تاریخ

پول !!

گر گرانباریم،چرخ چرخ چیست بار کردار بد خود می بریم

اول حرف هایم را با چند سوال شروع می کنم تا شاید بتوانید لب کلام را در یابید .. چیز ساده ای است ؛ می خواهم از چیزی صحبت کنم که تار و پود افراد زیادی را از بین برده و سایبان های زیادی را آتش زده است ، افراد زیادی را بی خانمان کرده ، فرزندان زیادی را یتیم و مادران زیادی را بی فرزند کرده است ؛ دل آفتابی و پر سوز مادر را به شبی تاریک و بی ستاره تبدیل کرده و صفحه سفید و بدون خال وجدان را پر از خط وخال کرده است ! فکر کنم با این همه بتوانید در فکر هایی فرو بروید.

پول بی ارزش ترین چیزی که واسطه هزاران چیز با ارزش است که روزی نکند مانند این روز ها به دست برخی از افراد دهر بیفتد که از سیمای زشت آن استفاده کنند ؛ چیزی که به وسیله آن وجود با ارزش انسانی نادیده گرفته می شود یا انسانی به خاطر آن کشته می شود و فرزندی یتیم می شود تا چه اندازه مهم است؟ آیا یک تکه کاغذ یا یک سکه آهنی بی ارزش، ارزش آن را دارد که مخلوقی که از روح خالقش در آن دمیده شده خلاف عادتش رفتار کند؟! ایا این قدر ارزش دارد که به خاطر آن پسر ، مادرش را ول کند؟ یا به خاطر پول آن را بخواهد؟ فکر کودکان یتیمی را بکنید که روز و شب بدون آب و نان کار می کنند تا صعبی که پدر به خاطر پول به بار آورده است را جبران کنند که با هزار ترس و لرز که نکند کاری بکند که اوستادش آن را بیرون کند..

همان طور که شاعر با عنایت بر این موضوع می فرماید:

کودکی کوزه ای شکست و گریست که مرا پای خانه رفتن نیست

چه کنم،اوستاد اگر پرسد؟ کوزه ی آب از اوست،از من نیست

زین شکسته شدن دلم بشکست کار ایّام،جز شکستن نیست

چه کنم،گر طلب کند تاوان؟ خجلت وشرم،کم زمردن نیست

گر نکوهش کند که کوزه چه شد سخنیم از برای گفتن نیست

کاشکی دود آه می دیدم حیف دل را شکاف و روزن نیست

چیز ها دیده و نخواسته ام دل من هم دل است آهن نیست

روی مادر ندیده ام هرگز چشم طفل یتیم،روشن نیست

کودکان گریه می کنند و مرا فرصتی بهر گریه کردن نیست

دامن مادران خوش است،چه شد که سر من به هیچ دامن نیست

خواندم از شوق هر که را مادر گفت با من که مادر نیست

ازچه،یکدوست،بهر من نگذاشت گرکه با من،زمانه دشمن نیست

دیشب از من،خجسته روی بتافت کز چه معنیت،دیبه بر تن نیست

من که دیبا نداشتم همه عمر دیدن،ای دوست،چون شنیدن نیست

طوق خورشید گر زمرّد بود لعل من هم،به هیچ معدن نیست

لعل من چیست؟عقده های دلم عقد خونین،به هیچ مخزن نیست

اشک من،گوهر بنا گوشم اگرم گوهری به گردن نیست

کودکان را کلیج هست و مرا نان خشک برای خوردن نیست

جامه ای را به نیم جو نخرند این چنین جامه،جای ارزان نیست

ترسم آنگه دهن پیرهنم که نشانی و نامی از تن نیست

کودکی گفت:مسکن تو کجاست؟ گفتم:آنجا که هیچ مسکن نیست

رقعه دانم زدن به جامه ی خویش چه کنم،نخ کم است و سوزن نیست

خوشه ای چند می توانم چید چه توان کرد،وقت خرمن نیست

درسهایم نخوانده ماند تمام چه کنم،در چراغ روغن نیست

همه گویند پیش ما منشین هیچ جا،بهر من نشیمن نیست

بر پلاسم نشانده اند از آن که مرا جامه،خزّ ادکن نیست

نزد استاد فرش رفتم وگفت: در تو فرسوده فهم این فنّ نیست

همگنانم قفا زنند همی که ترا جز زبان الکن نیست

من نرفتم به باغ با طفلان بهر پژمردگان،شکفتن نیست

گل اگر بود،مادر من بود چونکه تو نیست،گل به گلشن نیست

گل من،خار های پای من است گر گل و یاسمین و سوسن نیست

اوستادم نهاد لوح به سر که چو تو،هیچ طفل کودن نیست

من که هر خط نوشتم و خواندم بخت با خواندن و نوشتن نیست

پشت سر افتاده ی فلکم نقص حطّی و جرم کلمن نیست

مزد بهمن همی ز من خواهند آخر این آذر است،بهمن نیست

چرخ،هر سنگ داشت بر من زد دیگرش سنگ در فلاخن نیست

چه کنم،خا نه ی زمانه خراب که دلی از جفاش ایمن نیست.

(پروین اعتصامی)

مادری که به خاطر پول راهی سالمندان می شود همان کشاورزی ست که یک عمر بر روی زمینش کشت می کند و وقت محصول خرمن پشته می کند تا از درستی کار اطمینان پیدا بکند ، زحمت زیادی به خاطر آب کم و خاک بد می کشد تا زمانی که گندمش از کاه پاک می شود، آزار و اذیت بسیاری به خاطر آب و گل می بیند تا انبار زحماتش را پر کند، در سرما مانند دهقان در صحرا می لرزد تا آن قدر خاشاک جمع کند تا مانند درختی بشود تا آن را در کنار محصولاتش بگذارد ، روشن کند و خود را در زیر آن گرم کند تا بس که از سردی نلرزد اما با روشن کردن آتش و دود کردن بهش اعتراض  می کنند که چرا مال دیگران را آلوده می کنی نمی دانند که کشاورز برای  رسیدن محصولش حتی آب دیگران را نیز در خفی می دزدد  و حق دیگران را تباه می کند فرزند همان محصول است و مادر کشاورز که تا بزرگ می شود شب و روز در کنارش می ماند روز ها در آغوش ،شب ها بالا ی سر تا برسد به وقت درو لرزیدن مادر به خاطر راحتی پسر تا شاید انگه که بزرگ شد شود چتر برای مادر خوردن مال دیگران و نخوردن نان خود برای سیر کردن شکم پسر لبخند های ظاهری و گریه های باطنی او همه و همه به خاطر دیدن یک تکه کاغذ فراموش می شود و مادر نیز طرد می شود؟!

دست های پینه بسته پدر که شب و روز کار می کند تا فرزندش در پیش دیگران شکسته نشود چشم به مال دیگران ندوزد،حسرت نخورد و آرزوی بی پدری نکند چه بی حرمتی هایی که قبول می کند برای کی؟برای فرزندی که فردا روز آن را می فروشد نه کار فرزند بلکه کار همان آتش زننده به مهر است به عشق است و به محبت و انسانیت!

در پایان تاثیر آن را با چند جمله بیشتر برای شما روشن می کنم:

زنی گفت:  به پسرم گفتم:شما با دختری که من می گم ازدواج می کنی؟اون گفت:نه. به اون گفتم:اون دختر بیل گیتسه! اون گفت:قبوله ! به بیل گیتس زنگ زدم و گفتم:می خواهی که دخترت با پسرم ازدواج کند ؟؟ بیل گیتس گفت:نه ؛ من گفتم:پسرم مدیر عامل بانک جهانیه. بیل گیتس گفت:قبوله. به رییس بانک جهانی زنگ زدم و ازش خواستم که پسرم را مدیرعامل بانک جهانی کنه. اون گفت:نه. من به او گفتم:پسرم داماد بیل گیتسه. اون گفت قبوله.

زن فکر کرد که سیاست به خرج داده و نفهمید که کار همه برای پول بوده و افزایش اعتبار!

تهیه و تنظیم : ایوب مدرسی 18ساله از مهاباد

نمایش بیشتر

ســــۆزی میــــحڕاب

سایت ســــۆزی میــــحڕاب در آذرماه 1392 با همت جمعی از اهل قلم خوشنام و گمنام تاسیس شد ســــۆزی میــــحڕاب بدون جنجال و در اوج عملگرایی به ترویج مبانی میانه روی می پردازد ســــۆزی میــــحڕاب با هیچ جریان و هیچ احدی درگیری ندارد ســــۆزی میــــحڕاب رسالتی جز همزیستی و دگرپذیری ندارد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا