تاریخ

هجرت پیامبر از مکه به مدینه(بطور خلاصه) 

  پیامبر اسلام (ص)به علی ابن ابی طالب امر فرمود: این شب در خانه ی وی و با عبای آن حضرت در بستر او بخوابد . این در شرایطی بود که چابک سواران قریش شمشیر بدست خانه ی پیامبر را محاصره کرده و منتظر بیرون آمدن پیامبر بودند که از خانه بیرون بیاید و او را ترورکنند .آن حضرت مشتی از خاک برداشت و آیه شریفه (وجعلنامن بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون ) ما در پیش و روی آنان  سدی، و در پشت سرشان سدی قراردادیم»  را بر آنان خواند و به سرو صورتشان پاشید و بدون اینکه مشرکان متوجه شوند، صحیح و سالم از خانه خارج شد .

گهگاهی کافران قریش به خانه پیامبر نگاه می کردند تا ببینند هنوز در خانه مانده یا نه ؟

متوجه شدند که یکی در بستر خوابیده و چون عبای پیامبر هم آنجا بود تصور می کردند که خود اوست  که در بستر خوابیده است.

صبح که شد یکی از اهالی مکه از کنار محاصره کنندگان منزل پیامبر گذشت و به آنان گفت : منتظر چی هستید ؟ گفتند:منتظر محمد بن عبدالله  هستیم که از خانه اش خارج شود.

آن مرد گفت : محمد را بیرون از خانه دیدم …کفار قریش باور نکردند و منتظر ماندند تا اینکه علی  رضی الله عنه در را باز کرد و بیرون  آمد و از آنها پرسید: چرا اینجا ایستاده اید و منتظر کی هستید؟

تازه فهمیدند که توطئه اشان نقش بر آب شده است ؛ پس پرسیدند : محمد کجاست ؟

علی جواب داد: نمی دانم ….

پیامبر اکرم در موقعیتی نامناسب به خانه ابوبکر تشریف بردند و به ابوبکر(رض) خبر داد که خداوند دستور داده هجرت نماید؛ پس ابوبکر از آن حضرت خواهش کرد که اگر مصلحت می دانی من هم همراه شما بیایم …

بدون اتلاف وقت پیامبر (ص)و ابوبکر آذوقه ی سفر را مهیا و آماده خارج شدن از مکه شدند…

روایت شده است که پیامبر (ص) هنگام خارج شدن از مکه و با چشمانی اشک بار فرمودند: سوگند به خدا که تو ای مکه نزد پروردگارت و نزد من  محبوب ترین سرزمین هستی و اگر مردمت مرا بیرون نمی کردند هرگز تو را رها نمی کردم!

مورخان نوشته اند که پیامبر(ص) و یار وفادارش ابوبکر برای خارج شدن از شهر مکه مسیری را انتخاب کرد که معمولا مردم از آن مسیر به طرف مدینه رفت و آمد نمی کردند .

پیامبر و یارغارش به راهشان ادامه دادند تا به غار ثور رسیدند و در آن غار سه روز ماندگار شدند…

در زمان حضور آن حضرت درغار، نقشه قبلی بر این اساس بود که عبدالله پسر ابوبکر صدیق روزانه اخبار شهر مکه و تحرکات قریش را به آنان برساند و همچنین چوپانی بنام عامر پسرفهیره را مامور کرده بودند  که در اطراف غار گوسفندانش را بچراند و هر بار که عبدالله اخبار مکه را برای پیامبر (ص) و ابوبکر می آورد گوسفندانش را به حرکت در آورد تا رد پای عبدالله بجا نماند و همچنین شیر گوسفندان را به آن حضرت و ابوبکر بدهد و اگر خبری هم از قریش در اختیار داشت به سمع و نظر پیامبر (ص) برساند .

بزرگان قریش وقتی فهمیدند که پیامبر از مکه خارج شده است خیلی عصبانی شده و بلافاصله به تعقیب و جستجو پرداختند ؛ حالت فوق العاده ای را در مکه اعلام کردند و تمام راه های منمتهی به شهر مکه را بستند و بالاخره به در غار ثور رسیدند…

در این فکر بودند که آیا محمد و ابوبکر درغار ثور هستنند یا خیر که خداوند کار آفرین آن ها را به امر دیگری مشغول می کرد… پیامبر (ص) و ابوبکر بگو مگوها و تمام سخنانشان را می شنیدند و یار همیشگی پیامبر دائما نگران رسول خدا بود و دلهره و ترس شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود، پیامبر مرتب به ابوبکر روحیه می داد و می فرمود : نگران نباش ، آیا در مورد دو نفری که سومیشان خداوند است چی فکر می کنی ای ابوبکر؟ غمگین مباش که خداوند با ماست و این وعده خداوند تا قیام قیامت است که (الاتنصروه فقد نصره الله» یعنی اگرپیامبر را یاری نکنید خداوند او را یاری خواهد کرد بدانگاه که کافران او را بیرون کردند درحالی که او دومین نفرشان بود ؛ هنگامی که آن دو در غار شدند در این هنگام پیامبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ماست ؛ خداوند آرامش خود را بهره او ساخت و پیغمبر را با سپاهیانی یاری داد که شما آنان را نمی دیدید و سرانجام سخن کافران را فرو کشید و سخن الهی پیوسته بالا بوده است و خدا با عزت و حکیم است

بعد از این که کفار قریش پیامبر (ص) را نیافتند و جستجوی آن ها بی نتیجه ماند ، نا امیدوارانه برگشتند و برای توطئه و نقشه های بعدی تشکیل جلسه دادند…

پیامبر (ص) و ابوبکر صدیق هم از غار خارج شده و سوار بر مرکب هایشان که از پیش آماده شدند  و توسط عبدلله پسر اُریقط که راهنمای آنان بود به طرف مدینه براه افتادند …

 سران قریش هنگامی که فهمیدند تازه نمی توانند کاری کنند و جستجوی آنها بی نتیجه مانده است اعلام کردند هر کس بتواند محمد را پیدا کند ، جایزه بزرگی را از آن خود خواهد کرد…

سراقه پسر مالک که چابک سوار و راه بلد  بود ، از این خبر آگاهی یافت پس اسب چابک و گریز پایی را پیدا کرد و جستجوی خود را برای یافتن پیامبر (ص) و ابوبکر آغاز نمود…

تا اینکه بالاخره پیدایشان کرد و به آنها نزدیک و نزدیک تر شد …

پیامبر (ص) و یار وفادارش ابوبکر وقتی متوجه شدند که سُراقه  به آنان نزدیک می شود و چیزی نمانده که به آنها برسد در حقش دعا فرمود که بدین وسیله چهار پای اسب سُراقه در ریگ های بیابان فرورفت و گیر کرد و سعی و تلاش سُراقه برای بیرون آوردن اسب بی فایده بود…

سراقه ناچار شد با دیدن این معجزه،  پیامبر (ص) و ابوبکر را صدا زد و گفت :من با شما کاری ندارم که آن حضرت هم خطاب به او فرمود :ای سراقه اگر اخبار ما را به قریش نرسانی من وعده ی تاج زرین امپراطوری ایران را در مدتی نه چندان دور به تو خواهم داد!

سُراقه از شنیدن این مژده پیامبر خوشحال شد و شرط آن حضرت را قبول کرد و به طرف مکه بازگشت  و با اظهار اینکه در این مسیر از محمد و ابوبکر خبری نیست  نگذاشت کسی دیگر دنبال آنان را بگیرد …

مسلمانان مدینه هم که خبر خارج شدن پیامبر (ص) و ابوبکر از مکه و نزدیک شدنشان به مدینه را شنیدند  بی صبرانه منتظر مقدمشان بودند و آرزوی دیدنشان را داشتند ، هر روز اول صبح به خارج شهر می آمدند و تا گرمای شدید ظهر در راه اصلی و بیراهه ی مدینه به انتظار آنان می نشستند تا اینکه در روز (دوشنبه هشتم ربیع الاول مصادف ۶۲۲/۹/۲۰میلادی )به قُبا که در جنوب مدینه واقع است رسیدند .

پیامبر (ص) سه روز در قبا در منزل عمر پسر عوف ماندگار شده و همزمان با ماندنش در قبا، مسجدی را بر اساس تقوا و عبادت برای پروردگار بنیان نهاد ، سپس روز جمعه به طرف مدینه به راه افتاد و در بین راه نماز را اقامه فرمود .

پیامبر اکرم (ص) همراه ابوبکر و در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه منوره رسید ، هرکدام از اهالی مدینه افسار شتر آن حضرت را می گرفتند و به طرف خانه ی خودشان هدایت می کردند ، که افتخار میزبانی  رحمه للعالمین را نصیب خود کند…

که پیامبر به آنها فرمود : افسار شترم را رها کنید ، به او امر شده که به کدام طرف برود، تا این که در جایی متوقف شد

پیامبر (ص) امر فرمود که باید در این مکان مسجدی بنا شود ، مکانی که هم اکنون به مسجد پیامبر معروف است ، آن حضرت تا احداث مسجد در منزل ابو ایوب انصاری اُتراق فرمودند .

رسول خدا سپس  به زید پسر حارثه و ابو رافع امر فرمودند که به مکه بر گردند و بقیه اعضاء خانواده شان را به مدینه بیاورند ، عبدالله پسر ابوبکر صدیق هم تمام خانواده اش را به مدینه بردند و به پدرش ملحق شد . ناگفته نماند مادر مومنان حضرت عایشه هم که قبل از هجرت به عقد پیامبر در آمده بود در میان افراد خانواده ابوبکر صدیق بود .

روایت شده که تمام اهل مدینه که منتظر تشریف فرمایی پیامبر (ص) بودند با این سرود از ایشان استقبال کردند (طلع البدر علینا من ثنیات الوداع…وجب الشکر علینا ما دعا لله داع) .

هر چند تعدادی از بزرگان مثل امام ابن القیم در کتاب زاد المعاد می فرماید :این سرود موقع برگشتن سپاه اسلام از غزوه تبوک بوده است ؛ زیرا پیامبر و لشکریان وقت برگشت از  ثنیات الوداع وارد مدینه شدند .

  

                                      ترجمه: مراد برزنجی – پیرانشهر

سه رچاوه : http://www.peyamber.com

نمایش بیشتر

مراد برزنجی

✅نویسنده و مترجم ✅آذربایجان غربی- پیرانشهر ✅ شغل : بازاری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا