میومدمن ازش محبتی ندیدم حتی نمیدونم اغوش مادر ک میگن چی هست همیشه ازبچگی منو تحقیرمیکرد،مقایسه میکرد.داداشمودعوامیکرد وکتک میزد بعداداشم دق دلشو سرمن خالی میکرد ومنومیزد همه بونم کبودمیشد خیلی وقتا سرم دردمیگرفت من گریه میکردم وبه مامانم میگفتم ک چی شده ولی اون میگفت حقته.مگه من چیکارکرده بودم ک حقم بود؟ازبس این کلمه رو تکرارکرد باورم شده بود ک حقمه باید خفه باشم وکتک بخورم هربلایی میخادسرم بیادحقمه نمیدونم گناهم چیبود ولی حقم بود.من ی دختربازیگوش وشادبودم ولی باتحقرای مامانم وعموم وکتکای داداشم تبدیل شدم ب ی ادم افسرده ضعیف ک هیچ تکیه گاهی تودنیا نداره جزخدا هرشب باجیغ ازخاب بیدارمیشدم وگریه میکردم ولی کسی نبود منواروم کنه.من۱۸سال اینجوری زندگی کردم ولی بازم همشونومیبخشم وازخدامیخام خودش جواب کاراشونوبده

    1. درکت میکنم?اینکه قلب بزرگی داری مطمئن باش خدا هر چی بخوای بهت میده،یه روز تو هم مادر میشی?یه مادر خوب و فهمیده?

  94. اصلا مامانمو دوست ندارم گیر الکی میده .واسه ی امتحانات میام تا یه لیوان آب بخورم دعوا می کنه می گه برو درس بخون من اصلا دوست ندارم کسی یک حرفو چند بار تکرار کنه انگار که من بچه ۶ ساله ام.

  95. پیش مادرم ٢ ساعت براى بیرون رفتن زجه زدم اما انگار نه انگار نشسته بود جلو تلوزیون تخمه میخورد بعدش بجاى اینکه آرومم کنه بهم فش افتضاح میده یعنى ازش متنفرم امیدوارم خدا جوابشو بده

  96. منم ازمادرم متنفرم۲۷سالمه ازنظرمالی هیچی واسم کم نمیذاره اما توعمرم هیچ موقع بهم محبت نکرد وبرادرام وهمیشه میبینه وانگاری اونا واسش فرشته هستن از وقتی بابام فوت کرد یک روز خوش توزندگیم ندیدم خدایا من وببرو راحتم کن خسته شدم بس ک بادیگران مقایسه شدم

    1. منم از مادرم متنفرم. ۲۲ سالمه
      دوازده ماه از سال باهم قهریم. چهار ماه باهام قهر بود چون‌ به پسری که خواهرش معرفی کرده بود جواب نه دادم. وقتی ناراحتم میکنه سرشو با غرور میگیره بالا و خوشحال میشه. با خواهرم که ده سال ازم کوچکتره نقشه میکشن منو اذیت کنن. دوتایی میریزن سرم میزننم. ده سال از خواهرم بزرگتدم اما باید ازش کتک بخورم. مامانم همش مثل بچه ها خودشو بامن مقایسه میکنه. به پدرم میگه چطور برا اون اینکارو کردی باید برا منم بکنی. به من حسودیش میشه. خدا ازش نگذره که باعث تموم مشکلاتم فقط اونه. به هرجایی که تو زندگیم رسیدم از اون رد شدم

  97. منم از این زن که اسمشو گذاشته مادر متنفرم. البته قسمتی از دلیلش رو میدونم. اون از پدرم متنفره و خودش بهم گفت که وقتی آدم از شوهرش متنفر باشه احساس میکنه که بچه هاش حروم زاده اند. حالا آدم نسبت به این بچه ها چه احساسی میتونه داشته باشه. دلایل دیگه هم هست مثلا بسیار حسود و خوذشیفته است. و از اینکه میبینه من همسرم رو خیلی دوست دارم دیوانه میشه. چون ازداوج خودش فقط بر اساس امیال جنسی بوده فکر میکنه همه باید همین طور باشند. “کافر همه رو به کیش خود پندارد” و از اینکه میبینه علاقه من و همسرم روز به روز بیشتر میشه هر روز نسبت به ما دیوانه تر میشه و پست تر برخورد میکنه.

  98. هیچ کس نمیتونه درک کنه ک بفهمی مادرت با یه مرد دیگه رابطه داره یعنی چی سر پدرت داد میزنه یعنی چی با یکی دیگه بیرون میره یعنی چی دروغ میگه ک با اون باشه یعنی چی…و بدترازهمه تو نتونی دم بزنی ک زنیکه تو با یکی دیگه هم هستی ادای پاک بودن نکن
    منم از مادرم متنفرم 🙂

  99. فکر میکردم فقط من ارزوی مرگشو دارم!
    اینکه میگن بهشت زیرپای مادران است یعنی چی؟
    مادر من ی عوضی روان پریشه که یا دعوامون میشه منو میرنه یا لباسامو پاره میکنه
    ازش خسته شدم. ن با پسری ارتباط دارم نه اصلا جایی میرم ولی هرروز حرفش اینه که توخرابی
    ی بچه گربه هس توکوچمون میرم ب اون غذا میدم اونروز برگشته میگه تو خرابی من نیستم گربرو میاری باهاش میخوابی حتی نمیتونین درک کنین چه عذابی ازدستش میکشم دیگه خستم کاش یا اون بمیره یا من

  100. سلام،نظرات همه رو خوندم و درکتون میکنم،مامان منم یه آدمیه که بلد نیست منطقی باشه،جیغ و داد میکنه و هر حرف نامربوطی رو به بحث ربط میده،ازش خوشم نمیاد.
    پدر و مادر من یه جورایی دچار طلاق عاطفی شدن.اصلا توی خونه یک کلمه باهم حرف نمیزنن بقران،حتی ی کلمه.
    اما هرچند وقت یه بار متوجه میشم که باهم رابطه دارن
    منم یه روز به مامانم گفتم شما که باهم رابطه دارید چرا پس باهم حرف نمیزنید دلمون پوسید بابا
    شروع کرده به داد و قال کردن برگشته میگه اگه خیلی ناراحتی تو برو جای من…………..
    بچه ها من عاشق بابامم،پدرم واسم مقدسه،شنیدن این حرف واقعا قلبمو شکوند احساس کردم تو دلم یه چیزی ریخت…
    نمیدونم چی بگم واقعا

  101. مادرم همواره من راتحقیرمیکرد وهنوزم که ۳۴ سالمه من رو ادم حساب نمیکنه
    توزشتیییی توبداخلاقی چشات ریزه دست وپات زشته وهزارسرکوفت دیکه
    مگه یه دخترچقدرظرفیت داره
    زندگیم روتباه کرد
    خیلیا ارزوی زندگی منودارن
    ولی اون همشو به حساب شانس میذاره
    یه بار نگفت دخترم من تورودوست دارم
    یادم نمیادبغلم کرده باشه
    یه بار نوازشم نکرد
    من باید چی میشدم؟ فرشته مهربونی؟؟
    درسم خوبه مهندسم بچه دارم کلی موفقیت کسب کردم ولی هنوزم میگه توظرفیتت کمه
    میخام فراموشش کنم نمیتونم
    میخام ازش دور شم نمیتونم

  102. راستش من از مادرم متنفر نیستم ولی فکر میکنم در حق من خیلی کوتاهی شده یادم میاد بچه که بودم گاهی میبوسیدمش ولی اون میگفت حالا هم بچه و ناتوانی،کودک تا ناتوان است مهربان است و…
    الآن یه مرد ۲۶ ساله ام ولی هنوز هم یاد خاطرات تلخ گذشته که میفتم دلم میگیره و از بی تفاوتی هاش ناراحت میشم.همیشه دستش رو میبوسم ولی ته دلم یه حس بد هست و احساس میکنم گاهی در دلم نسبت به او عشقی نیست …
    دلم میخواد هر وقت نگاهش میکنم در دلم عشق بجوشد و از این حالتی که دارم ناراحتم. از خدا میخوام من رو عاشق مادرم کنه و مهرش رو به دلم بندازه آخه هرچی باشه اون بوده که من الآن هستم.
    شاید سختی های زندگی و پنج تا بچه آوردن و شستن و پختن و سختی روزگار کشیدن ،برای اون هم اعصاب نذاشته.
    تو رو خدا برام دعا کنید دوست دارم اونقدر دل بزرگی داشته باشم که سرشار از آرامش باشه و از عشق به مادرم لبریز باشه!!!
    رب اغفر لابی و امی کما ربیانی صغیرا”خدایا پدر و مادرم را ببخش همانطور که آنها در کودکی مرا بزرگ کردند و پرورش دادند”
    امین

  103. مامان من مدام منو مسخره میکنی
    وقتی میخندم چشم غره میره و عصبانی میشه
    کلا از شاد بودن من بدش میاد
    اگه کوچکترین خطایی مرتکب بشم همش بهم سرکوفت میزنه مثلا اگه ی لیوان بشکونم بم میگه دست و پا چلفتی و فلان در صورتی که خودش هم میشکوند
    وقتی مامان همکلاسیامو میبینم که چقدر خوبن اشکم درمیاد
    به عنوان ی فرزند تاحالا هیچگونه محبتی از مادرم ندیدم
    مدام منو گناهکار خطاب میکنه سر چیزای مسخره مثلاً این کانال چیه میبینی؟! حالا دختره مثلا تاپ پوشیده بخاطر دیدنش من دچار معصیت میشم از نظر ایشون
    یا اینکه چرا جلو پسرعمت روسری نداری ?
    حالا هی قسم بخور بخدا عین برادرمه مگه حرف حالیش میشه!!
    بم میگه از خدا بی خبری، دیوانه ، وحشی،گناهکار و…
    هر روز عذابم میده با این افکارش
    یه بار هم بردیمش پیش روان پزشک گفت افراطیه ولی خودش قبول نداره
    یه ذره محبت تو وجودش نسبت به من نیست و همشو نثار برادرم میکنه جوری که اگه من بخندم زهر ماره براش اون بخنده نقل و نبات!
    دیگه تحمل ندارم رو پدرم هم تاثیر منفی گذاشته اونم بداخلاق و بدبین کرده
    دوسدارم زودتر ازشون دور شم
    فرسنگها…
    آرزومه برم یجا که دیگه هرگز نبینمش

    1. سلام من یه بچه ی طلاقم ک 12 سالمه,مادرم ازم متنفره و میخ و اذ من بمیرم,فقط به فکر پول و شوهر و بچه ی شوهرشه و اصلا منو نمیبینه,حتی وقتی صداش میزنم میگه مرض خفه شو آشغال,بهن میگه تو عقل نداری حیوون,آخه چرا واقعا چرا چیکارش کرذم,گناه کرذم حلالش کرذم وقتی از یک سالگی ترکم کرد,گناه کردم طوری منو میزد ک خون از دهنم میومد ولی بازم میبخشیدمش,گناه کرذم,گناهم چی بوده,جز اینکه بهش طعنه نزدم,گناه کردم وقتی تو مدرسه بچه ها میگفتن غزاله مامان نداره گلوشونو فشار میداذم تا خفه شن فقط بخاطر اینکه به مامانم چیزی نگن,همه ازم میترسن میگن وحشیه فقط بخاطر اینکه از اون دفاع کردم,ولی وقتی صداش میزنم میگه بمیری ایشالا,تازه از همه تعریف میکنه ولی از من ک دخترشم نه,آبرومو همه جا میبره,همه چیو میندازه تقصیر من,من چیکار کنم با این مادر,بقرآن آرزوی مرگمو دارم حتی نمیذاره به دلخواه خوذم تیپ بزنم

        1. منم ازمامانم‌متنفرم اون فقط داداشمو دوست داره زنیکه عوضی نفرت انگیز منو خواهرامو عقده ای کرده دوس دارم داداشم بمیره این زنیکه زجر بکشه من خوشحال بشم از ته دلم

        2. نگو اینا رو یه روز خودت مامان یا بابا میشى تو طبیعت یه قدرتک هست به اسم چرخش،ممکنه یه روز به تو برسه و بچت برات ارزوى مرگ بکنه اونوقت تو خوشت میاد؟دلت نمیشکنه؟هر چى باشه با هزار زحمت و درد تو رو به این دنیا اورده وقتى تو رو در اغوشش گرفته با تمام وجودش عطرتو بو کرده…جوونیشو پات گذاشته،حتى اگر بدى کرد تو ببخش همونطور که اون میبخشه اگرم زیادى بدى میکنه اهمیت نده اینا تو رو اماده میکنن براى مادر یا پدرى بهتر براى بچه هات…امیدوارم همه ى مادراى دنیا سالم و اندرست باشن??☺️این فقط یه نصیحت بود بدت نیاد دوست عزیز

  104. من از مادرم متنفرم اره یه دخترم که مادرم همیشه به برادر و خواهر بزرگتر از من توجه میکرد باغث شد اصلا یه باره عوض شم کی تو اوج سنم دبیرستان رفتم سرمو با قیچی زدم مادرک تعجب کرد اما واسش مهم نبود دیگه از دخترا فرار میکردم خیلی شلوغ شده بودم تو جمع ازمن بد میگفت میدونید چرا موهامو زدم تا احساسم رو مخفی کنم بشم یه پسر لوس نباشم همین کارا ادامه دار بود تا اینکه ضغیف شد اعصابم وحشتناک الان ۲۳ سالمه صدای بلند بیاد چشمام گنده میشه که صدارو کم کنم اگه بحث بشه کنار من نباید باشه اما اگه به من مربوط بشه تحملم نمیشه و داد حوار میکشم نمیدونم جلوم کی نشسته همه اینا ریشه نوجوانی داره وقتی باید دختری کنم شدم پسرنما الان همه میگن این دخترا رفتارش مثل پسراس خوب نیست اینطوری وقتی مادرم حرفامو نشنید و حتی به کسی نگفتم وقتی ازونا تعریف میکنه و من رو چی خطاب میکنه انگار چی شده پارسال یه مدت قرص قلب و ارامبخش مصزف کردم فقط میخوابیدم بعدش مصرفم تموم شد اما الان اعصابمه

  105. به حدی از مادرم متنفرم به حدی ازش متنفرم که اصلا نمی تونم وصفش کنم
    مادر کلمه مقدسیه که رو هر بی شرفی نمیشه گذاشت
    لعنت خدا بهش که اصلا حق مادری کردنش به درک حق ظلم کردناش چی حق اینکه اطرافیانمم وادار کرده تا باهام سر لج باشن چی حتی باعث تغییر رفتار پدرمم شده
    اخه چرا چرا ای کسی که منو به دنیا آوردی چرا فک میکنی خودت بهترینی تو همه چی و همه سرتاپاگوش درخدمتت باشن
    یه لقمه نون کوفتی واسمون درست میکنی باید اینطوری کنی
    لعنت له غذایی که تو درست کنی
    دوست دارم بمیرم از گشنگی غذاتو نخورم
    مطمئن باش ای بدنیا آورنده ی من هیچ وقت نمی بخشمت هیچ وقت هیچ وقت!
    ازت متنفرم میفهمی؟
    دوستان ببخشید کمی تند حرف زدم
    این عقده یه ماه ودوماه نیست
    خدا مادرای به معنی مادر رو حفظ و بقیه رو در عذاب دنیوی خودش نابود کنه
    الهی آمین

    1. مادر من دقیقن ۳۷ سال پیش بعد از مرگ پدرم با مردی به اسم عبد الله ازدواج کرد … از اون دو تا پسر داره .
      من نزد جد پدریم بزرگ شدم. یعنی در واقع مادر بزرگ پدری منو بزرگم کرده …. مادر من دو سه سال یه بار به من سر می زد و با این اومدنش منو بهم می ریخت … منو عصبی و دو شخصیتی می کرد. مادر بزرگم یه پیر زن سالخورده که توو زندگیش حتا یه بار به دستاش کرم نزده بود .. اما مادر ! چی بگم ؟! بو ادکلن و مدرنیته . یادنه توو اون سالها با مادر برزگم دعوام شد و زدم بیرون بعده یه دو ساعتی از زور خستگی و بلاتکلیفی با یه دوهزاری به مادرم زنگ زدم که من خیابونم و با ننه م دعوام شده ….. گفت : برو بگو اگه اذیتم کنی می رم پرورشگاه ….. میرم نوانخانه . من احمقم رفتم یه راست این حرف وقیح رو به مادر بزرگم زدم. اونم شروع کرد گریه و زاری …. مثه مرغ پر بسته زار می زد و خودشو می زد.
      مادر بزرگ نور به قبرت بباره . من بچه بودم . نمی فهمیدم چه غلطی کردم ! منو ببخش .

      حالا من یه مرد چهل ساله م. توو زندگی ناکامی های زیادی رو متحمل شدم. همه رو تقریبن بخشیدم. جز مادر بد جنس و ریاکارمو. حتا بخاطر دوران بد کودکی ایی که داشتم نزاشتم خانمم بچه بیاره .

      خدا از سر تقصیرات همه ی ما بگذره

      اما من هیچوقت مادرمو نمی بخشم.
      ! ?

  106. من مادرم دوست دارم اما اون اصلا منو دوست نداره همشه در حال تحقیر کردن من و جلوی مهمونا خودشو خوب نشون میده برادرام علیه من تحریک میکنه 30سالم هنوز به هیچ جا نرسیدم اونم بخاطر حرفهای مادرم بابامو تحقیر میکنه و از اینکه بابام غیرت بخرج نمیده همیشه کوتاه میاد
    بعضی وقتها سوالم از خدا اینه چرا من دختر این خانواده شدم . مادرم آسم داره و همیشه سرکوفت میزنه که از وقتی تو بدنیا آومدی من آسم گرفتم همیشه در حال نفرین کردن من
    طوری که الان با یه آقایی متاهل که 20سال ازم بزرگتر دوست شدم و محبت گمشده پدر و مادرم در این آقا جستجو میکنم اما خداشاهده که وابسته نشدم و هرزمان احساس کنم خطری برای این آقا دارم از زندگیش بیرون میرم هر سه ماه یکبار همدیگه رو میبینم و برای دیدار بعدی لحظه شماری میکنم که همه اینا رو من از چشم مادرم میبینم و بس خدا ازش نگذره اما سایه اش رو سرم باشه براش دعا میکنم برام دعا کنید خسته شدم از دعا کردن از بس که جوابی نشنیدم.

  107. مادرمن بیشتر اوقات دلمو با حرفاش میشکنه و بعد کلی میخنده.
    من ازش متنفر نیستم ولی آرزومه که یه روز یکی بیاد پیشم و بهم بگه مادرت منم نه اون…

    امیدوارم خدا هیچوقت علت اشکای منو ندونه وهیچوقت نذاره خیلی سخت تاوان اشتباهاتشوبده.
    ازش میخوام هیچوقت نذاره من ومادرم باهم حرف بزنیم.میخوام تا امکانش هست ماهمونبینیم.
    اما آرزوی مرگش رو اصلا ندارم.
    من میبخشمش…هرچند
    از بچگیم زیربار کتکاوحرفاش له شدم…

  108. تک فرزندم وسخته گفتنش ولی ازمادرم متنفرم خانواده ی پدريم اعتقاداتشون قوی نيست و اوايل پدرم تفريحی موادمخدرمصرف ميکرده وکم کم تبديل به اعتيادشده مادرمم هميشه درگيرخودشومشکلاتش بودوازکاه کوه ميساخت وهميشه عصبانيتشوسره من خالی ميکردولی من ميريختم توخودم شيش ماهی بابامونديدم وخونه ی پدرمادريم بودم واون به پدرم گفته بوده هروقت ترک کرد برگرده وگرنه طلاق وجدايی پدرم توبدترين شرايط بودخيلی دوسش داشتم تواون شيش ماه فقط تصوير يه لبخندش هميشه توذهنم بودوهيچ دوستی نداشتم جز داييم که ده سال ازم بزرگتره اينم گذشت وپدرم باهمه ی سختيا ترک کرد و اومددنبالمون وبعده چندتاشرطی که براش گذاشتن برگشتيم
    ولی بازم مشکلات زندگی باعث يسری اختلافات شدکه آرامشه موقتو گرفت از همه ی زندگيم . تااينکه پيش دبستانی شروع شد ولی فقط يه دوست داشتم تو کل مدرسه که اون پسربود و خودش اومدجلواماازمدرسه خوشم نميومدوصبحاخودموميزدم به خواب وسرويسم ميرفت وبعده يه گفتوگوی خانوادگی به توافق رسيديم که پيش دبستانی مفيدنيست ونصفه ول کردم خيلی تنهابودم وکم کم اختلافاتم بامادرم ظاهرميشدن کلاس زبان انگليسی ميرفتم ولی آشوب بودم دبستان شروع شدوبادخترخالم يه مدرسه بوديم وخيلی هواموداشت هنوزم بابت اون يه سال ازش متشکرم خيلی بهم کمک کردولی اوضاع همينجورنموندوسال دومم مدرسم عوض شد ودوباره تنهايی خيلی بيشترازسنم ميفهميدم وخيلی زودتراز همه ی همسنام يسری مسائلو فهميدم بازم مشکلات بودولی نه مثله قبل به خودم اومدم ديدم اختلافاتم بامادرم خيلی زيادشدن وگاهی خيلی بددعواميکرديم ومادرم فقط برای حل مشکلاتمون يامنوپيش مشاورميبردياپيشنهادمشاوره رفتن ميدادکه من واقعاکلافه ميشدم چون ميدونستم اوضاع تغيری نميکنه بدترنشه بايدکُلاموبندازم هوا
    دوسه سال گذشته بودکه ديگه مادرم بعدازمراجعه به روانپزشک ازدارواستفاده ميکردولی بازم اثری نداشت الان پونزده سالمه وتازه دوستای زيادی دارم ولی هيچکدومشون هيچی ازم نميدونن يه جورايی خنده های مصنوعی خيلی سخته.
    حيوونارو خيلی دوست دارم ازبچگيمم يکم ازخلازندگيموحيوونايه خونگيم پرميکردن ولی
    حالاکه تنهااميدم واسه ادامه ترک پدرم بود و تمومه تلاشم سربلندکردنش بودمامانم که خيلی وقته باهم صحبتی نميکنيم اومداتاقم واجازه واسه صحبت کردن گرفت وبهم اطلاع دادکه پدرم باکسه ديگه يی رابطه داره خيلی بهم ريختم اما فقط يه چيزگفتم اينکه تاخودم نبينم باورنميکنم والان پنج روزگذشته ولی هيچ نوعی نميتونم بااين قضيه روبروبشم وميگم بي خبری بهتره واين يه راز ميشه ونبايد کسی مطلع بشه وميگه قراره پدرت بميره اينو باور نمي کنم فک ميکنم توهم ميزنه ولی الان توبدترين فشارايه عصبيم به زورخودموکنترول ميکنم با اينکه جزوه بهترين شاگردايه مدرسه ام ولی ناظماودبيراو…ام همشون نميدونم باخودشون چه فکری ميکنن هميشه انتظاردارن آماده باشی، من که نميتونم اين مشکلاموبگم بهشون فقط بلدن دل بشکونن ياباحرفاشون يابانگاهشون وای به حال ماکه دبيرامون اينجورکسايين!

  109. من کسایی رو ک از مادرشون متنفر هستند کاملا درک میکنم احساس خیلی بدیه و نداشتن مادر خوب و آرزوی داشتن اون یه خلاء خیلی بزرگیه ک بنظرم من تا آخر عمر نتونم باهاش کنار بیام دلم میخاد همه اون چیزهایی ک مامانم بهم نداد رو به بچه ام بدم من تازه ازدواج کردم روم نمیشه ب شوهرم بگم چقد از مادرم متنفرم گاهی وقتی یاد گذشتم میافتم بی اختیار هق هق گریه میکنم نمیتونم بطور کامل کتکهای وحشتناکی رو ک بهم زده فراموش کنم.

  110. نفرت کلمه ی خیلی سنگینی هس اما منم یه دختر 19 سالم که از کسی که منو به دنیا اورده و به اصطلاح مادر هست متنفرم
    نظر همه تونوا خوندم قبلا فک میکردم فقط منم که مادرمو دوست ندارم اما لان دیدم نه!!
    خیلی از رفتار مادرم خسته شدم. باورتون میشه تو روزایی که باهاش هیچ دعوایی نکردم و مشکلی نداریم شاید به زور 2 یا 3 کلمه بیشتر در طول روز باهم صحبت نکنیم… اخه یعنی چی؟؟ من یه دخترم احتیاج دارم که با مادرم صحبت کنم بگم بخندم باهاش مثل یه دوست باشم :(( اما… اون حتی نمیزاره با دوستام و دخترای فامیل در ارتباط باشم. شاید بگید: حتما یه چی ازت دیده که نمیزاره دیگه! اما نه اینجوری نیس قسم میخورم که هیچ اشتباهی از من سر نزده :(( اما نمیدونم چرا با من اینجوری میکنه!!
    اصلا دوستم نداره منم ذره ای دوسش ندارم از هم دیگه متنفریم

    1. منم مامانمو دوست ندارم نمیدونم چرا هرکاری میکنم با هم خوب شیم نمیشه حرف معمولی هم باهاش میزنم سرد جواب میده آخه چرا؟؟؟

    2. اره مامان منم همینجوریه تا حالا نزاشته با دوستام یا فامیلامون بیرون برم آدم مگه میخواد چند سال زندگی کنه ؟ چند سالش مجرد باشه؟

  111. منم از مادرم متنفرم، با مادر بزرگم دعوا میفته عقده رو روی من خالی میکنه، بعد بهش میگم از دست اون عصبی با اون نرف بزن میگه پیره حالیش نمیشه، ینی خودش پیر نمیشه؟ اگه قرار باشه ی روز پدر و مادرم از هم جدا بشن، من با پدرم میمونم.هیچ اهمیتی هم نمیدم چ اتفاقی براش میفته.

  112. درسته میگن بهشت زیر پای مادران است ولی من از مادرم متنفرم
    میره سرکار همش به فکر کارشه و به من توجه ایی نمیکنه تازه من پدر هم ندارم 5 سال پیش از هم جدا شدند و من بدبخت نمیدونم چی کار کنم اصلا به من توجهی نمی کنه
    تو خانوادمون چهار تا نوه هستیم من نفر اول هستم و حتی تک پسرم و اون 3 تای باقی دختر و از من کوچیک ترن منم 13 سالمه ولی بازم نه خانواده و نه مادرم بهم توجه میکنه همش میرن سمت اون سه تا نوه دیگه که دختر هستن

  113. منم از مادرم منتفرم…هیچ کاری دار حقه من نمیکنه اصن منو به عنوان دخترش دوسم نداره…فقط مثه چیز ازم کار میکشه حتی غذارو هم درس نمیکنه

  114. مادر من هم انقدر من و خواهرامو اذیت میکرد که نگو. الانم که از دنیا رفته نمیتونم ببخشمش چون اون بود که باعث شد من و خواهر کوچیکم به آرزو بچه داشتن نرسیم. هر چند الان داره تو اون دنیا عذاب میکشه چون پسر عزیزش رو عروسش آواره کرده. تو اون دنیاهم داره عذاب میکشه که البته حقشه.

    1. من از مادرم متنفر نیستم….ولی اون هست.
      اون همیشه منو کتک میزد و فهش های بد بهم میدهد و من رو اصلا یه عنوان دخترش حساب نمیکند،…خیلی خسته شدم. هر روز دعوا داره با من

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا