تاریخ

همدیگر را دریابیم(داستان عبرت آمیز)

تو را خدا از همدیگر غافل نشویم (داستان

برادری همفکر داشتم  که همچون برادر تنی  وحتی بیشترهم دوستش داشتم  ، شخص  شیرین زبان خوش رویی بود ، با سخنانی دل نشین و قلبی پاک که همیشه زبانش با یاد و ذکر خداوند مشغول بود  وبوی خوش ایمان که از درونش به مشام می رسید ، چشمانش همیشه از اشک زلال شوق می داد  فکردعوت قسمتی از اخلاق وی شده بود ، غم خوار مسلمانان ودعوت اسلامی بود  وهمیشه با فکر دعوت می زیست  حتی هنگامی که در میان خانواده اش بود ؛ اما به سبب اجتهادی که کرد به دنیا اجازه داد تا به درون  وی راه پیدا کند ؛ چنان می پنداشت  که دنیا تنها مدتی مهمانش است  بعداً بار سفر را می بندد ؛ اما خیلی زود بر تمام وجود آن دوست ما تاثیر گذاشت  وشوق وعلاقه جهاد و تلاش را از قلبش بیرون برد ؛ مرتب مال وثروت فریبنده  را برایش می فرستاد آنهم متاسفانه هرروز بیشتر تسلیم می شد  تا اینکه این دنیای پر زرق برق  غم  واندوه دعوت ورسیدن به آن هدف والا را از قلبش بیرون کرد!

خلاصه کم کم غرق باتلاق پر لجن دنیا شد ، مدتی بود در صف نماز صبح ویا درمیان جمع برادران ایمانی  دنبالش می گشتم ؛ اما پیداش نبود، در هنگام ذکرو دعا  سعی می کردم چهره اش رامجسم کنم  اما از دیدگانم دور می شد وفرار می کرد ؛ تا اینکه روزی وی را با ظاهری متفاوت دیدم ، که  چهره نورانیش مثل قبل دیده نمی شد آن ذکر و یاد خداوند  که همیشه بر زبان داشت که مجالس را با آن معطر می کرد بسیار کم شده بود در آ ن مدتی که با هم بودیم  متوجه شدم که آن برادر ایمانیم  چقدر تغییر کرده است؟!  دیگر آن شخصیتی نبود که شب ها دریک سوم باقیمانده شب مرا با تلفن بیدار می کرد  و می گفت ای برادر عزیز این این لحظات شب بسیار با ارزش هستند  مواظب باش در غفلت سپری نشوند!!

به هر حال  واقعاً دلم به حالش سوخت واشک از دیدگانم جاری شد ، گفتم برادر از کی تا به حال به آیینه نگاه نکرده ای؟جواب داد از صبح  !  گفتم آیینه اتاق خوابت را نمی گویم ؛  بلکه آیینه درونت ، آن ایینه ای که هدف بزرگت را در آن می دیدی !  کجاست آن دوستی که قلبش پراز محبت دعوت به سوی پروردگار بود؟

کمی ساکت ماند و درتایید صحبت های من سرش را تکان می داد سپس می خواست برود دستش را گرفتم وگفتم آ یا از شرم زاری می روی یا اینکه این سخنان را دوست نداری؟!

ناگهان به گریه افتاد همان گریه ی همیشگی  که از ترس خدا اشک چشمانش جاری شد سپس گفت آیا می دانی از میان آن همه دوستی که داشتم  تو نخستین نفری هستی که مرا از خواب غفلت بیدار کردی؟!  تصور کن که من داشتم غرق می شدم  ودوستان دیگرم  مرا در میان آن امواج سهمگین می دیدند  در حالی که شنا گر خوبی بودند  اما هرگز نخواستند مرا از هلاکت نجات دهند ! سپس صدای گریه اش بلندتر شد وگفت: هزاران حسرت برای آن دوستانی که مثل من شیاطین هوا وهوس فریبشان داده وسر  گرم دنیا شده اند ؛ اما کسی نبود که آنان را اندرزی دهد ، کسانی بودند که  مثلا دوستان خوبی برای روزگار سخت ودشوار  به شمار می آمدند اما از  آنها هم هیچ کاری ساخته نبود ؛ بلکه به دوستان پریشان حالشان پشت کردند !

بعد از این سخنان ، مرا چنان در آغوشش  گرفت  انگار میخواست مرا محکم بگیرد تا آن همه وسوسه وشهوات دنیایی  بار دیگر وی را از من جدا نکند!  من هم بیش از پیش دلم به حالش سوخت ومحکم به آ غوشش گرفتم  ، کمی دلداریش دادم وسعی کردم تا کمی آرامش کنم ؛ سپس خواست برود پرسیدم کجا؟ گفت : نزد آن دوستانی که مثل من طعم شیرین ایمان واین دعوت پاک را چشیده اند ؛ اما بعداً آن را رها کرده اند ، می روم پیش فلانی وفلانی که چه طور اموال دنیا آنها را فریب داده وعاقبت نیک  وسعادت فرزندانشان را به خطر انداخته ، میروم نزد کسانی که چک ورسید بانکی آنها را مشغول کرده و آن گوهر گران بهای بهشت ومعیت پیامبر اسلام واصحاب کرامش را دربهشت از  یاد برده اند !

می روم تا همانطور که شما مرا بیدار کردی من هم به یکایک آ نها بگویم: دوستان بامن بیایید تا در این دریای پرتلاتم قبل از غرق شدن سوار  قایق نجات شویم !

او با عزمی قاطع رفت تا دوستانش را از سرنوشت بدی که در انتظارشان است بر حذر دارد….

در این وقت آن رویداد زمان عمر بن خطاب یادم افتاد هنگامی که برایش تعریف کردند که فلان شخص بعد از دریافت حقیقت و هدایت ،  گمراه شده به گونه ای که نزدیک است  تلف شود ، پس حضرت عمر نامه ای به این مضمون برایش نوشت  :

بسم الله الرحمن الرحیم  { تنزيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيم غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ }

فرو فرستادن اين كتاب ( قرآن ) از سوي يزدان چيره و آگاه انجام مي پذيرد ، يزداني كه بخشنده گناه ، پذيرنده توبه و داراي عذاب سخت  است .

وقتی که نامه به دستش رسید گریه کرد و گفت ( غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ ) چندین دفعه آن  را تکرار کرد سپس به لطف خداوند  به راه راست برگشت وتوبه کرد !

هنگامی که خبر پشیمانی آن شخص به امام عمر رسید فرمود:  هر وقت یکی از دوستان ایمانیاتان  به گناهان آ لوده شد  ،کاری کنید که مایه بیداری وهدایتشان شود!

آیا تا به حال چه قدر از این برادران  بوده اند که زینت دنیا ووسوسه های شیاطین آنها را به این صورت از راه بدر کرده اما با این حال هنوز هم درونشان پر از محبت برادران ایمانی واین دعوت الهی است ومنتظر یکی ازناخدایان کشتی نجات هستند که از کنارشان بگذرد وآنها را نجات دهد ویا اینکه نامه ای همچون نامه حضرت عمر برایشان  بنویسد تا زرق وبرق دنیا وکلک شیطان را از دل برادرانشان دور گرداند واو را به جمع دعوت گران وحق طلبان برگرداند؟

بدون شک آن دوست برتو این حق را دارد که تا این حد غم خوارش باشی ؛ چرا که روزی با هم هسفر طلب علم ودانش ورفیق فدارکاری در راه دعوت بوده اید!

آیا دنبالش می روی وبه دادش می رسی؟ همین حالا خودت را آماده کن وبه نزدش برو چون اومنتظر

توست هرگز ازش غافل مشو

 

 

ترجمه: بایزید قربانی

نمایش بیشتر

بایزید قربانی

نویسنده و مترجم- آذربایجان غربی - مهاباد فعال دینی و مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا