داستانشبهات

خاطرات یک دانشجو (۳-۲)

دانشجو

  اولین قدم‌ها در این مسیر را با تقویت حس حقیقت‌یابی و مطالعه افکار و اندیشه‌های مختلف آغاز نمودم.

از این به بعد سعی کردم بیشتر بخوانم و بشنوم و تا موقعی که به یقین نرسم قضاوت ننمایم. در حین مطالعه این کلام پروردگار من را بیشتر امیدوار نمود که می‌فرماید : «خردمند و هدایت‌یافته کسی است که همه سخنان را می‌شنود و بهترین آن‌ها را انتخاب می‌کند». برای کسب اطلاعات بیشتردر جهت رسیدن به آرزو و مراد خویش ابتدا سراغ منابع اطلاع‌رسانی عمومی اعم از روزنامه‌ها، شبکه‌های ماهواره‌ای، سایت‌های اینترنتی و وبلاگ‌ها شخصی رفتم تا شاید دریچه‌ای از نور حقیقت‌یابی را به رویم بگشایند ولی متأسفانه بعد از مراجعه به آن‌ها تحیر و سرگشتگی من بیشتر شد و نه تنها افق دید من فراتر نرفت بلکه نزدیک بود آن شعله کم نوری که جلوی پایم را روشن می‌کرد نیز به خاموشی بگراید زیرا اکثر این منابع اطلاع‌رسانی در خدمت شبکه‌های قدرت و جهت تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی آن‌ها، ترغیب و تشویق آدمیان به تعصب و جهالت و ارضای غرایز بودند.

چراکه مافیای قدرت دوام و ماندگاری خویش را در مشغول شدن آدمیان به مسائل پیش پا افتاده و کم‌ارزش می‌داند. در شبکه‌های ماهواره‌ای می‌توانستی به فراوانی شاهد سکس و ابتذال، لهو و لعب بوده ولی از حقیقت، ارج گذاشتن برای کرامت آدمیان و علما و متفکرین خبری نبود. سایت‌های اینترنتی هم با وجود فیلترهایی که روی آن‌ها صورت می‌گرفت ولی آن چه بیشتر خود را نشان می‌داد همان سکس و عوام‌فریبی بود. در این بین به ندرت می‌توانستی شبکه و یا سایتی را پیدا کرد که به ظاهر از منابع قدرت پیروی نکرده و ادعای دفاع از اخلاقیات و ادیان را بر عهده داشتند ولی متأسفانه در عمل آن‌ها نیزبیشترین صدمات را متوجه جامعه انسانی و یا حتی دینی می‌نمودند که از آن دفاع می‌کردند.

آن‌ها با شعله‌ور نمودن آتش حقه و کینه و تعصب به جای ظلم‌ستیزی خدمات شایانی را به ادامه حیات ظالمان می‌کردند. آن‌ها به جای پرداختن به نابسامانی جوامع و ارائه راهکار در جهت رفع این نابسامانی و رسوا نمودن عاملان فساد درزمین تمام تلاش و کوشش خویش را معطوف به دفاع از آن چه خود ازادیان  برداشت کرده، می نمودند و به تخریب گروه‌ها و کسانی می‌پرداختند که همانند آن‌ها فکر نمی‌کردند، به عنوان مثال به شبکه‌هایی برخوردم که در سایه دین مسیحیت  ضمن اهانت به سایر ادیان، مبلغ پخش فساد و ابتذال وشرک وخرافه و مبارزه‌ی باتوحید و یکتاپرستی شده بودند، یا امثال شبکه‌ی سلام تحت عنوان دفاع از مذهبی خاص ، تمامی تلاش وجهد خویش را صرف پخش خرافات و اهانت و توهین و هتک حرمت سایر مذاهب نموده و بدین ترتیب چهره زشت و کریهی را از پشتیبانی از دین اسلام به نمایش می‌گذاشتند.

وقتی برای لحظاتی  به این شبکه ها نگاه می‌کردم حقارت و کمبود فکری دست‌اندرکاران آن برایم مسجل می شد چرا که آن‌ها بیشتر اوقات شبکه را صرف پاشیدن بذر کینه و عداوت در بین آدمیان نهاده بودند. سایت‌های بی‌شماری بودند که در زیر سایه و چتر حمایتی ادیان بخصوص اسلام رواج‌دهنده تعصب و جهالت و کینه شده بودند و غیر همفکران خویش را غیرخودی و مرتد پنداشته و بدین طریق می‌خواستند تا حد امکان صدای سایر احزاب و گروه‌ها را خفه کرده و پیروان آن‌ها را با زدن برچسب کفر حذف فیزیکی نمایند.

بسیاری از روزنامه‌ها و مجلات نیز صفحات خویش را به بحث‌های جناحی و گروهی اختصاص داده و حاضر بودند که تمامی حقایق و یا حتی جان آدمیان را در پای بر کرسی نشاندن ایده خویش قربانی نمایند. بدین ترتیب متوجه شدم که از این طریق و بدین شیوه پیدا کردن راهم و رسیدن به صراط مستقیم محال و ناشدنی است.

ناچار نگاهم را متوجه اجتماع محل زندگی و اطرافیانم نموده و با چشم حقیقت‌یاب و گوش حقیقت‌شنو مناسبات و رفتارها و سخنان افراد جامعه را می‌نگریستم و می‌شنیدم. در کمال تعجب متوجه شدم که افراد جامعه تبدیل به عاملان تئوری‌های سایت‌ها و شبکه‌هایی در خدمت قدرت شده‌اند و آن چه مطابق میل ایشان است را پیاده می‌کنند. دسته‌بندی ها و گروه‌های بی‌شماری را مشاهده کردم که دارای پیروانی متعصب و جاهل بودندکه بدون تحقیق و مطالعه به عضویت آن گروه یا جناح درآمده و جز راه خویش را صراط مستقیم ندانسته و پیروان سایر گروه‌ها را گمراه و بی‌نصیب از نعمات خداوندی می‌دانستند و همچون اربابان کلیسای مسیحی در قرون وسطی به عنوان نایب خداوند در زمین مسئول روانه کردن آدمیان به دوزخ و آتش شده بودند.

تا دیروز که در دانشگاه شاهد مجادلاتی بین دوستانم از دو مذهب متفاوت بودم در نهایت تعجب مشاهده کردم که تمامی این گروه‌ها با وجود اشتراکات بسیاری در ملیت، مذهب و غیره تبدیل به دشمنانی شده‌اند که علیه هم دندان تیز کرده و شمشیر می‌کشند.جوانان جاهل و بی‌ادبی رابا چشمان خویش دیدم که به آسانی علمای گذشته و حال را تکفیر و آن ذخایر عظیم اسلامی را به باد تمسخر می‌گرفتند. بزرگانی چون امام حسن البناو سیدقطب را که قربانی هدف والای خویش شده اندرا به باد انتقاد و تهمت و هتک حرمت می‌گرفتند. آن‌ها جنایت‌کارانی چون هیتلر، شارون، باراک و بوش را رها و شمشیر افترا و تهمت خویش را علیه علمای بزرگ جهان اسلام اعم ازشیخ البانی، قرضاوی و غزالی به کمر بسته بودند و هر چند گاه آن را بیرون آورده و بواسطه‌ی آن، وقت و زمان زیادی را صرف اختلافات فقهی و اجتهادی می‌ نمودندو به دشمنان اجازه می‌دادند که در راستای ذلیل شدن مسلمانان طرح و برنامه بریزند. این متعصبان جاهل نه تنها به علمای اسلامی بی‌حرمتی می‌کردند، بلکه با دادن فتوای کفر آن‌ها و سایر افراد جامعه جواز قتل آن‌ها رانیز صادر می‌نمودند. در واقع در نظر این متعصبان جموداندیش حیاتی را که پیامبر * بزرگ‌تر از کعبه می‌دانست، از ریختن خون حیوانات بی‌ارزش‌تر بود. و به آسانی مهر تأییدی بر کشتار زنان و بچه‌های بی‌گناه می‌گذاشتند.

جزوه‌های بی‌شماری را مشاهده نمودم که نهایت بی‌ادبی را در حق علما و سایر مسلمین انجام داده و با تکفیر و گمراه نمودن آن‌ها زمینه‌ساز تشنجات اجتماعی را فراهم آورده بودند. احزاب و گروه‌هایی بودند که حمایت از رهبر فکری خویش را برحمایت از خدا و پیامبر * ترجیح می‌دادند و تمامی فسادهای کره‌ زمین و بی‌حرمتی به بشر را رها و تمامی هم و غم خویش را صرف آتش‌افروزی ‌نموده بودندکه متأسفانه همین تعصب و جهالت در بعضی مواقع منجر به برخورد فیزیکی و بی‌احترامی نسبت به اعضای سایر گروه‌ها می‌شد.

ورود به مساجد تأسف و تألم من را بیشتر کرد. مسجدهایی خالی از نمازگزاران که فقط عده معدودی از پیران و تعدادی جوان در آن جا مشاهده می‌شدند که آن‌ها هم بر سر مسائل فقهی و مذهبی با چشمانی پر از خشم به همدیگر نگاه می‌کردند. دست را در کجای سینه گرفتن، پاها را در هنگام نماز به هم چسباندن و….. چنان بذر تفرقه و کینه را در نهاد آن‌ها نشانده بود که اخوت و الفت ایمانی در برابر آن کاری از دستش ساخته نبود. متأسفانه در برخی مساجد امام جماعت مسجد به جای رفع کدورت‌ها و پاشیدن بذر محبت و دوستی به چنین تفرقه‌ها و عداوت‌هایی دامن زده و زمینه‌ساز افتراق بیشتر آن‌ها می‌شدند. این جا بود که فهمیدم نمی‌توان به این شکل به حقیقتی که مورد نظرم است برسم در جایی که گروه‌های بی‌شماری هستند و همه خود را بر راه صواب دانسته و فرقه ناجیه تلقی کرده و دیگران را بر باطل، قضاوت این که کدام راست می‌گوید برایم مشکل بود. فقط مطمئن بودم که آن‌ها آگاهانه و یا جاهلانه به شبکه‌های فساد قدرت وثروت خدمت کرده و زمینه‌ساز تسلط بیشتر آن‌ها بر ملت‌های مظلوم می‌شوند.

فهمیدم که آن‌ها نمی‌توانند تجلی‌گاه رحمان و رحیم و دلسوزتر از پدر و مادربودن خداوند باشند. آن‌ها نمی‌توانستند رحمه للعالمین بودن پیامبر* را به جهانیان عرضه نمایند و بالاخره آن‌ها نمی‌توانند الگویی عملی  بسیاری از آیات و احادیثی باشند که دلسوزی را در حق تمامی انسان‌ها و یا حتی در حق حیوانات نیز روا می‌داند. چگونه آن‌ها می‌توانند مجری آیاتی از قرآن باشند که ناامیدی از رحمت پروردگار را نکوهش نموده و نوید بخشش تمامی گناهان را داده است. آن‌ها چگونه می‌توانند صفات باری تعالی اعم از ستّار، غفار، وهاب و…….. را به جهانیان عرضه نمایند.

در پیش آن‌ها نمی‌توان خطا کرد و خلاف رأی و نظر ایشان سخنی بر زبان آورد. پیش آنان باید عقل آن موهبت عظیم الهی را که کلید شناخت توحید و نبوت و معاد است تعطیل و عقل را بی‌ارزش‌تر از برخی روایت‌ها و برداشت‌های جعلی و نادرستی می‌دانند که در راستای تأیید افکارشان به کار می‌رود. آن‌ها افرادی را می‌خواهند که متعصبانه و کورکورانه فرامین‌شان را اجرا و عین دستورات الهی بداند. سؤال کردن در نزد آن‌ها جرم و وارد شدن در دایره کفراست.

مات و مبهوت شده  و از این که حقیقت را این قدر دست نیافتنی، به کلی سرخورده و ناامیده شده بودم. در افکارم گاهی به آن دوستی که ادعای روشنفکری داشت و متأثر از افکارعلمای پست مدرن بود حق می‌دادم که شاید آن گونه که او می‌گوید که به جای سخن گفتن از حقیقت واحد و یک صراط مستقیم بایستی از حقایق متنوع و راه‌های بی‌شماری سخن گفت و در افکارم علما و متفکرین پست مدرن را می‌ستودم که با مطرح نمودن مفاهیمی چون پلورالیسم، هرمنوتیک و نسبیت، حقیقت واقعی را دست نیافتنی و تمامی احزاب و گروه‌ها را واجد جزئی از حقیقت می‌دانستند ولی وقتی بیشتر می‌اندیشیدم نمی‌توانستم قبول کنم که نسبی‌گرایی بر جهان حاکم باشد چرا که در این صورت بسیاری از جور و ستم‌ها، ترور و خشنونت ها زیر سایه آن مهر تأیید می‌گرفت و دعوت پیامبران بی‌معنی می‌شد.

به خود می‌گفتم اگر بر جامعه انسانی یک سری اصول و قوانین ثابت حکم فرما نباشد و غرایز انسان به واسطه آن‌ها تعدیل نشوند آن وقت دنیای آدمیان چه وحشتناک شده و از اجتماع حیوانات نیز پست‌تر شده و اصل تنازع بقای داروینی بر جامعه انسانی نیز حکم‌فرما شده و غرایز و احساسات عده بی‌شماری از مظلومان در راستای ارضای غرایز عده‌ایی ظالم فدا می‌شد.جامعه‌ی انسان‌هایی با آن همه خصوصیات مشترک اعم از برخوردای از نیروی تفکر و تعقل، ناطق بودن و داشتن غرایزی همانند گرسنگی، تشنگی، غریزه جنسی، دارای احساس طمع، غرور و کبر که شیوه‌ی ارضای همه آن‌ها یکسان بوده و افراط‌گرایی و تعدیل نشدن هر یک از آن‌ها در آدمیان زمینه‌ساز فساد می‌شود را نمی‌توان با اخلاق و قوانین نسبی اداره کرد چه بسا اخلاقیات جامعه‌ایی اقتضای پایمالی حقوق جوامعی دیگر شود اگر تمامی افکار و اندیشه‌ها سهمی از حقایق داشته باشند آن وقت تلاش آدمی در راستای رسیدن به رضوان الهی مفهومی نخواهد داشت و نوعی بی‌عدالتی برجهان حکمفرماخواهدشد چرا که آن وقت تلاش‌ها، مجاهدت‌ها، عبادت‌های عده کثیری از انسان‌هایی که در راستای رفع بی‌عدالتی و ظلم و ستم و کمک به همنوعان برای رضای الهی صورت می‌گیرد ثمری نخواهد داشت.

مدتی خواستم مانند آن عده از دوستانم که (اکثریت جامعه را نیز همانند آنان بودند) به چیزی فکر نکنم و فقط در فکر امروز و ارضای غرایز و خوشحال بودن در لحظه‌های حال شوم و با فکرکردن درمورد آینده و رسیدن به حقیقت، اوقات خویش را تلخ نکنم ولی نمی‌‌توانستم این گونه باشم چون همیشه این فکر آزارم می‌داد که خوشحالی، لهو و لعب و ارضای غرایز تا کجا، مگر غیز از این است که لذت غرایز تا هنگام ارضای آن‌ها دوام داشته و ارضای آن‌ها هم محدود. از خود می‌پرسیدم اگر تمام کره زمین را داشته باشم آیا می‌توانم فراتر از حجم معده خویش بخورم و اگر هم چنین عملی را مرتکب شوم چه بسا سنگینی غذا لذت آن را به سمومی تلخ تبدیل می کند. تازه مگر در درس زیست‌شناسی نخوانده‌ایی که روزی فرا می‌رسد که بعد از قطع ارتباط با این دنیا و دفن در زیر خاک به واسطه پوسیدگی چیزی از تو باقی نمی‌ماند. اگر پدر و مادرم راست گفته باشند و فرجامی در کار باشد و عذاب جهنمی و نعمات بهشتی ، آن وقت آیا در قبال این همه بی‌خیالی و لهو و لعب و جهالت و سکوت در برابر جور و ستم مورد مؤاخذه قرار نمی‌‌گیرم به همین دلیل نمی‌توانستم خود را فریب داده و فقط به فکر پر کردن شکم، ارضای غریزه جنسی و خوش بودن در جمع دوستان باشم.

مدت مدیدی به فکر فرو رفتم، در کوچه و بازار، منزل و خیابان گاهی در افکار خویش غرق شده و چیزی نمانده بود که به دیوانگی و روانی بودن متهم شوم. حتی پدر و مادرم چندین بار تصمیم گرفتند من را به دکتر ببرند و یا پیش شیخ و یا سیدهایی ببرند که به نام دین دکان باز کرده‌ وآیات پروردگاررابه بهایی ناچیزمی فروشند تا شاید به واسطه نوشتن دعایی از این پریشانی نجاتم دهند ولی تسلیم آنهانمی شدم.

وقتی که ایستاده و نشسته در تاریکی‌های شب و در رختخواب در خلقت آسمان و زمین اختلاف شب و روز، سازمان بندی  موجودات زنده و غیرزنده اندیشه می‌کردم تصادفی به وجود آمدن آن‌ها را به کلی منتقی دانسته و اراده خالق و نیروی ماورایی را در سامان دادن به آن‌ها می‌یافتم. اندیشه در سلول گیاهی و این که اندامکی کوچک و میکروسکوپی چون کلروپلاست که بابه دام انداختن نور خورشیدن غذای کلیه موجودات زنده را فراهم می‌آورد، تصور نبود این اندامک در حیات زمینی و سرنوشت انسان‌ها بعد از نبودآن، نگاه به موجودات زنده که هر کدام در نهایت پیچیدگی خلق شده‌ و به گونه‌ای سامان گرفته‌اند و تسویه شده‌اند که بتوانند در محیط زندگی خویش روزگار سپری کنند. تقدیر و هدایت آن‌ها وجوه خدواند را بیشتر برایم به اثبات می‌رساند.

وقتی در خویش اندیشه می‌کردم تجسم میلیاردها سلول زنده، سلول‌هایی که در نهایت پیچیدگی و داشتن دستور ژنتیکی یکسان که هر کدام کارهای مختلف انجام داده و بافت را ساخته، بافت‌هایی که تبدیل به اندام شده و در نهایت با همکاری دستگاه‌های مختلف بدن  که زمینه‌ساز حیات نباتی وحیوانی شده ودمیدن روح الهی درکالبدجسمانی که مسبب حیات انسانی بادو ویژگی علم واراده میشود،تدبر در دستگاه گردش مواد که مواد غذایی آماده شده‌ به وسیله دستگاه گوارش را به واسطه زنش خودبخودی قلب و بدون نیاز به مغزدر اختیار سلول‌ها قرار داده و بعد از مصرف توسط سلول‌ها دستگاه دفع و دستگاه تنفس زمینه‌ساز این مصرف و خروج مواد زائد آن می‌شوند، تدبر در دستگاه عصبی و دستگاه غدد درون‌ریز که به وسیله سلول‌های عصبی و هورمون‌ها کلیه فعالیت های  بدن را تنظیم می‌کنند و این که تمام این دستگاه‌ها و سلول ها از یک سلول تخم به وجود آمده‌اند که از ترکیب دو سلول اسپرم و تخمک که به وسیله دستگاه تناسلی جنس نروماده به وجود می‌آید عظمت و کبریایی پروردگار و خفت و خواری بندگان رادرنظرم بیشتر عیان می‌نمود. با این افکار و نظم و انضباطی که بر جهان هستی حاکم بود و امکان هر گونه تصادفی را غیرممکن، خدواندی که قبلاً مقلدانه و جبری می‌پرستیدم و در سختی‌ها به یادش افتاده و در خوشی‌ها فراموشش می‌کردم با تمام وجود احساس و محققانه و با تمام وجود بندگی خویش را در برابرش اعلام نمودم و از افکار احمقانه و مادی‌گرایانه ای که همه ی این نظم و انضباط را نتیجه تصادفی کورکورانه و غیر هدفمند می‌دانست خنده‌ام می‌گرفت.

هر روز که می‌گذشت و در هر چیزی که اندیشه می‌کردم، فهم توحیدی در من بیشتر شده و به حقارت خویش و سایر بندگان در برابر عظمت و کبریایی پروردگار بیشتر پی می‌بردم وقتی که به چنین فهمی از توحید دست یافتم و بی‌نیاز از دیگران و به واسطه بکارگیری آن موهبت عظیم الهی (عقل) خداوند را درک کردم به نیروی تعقل خویش اعتمادکرده و سعی نمودم  جواب سؤالاتم را از این طریق کسب نمایم.

بدین ترتیب تصمیم گرفتم به عنوان اولین منابع سراغ کتاب‌های آسمانی بروم که ادعا می‌شد کلام پروردگار است. به دلیل اسکان در جامعه اسلامی وازآن جایی که قرآن بیشتر در دسترس بود آن را برای مطالعه انتخاب نمودم. تفسیر نور دکتر خرم‌دل را تهیه و شروع به تلاوت آیه‌های قرآن کردم وقتی که در قرآن به این آیه رسیدم که از هیچ کسی جز به اندازه توان او بازخواست نمی‌شود به تدبر و اندیشه خویش در قرآن امیدوارتر شده و متوجه شدم از نگاه پروردگار آدمیان در دریافت وحی الهی و عمل به آن براساس استعداد و توانائی‌شان مؤاخذه شده و خداوند فراتر از توانائی انسان از ایشان بازخواست نمی‌کند، هر چه بیشتر قرآن  می‌خواندم بیشتر مجذوبش شده و بیشتر پی به آسمانی بودن آن می‌بردم.

در قرآن آیات بی‌شماری را مطالعه کردم که انسان‌ها را در انتخاب مسیر و راه خویش آزاد گذاشته و به حق اختیار و آزادی ایشان احترام می‌گذاشت و همان جا بود که بر حماقت و نادانی افرادی که می‌خواهند به زور و بدون پشتوانه عقلی افکار و اندیشه‌ی خویش را به دیگران تحمیل نمایند تأسف خوردم، وقتی به آیاتی که دعوت به اتحاد و انسجام و نهی از تفرقه و جدائی رسیدم از عملکرد فرق و گروه‌های اسلامی که هر کدام در جهتی حرکت کرده و خویش را فرق ناجیه وبهره‌مند از الطاف خداوندی خوانده و بقیه را گمراه و کافر و بی‌بهره از رحمت خداوند، شگفت‌زده شده و بیشتر نقش دشمنان دین در راستای ایجاد تعصب و جهالت و درگیری‌های فقهی و مذهبی در ذهنم تداعی می‌شد و از این که گروه‌های اسلامی بدون توجه‌به این آیات که نص صریح قرآنی هستند در حق همدیگر جفا روا داشته و به خاطر اختلافات فقهی همدیگر را به فسق و ارتداد متهم می‌کنند و جواز طرد و حتی قتل همدیگر را صادر می‌نمایندبیشتر در حسرت و اندوه غرق می‌شدم.

آیات بی‌شماری را در مبارزه با فساد سیاسی واقتصادی مشاهده کردم و پی بردم که تمامی پیامبر(ع)بدون اجرومزدضمن درگیری و حمله به مترفین ومستکبرین جوامع زمان خویش انواع شکنجه‌هاو آزارهارابرای خویش با جان ودل خریده‌ودراین راه چه آوارگی‌هاوخون دلی خوردن‌هایی متوجه آنان شده است.

 

یوسف سلیمان زاده – سقز

                                             ادامه دارد

نمایش بیشتر

یوسف سلیمان زاده

@ استان کردستان - سقز @ نویسنده و فعال مدنی @ دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا