داستان

دعای پدران و مادران را جدی بگیریم(داستان)

 

امام بخاری و مسلم(رح) روایت کرده اند که پیامبر(ص) فرموده است: جریج عابد در عبادتگاهش مشغول خواندن نماز بود  که مادرش آمد و او را صدا زد، جریج گفت: ای خدایا چه کار کنم ؟ نمازم را ادامه دهم و یا مادرم را پاسخ گویم؟…

او نمازش را ادامه داد و مادرش بدون دریافت جواب از آنجا رفت !

فردای آن روز مادر جریج بار دیگر نزد وی آمد و باز فرزندش در حال نماز خواندن بود، مادرش او را صدا زد، او گفت: خداوندا همچنان مشغول نماز خواندن باشم و یا به مادرم پاسخ دهم؟ جریج نمازش را قطع نکرد ؛ پس مادرش دوباره برگشت.

پس فردا برای بار سوم مادر جریج نزد پسرش آمد و همانند بارهای قبل او را در حال نماز خواندن یافت، وی را صدا زد، ولی جریج باز نمازش را قطع ننمود!

از آن پس عبادت جریج زبان زد بنی اسرائیل گشت. …

مادر جریج از پسرش دل رنج گردید و او را دعا کرد که:  خدایا قبل از اینکه مرگ پسرم فرا رسد، او را بواسطه زنانی بدکاره مورد آزمایش و ابتلا قرار بده.

در آن زمان زنی بد‌کاره وجود داشت که به جمال و زیبائیش شهره بود، به مردم گفت: در صورتیکه شما بخواهید، من می توانم جریجِ عابد را مورد فتنه قرار دهم! پس خودش را برای جریج آرایش نمود و به نزد وی رفت؛ اما جریج به او اعتنایی نکرد!

سپس نزد چوپانی رفت که معمولاً به عبادتگاه جریج رفت و آمد داشت و وی را مورد فتنه قرار داد و با هم مرتکب عمل زنا شدند و از چوپان حامله گشت و زمانی که بچه به دنیا آمد‌، گفت: این بچه از جریج می باشد! مردم بر سر جریج ریختند، وی را بیرون کشیدند و مورد ضرب و شتم قرار دادند و عبادتگاهش را هم تخریب نمودند! جریج که از هیچ چیزی اطلاع نداشت گفت: چرا من را مورد ضرب و شتم قرار می دهید؟ مگر چی شده است؟! آنها گفتند: با این زن بدکاره مرتکب زنا شده ای و حتی از تو حامله گشته و هم اکنون بچه به دنیا آمده است!

جریج گفت: بچه کجاست؟ بچه را نزد وی آوردند. گفت: به من فرصت دهید تا نمازم را بخوانم، نمازش را به پایان رساند و پیش بچه آمد و دستی به شکمش زد و گفت: ای نوزاد پدر تو کیست؟ جواب داد: چوپان.

آن گاه مردم به پای جریج افتادند و از شرمندگی، او را می بوسیدند و به قصد تبرک به ایشان دست می زدند، سپس به او گفتند: اگر اجازه دهی، عبادتگاه را از جنس طلا برایت بازسازی می کنیم. جریج گفت: آن را مانند قبل از گِل بسازید، پس معبد را برایش از گل ساختند.


درس اول:

هرگز فرزندانمان را دعای شر نکنیم، چرا که ممکن است دعای شرمان در ساعات اجابت دعا از جانب خدا صورت گرفته باشد.

عمر(رض) مرد سالخوره ای را دید که دستانش فلج شده بود، از وی پرسید، چرا دستانت اینگونه شده است؟ گفت: در زمان جاهلیت پدرم از دستم ناراحت شد و من را دعا کرد که دستانم فلج گردند، پس دست‌هایم فلج شد.

عمر(رض) گفت: در صورتیکه دعای پدران در زمان جاهلیت اینگونه بوده باشد،  پس در زمان اسلام چطور خواهد بود؟!

بیایید زبانمان را به دعای خیر در حق فرزندانمان عادت دهیم نه به دعای شر.

هنگامیکه در آشپزخانه کاسه ای از دست دخترمان افتاد و شکست، بجای اینکه بگوییم: دستانت بشکند، دعا کنیم خداوند تو را اصلاح کند.

وقتیکه برادر و خواهری با هم دعوا می کنند، بجای اینکه بگوییم: خدا ازتون نگذره، دعا کنیم: خداوند دلهایتان را نسبت به همدیگر پاک گرداند.

بیایید بجای دعای نازل شدن غضب و انتقام خدا، دعای رحمت و هدایت کنیم و بجای طلب کوری، دعای چشم و دل روشنی نماییم.

بیایید قبل از اینکه به وسیله زبان‌هایمان فرزندانمان را به شر و بدی گرفتار کنیم، به فکر اصلاح زبان‌هایمان ‌باشیم!


درس دوم:

آدم بدکاره آرزو دارد که تمامی مردم همرنگ وی گردند. کسی که پیشه همیشگی وی دزدی باشد، دوست دارد دیگران هم مانند او دزدی کنند.

یکی از عادات همیشگی اهل باطل، بیزاری جستن از اهل حق و صلاح می باشد.

شخص امانتدار همانند سیلی محکمی است که به صورت دزد کوبیده می شود. انسان پاکدامن به ضربه کمرشکنی می ماند که بر پشت فاحشه کار فرود می آید. کارمند وظیفه شناس همانند ضربه ای کشنده است که بر وجدان کارمند رشوه خوار وارد می شود.

اهل باطل بدین خاطر از اهل حق متنفرند، چون آنان را سد راه کارهای زشت خود می پندارند و نیز موقعی که اهل حق آنها را بر باطلشان می بینند، بی درنگ بدانان تذکر داده و در صورت عدم اصلاح، خیانت‌هایشان را برملا خواهند کرد.

گناهکاران بنی اسرائیل صلاح و پاکدامنی جریج را برنتافتند، بدین خاطر توطئه چیدند تا بواسطه زنی بدکاره دامن او را نیز همانند خودشان به گناه آلوده نمایند.

بت پرستان زمان حضرت ابراهیم(ع) از توحید و یکتاپرستی وی به تنگ آمده بودند، بدین خاطر او را در آتش انداختند.

همجنسگرایان دوران لوط(ع) به سبب اینکه لوط(ع) و پیروانش می خواستند خود را از آلودگی گناه مصون دارند، از ایشان بیزاری می جستند و می گفتند: «أخرجوا آل لوط من قریتکم إنهم أناس یتطهرون»


درس سوم:

هنگامی‌که بلایی بر شخص مؤمن نازل می شود، به نماز متوسل خواهد شد، چون یقین دارد که حلّال کلیه مشاکل تنها خداست.

زمانی که جریج مورد این اتهام ناروا قرار گرفت که با زنی بدکاره مرتکب عمل زنا شده و بچه به دنیا آمده نیز از وی می باشد، گفت: بگذارید دو رکعت نماز بخوانم. دو رکعت نماز کلید گشایش این مشکل بزرگ گشت، توطئه را برملا نمود و بچه ای شیر خواره به پاکی و پاکدامنی جریج گواهی داد.

باز موقعی که اهل قریش خبیب بن عدی(رض) را اسیر نمودند و خواستند وی را به قتل برسانند، گفت: به من فرصت دهید تا دو رکعت نماز بگذارم. چون او می دانست قشنگترین چیزی که انسان بتواند نامه اعمالش را بدان خاتمه دهد، تنها نماز می باشد.

سرور و سردار کائنات نیز هر گاه موقع نماز می رسید، به بلال می فرمود: «أرحنا بها یا بلال» ای بلال اذانت را بگو تا داخل نماز شویم و بواسطه آن برای مدتی از سختی‌ها و خستگی‌ها آسوده گردیم.

اما تفاوت زیادی هست میان کسانی‌که اعتقاد دارند به واسطه نماز به آرامش می رسند و از  مشکلات رهایی می یابند و بین آنهایی که می خواهند با خواندن نماز از آن نجات یابند.


درس چهارم:

هیچ تهمتی را بدون دلیل نپذیر. چون مردم مدام به یکدیگر تهمت‌های ناروا می زنند. درصورتی‌که خودت شاهد خیانت کسی نباشی، وی را به خیانت متهم نگردان.

 تنها به خاطر اینکه در مورد شخصی چیزهایی از مردم شنیده ای، در آبروریزی آن شخص سهیم نشو. برای گناهکار بودن کافیست که هر چه را از مردم شنیدی تو هم بازگو نمایی.

اگر کسی را ترور شخصیتی کنی، همانند این است که خونش را ریخته باشی. حتی در صورتیکه تهمتی نزد تو ثابت گردد، بدان که خداوند ستار العیوب است و پوشاندن گناهان مردم را دوست دارد.

عیب و نقص کسی را بر زبان نیاور که بیان آن فایده ای دربرنداشته باشد و ضرورتی مقتضی بیان آن نباشد.

ولی وقتیکه در مورد شخصی و یا خانواده ای با تو مشورت نمودند، نباید از نصیحت و دلسوزی در این خصوص دریغ نمایی، چون پوشیدن عیب مردم با چنین موردی تفاوت دارد.


درس پنجم:

با خدا باشی خدا هم با تو خواهد بود.

 پیامبر(ص) بصورت پنهانی و در تاریکی شب از مکه خارج شد و سپس در روز روشن و با اقتدار و از چهار طرف مکه داخل آن شد.

یوسف(ع) مظلومانه به زندان انداخته شد و بعدها از زندان بیرون آمد و عزیز مصر گردید.

جوانانی که به خاطر محفوظ ماندن دینشان به کوه پناه بردند، خداوند آنان را به خواب برد و پس از سپری شدن مدت زیادی، ایشان را در حالی از خواب بیدار نمود که مردم شهر بر دین آنها بودند!

مردم ضعیف تر از این هستند که بتوانند بدون رضایت خدا ضرری به کسی وارد کنند و یا بدون اذن خدا به کسی نفعی برسانند. آن کسی که برای پیدا کردن روزی خودش درمانده است، چگونه می تواند به دیگری روزی برساند؟ کسی که مرگ خودش را در اختیار ندارد، ناتوانتر از این است که به کسی حیات ببخشد. پس قلبت را تنها به الله وابسته گردان.


نویسنده: ادهم شرقاوی
مترجم: امید سلیمانی – بان

نمایش بیشتر

امید سلیمانی

# استان کردستان- بانه @@ فعال دینی و اجتماعی @@ نویسنده و مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا