دل نوشتهعبادات

من و مدرسه‌ی خدا

مدرسه‌ی خدا

از وقتی که دیده به جهان گشوده¬ام، خود را در مدرسه¬ی بندگی خدا دیده¬ام. تا پایان سن کودکی، در مهد کودک و پیش دبستانی به سر بردم. به حق که دوره¬ی زیبایی بود، بیشتر بازی می¬کردم و در قالب بازی¬های کودکانه درس¬هایی از زندگی نیز فرا می¬گرفتم.

دیگر خبری از درس¬های سنگین و امتحانات سخت نبود. خلاصه بگویم دوره¬ای بود شاد و بی¬غصه.
تا اینکه به مقاطع بالاتر ابتدایی و راهنمایی و … پا نهادم. با درس¬هایی آموزنده و امتحاناتی جدی برخوردم، درس¬هایم سخت¬تر و البته زیباتر شد.

راستی تا یادم هست بگویم مدرسه¬ای که من در آن درس می¬خوانم، از لحاظ امکانات لازم چیزی کم نداره و از این بابت مدیرم را سپاسگزارم.
در این مدرسه که من شاگرد باشم و خدایم مربی، هر روز درس تازه¬ای بهم یاد میده، با هر روشی آموزش می¬دهد آنچه برای سعادت زندگی سرمدی لازم است.
اکنون که در کلاس درس نشسته و صفحات کتاب زندگی¬ام را ورق می¬زنم، می¬بینم چه درس¬های رنگین و دلنشین و گاهاً سختی را گذرانده¬ام و تا زمانی هم که کتاب زندگی¬ام بسته نشود، دروس و امتحانات همچنان ادامه دارد. کلاسی که انواع دروس با موضوعات مختلف و گاهاً پیچیده در آن تدریس می¬شود. در پایان سال تحصیلی این مدرسه کارنامه¬ای نهایی داده می¬شود که نتیجه¬ی آن بسته به نمراتیست که در سال تحصیلی کسب می¬کنی.
بار خدایا خودت خوب می¬دانی که از درس¬های پیچیده و امتحانات سنگینش باکی ندارم، هراس من از درس¬های به ظاهر رنگین و امتحانات شیرینی است که نتیجه¬ای تلخ دارند، چرا که می¬ترسم آن را ساده گرفته و خود را برایش آماده نکرده باشم و فریب دلنشینی آن را بخورم.
در مدرسه¬ی من کارگاه¬های آموزشی جالب و متنوعی برگزار می¬شود. مربی مهربانم گاهی دو تا شکلات جلویم می¬گذارد، یکی شیرین و یکی تلخ. من به هر دو خیره می¬شوم و باید یکی را انتخاب کنم. در این میان می¬بینم دستی از اون بالا شکلات شیرینم را برداشته و با تبسمی لبریز از مهر و محبت می¬گوید: این واست ضرر داره، اون یکی را بخور. در فکر فرو می¬روم که چرا چنین شد؟!
در پایان کارگاه تازه می¬فهمم که مربی مهربانم چرا این کار را کرد. او خواست بهم بگه که هر شیرینی شیرین نیست و هر تلخی هم تلخ نیست.
آری این چنین در مدرسه¬ای پا نهاده¬ام که سرشار از زندگیست بدون اینکه زنگ تفریحی داشته باشد، ولی کلاس درسش از هر تفریحی دل انگیزتر.
در این مدرسه تمام نمرات گرفته شده در کلاس درس و امتحانات میان ترم و همه و همه در کارنامه¬ی نهایی قید می¬شود.
و تو چقدر مهربانی که با گرفتن هر امتحانی، تا پایان سال تحصیلی بهم فرصت میدهی که تلاش کنم نمره¬ام را تغییر دهم. اگر نمره¬ی کمی گرفته¬ام، با توبه و پشیمانی از خطایی که در امتحان مرتکب شده و سعی بر جبران آن، نمره¬ام را افزایش می¬دهی و اینجاست که ای مهربانم! تو را مهربانتر و مهربانتر می¬یابم و سر تعظیم و بندگی بر آستانت می¬نهم.
ای مدیر و مدبر و گرداننده¬ی مدرسه¬ی زندگی¬ام، شاگردی ضعیف و درمانده¬ام اگر تو دستم را نگیری و حرف به حرف کتاب زندگانی را یادم ندهی، با سرافکندگی مردود خواهم شد.
ای تنها یاری¬ر¬سان بی¬همتا؛ هنوز اول راهم و درس¬ها مانده که بیاموزم و بی¬گمان امتحاناتی بسیار. پس یاری¬ام ده که بسی محتاجم، بی تو عاجز و ناتوان و مشروط، با تو شاگرد اول کلاسم.
ای مهربانم به تو دل بسته¬ام و در مدرسه¬ی تو دیگر ثبت¬نام کرده¬ام. یاری¬ام ده پایان سال کارنامه¬ی مقبولی در دست گیرم و باز اقرار می¬کنم که بی تو هیچم.

نویسنده: کلثوم حسن زاده

نمایش بیشتر

کلثوم حسن زاده

@@نویسنده و مترجم و شاعر ایران - آذربایجان غربی - سردشت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا