تاریخ

اگرخواسته ای داری باخدا درمیان بگذار (داستان)

 

همداد خالد

ترجمه :کبری آرمند   

 

روایت شده که شخم زنی قد بلند ، مسن ، فقیر ودل پاک بود که هرسال زمینش را شخم می زد و به آن آب می داد و هرمحصولی که درطول سال لازم داشت برای مصرف زندگیش در آن زمین می کاشت تا بتواند از فروش و برداشت محصول ؛ زندگی خود وخانواده اش را با آن تأمين كند ..

 در یکی از سال ها بعد از شخم زدن زمین ، و کاشتن تخم ها و دانه ها خواست که با آب چاه ، زمینش را آبیاری کند ؛ اما متأسفانه چاهش خشک شده بود و آب نداشت ؛ برای همین تمام وجودش راغم فراگرفت و در فکر فرو رفت که آن سال را چطوری سپری کند و زمین کشاورزیش را چگونه آبیاری نماید ؟ امسال چی بفروشم ؟ چه آذوقه ای ببرم برای زندگی زن وبچه هایم؟

الان تمام تخم هایی را که کاشته ام در زمین از بی آبی خشک می شوند و در آخر دچار ضرر و زیان می شوم به جای سود گرفتن ، برای همین باخودش فکرکرد که باید برود پیش کسی که ثروتمند باشد در روستا واز او بخواهد تا آذوقه یک سال زندگی خانواده اش را به من بدهد…

 با خودش فکرکرد که کجا و از چه کسی این خواسته را بخواهد و از چه کسی کمک بگیرد ؟!

تو فکرش به یاد ثروتمندترین شخص در روستا که یک بازرگان بود افتاد..

به طرف منزل آن بازرگان راه افتاد … وقتی به درب منزل او رسید نگهبان منزل گفت: بزرگ ما! تشریف ندارد و رفته مجلس بازرگانان ..

با خودش فکر کرد که این بازرگان برای راه اندازی وکمک به کاراونش رفته پیش بازرگانان دیگر ؛ پس باخودش گفت: چرا من هم پیش آنان نروم و از آنان کمک بخواهم؟!

پس با این فکر به طرف رئیس بازرگانان رفت ؛ وقتی در را زد گفتند: بزرگ ما رفته پیش وزیر برای انجام چند کار مهم!!

برای همین با خودش فکر کرد وگفت:وزیر ثروت ومالش بیشتر است از این جور بازرگان ها و افراد ثروتمند ؛ پس چرا پیش خود وزیر نروم برای کمک؟

 پس بطرف کاخ وزیر راه افتاد وقتی رسید کاخ وزیر متوجه شد که تمام درها بسته شده اند از نگهبان دم در پرسید: که جناب وزیرکجاست؟ نگهبان پاسخ داد : سرورمان برای انجام چند کارمهم رفته پیش سلطان،مرد در حالی که تعجب سراسر وجودش را فراگرفته بود با خودش گفت: وقتی سلطان بزرگ همه است ومی توانم برای حل مشکلاتم ازایشان کمک بگیرم چرا پیش او نروم؟

 به طرف کاخ سلطان حرکت کرد،  وقتی به درکاخ سلطان رسید وارد کاخ شد واتاق سلطان را پیدا نمود،  وقتی دراتاق سلطان را باز کرد دید که سلطان درحال رکوع روی سجاده و جانمازی درمقابل خدایش نیایش می کند و از خدا طلب کمک و آمرزش می کند و دست هایش را به آسمان بالا گرفته و دعا می کند و می گوید :

پروردگارا ازتو کمک می خواهم مرا یاری کن تو قادر وتوانایی ؛ یاریم  کن واز فقیری ومریضی حفظم کن…! وقتی آن مرد دعاهای سلطان را شنید درون وجودش روشن شد وباتعجب گفت :سبحان الله سلطان مملکت هم از خداوند بزرگ کمک می خواهد ؛ اما من ازرحم وبزرگی خداوند ناآگاه و بی خبر بوده ام…

بعد دست هایش را به آسمان بلند کرد ودعا کرد و گفت:ای پروردگارا کمکم کن ؛ خداوندا تو می دانی زمینم را شخم زده ام و درون آن تخم کاشته ام تمام کارهای لازم را انجام داده ام اکنون منتظر رحمت توهستم که یاریم کنی..

وقتی سلطان ازخواندن نماز وراز ونیاز باخدایش تمام شد خطاب به مرد گفت: بفرما بگو کارت چیه وچه مشکلی داری و ازمن چی می خواهی؟

مرد پاسخ داد:هیچ خواسته ای از شما ندارم ؛ تنها ازخدایی که سلطان هم از او کمک می خواهد طلب یاری می کنم و تنها از او می خواهم که کمکم کند…

 بعد از کنار سلطان رد شد ورفت ، وقتی رفت بیرون دید که آسمان نم نم باران می بارد وآب برروی زمین کشاورزیش سرازیر می شود!!

پس ما هم بیاییم پشت مان را به خداوند ببستیم وتنها از خداوند کمک بخواهیم همان طور که پیامبر(صلی الله علیه وسلم) به ما می آموزد ومی فرماید:اذا سالت فسال الله واذا استعنت فاستعن بالله همانا هرگاه خواسته ای داشتی با خدا در میان بگذار و هرگاه کمکی خواستی از او درخواست کن.

 خداوند بزرگ نیز خطاب به پیامبرش می فرماید:  وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ )و چون بندگانم، از تو درباره من بپرسند، بگو: به راستی که من نزدیکم، دعای دعا کننده را هنگامی که مرا بخواند؛ اجابت می کنم. پس (آنان) باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، باشد که راه یابند البقره186  

نمایش بیشتر

سمیه آرمند

استان آذربایجان غربی - مهاباد مترجم فعال دینی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا