داستانطنز

می خواهم مادر شوهرم را خفه کنم! (داستان)

در زمان های قدیم در سرزمین چین دختری به نام لی لی زندگی می‌کرد که ازدواج کرد و به همراه همسرش و مادر شوهرش رفت تا زندگی خوبی را شروع کنند.

زمان زیادی از زندگی مشترکش نگذشته بود که لی لی احساس کرد دیگر نمی تواند با مادر شوهرش زندگی کند چون لی لی دارای شخصیتی بود که در بسیاری از موارد از رفتارهای مادر شوهرش ناراحت می شد، و با وجود این مشکل مادر شوهرش مرتب از او ایراد می گرفت.
روزها سپری می شدند و عروس و مادر شوهر با هم جنگ و دعوا داشتند و چیزی که دعوای بین آنها را زیادتر می کرد راه رو روشی بود که در بین چینی ها وجود داشت و آن احترام گذاشتن و از خود گذشتگی در برابر مادر شوهر بود و همینطور باید همه خواسته های مادر شوهر ش را انجام می داد.

همین جنگ و دعوای بین آنها باعث شده بود که همسر لی لی از این زندگی بیزار شده و نگرانی بزرگی برایش پیش بیاید…بعد از این لی لی دیگر توانایی تحمل این مشکلات را نداشت برای همین به دنبال راهی می گشت که از این جهنم نجات پیدا کند….

سرانجام تصمیم گرفت که به دیدن هوانغ که از دوستان صمیمی پدرش بود برود هوانغ دارو گیاهی می فروخت. به دیدن او رفت و مشکلات خود را به او درمیان گذاشت و از او کمک خواست که او را از این دعوا ها نجات دهد…. در واقع به او گفت: مقداری سم می خواهم که مادر شوهرم را با آن بکشم!
هوانغ بعد از فکر کردن زیاد به او گفت: من به تو کمک می کنم به شرطی که تو راهنمایی هایم را به خوبی انجام دهی.!!

هوانغ به داخل رفت و بعد از مدتی مقداری گیاه را برای لی لی آورد و به او گفت: که تو نمی‌توانی یک دفعه سم را به خورد مادر شوهرت بدهی که مردم به تو شک می‌کنند! من به تو چند نوع گیاه می‌دهم که آنها را به او بخورانی که به آرامی مادر شوهرت را از بین می‌برد! هر روز غذای خوبی درست کن و از این گیاه مقداری برای مادر شوهرت در آن بریز!! بعد از این برای اینکه همه شک و گمان های مردم را از خودت دور کنی لازم است که راه و روش رفتار خودت را تغییر دهی و با آرامی و روی خوش با مادر شوهرت رفتار کنی… مانند یک پادشاه به او نگاه کن و به خوبی با او رفتار کن و هرگز با او جر و بحث نکن!

لی لی خیلی خوشحال بود، از هوانغ تشکر کرد و با عجله به خانه رفت تا دستورات او را اجرا کند و مادر شوهرش را سم بخوراند! هفته ها و ماه ها سپری شدند و هر روز لی لی یک غذای خوشمزه درست می کرد و با روی گشاده و خوش و احترام فراوان غذا را جلوی مادر شوهرش می‌گذاشت…. بعد از شش ماه این خانواده به تمام معنا تغییرات را احساس کرد و لی لی هم راه و روش رفتار خوب و پسندیده را یاد گرفت طوری که هرگز عصبانی و کم طاقت نمی‌شد…

بعد از این دیگر بین لی لی و مادر شوهرش جنگ و دعوای پیش نیامد و از با هم بودن خیلی راضی و خوشنود بودند و مادر شوهرش هم به همان شیوه(لی لی) او را مانند دخترش دوست داشت و پیش همه از خوبی های او تعریف می‌کرد و همیشه می‌گفت: که لی لی بهترین عروس در این دنیاست و به این روش لی لی و مادر شوهرش به مانند دختر و مادر با هم رفتار می کردند.
بعد از این لی لی خیلی خوشبخت بود و دلخوش و راضی از رفتار بین خود و مادر شوهرش بود، یک روز تصمیم گرفت که پیش هوانغ برود و از او کمک بخواهد، اما این بار به او گفت: بزرگوارم از شما خواهش می کنم کمکم کنید برای اینکه نگذارم این سم مادر شوهرم را از بین ببرد!! چون خیلی عوض شده و من خیلی او را دوست دارم مانند مادرم… من نمی خواهم او بمیرد!!!

هوانغ لبخندی زد و گفت: لی لی هیچ چیزی وجود ندارد که تو از آن بترسی من به تو سم نداده ام و آن گیاهی که به تو داده بودم ویتامین بود و برای سلامتی مادر شوهرت مفید است. در واقع آن زهری که به تو داده بودم عبارت بود از اینکه تو در تعامل با این پیر زن از عقلت کمک بگیری و اخلاق و رفتارت با مادر شوهرت را عوض کنی، و در واقع راه حل مشکل شما در این است که تو به مادر شوهرت محبت کنی و بدین گونه او شیفته تو خواهد شد و مشکل شما ریشه کن می شود .

درسی و عبرت از این داستان

آیا تو می دانی که روش اخلاق و رفتار تو با مردم همان اخلاق و رفتار آنها با تو است و بر عکس؟؟
یک نصیحت چینی باستان می گوید: کسی که مردم را دوست دارد همان کسی است که مردم هم او را دوست دارند.

منبع: سایت یکگرتو
ترجمه : ناهید ایران

از طريق
ناهید ایران
منبع
sozimihrab
نمایش بیشتر

ناهید ایرانی

استان آذربایجان غربی - مهاباد مترجم فعال دینی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا