تاریخ

جوان توبه کار(جوانی که پیامبر مژده بخشش وی را در خواب می دهد)

جوانی که پس از سال ها انحراف شیفته اسلام می شود 

ابتدا سپاس و ستایش برای الله تعالی که در حق من لطف نموده و مرا از تاریکی به سوی روشنایی بی نظیری رهنمون نمود .

 اسمم کارزان محمد علی است ، اهل شهراربیل (هه ولیر) عراق هستم از خانواده ای مسلمان به دنیا آمده ام و دارای چهار برادر مؤمن و موحد هستم ، در سال 2002میلادی مثل بیشتر جوانان این مرز و بوم برای درس خواندن به خارج از کوردستان سفر کردم ؛ ابتدا یک ماه دراستانبول و سپس عازم نروژ شدم ، بعد از مدتی ، با چند نفر آشنا شدم ، یکی از آنها کورد ایران بود ، اسمش داود بود ، می گفت او یک یهودی است ، مرا همراه خود به همه جا در نروژ می برد. دو ماه من را به کارهای ضد دینی و ضد اخلاقی دعوت می کرد ، روزی داود پیش من آمد و گفت بیا تا تو را با عده ای دوستان  تازه آشنا کنم ، من هم موافقت نمودم پس با هم رفتیم  و با چند کورد ایرانی دیگر آشنا شدم ، آنان همگی برای موساد سازمان اطلاعات اسرائیل کار می کردند ، دو تا ازآنها نیز اهل دیاربکر ترکیه بودند ، آنان شروع کردند به شستشوی مغزی من ، بر این نکته تاکید می کردند که به هیچ آیینی از آیین های آسمانی بویژه اسلام عقیده و التزام نداشته باشیم ، آنها بیشتر بردین اسلام  مانور می دادند و می گفتند ادیان دیگر پیام چندان واضح و مفهومی  ندارند ؛ بلکه تنها دین اسلام است که در زندگی مردم تاثیر دارد و یکتاپرستی را ترویج می کند ، باید بیشتر روی اون کار کنیم ، اسلام با یهودیت تضاد دارد به گونه ای که اگر یک مسلمان برکره زمین باشد از دست ما یهودی ها کاری ساخته نیست! بعد در مورد هیکل سلیمان صحبت نمودند و…

آنها درهمه جلسات تأکیدشان براین بود که به نام کورد بودن نگذاریم کورد و عرب و فارس و ترک با هم متحد شوند و همواره در میان اقوام فوق فتنه و تفرقه بیندازیم!!

بعد از گذراندن آن دوره های فشرده ، شروع کردم به ترویج افکار کفروالحاد در میان کوردهای مقیم خارج و داخل!

بار اول به ما مبلغ زیادی پول دادند و گفتند کامپوترو امکانات لازم را تهیه نمائیم و دستور دادند یک سایت اینترنتی راه بیندازیم ، اولین سایتم را به نامdigeislam  – دژی اسلام- راه اندازی نمودم و شروع کردم به جاروجنجال و فحش و ناسزاگفتن به اسلام !

 آنها به ما می گفتند : اگر در بحث و مناقشه با مسلمانان ، بازنده شدید ، کلمات کفر و الحاد بگوئید و به دینشان ناسزا بگویید ؛ چون مسلمانان عادتشان این است که اگر از طرف مقابل کلمه کفر بشنوند از ادامه مباحثه سرباز می زنند ؛ زیرا مسلمانان از کفرگفتن خیلی بیزارند و صحنه را ترک می کنند!
بعد از مدتی از راه اندازی سایتم یک روز سخنرانی استاد محمد عبدالرحمان العریفی دعوتگر نامی عربستان سعودی را گوش می کردم ایشان در آن سخنرانی می گفت : بیشتر کسانی که به الحاد و کومونیستی روی می آورند بی سواد و خام و کم تجربه اند و عالمی از علمای دین سراغ ندارم که کومونیست یا  مُلحد شده باشد ! و سپس گفت : در سراسر جهان همه را به اثبات خلاف این دعوت می کنم ، آیا چنین چیزی هست یا امکان دارد؟ اگر هست به ما هم بگویید !
از سازمان موساد به من خبر دادند که فوراً سایتی به نام malagaziz یعنی ما همه مُلائیم که به دین یهود پیوسته و از دین اسلام بر گشته ایم راه اندازی نمایم!.

 یک سال و نیم پیش ، شخصی ایمیلی برایم ازسال نمود که اسمش ابراهیم اسلام بود ، از من خواسته بود که با او هم صحبت شده و بحث کنم ، من هم قبول کردم ، این شخص اهل هه ولیرعراق بود ، او مانند بقیه  مسلمانان نبود ، او فردی بسیار با صبر و تحمل بود ، سه روز با من بحث و جدل نمود، در این سه روز ، سخنان و مواضعش خیلی بر من تأثیر گذاشت ، روزی به وی گفتم: ما با علم و صنعت با شما مسلمانان می جنگیم ، ما ماشین های مدل بالا با سیستم سرمایشی و با تکنولوژی پیشرفته اختراع کرده ایم ، شما هم شتر دارید ، کدامشان بهتره؟! ابراهیم اسلام جواب داد: البته که ماشین های صنعتی از شتر بهترو مفیدترند!

 سپس او گفت : اجازه بده من چیزی بهت بگویم ، گفتم : بفرمائید

 گفت: آیا 1500سال پیش مردم نمی گفتند خدا وجود ندارد ،  گفتم : چرا می گفتند !  گفت : آیا آن وقت ماشین های صنعتی و تکنولوژی بود؟ گفتم خیر!  گفت : پس چرا مردم می گفتند خدا نیست ؟! بنابراین کفر از قدیم بوده و ربطی به علم و صنعت و تکنولوژی ندارد!
من هم که داشتم یواش یواش در بحث مغلوب او می شدم شروع نمودم به فحش و ناسزا و کفر نمودن ! او سخنانش را ادامه دادد و بدون اینکه کوچکترین بی احترامی به من و اعتقاداتم نماید به استدلال هایش می پرداخت و سخنانش همچنان در مغزم موج می زد !

 بعد از چند روز یک نوار ویدیوئی -با مضمون جاذبه های اسلام – برایم فرستاد که به طور کلی من را نسبت به ادعاها و تخیلات سابقم متردد نمود و کاملاً در من مؤثر واقع شد .
مدت ده ماه بود که پدر و مادرم با من حرف نمی زدند ، برادرانم نیز اگر با من صحبت می کردند همواره من را نصیحت می کردند که از الحاد و افکار کومونیستی دوری کنم ولی گوشم بدهکار سخنان و دلسوزی هایشان نبود !

تا اینکه یک شب در خواب دیدم  پنج نفر ریش سفید مرا بازخواست می کنند واز من می پرسند که چرا نمازنمی خوانم؟ چرا از گذشته ام توبه نمی کنم؟

 در حالی که همه با من حرف می زدند و مرا بازجویی می نمودند ؛ ناگهان شخصی از پشت دست گذاشت روی شانه هایم و گفت : بلند شو پسرم توبه کن و نماز بگذار!!!

من هم سؤال کردم تو چه کسی هستی؟ او چیزی نگفت ولی همه آن پنج نفر به من خندیدند و گفتند: بچاره ! او حضرت محمد (ص) است! او می فرماید: این پسر ، پدر و مادرش برایش خیلی دعا نموده و از خدا خواسته اند که فرزندشان را از راه شیطانی دور کرده و به راه راست اسلام راهنمایی نماید ؛ پس به او اعلام کنید : خداوند او را بخشیده است!

من یک دفعه از خواب پریدم وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم نزدیکی های نماز صبح است ، بی درنگ  بلند شدم غسل نمودم و وضو گرفتم ، مسجد برادران ترک نزدیک خانه من بود، به مسجد رفتم ، تا توانستم نماز خوانده و عبادت کردم ، سرم را در حال سجده و بر سجاده نگه داشتم و فقط  گریه می کردم ؛ آنقدر گریه کردم که برادران تُرک زبانم صدای گریه و زاریم را شنیدند ، دوروبرم را گرفته بودند، وقتی  فهمیدند که من کورد هستم با خوشحالی به من خوش آمد گفته و من را در جمع خود پذیرفتند!

 خیلی خوشحال شدم ،احساس می کردم آدم دیگری شده ام، آن شب من 180 درجه تغییر کرده بودم و مرتب در بارگاه خداوند طلب عفو و بخشش می نمودم.
پس از یک ماه به کوردستان برگشتم، از آنجا به حج عُمره رفتم، وقتی به اطراف کعبه نزدیک می شدم خیلی میس ترسیدم و وحشت سراپای وجودم را فرا می گرفت بعد با خود گفتم : چرا باید اینگونه باشم حال اینکه مرا پیامبرخدا اینجا فرستاده و مژده داده که مورد عفو و بخشش خدا قرار گرفته ام ! ای خدای تبارک و تعالی از گناهانم در گذر، مثل بچه های کوچک گریه می کردم !

چند نفر عرب که پیرامون من بودند خطاب به من گفتند : برادر گریه شما طبیعی نیست، چرا اینجوری گریه می کنی ؟   بعد به من سلام نمودند و گفتند : تو کوردی؟ من هم گفتم بله. گفتند : خوش آمدی، خیر است، چیزی شده، چرا اینگونه  زار زار گریه می کنی، مگر چی شده؟ من جواب دادم 10 سال بود که در دام الحاد و کفر افتاده بودم و ایمانم را از دست داده بودم و الحمد لله به اسلام راستین برگشته ام ! آنها به من گفتند : پس گریه کن و گریه کن ، این گریه ها کم است این که چیزی نیست، تا می توانی گریه کن.
مرا به خانه خود دعوت کرده و به من خیلی احترام گذاشتند و با من در مورد تاریخ صلاح الدین ایوبی و رشادت ها و فداکاری های بی نظیرش سخن می گفتند….
در پایان این  داستان واقعی می گویم : انشاءالله تمام کسانی که به بیراهه رفته اند به طرف اسلام راستین برگردند و به یاوه گویی یهودیان و دنیاپرستان و ملحدان گوش فرا ندهند ، فریب آنان را نخورند که تحت عنوان کورد بودن ، جوانانمان را فریب می دهند و در بین مسلمانان تفرقه افکنی می کنند.

 هیچ چیز در این دنیا ارزش و قدر ندارد مگر دوستی آدمی با خدای تبارک و تعالی
((لا اله الا الله محمد رسول الله))

و السلام علیکم و رحمة الله برکاته
دلنوشته : کارزان محمد علی – هه ولیر
ترجمه از کوردی : سه وزه حیدری

نمایش بیشتر

سه وزه حیدری

@ مترجم وشاعر @ آذزبایجان غربی - مهاباد ☑ کارشناسی روانشناسی

نوشته های مشابه

‫2 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا