خانوادهزن

کیست زن؟!

کیست زن؟

کیستم من؟! مرا می شناسید؟!
در من چیست؟! از برای کیست؟! از برای چیست؟!

من زنم! من زیبا نگارم آیا فقط؟! من آنم که تو می بینی فقط؟! تو در من چه می بینی که در پی ام هستی؟! اگر صورت ظاهرم چنین تو را مجذوب خود کرده پس باید بگویم چه متضرر گشته ای تاکنون که زن را نیافته ای و او را در صورتی نگارین فقط دریافته ای!! صورتی که بی سیرت وگنجینه نهفته اش، فقط نقابی توخالی و پوست وگوشتی بی ثبات را ارزانی ات نموده که با هر باد وبوران وطوفانی صدای درون توخالی اش، گوش ات را کر و صورت نگارینش چشمت را کور و ناتوان از دیدن زیبایی اش خواهد کرد.
اما باید بگویم این من نیستم!
من در پشت صورت نگارینم گنجی نهفته دارم که آن را ارزانی هر کس و هر چیزی نمی دارم. گنج را باید صندوقچه ای نهی تا از دست نالایقان درامانش داری، تا فقط بر لایقان ارزانی اش داری.

نگارین صورت من صندوقچه گنج نهانم است! آن که گنج درونم را بیابد واز درون به برون آرد چه دلها که تسلی یابد چه غم ها که بزداید !!
چیست در من؟!
در من گنجی است که صاحب گنج حقیقی آن را از خزانه خود در من به ودیعت نهاده و من باید امانتدارش باشم وآن گونه که او خواهد آن را ببخشایم به هر آن که او خواسته اهدا کنم.

چیست آن گنج نهفته ام؟!
مهر و عشق و حبی است که چه دردها کند درمان! چه سوداها فرو نشاند! چه تنگ دلیها شود با آن شرح صدر! چه خوابیده ها را کند بیدار! چه بی خوابیها را کند آرام خواب!

حال دانستی من کیستم؟!
من زنم! زاینده مهرم! زادم عشق را!

مرد خوب من! حال دانستی من کیستم؟!
من را در درونم بیاب! آنچه تو در پی اش هستی در درون من نهفته س، نه آن صورت نگارین که آن را در خود نهفته س! آنچه در چشم و ابرویم درپی اش هستی فقط صندوقی است که بی داشتن کلید قفل اش خود را بی نصیب از گنجینه اش خواهی دید آن وقت به غلط با خود پنداری که آن چشم نه آن چشمی است که می خواستی و آن طاق ابرو نه آنی است می پنداشتی و باز هم در پی طاقی دیگر و چشمی دیگر همچنان سرگردانی!!

ای مرد خوب من! اول خود را بشناس بعد در پی من باش! آنچه تو می خواهی گنج درون من است نه چشم وابرویم! اول خود را بفهم تا کلید این گنج نهان را بیابی، تا بدانی چگونه گنج نهفته را باز یابی و خارج نمایی.

اگر خواسته ات را شناختی آن وقت چشمت جور دیگر مرا می بیند دیگر آن چشم وابروی نگارین تو را نمی فریبد دیگر در نظاره اش نمی مانی. می رود دل و چشمت، درونم را تا بیابد گنج واقعی ام را. آن وقت خواهی دید چگونه مبهوت زیبایی ودلنشینی گنج مهرم خواهی شد!

گنجم را با چشم دل خواهی دید نه با چشم سر! پس بگشا چشم دلت را که کلید گنج درونم همین است تا ببینی کلید درونت چه گشایشگری ای می کند برایت؟! چه گنجی رابرایت هویدا سازد؟!
آن وقت درخواهی یافت که اگر تا به امروز من را عاری از هر جذبه و زیبایی دیده بودی نه بخاطر عریانی و توخالی بودن من بوده بلکه از سر نداشتن کلید گنج من در خود تو بوده!! خودت دلی نابینا داشته ای که نتوانسته برای دل من کلید صندوق گنجم باشد!

من زنم! من مهرم! من شیفته مهرورزی ام! بگذار مهر ورزم! درون من، سیرت من را ببین، صدایش کن تا درخشش گنجش چشمانت را بیناتر وزیبابین تر کند.
بگذار گنجم را به تو ای مرد ببخشایم. من در بخشش نیستم بخیل! پس راهم را بگشا. مرا بخشنده بخواه تا چشمان من را هر روز زیباتر بیابی. لبخندم را دلنشین تر بینی. تا مرا قناری ای خوش صدا تر وطوطی ای خوش سخن تر از هر آنچه که دیدی دریابی!
بگذار گنج درونم هویدا شود تا ببینی چنان پر می یابی مرا که در چشمانم مرد را دوست داشتنی ترین مخلوق خدا خواهی یافت!! آن قدر محبوبم می شوی که در کنارت، گل خوش بوتر از هر عطری، زهر شیرین تر از هر شهدی، درد ورنج دلچسب تر از هر لذتی، بیدار ماندن خوش تر ز هر خواب نوشین بامداد رحیل و زمین سخت وعریان نرم تر از هر تخت پادشاهی است!!

ای مرد خوب من! بگشا صندوق گنج من را! آن را بسته مدار! قفلش مکن!

صورت نگارینم را فقط صندوق گنج درونم ببین نه زندانی جهت حبس درون زیبایم!

مهرم را نوازش کن! صدایش کن! پاسبانش باش! آن گاه خواهی دید درون زیبایم بهترین سرمایه ای است که داری! خزانه ای است که هر چه از آن با لطف و احترام برداری، باز هم پرتر و وسیعتر می گردد وتو ثروتمندتر از هر روزت خواهی شد.

از من نخواه که گنج درونم را در صندوق صورت نگارینم چنان با رنگ ولعابهای ساختگی وپوشالی بپوشانم که دیگر من را نشناسی و گنجم را در زیر بار سنگین این صندوق خوش خط وخال بیش از پیش دست نیافتنی ومدفون کنی! آنچه تو به دنبالش هستی گنج درونم است نه صندوق آن!

مرد خوب من! گنجینه ام را دریاب تا خود را خوشبخت ترین انسان بیابی تا برسی به آرامشی که خدای صاحب گنج حقیقی را با عمق جان بیابی آن وقت به مخزن اصلی گنج درون من که امانتی از سوی غنی وصمد است خواهی رسید اینجاست که حیات حقیقی را می یابی و من زن را دوست داری چون خود را در من یافته ای. با سیر در درون من بود که دانستی چه می خواستی؟! گمشده ات چه بود؟! هر گاه با من به خدایت رسیدی خواهی دانست که من، نه آن صورت نگارینی بودم که از برایش دلها رنجاندی بلکه آن سیرت مهرآگینی بودم که با آن توانستی دلها به دست آری!

آری من زنم! من زندگی ام! مرد خوب من!

و تو ای دخترم! خواهرم! خوب من! زن بودنت افتخار است! هنر است! زیباترین وپیچیده ترین هنر ومهارت دنیاست که خدا آن را فقط به تو داده است. از برونت به درونت سفر کن. بگذر از این همه آراستگی برون، که خود آراسته وزیباست وبی نیاز از این همه هزینه کردن! اینقدر برون آرایی را دغدغه نکن که از درون آراسته باز مانی! خدای زیباییها چنان درون وبرون تو را زیبا آراسته که نیاز به این همه آراستنش نیست فقط باید خودت باورش داشته باشی تا زیباییهای روزافزونش تجلی گردد. سیرت زیبایت را ببین! دوستش داشته باش تا صورتی چنان نگارین بیابی که دیگر سیرت وصورت در تو یکی گردد دیگر نتوان تشخیص داد آنچه در تو عیان است، نگارین صورت است یا نگارین سیرت!

بگذار سیرت ات گنجینگی اش چنان عیان گردد که دیگر صورتت دیده نشود وهرچه بینند سیرت طلایی ودرخشانت باشد. آن وقت هر مردی با دیدنت بگوید خوش به حالت ای زن چه زیبا سرشتی در توست کاش من هم زن بودم.!!☺️

تو هم بگویی خدایا شکرت بابت آفرینشم. چه آفریدگاری دارم من?

هر روز روز من است من در یک روز نمی گنجم. در یک روز خلاصه شدنی نیستم.

گنج مهرم هر روز را برای من، برای تو وبرای همه می تواند بهترین روزها را بیافریند. خدایا شکرت بابت این امانت زیبایت! یاریم ده امانتدار خوبی برایش باشم.
آمین یا رحمان و یا رحیم.

? د . ژیلا مرادپور ۱۷ اسفند ۹۷

تقدیم به تمام زنان و دختران آزاده ی جهان ❤️

┈••✾•???•✾••┈
#سۆزی‌میحڕاب

═══‌‌‌‌༻?༺‌‌‌═══
? @Sozimihrab?
═══‌‌‌‌༻‌?༺‌‌‌═══
┈┉┉━━❋✺❋━━┉┉┈

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا