تاریخسیره خلفا

خیانت خوارج و شهادت حضرت علی (رضی الله عنه)

جنگ نهروان که در آن نیروی خوارج توسط ارتش مسلمانان در زمان خلافت امیر المومنین علی بن ابی طالب در هم شکست و سقوط نمود، زخم های عمیقی را در میان خوارج بجای گذاشت که بمرور زمان بر نفرت و کینه آنها افزود. در نتیجه گروهی از خوارج متفق شدند که امیر المومنین را ترور و انتقام کشته شدگان جنگ نهروان را از ایشان بگیرند.

راویان و تاریخ نگاران با تکیه بر روایتی مشهور که آن روایت نیز به دلایل مختلف از انتقادات منتقدین جان سالم به در نبرده، اتفاق دارند. از نگاه ما هم بعید نیست که این حادثه مهم نیز همچون دیگر روایات، در دوران واپسین دچار جعل و تحریف شده باشد.

از لابلای پژوهش‌ها و منابع تاریخی، چنین به نظر می‌رسد که توافقی بر سر کشتن امیر المومنین علی بن ابی طالب(رضی الله عنه) از سوی عناصری خارجی برای انتقام قربانیان جنگ نهروان، صورت گرفته است، اما قبول بقیه داده‌ها و معلوماتی که با این رویداد ارتباط دارند، از جمله داستان عشق بین عبدالرحمن ابن ملجم و قطام و همچنین نقش دروغین و غیر واقعی اشعث کندی، بسیار سخت و باور نکردنی است.

پس امیر المومنین علی کرم الله وجهه چطور کشته شد؟

۱- گردهمایی توطئه‌گران:
در مورد ابن ملجم و دوستانش گفته شده که: ابن ملجم و بُرَک بن عبدالله و عَمرو بن بکر تمیمی با هم گرد آمده و مسائل و موضوعات گذشته را بازگو می‌کردند و شروع نمودند به تحقیر و سرزنش زمامداران؛ سپس کشته شدگان نهروان را به خاطر آورده و از خداوند برای آنان رحمت طلبیده و گفتند: زندگی ما پس از آنها به چه دردی می‌خورد؛ براردان ما مردم را به عبادت پروردگارشان فرا می‌خواندند و در این مسیر از سرزنش هیچ کسی ترس و ابایی نداشتند؛ اگر ما در پی امامان گمراه رفته و آنها را به قتل برسانیم، هم این سرزمین را از وجود آنها آسوده خاطر می‌کنیم و هم انتقام برادران خویش را خواهیم گرفت؛ ابن ملجم گفت: من علی بن ابی طالب را از بین می‌برم، بُرَک بن عبدالله کشتن معاویه و عمرو بن بکر نیز کشتن عمرو بن عاص را بر عهده گرفتند. پس با خود و خدا عهد و پیمان نموده که هیچکدام از تصمیم خود منصرف نشده و کارشان را به سرانجام برسانند و یا در این راه کشته شوند؛ سپس ۱۷ رمضان را برای اهدافشان تعیین و شمشیرها را برداشته و مسموم نمودند و هر کدام از مدینه به سوی مکان و مقصدش به راه افتادند.

۲- خروج عبدالرحمن ابن ملجم و برخورد با قطام دختر شجنه:

ابن ملجم مرادی که از قیبله کِنده می‌باشد، به کوفه رفت و با دوستانش ملاقات نمود، اما چیزی در مورد نقشه ترور خلیفه مسلمانان از ترس آشکار شدن توطئه، اظهار نکرد و آن را کاملاً پنهان نمود؛ روزی برخی از دوستانش را که از تیم‌الرباب بودند و در روز نهروان ده نفر از آنان کشته شده بودند، ملاقات نمود که گفتگوهایشان باعث تداعی روزهای گذشته شد.

در همان روز به زن بسیار زیبایی به نام قطام، دختر شجنه از تیم‌الرباب که در آن جنگ، پدر و برادرش را از دست داده بود، رسید و غافلگیر و دلباخته وی شد و حاجت خویش را فراموش نمود. لذا از ایشان خواستگاری نمود؛ قطام نیز در جواب گفت: با تو ازدواج نمی‌کنم مگر آنکه مرا التیام بخشی، گفت: چه چیزی شما را التیام می‌دهد؟ گفت ۳۰۰۰ درهم و یک برده و یک کنیز و همچنین کشتن علی بن ابی طالب! ابن ملجم نیز مهریه و شروط را پذیرفت و گفت: اما به یاد نمی‌آورم که کشتن کسی جزو مهریه بوده و درست باشد! قطام گفت: آری می‌دانم که جزو مهریه نبوده، اما من از تو می‌خواهم که آن را مهریه اولیه من قرار بدهید که اگر ایشان را کشتی، زخم ما دو تا التیام می‌یابد و زندگی مشترک را آغاز می‌کنیم و اگر هم خودت کشته شوی، آنچه خدا در آن دنیا برای شما تدارک دیده از تمام دنیا و زیبایی‌های آن بهتر است.

ابن ملجم پیش مردی از طایفه اشجع به نام شبیب پسر بجره آمد و به او گفت: چیزی به شما بگویم که باعث شرف و افتخار دنیا و آخرت تو باشد؟
– بگو آن چیست؟
– گفت: کشتن علی بن ابی طالب!
– آن مرد گفت: مادرت به عزایت بنشیند! به راستی چیزی بسیار زشت و زننده‌ای به میان آوردی…! چطور زور شما به علی می‌رسد؟
– گفت: در مسجد برایش کمین می‌کنم، سپس هنگامی که برای نماز صبح بیرون آمد، او را به قتل می‌رسانیم که اگر نجات پیدا کردیم، به هدف خود رسیده و اگر هم ما کشته شدیم، به آنچه خدا برایمان در آن دنیا آماده نموده، خواهیم رسید.
– شبیب گفت: ای وای بر تو! اگر غیر از علی را می‌گفتی، برایم راحت‌تر و آسانتر بود؛ زیرا سابقه ایشان را به خوبی می‌دانم که چقدر به خاطر اسلام به محنت و سختی افتاده است؛ من نمی‌توانم او را بکشم.
– ابن ملجم گفت: به یاد نمی‌آوری که در روز نهر چقدر بندگان خوب خدا را کشت؟
– گفت: چرا، می‌دانم…

– او نیز گفت: ما علی را تنها در برابر کشته شدگان خود می‌کشیم و انتقام خود را می‌گیریم…
با این کلمات شبیب نیز متقاعد شد و با هم پیش قطام که در مسجد اعظم کوفه اعتکاف نموده بود، رفتند و به ایشان گفتند: ما بر کشتن علی اتفاق نموده‌ایم.

– قطام گفت: هر زمانی که تصمیم گرفتید، پیش من بیایید. سپس ابن ملجم در شب همان جمعه‌ای که صبح آن حضرت علی را به شهادت رساندند، پیش وی بازگشت و گفت: امشب همان شبی است که با دو دوست خود پیمان بسته‌ایم که علی، معاویه و عمرو بن عاص را به قتل برسانیم…

قطام درخواست مقداری پارچه ابریشمی نمود و سینه آنها (ابن ملجم، شبیب و وردان) را با آن پارچه محکم و باندپیچ نمود؛ سپس برای اجرای نقشه به راه افتاده و جلو دربی که علی از آن خارج می‌شد تا هنگام بیرون آمدن وی برای نماز صبح، کمین نموده و منتظر ماندند. همین که علی از در بیرون آمد، شبیت شمشیری به او زد اما ضربه‌اش به بازو یا سقف در خورد، این بار ابن ملجم ضربه‌ای را با شمشیر زهرآگین خود بر فرق سر علی وارد نمود…
وردان فوری فرار نمود تا به منزلش درآمد و بلافاصله مردی از طایفه بنی أبیه بر او وارد شد در حالی که وردان آن پارچه ابریشم را از سینه‌اش بیرون می‌آورد، از ایشان پرسید این شمشیر و آن ابریشم چیست؟ او نیز ماجرا را برایش تعریف نمود و آن مرد رفت و با شمیشری برگشت و به وردان حمله‌ور شد و او را از پای درآورد.

شبیب نیز به سوی دروازه‌های کِنده فرار کرد و مردم فریاد زدند و مردی حضرموتی به نام عویمر دور شبیب را گرفت و شمشیرش را از وی ستانده و بر او حمله‌ور شد، اما هنگامی که مردم را در پی او دید، در حالی که شمشیر شبیب در دستان او بود، ترسید و او را رها نمود و شبیب در میان هیاهو و ازدحام مردم نجات پیدا کرد. سپس به ابن ملجم هجوم آورده و او را گرفتند، اما ابو ادماء همدانی با شمشیر ضربه‌ای را به او زد و او را بر زمین انداخت.
پس از آنکه حضرت علی از نماز تأخیر نمود و سراغی از او نبود، در غیاب ایشان جعده پسر ابی وهب نماز جماعت صبح را امامت نمود.

حضرت علی(رضی الله عنه) گفت: آن مرد (ابن ملجم) را بیاورید… پس از آنکه او را آوردند، به وی گفتند: ای دشمن خدا مگر من با شما خوبی نکردم؟
– ابن ملجم گفت: چرا…
– گفت: چه چیزی تو را وادار به این کار کرد؟
– گفت: چهل روز آن شمشیر را تیز کردم و از خدا درخواست نمودم که با آن بدترین مخلوق خدا کشته شود!
– علی(رضی الله عنه) گفت: تو بدترین مخلوق خدایی و تنها با آن شمشیر کشته خواهید شد.

۳- روایت محمد بن حنفیه از شهادت امیر المومنین علی بن ابی طالب(رضی الله عنه):

ابن حنفیه می‌گوید: سوگند به خدا آن شبی که علی در مسجد اعظم کوفه مورد اصابت قرار گرفت، در میان مردان زیادی در نزدیک همان دروازه، که در حال قیام و رکوع و سجده بوده و شب و روز نمی‌شناختند و احساس خستگی نمی‌کردند، نماز می‌خواندم. در آن هنگام علی برای نماز صبح بیرون آمد و مردم را ندا می‌داد؛ ای مردم، نماز نماز؛ درست نمی‌دانم که از آن دروازه بیرون آمده بود یا نه که این کلمات را گفتند، که چشمم به یک درخشندگی افتاد و شنیدم یکی می‌گفت: حکم از آن خداست ای علی نه تو و اصحاب تو! شمشیری را دیدم! بعد شمشیر دیگری را… سپس از علی شنیدم که می‌گفت: این مرد را گم نکنید و نگذارید فرار کند. مردم اطراف او را گرفته و من نیز به آنان پیوستم. شنیدم که علی می‌گفت: نفس در برابر نفس قصاص می‌گردد و اگر من درگذشتم، او را قصاص کنید، ولی اگر زنده ماندم، خودم تصمیم می‌گیرم که با او چکار کنم.

هنگامی که مردم پیش حسن بن علی رفتند، از آنچه برای علی رخ داده بود، بسیار نگران بودند و در همان حالی که مردم آنجا بودند و ابن ملجم دست بسته پیش او بود، ام کلثوم دختر حضرت علی در حالی که گریه می‌کرد او را صدا زد و گفت: ای دشمن خدا، خدا تو را رسوا کند، پدرم چه گناهی داشت که او را کشتی!؟

در آن حالت نیز ابن مجلم از خدا بی‌خبر گفت: برای چه کسی گریه می‌کنی؟ سوگند به خدا این شمشیر را با هزار درهم خریده و با هزار درهم نیز آن را زهر آلود کرده‌ام و اگر این ضربه را بر تمام مردم شهر وارد می‌کردم، هیچکدام از آنها زنده نمی‌ماند…

۴- وصیت پزشک خلیفه به امیر المومنین:

عبدالله پسر مالک می‌گوید: هنگامی که علی زخمی شد، پزشکان دور او جمع شده و ماهرترین آنها که اثیر بن عمرو سکونی بود و به صورت رسمی دارای مطبی بود که در آن به مداوا می‌پرداخت، رگی را از ریه گوسفندی بیرون آورد و آن را داخل زخم علی نمود سپس آن را فوت کرد تا اینکه مخ حضرت نمایان شد! و معلوم شد که ضربه به بد جایی خورده… دکتر گفت: یا امیر المومنین وقت وصیت آمده، زیرا به زودی با این دنیا وداع خواهی نمود.

۵- وصیت امیر المومنین علی بن ابی طالب(رضی الله عنه) به حسن و حسین:حضرت علی فرزندانش حسن و حسین را فرا خواند و به ایشان گفت: به شما توصیه می‌کنم که تقوای خدا را پیشه کنید و اگر تمام دنیا در حق شما بی‌عدالتی کند، شما هرگز به کسی و چیزی ظلم و ستم نکنید، برای چیزی که از شما دور گرفته شده، بی‌تابی نکنید، در هر حال حق را بگویید و با یتیمان مهربان باشید، به یاری نیازمندان بشتابید، برای آخرت بسیار کوشش نمایید، با ستمگران دشمن و مخالفت و مددکار ستمدیدگان باشید، به مفهوم و محتوای کتاب خدا عمل نمایید و در این راه از سرزنش هیچ احدی ابایی نداشته باشید.

سپس به محمد بن حنفیه نگاه کرد و گفت: آیا آنچه را به برادرانت توصیه نمودم، به خاطر سپردی؟
– محمد گفت: بله یا امیر المومنین
– علی گفت: شما را نیز بمانند آنها توصیه می‌کنم و اینکه به آنها احترام بگذاری، زیرا حق زیادی به گردن تو دارند، لذا از دستورات آنها پیروی کن و کاری را بدون حسن و حسین انجام ندهید.

سپس به حسن و حسین گفت: با محمد به نیکی رفتار کنید، زیرا او برادر کوچکتر و ناتنی شما است و خوب می‌دانید که من او را بسیار دوست دارم.
بعد به حسن رو کرد و گفت: پسرم تو را شفارش می‌کنم به تقوای خدا و نمازِ سر وقت و دادن زکات هنگام واجب شدن آن و گرفتن وضو به نحو احسن، زیرا نماز بدون وضو باطل و نماز کسی که زکات هم نمی‌دهد، قبول نمی‌شود. همچنین شما را سفارش می‌کنم به گذشت، فرو خوردن خشم، صله رحم، بردباری با نادانان، فراگیری علم و دانشِ دین، ثبات و پایداری در امور، التزام به قرآن، نیکی با همسایه، امر به معروف و نهی از منکر و دوری از گناهان…

اما در مورد دستور امیر المومنین به قتل و قصاص ابن ملجم، روایاتی متفاوت با درجات مختلفی روایت شده است که آن روایت که دال بر سوزاندن پس از کشتن وی دارد، سندش ضعیف است و بقیه روایات که رویکرد واحدی دارند، همه تنها بر دستور کشتن ابن ملجم بدون سوزاندن دلالت دارند، البته به شرطی که علی نیز در اثر آن ضربه بمیرد؛ این روایات در مجموع همدیگر را تقویت نموده و قابل استدلال می‌باشند.

سپس تا هنگام مرگش تنها جمله “لا اله الا الله” را تکرار می‌نمود تا اینکه بالاخره در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری دار فانی را وداع گفت.

همه روایات تاریخی اتفاق دارند که پس از شهادت علی بن ابی‌طالب(رضی الله عنه)، حسن بن علی کسانی را فرستاد تا ابن ملجم را آوردند…

– ابن ملجم گفت: کاری داشتی که مرا احضار کردی!؟ سوگند به خدا هیچ پیمانی با خدا نبستم مگر آنکه به آن وفادار ماندم و در حطیم با خدا عهد بستم که یا علی و معاویه را به قتل برسانم و یا در این راه کشته شوم! اکنون اگر مایل هستی مرا آزاد کنید تا او را نیز بکشم که با خدا و شما عهد می‌بندم اگر نتوانستم او را بکشم و یا او را کشتم و زنده ماندم، خودم را تسلیم شما می‌کنم.

– حسن به او گفت: سوگند به خدا شما را ول نمی‌کنم تا اینکه جهنم را مشاهده کنی، سپس او را کشت و قصاص امیر المومنین را از او گرفت.

۶- پایان زمامداری علی بن ابی‌طالب توسط خوارج
بنا به گفته خلیفه بن خیاط، مدت خلافت ایشان ۴ سال و ۹ ماه و ۶ روز و یا بر اساس روایات دیگری ۳ و یا ۱۴ روز بود. اما آنچه به نظر صحیحتر می‌آید، ۴ سال و ۹ ماه و ۳ روز است زیرا در ۱۸ ذی الحجه سال ۳۵ هجری (۳۵/۱۲/۱۸ ه) به خلافت رسید و در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری (۴۰/۹/۲۱ ه) به شهادت رسید.

حسن و حسین و عبدالله بن جعفر، امیر المومنین علی کرم الله وجهه را غسل داده و در سه جامه بدون پیراهن، کفن کردند و حسن مجتبی(رضی الله عنه) نماز میت را با چهار تکبیر و یا به روایتی بدون سند با ۹ تکبیر، بر پدرش خواند.

اما در مورد قبر ایشان اختلاف وجود دارد که ابن الجوزی تعدادی از آنها را روایت می‌کند و می‌گوید: خدا بهتر می‌داند که کدامشان صحیحتر است.

بر اساس یکی از روایت‌ها حسن بن علی(رضی الله عنهما) پدرش را در نزدیک مسجد جماعه در رحبه پس از دروازه‌های کنده و قبل از اینکه مردم از نماز صبح برگردند، دفن نمود.

روایت دیگری می‌گوید که در تاریکی شب در کوفه و نزدیک کاخ فرمانروایی و مسجد جامع دفن شده و محل و آثار قبرش نیز محو و پوشیده نگاه داشته شده است.

در روایتی آمده که حسن مجتبی پدرش را به مدینه منوره برده و در آنجا دفن نمودند. اما آنچه به نام صحن و آرامگاه علی(رضی الله عنه) در نجف ساخته و پرداخته شده، در واقع در قرن چهارم هجری (قرن ۱۰ م) طبق عادات اهل تشیع در زمان امارت شیعیان آل بویه و حکومت عباسی، ابداع و به وجود آمده است و نشانی از دفن آن بزرگوار در آنجا و نه در روایات تاریخی یافت نمی‌شود.

خداوند رحم کند که امیر المومنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه توسط خوارج به قتل رسید؛ همان کسانی که از همان اوایل تاکنون پیوسته با افراط و تفریط و ستم در حق ملت‌های مسلمان، همکار دشمنانشان بوده و آنان را سست و ضعیف نموده و افراد نخبه و بزرگ را نیز به قتل رسانیده‌اند.

نویسنده: دکتر علی صلابی
مترجم: سلیمان قادری

از طريق
سلیمان قادری
منبع
سوزی میحراب
نمایش بیشتر

سلیمان قادری

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - سردشت @ شغل : امام جماعت مسجد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا