تاریخ

راز 60 سال زندگی مشترک بدون درگیری !!

خواندن این داستان را به همه زوج های جوان توصیه می کنم

زن ومردی که 60 سال بدون مشکل در کنار هم زندگی کردند
کسانیکه به شکل برق آساخودشان رافدا می کنند برای اینکه به مردم راحتی وروشنایی ببخشند زیادنیستند، خیلی کم هستند کسانی که شعر ماموستا سلام را برخود منطبق وعملی می کنند،که می گویدمایه ی دل رنجی مباش وهیچ وقت دل مردم رانشکن وبااعمال بدت که مانند آتش است کسی رامسوزان واگرخواهان آرامش ابدی هستی خودت رابرنجان وزحمت بده وباعث رنجش کسی مشو.

در این روزها یک ایمیل داستانی برایم آمد انگار راوی داستان این فرموده ی پیغمبر(ص) را درخودعملی کرده بود که می فرماید:«عصبانی مشو »یا فرموده ی دیگر که می فرمایدپهلوان کسی نیست که درکشتی گرفتن حریفش راخاک کند بلکه پهلوان کسی است  که درهنگام عصبانی شدن کنترل خود را از دست نمی دهد!!!

راوی این داستان اسمش ماموستا عبداللطیف یاسینیکی است. وی را نشناختم ولی بدلیل اینکه پول داخل صندوق را به هزار جنیه نام می برد نشان می دهد که نویسنده ی داستان مصری باشد….

به هرحال ضمن عرض خسته نباشی به نویسنده لازم وشایسته دانستیم به زبان کُردی آن رابه شکل داستان هفته دربیاورم.

بفرمایید این داستان واین هم شما.
حدودشصت سال بدون مشکل همسرهم بودند،درزندگی خیلی باهم صمیمی ونزدیک بودند، با همدیگر بی تعارف بودند ورابطه ی خوبی با هم داشتند،راحت برای همدیگر می گفتند ،اگرچیزی حساس هم بود ازهمدیگرپنهان نمی کردند وبرای خصوصیات همدیگراحترام قایل بودند ؛ ولی زن صندوقی داشت که آن راروی لباس هایش گذاشته بود و ازشوهرش خواسته بود سعی دربازکردن صندوق نداشته باشد،و حتی به آن نیز فکر نکند….

مردهم به خواسته ی همسرش احترام می گذاشت و سعی درنزدیک شدن به صندوق رانمی کرد،ونمی خواست بفهمد داخل صندوق چه چیزی وجود دارد..!!

به این شیوه زندگی می کردند بدون اینکه درزندگی بی حوصلگی، مشکل یاجرو بحثی پیش بیاید!!

روزگار سپری شد وبه سبب پیری، زن از دست و پا افتاد و مرد سعی کرد ازدرد و آزارش بکاهد .او را به دکتر می برد و آزمایش کرد ولی آخرین دکتر به اوگفت که عمر همسرش رو به پایان است وچند روز دیگربرای همیشه تو را ترک می کند!!

مرد هم باشنیدن این خبر خیلی نگران ونارحت شد که دیگر همسرش اورا ترک وبرای همیشه از وی خداحافظی می کند!! برای همین نمی خواست چند روزباقی مانده تنهایش بگذارد و از او دور شود..با زیاد ماندن کنار همسرش چشمانش به صندوق روی لباس ها دوخته شده بود!!وقتی زن فهمید شوهرش برای دانستن راز داخل صندوق مشتاق شده است،لبخندی مظلومانه زد و اشاره به آوردن صندوق و بازکردن آن نمود تا با همدیگر راز داخل صندوق رابفهمند!!

مردصندوق کهنه راپیش زنش آورد همسرش نیز گفت اکنون اجازه ی بازکردن ودانستن راز آن داری!!مرد با دستان لرزان آن رابازکردو خیلی تعجب کرد که صندوق جز دو عروسک وچند نخ خیاطی چیزی درآن نیست!!

ولی در زیر صندوق هزارجنیه بود وقتی که دید چیز مهمی درآن نیست که ازش سر دربیاورد،ازاو پرسید اینها چی هستند؟!زن به او گفتقبل از اینکه باشما ازدواج کنم مادرم مرا نصیحت ارزشمندی کرد وگفتراز موفقیت درزندگی مشترک باهمسرت دور شدن از دعوا وجروبحث کردن با او می باشد….وازمن خواست خشم خود رافرو برم(کنترل کنم) وعصبانیت خودرا آشکار نسازم ..

به من گفتهر وقت عصبانی ونارحت شدی خشم خودرا با درست کردن عروسک ازبین ببر…..آن وقت می فهمی با بکاربردن هر نخ وسوزنی چگونه خشم و ناراحتیت خنثی می شود(ازبین میرود)!!

مرد دست زن پیرش راگرفت نزدیک بود گریه کند و گفتعزیزم!درون صندوق دوعروسک وجود داردواین نشان ازاین دارد که درطول زندگی چهل ساله دوبارباعث عصبانیت شده ام، پس این مقدار پول چیست؟!طوری که من اطلاع دارم ازهیچ جایی منبع درآمدی نداشتی؟!زن به حالت غمناک لبخندی زدوگفتهمسر عزیزم مقدار پول بابت فروش عروسک هایی است که فروخته ام و شمارش آنها راکه چند تابوده فراموش کرده ام!!
سرچاوه/مالپه ری ماموستا حسن پینجوینی /مترجم ابراهیمیان کامل

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا