داستاندعوت اسلامی

سخن حق را ؛ بدون توجه به گوینده آن، باید پذیرفت

سخن حق

حق پذیرفتنیست گوینده آن هرکسی باشد

 شخصی در کنار دریا به یک عرب بادیه نشین رسید که شتری داشت و باری بر آن حمل کرده بود ، آن شخص محتوای بار شتر  که شامل دو کیسه بود را از اعرابی جویا شد که اعرابی در پاسخ گفت:
یکی از کیسه ها خوراکی است و دیگری خاک! و کیسه خاک صرفا برای متوازن نمودن بار شتر است نه چیز دیگر!
آن مرد گفت:
پس چرا خوراکیت را دو نصف نمی کنی و آن را داخل دو کیسه نمی گذاری؟! به این ترتیب از خاک بی نیاز می شوی و بار شترت هم‌ سبکتر می گردد!
اعرابی گفت:
احسنت ، پیشنهاد خوبی است ؛ پس  بار را دونصف کرد و سپس برگشت …

از آن شخص پیشنهاد دهنده پرسید: آیا تو رئیس قبیله ای هستی  یا عالم دینی؟
که گفت: نه این و نه آن ؛ بلکه شخصی عادی همانند سایر مردم هستم !

اعرابی گفت : پس وای برتو که نه رئیس قبیله و نه عالم دینی هستی، آنگاه من را نصیحت می کنی!!
بنا براین بار شترش را که طبق پشیمهاد او بسته بود به هم و آن را مثل قبل بر پشت شتر قرار داد !!


درس اول:

تواضع و فروتنی!

آنچه لشکر سلیمان را متوقف کرد یک مورچه بود و آن چیزی که سبب هدایت امتی گشت پرنده ای بود بنام هدهد،
به تواضع سلیمان بنگر در حالی که پادشاه شرق و غرب کُره زمین بود، بخاطرسخن مورچه ای لبخند زد و از هدهد کمک خواست ؛ چون آن پرنده از چیزی اطلاع داشت که سلیمان از آن اطلاع نداشت!


درس دوم:

فرومایگان به واسطه گفتن حق ، بزرگ می شوند و گرانمایگان اگر باطل بگویند کوچک خواهند شد،
پس حق و باطل معیارند نه اشخاص ، لذا بایستی قضاوت ما روی سخن مردم‌ باشد نه خود مردم  و همچنین بایستی دیدگاه اشخاص مورد مناقشه قرار گیرد نه خود اشخاص ؛ 
آن هایی که تنها به خاطر این که شخصی را دوست ندارند دیدگاه و نظریاتش را نمی پذیرند کار بی هوده و ناروایی انجام می دهند ؛ ولی کسانی که سخن حق را می پذیرند ، قطع نظر از گوینده  آن،  نشانه ارجمندی و گرانمایه بودن آن هاست.

پیامبر خدا( صلی الله علیه و سلم) آنگاه که در جنگ بدر مکانی را برای فرود آمدن و سنگر گرفتن سپاه اسلام تعیین کردند،
حباب بن منذر نزد آن حضرت آمد و عرض کرد:
مستقر شدن ما در این مکان دستور خداست و یا رای شخص شما و تاکتیک جنگی است که ما نیز می توانیم رای خویش را در این خصوص ابراز داریم؟

پیامبر(صلی الله علیه و سلم )فرمود: دستور خدا نیست ؛ بلکه رای شخص من  و تاکتیک جنگی است و شما هم می توانید رای خودتان را در باره آن مطرح نمایید!

حباب گفت: این مکان برای فرود آمدن سپاه اسلام جای مناسبی نیست و به نظر من باید چاه های بدر پشت سر ما باشند تا بدین وسیله ما بتوانیم از آب آن ها استفاده کنیم ، ولی دشمن بدان ها دسترسی نداشته باشد!

پس پیامبر( صلی الله علیه و سلم) رای او را پسندید و از رای خویش صرف نظر کرد ! این درحالیست که پیامبر اکرم( ص)از طریق وحی با آسمان در ارتباط بود و در شب اسراء برای پیامبران امامت نمود و نیز در سفر معراج از آسمان هفتم گذشت تا به سدره المنتهی رسید!


درس سوم:

ارزش و بزرگی مردم بواسطه درک و فهم آن هاست نه بواسطه ظاهر و لاشه هایشان،

لقمان حکیم برده ای نوبیایی و سیاه پوست بود ،اربابش وی را به قیمت سی مثقال طلا خریده بود ، صاحبش قمار باز بود ، یکبار قمار را باخت ، پس طرف پیروز بر او شرط گذاشت که یا باید آب دو طرف رودخانه را بنوشد و یا چشمانش را در می آورد و بینیش را قطع می کند و گوش هایش را می بُرد و یا اینکه باید کل داراییش را به عنوان فدیه تقدیم او نماید!!

او به برنده قمار گفت:
تا فردا به من مهلت بده ، در آن هنگام که غرق در غم و اندوه شده بود لقمان از کنار او رد شد و پرسید: سرورم؛ چرا این قدر پریشان شده ای ؟!
او هم واقعیت امر را برایش شرح داد…
لقمان به وی گفت:
آرام باش من تو را از این مخمصه نجات خواهم داد.. فردا به آن شخص برنده قمار بگو: آیا بایستی آب میان دوطرف رودخانه را بنوشم یا تنها یک مشت آن را ؟

او هم می گوید: باید میان دوطرف رودخانه را بنوشی…
تو هم‌ خطاب به او بگو: پس جریان آب را برایم متوقف کن تا آب ها قاطی نشوند!
آن گاه او درمانده خواهد شد!

فردا که رسید سیدش آن تدبیر لقمان را بکار برد و نجات یافت…
مشورت حکیمانه لقمان اعجاب ارباب را برانگیخت و در نتیجه آزادش کرد…


درس چهارم:

بعضی وقت ها کسی که از عقل وافری برخودار است در برآورده نمودن خواسته هایش درمانده خواهد شد ؛ بلکه گمشده اش را در عقل کسی دیگر می یابد که ازلحاظ تعقل به مراتب از وی پایین تر می باشد و این حکمت خداست که مردم برای حل مشکلاتشان به همدیگر نیاز دارند و گاهی اتفاق می افتد شخصی که حلّال مشکلات مردم است مشکلی پیش رویش قرار می گیرد که برای برطرف نمودن آن به غیر خودش نیاز پیدا می کند ؛

پس ما که افرادی عادی در میان جامعه هستیم بیشتر از آن شخص به مشورت و نصیحت دیگران نیازمندیم!

در نتیجه:

برای پذیرفتن حق، بایستی قطع نظر از جایگاه گوینده آن ، فروتنی داشته باشیم…

در زمان جاهلیت شخصی وجود داشت که مردم از هر طرف برای حل مشکلاتشان به وی مراجعه می کردند،
در یکی از روزها سه برادر نزد وی آمدند، می خواستند برای قضیه ارثی در میانشان قضاوت کند،
به وی گفتند: ما سه برادر هستیم و پدرمان فوت کرده و دارایی زیادی از خود بجا گذاشته است و با ما وارث دیگری هست که دو جنسه است و ما نمی دانیم که ارث او را همانند اولاد ذکور به او بدهیم و یا او را به عنوان خواهر خودمان به شمار آوریم و نصف آن سهم را به وی بدهیم؟!

شخص دانا به آن ها گفت : می خواهم در این خصوص مقداری بیندیشم خیمه ای برایشان نصب کرد و به بهترین شیوه آنان را حرمت نهاد و خدمتکاری برای آنان تعیین کرد که شب و روز در خدمت آنان باشد…
روزها می گذشت وحکیم نمی توانست تصمیم نهایی بگیرد و پس از آن که یک ماه از این قضیه گذشت، خدمتکار نزد حکیم آمد و به او گفت : چی شده که مهمان هایت را این قدر این جا نگهداشتی ، نه برای آن ها فتوایی صادر کردی و نه ایشان را رها نمودی تا به دیار خویش باز گردند؟!

آن قضیه چیست که نتوانستی حکمی را برایش بیابی؟!

حکیم خنده اش گرفت و به خدمتکار گفت: در صورتی که من‌ نتوانم حکمی در این خصوص پیدا کنم ، تو هرگز نمی توانی مشکل را حل کنی خدمتکار گفت: آن را به من بگو چون گاهی اوقات خداوند سرّش را پیش ضعیف ترین مخلوق خود می گذارد، حکیم چاره ای نداشت و قضیه را با او در میان گذاشت ، خدمتکار فورا  گفت: حل این مشکل آسان است !
در صورتی که به حالت نیمه ایستاده عمل ادرار انجام دهد حکم مردان را دارد و باید ارث برادری به او بدهند اما در صورتی که مانند زنان نشسته عمل ادرار انجام دهد، به زن بودن نزدیک است و ارث یک خواهر به وی اختصاص می یابد…

پس حکیم رأیش را پسندید و بدان حکم داد!


نویسنده: ادهم شرقاوی

مترجم : امیدسلیمانی _ بانه

نمایش بیشتر

امید سلیمانی

# استان کردستان- بانه @@ فعال دینی و اجتماعی @@ نویسنده و مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا