خدایا بندگان صالحت شاهدمرگم باشند(داستان)
داستان عالمی ربانی که در حضور چند عالم ربانی دیگر فوت می کند
از صالح مُرّی روایت شده که گفته است : روزی به قصد دیدار با “ابوجُهیرزریر”به راه افتادم ، ابوجهیر ، مردی بود که شهر را ترک کرده و خارج از آن مسجدی ساخته بود ودر آنجا خدا را پرستش می کرد ، او می گوید در راه بودم که محمد بن واسع را دیدم ، او از من پرسید کجا می روی؟ گفتم : پیش ابو جُهیر، گفت : از قضا من هم قصد آنجا را دارم ، پس بیا باهم برویم ، گوید : با هم به سوی ابو جهیر راه افتادیم ، چند قدمی نرفته بودیم که “حبیب عجمی” را در راه دیدیم ، از ما پرسید کجا می روید ؟ گفتیم می خواهیم به دیدن ابوجهیر برویم ، تو کجا خواهی رفت ؟ جواب داد : : باورکنید من نیز می خواستم همانجا بروم ! می گوید : او هم به ما پیوست و سه نفری راهی دیدار با ابوجهیر شدیم ، در طول راه “مالک پسر دنیار” را دیدیم ، ایشان هم بعد از احوال پرسی معلوم شد که قصد رفتن پیش ابو جهیر را دارد ، پس وی نیز با ما همراه شد ، مسافتی را پیمودیم و ناگهان “ثابت بنانی” را دیدیم ، پس از احوال پرسی مشخص شد او نیز همانجا خواهد رفت که که عازم آنیم ، پس از همراه شدن با این جمع مبارک ، گفتم سپاس خداوندی را که ما را برای یک عمل خیر- دیدار یا علما- این چنین دورهم جمع کرد.
همه باهم راه افتادیم تا به دیدار ابو جهیر برویم آنهم بدون اینکه قرار قبلی با هم داشته باشیم !
صالح می گوید : وقتی به مکان مناسبی برای استراحت رسیدیم ، ثابت بنانی خطاب به هم سفران پیشنهاد نمود که ضمن استراحت در این مکان دو رکعت نماز سنت نیز به جا آوریم ! تا در روز قیامت این مکان شاهد باشد که ما قصد کار نیکوییرا داشته ایم !
می گوید دو رکعت نماز را خواندیم و سپس به راه ادامه دادیم تا اینکه بالاخره به منزل ابوجهیر رسیدیم .
می گوید : مدتی منتظر ماندیم تا اجازه ورود به محضر ابوجهیر را دریافت نمودیم ، نزدیک اذان ظهربود ، دیدیم که ابوجهیر از منزل بیرون آمد وبه مسجد رفت ،ما هم دنبال ایشان حرکت کردیم و نماز ظهر را پشت سر او اقامه نمودیم .
پس از اقامه نماز جماعت محمد پسر واسع بلند شد و پیش ابوجهیر رفت ، ابوجهیر از او پرسید:توکی هستی ؟ جواب داد : برادر دینیت محمد پسر واسع هستم ، ابوجهیر پرسید : آیا تو همان کسی هستی که درباره ات می گویند بهترین نماز گزار اهل بصره هست؟! محمد پسرواسع سکوت کرد وچیزی نگفت!
سپس حبیب عجمی از جایش بلند شد و رفت نزد ابوجهیر ، از او پرسید : تو کیستی؟ جواب داد : حبیب عجمی . ابوجهیر گفت : تو همان شخصی هستی که می گویند همواره دعاهایش مستجاب است ؟! حبیب سکوت اختیار کرد و چیزی نگفت !
سپس نوبت صالح مری شد که به خدمت ابوجهیر برود ، ابوجهیرازصالح پرسید تو کیستی؟گفت:صالح مری هستم ، ایشان هم فرمودند: همان کسی که درباره اش می گویند : بهترین قاری قرآن از نظر صوت وتجوید در بصره است؟ او هم سکوت کرد و لب به سخن نگشود !
ابوجهیر خطاب به صالح مری گفت: من خیلی مشتاق صدای تو هستم ، خواهش می کنم پنج آیه از قرآن کریم را برایم تلاوت کن تا جان تازه بگیرم ،
صالح گوید : من هم طبق دستور و خواهش ابو جهیر ، قرآن را باز کردم و این آیات را تلاوت کردم که می فرماید: یوم یرون الملائکه لا بشری یومئذٍ للمجرمین و یقولون حجراً محجوراً و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا {الفرقان:22/23} ترجمه : «روزی فرشتگان را می بینند و در آن روز ده و نویدی برای بزهکاران در میان نخواهد بود و بلکه روزی است که از ترس فریاد بر می آورند و می گویند : پناه !! امان !!! ما به سراغ تمامی اعمالی که به ظاهر نیک بوده و در دنیا انجام داده اند می رویم و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا می سازیم و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم می گردانیم » راوی گوید : بلا فاصله ابوجهیر فریاد کشید و برزمین افتاد و بی هوش شد ! پس از مدت زمانی به هوش آمد و به حالت عادی برگشت و خواهش کرد که دو باره آن آیات را برایم تلاوت کن ! صالح گوید دوباره برایشان تلاوت کردم و دو باره و کما کان بی هوش شد و بر زمین افتاد و دیگر بلند نشد و دارفانی را بدرود گفت و وفات کرد!!
صالح مری گوید : پس از فوت ابوجهیر بلافاصله همسرش به مسجد آمد آن هم بدون اینکه کسی به او خبر داده باشد از ما پرسید : شما کی هستید؟ گفت: ما هم به معرفی خودمان پرداختیم ، سپس همسرش در اوج صبر و بردباری گفت : انا لله و انا الیه راجعون ما از خداییم و به سوی باز می گردیم !
ما نیز ضمن عرض تسلیت گفتیم : خداوند بهتون صبر بده ، ولی شما از کجا فهمیدید که همسرتان ابو جهیر وفات کرده است ؟جواب داد:از دعاهایش چند روز پیش ؛ که همواره از خدا می خواست که مردان خوب و مومن شاهد مرگم باشند!!
آری همین بود که فهمیدم خداوند شما را برای این دور هم جمع کرده که شاهد مرگ ابو جهیر همسرم باشید!!
صالح می گوید: ماهم جنازه اش را شستیم وبر سرش نمازخواندیم و دفنش کردیم و سپس و در حالی که یک دنیا توشه و زاد آخرت از این سفر و دیدار اندک ولی در عین حال قیامتی کسب نموده بودیم برگشتیم!
ترجمه از کوردی : نارنج بایزیدی آذر – مهاباد