تاریخ

مجازی اندر مجازی!

 

*نویسنده: عظیم عثمانیان 

غریبی بر دیاری وارد بشد،از حال و هوای کوی و برزن به شگفت درآمد ،چنان که در کرات سفر بدین بلد، این اوضاع و احوال نیز چون خویش غریب می دید. 

پرسه زنان در معبر و گذر، انگشت به دهان سوالی با خود زمزمه می کرد:من شهر را به اشتباه آماده ام یا که حیلتی در کار باشد! 

در طی طریق ز تعجب گام به سختی همقدمش می گشت ،عاقل آشنایی بدید و شتابان از احوال و اوضاع شهر بپرسید که به شگفتی اش هرآن می افزود بگفت :رفیق این چنین مردم در چه کوشند و به جستجوی چه اند ، که هریک بدست ابزاری گرفته و چنان حول آن چنبره زده که انگار هزار ساحر در این حال سحرشان کرده اند و انگار دیوانگان و منگان مادرزادی اند که غرق در نگاهی شده و کر و لال نمایانند و گاهی در عمق نگاه بدان منور صفحه لبخندی بر لبان آید و دیری نپاید که اخم در هم کشند درین چه رازی نهفته است؟ 

این همه جسم را حضور باشد و انگار ارواح را دگر جای به عاریه فرستاده اند. 

به قدم زدن در شهر و بازار درآمدند که دوباره زبان به سوال گشود که این دیار وسامان را مگر حاکمی نیست که چنین نابسامان گشته؟ یا والیان و گماردگان بی تدبیرند؟ 

عاقل که انگار وی نیز پرخون دلی از این وضع داشت لب به شکوه گشود و بگفتش : ای رفیق و ای حبیب بگذار تا بازگویم شرح آن چه که تو را به ساعتی اندرون فکر برده و بسی زمان است که ما نیز در همین عجب به شگفت آمده ایم.

حال ما نیز مساعد و مناسب بود ،جوانان و مردان به کار در می کوشیدند و زنان و دختران به همراهی،تدبیر امور منزل می کردند، تا آن زمانی که آن تحفه نامبارک از فرنگ آمد. 

ای عزیز! من نیز چنان بر عمق آن نامیمون تحفه، واقف نباشم  لیک از آن چه بدیده و بشنیده ام هر آن چه گویم باز سخن به تباهی نگفته ام.

 گویند این هدیه ی فرنگی خود دنیایی باشد اندر دنیای واقع و نامش گزیده اند دنیای مجازی، دقیق نمی دانم ولی آنچه از علما و وعظا شنیده ام گفته اند عالم را چند جهان باشد جهان فانی ، جهان باقی و اندر میان هم برزخی.

 غافلان به فکر آنکه جهان از آن خودشان هست چنان اعمالی از خود روا می دارند که انگار خالقی حی ، ناظرشان نیست و افسار گسیخته در حدود شکنی انسانی و الهی بر هم سبقت گیرند.

 به قطع این تازه جهان دستپخت دست بشر باشد که چنین در عرصه هستی به مانند سرباری مردمان سامان را دهن کجی می نماید.

 جهانی زاده شده از فکر بشری و لقاح یافته از آمال و کثرت خواهی،جهانی مسحور کننده که همه درگیر خود بکرده و رهایی از آن نباشد و باشد هم، بدان سادگی نیست.

 جهانی که اندرخود آن نیز، بسی عجایب و رموزات باشد چنان که گویند: اندرونش هریک کاخی برپا نهاده و سلطنتی به پا کرده،حال خود تصور نما، جهانی که بسی شاه و شاهزاده وملکه اش ناز کنند و هیچ عمله و رعیتی در او نباشد که ناز کشد چه می گردد حالی که آش دو آشپز چنان شد که در مثل آورده اند. تنها جایی که گدا تواند خود سلطان انگارد وسلطان نتواند سلطانی اثبات نماید . چهره های فراوان دارد و هر چهره به زمانی خاص فریبندگی و زیبندگی نماید کنون گویند: آن جهان در عصر اینستاگرام و تلگرام باشد.

 چنان بلبشویی هست که هر گدازاده ای خود را کوشکی به نام پیج و کانال بنا کرده و بر سر در آن قوانین همایونی بنگاشته است ؛ حتی حمال بازار هم خود بدانجا شاهزاده ای با ابهت جا زده و از زنان و دخترکان در زیر پست ها به گرد آورده گویی که حرم سرای ناصریست.

 بدانجا بجای پرداختن به علم ،اندیشه و حکمت و پرورش جان و روح جوانمردانش از گود پهلوانی بر در کیمیا و معجون پناه برده تا تنی دروغین و ظاهری ننگین بیارایند که اندام و چارچوبشان دلیلی باشد بر زور و قدرتی که ندارند و صد افسوس جوانمردی و عیاری که در این همهمه فراموش شد.

 دختر دلاک که دیروز بدین شغل در شهر شهرت داشت به تبعیت از حرفه ی پیشین در آن جهان زیبا سرایی مجازی بگشوده و جارچیان او را تبلیغ و تعریف نمایند و مردم از او مشاوره تن آرایی و بزک گیرند.علاوه بر خدماتی که ارثش مانده از ماساژ و مشت مال گرفته تا سلمانی و میزان کردن سر و صورت و لب و لوچه ؛بزرگ و کوچک کردن اعضا و جوارح نیز به حرفه ی خود فزوده است به گونه ای که زنان ماه ها در انتظار ویزیتش بمانند .

 دختری دیگر در گوشه ای دیگر برای خود بساطی راه انداخته و آن چنان از قابلیت ها و کمالات و وجنات و… سخن به میان آورده و خود را کویین(ملکه) نامیده و از خاور و باختر خواهان دارد و همه به پشت دروازه ها منتظر بگذاشته که هر ببینده در نظاره اش تنها تواند گوید صد احسنت و هزار تبارک به این همه کمالات و خلقیات و صنایع ظریف، حال آن که اگر زبان بلاد خاور نیز  بداند ، پله ای به اکرام از آن دست نیافتنی نزدیک تر گردد.

 هریک بر خود القابی فخیم و درخور ملوک پادشاهی بگذاشته و همه آنان در تایید یکدیگر از همه پیشی بگرفته و کامنت و لایک نثار هم نمایند؛ گویی «فاستبقوا الخیرات» است.

 کنایات و تخلص هایشان از شاخ و تخس و برج زهر مارمشتق شده تا برسد به احساسی و لطیف و ملایم وشکننده و زود رنج.

 درعجبم که همه مسکنشان در آن فریب دنیا یک سوی شهر باشد و انگار آن جهان پایین دهات و جنوب آبادی ندارد و انگار شهر را کلبه ای درویشانه نیست  وآرمان شهرشان همه قصرو کاخ است!

 گاهی چنان لاف از مهر و دلسوزی بینی که همه در پی گفتن آنند و هیچ یک ازعامل بودن بدان سخن نگوید و انگار عمل بدان سهم جن و پریست.

 غیظ ،خشم ، خون ، درد و رنج را چنان بدانجا به تصویر کشند که گاه به جنون دیدن زشتی ها نایل آیند و جانهایش را خوش آید.

 در وصف این همه شیر تو شیری که مجال توصیف آن همین بس که خدمتت عارض گردم سوء تدبیر این جهان ز بی خردی خرمندان و کارگزارن یا بی کفایتی شاه نباشد که اختلاط و در هم آمیختگی این عدد شاه و ملکه و قوانین همایونی کار دشوار بنموده و اوضاع پریشان ساخته است چنان که هزاران امارت است و هزاران هزار آمیر.

 عفریت ها در چشم بر هم زدنی تخت شاهی بلقیس ملکه سباء به نزد سلیمان نبی آوردند و شگفتی ساختند و لیک در این جهان هر آن مردم از پیجی به پیج دیگر تخت و کرسی شاهی با هم معاوضه و معامله نمایند و به هزار از غلامان و نوکران و دنبال کنندگان مخلص به یکدیگر فروشند.

 جهانیست که فساد فاسدان تاریخ که سالیان بر کاشت و برداشت محصول آن کوشیدند؛به آنی فرا گیر و اصلاح هزاران ساله ی مصلحان در چشم بر هم زدنی بی تاثیر کنند.

 چنان دردیست که در تشابه آن لایق است به جزام، که از خردسال و شیوخ و نوباوگان و قوی مردان و از دخترکان تا به پیر زنان همه را در ملک خویش گرد هم آورده و به مرضش مبتلا نموده و ازهر خانه این درد چند نفری بگرفته و اینان را در چندین شهر خود پراکنده بساخته هرچند که اجسادشان در کنار هم خورند و خسبند.

 کساد بازار و کم رونقی برزن و کوی و کوچ مهر و محبت و رخت بربستن وفا و اعتماد از پرکاری آن نامبارک جهان است.

 به سان خانقاه صوفیان ، هریک کانالی بگشوده درب آن بر خرد و کلان بگشوده تا بر سر سفره فیوضاتش بنشینند و دمی از ما وقع ، ملک و احوال مریدانشان دیگران را باخبر سازند .

 آن جا درخت جوانی که میوه ی آن گم شده اعصار بوده و اعیان وشاهان به طویلی تاریخ بدنبال آن بوده اند نیز یافت می شود آن گونه که هر شیخی سالخورده که باید ملازمت با عزراییل علیه السلام را ممارست نماید در آنجا شازده ای رعنا گشته و شیوا سخن( به لطف فتوشاپ و روتوش)، عده ای به دور خود گرد آورده و چنان مست این احوال گردیده که میل بقا دارد و هر بی بی سالخورده ای به لطف ابزار و وسیله های رایج خود زلیخایی گشته که چه بسا، بسیاری جوان تازه بالغ در حسرت هم نشینی خود  سرگردان گذارده است.

 بسیار قانون و تبصره دارد آن جهان که هر امیر و بانو خود بنگاشته که نتوان همه در این مجال گنجاند ولی می توان گفت: در آنجا عشق بسیار و درعین حال پایسته باشد؛ چنان چه از بین نرود و از شخصی به دیگر و دیگری ها انتقال یابد. (آن را کات کردن گویند.)

 هریک از عشاق در آن هیاهوی آرام مقصودشان ز عشق بسی بیشتر از یکی دوتا باشد و در آن جهان نه سیری باشد و نه قناعت.

 از بلندی مرکب هایشان تصویر گیرند تا دیگران از آن خبر دار سازند از طعام پرده ای گیرند و تا دیگران بینندو بی نصیب نشوند از شکل و رنگ و طعم و بویی که در توهم آید و بر دهانشان آبی بتراوشد ولی دست بدان نیازد و به ناچاری کامنتی گذاشته و با حسرات گویند نوش جان و یا که خوش گوشتی بر تن آید، گویی که در این شهر کسی لقمه از نان و خرما نمی گیرد.

 همه در مکر و فریب یکدیگر کوشند غافل از اینکه دیگری نیز او را چنین برنامه ای به تفصیل در سر تدارک دیده است.

 مخلص کلام چنان جهانی بشر ساخته که هم درمان است و هم درد اندکی دل خوش نماید و افسوس که همانند زنجیری بر گردن افتاده که رهایی از آن نیست و گرداب باتلاقی که پا گذاشتن در آن سهل باشد و خروجش صعب و دشوار که عزم رستمی می طلبد.

 گزاف نیست که گویم دجال رختی آراسته بر تن کرده و سیمای فریبنده بیاراسته و در کنارمان زندگی کند .

  مرد مهمان با شنیدن این وقایع پا به فرار گذاشت تا مبادا آنکه در این مهلکه فرو افتاده و رهاییش نباشد.

والسلام

نمایش بیشتر

عظیم عثمانیان

نویسنده . مترجم . شاعر. فعال مدنی آذربایجان غربی. ارومیه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا