تاریخ

غزوه «بنی قریظه» و افسانه قتل عام یهودیان !(۲-۱)

 

نحوه ی برخورد مسلمانان و پیامبر (ص) با یهودیان بنی قریظه حرف و حدیث های زیادی را باخود همراه داشته و مورخان نیز نظرات گوناگونی را در باره ی این حادثه آورده اند؛ برخی بر این نظرند که همچنین اتفاقی در تاریخ اسلام رخ نداده است و برخی دیگر بدون در نظر گرفتن جزئیات ، بر شدت این رویداد افزوده اند!

در این نوشتار نخست در صدد آنیم که چکیده ای از حادثه را به نقل از منابع درجه اول و قدیمی بازگو نموده و سپس از دو زاویه به واکاوی آن می پردازیم ؛ ابتدا فرضیه کشتن جنگجویان خائن بنی قریظه بنا به حَکَمیت داور در خواستی آنان سعد بن معاذ را صحیح و مطابق استانداردهای شرعی می دانیم و از این نظریه دفاع می نماییم و در نگاهی دیگر و به صورتی کاملا فشرده و چکیده و با استناد به نظر مورخان معاصر ، اساس حادثه مربوط به کشتن بنی قریظه را یک افسانه تاریخی و ساخته و پرداخته بازماندگان آن یهودیان خائن معرفی می کنیم که بیشتر استنادات و استشهادات مورخانی نامی چون ابن اسحاق به گفتار و پنداشته های آنان می باشد.

سه قبیله  یهودی بنی قینقاع ، بنی نضیر و بنی قریظه از یهودیانی بودند که قبل از اسلام به یثرب (مدینه) مهاجرت کرده بودند و با قبایل عربی اوس و خزرج به زندگی در این شهر می پرداختند ، بعد از اسلام و با ورود رسول خدا به این شهر با انعقاد پیمان نامه ای با پیامبر به زندگی خود ادامه دادند.

اوس وَ خَزْرَج، دو تیره مهم از اعراب یمانی که از مدت‌ها پیش از اسلام در شهر یثرب (مدینه) ساکن شدند و پس از هجرت  پیامبر و اسلام آوردنشان ، آنها را « انصار » خواندند.(ویکی پیدیا)

دو قبیله ی بنی قینقاع و بنی نضیر متحد خزرجی ها و قبیله ی بنی قریظه متحد اوسی ها بودند. دو قبیله ی بنی قینقاع و بنی نضیر بنا به دلایلی – که ذکر آن در این نوشتار نمی گنجد- به ترتیب در سال های دوم و چهارم هجری از مدینه تبعید شدند.

 بنی‌قریظه تنها قبیله مطرح یهودی ساکن مدینه بود که تا جنگ خندق پیمان خود را با مسلمین حفظ کرده بودند. (سیره ابن هشام)

قریظه : مصغّر قَرَظه است و قَرَظ در لغت به معنی برگ درخت سَلَم می‌باشد که با آن دباغی ‌کنند و تقریظ، کسی را مدح کردن می‌باشد. ( ابن منظور / لسان العرب / بیروت /  ج ۱۱ / ص ۱۱۸ -۱۱۷)

بنی قریظه یکی از سه طایفه مشهور یهود بودند که بر اثر پیمان شکنی در غزوه احزاب ، پیامبر اسلام(ص) با آنان برخورد کرد، نام یکی از غزوه‌های پیامبر(ص) نیز، بنی قریظه می باشد .

لازم به ذکر است خداوند داستان احزاب – و غزوه بنی قریظه -را در سوره ای  به همین نام بیان کرده است .

همدستی فرزندان قریظه با دشمنان برای نابودی حکومت مدینه

    ابو سفیان در بازگشت از نبرد احد ، فریاد برآورد که وعده ما و شما مسلمانان سال آینده در بدر الصفراء باشد او علی رغم این تهدید ، پس از گذشت یک سال ، به علت بروز خشکسالی و قحطی ،علاقه ای به انجام وعده اش نداشت! 

  پیامبر(ص) نیز که از نیت ابوسفیان آگاهی یافته بود، ضمن آنکه از تمهید مقدمات جنگ احتمالی غافل نبود، برای پرهیز از درگیری و تخاصم تمایل جدی نشان داد ؛ زیرا آن حضرت نیک می دانست که مشرکان مکه تحت فشار شدید خشکسالی  قرار دارند،علاوه بر این، آنان به دلیل نگرانی از حمله های مدینه،کاروان های تجاری- بازرگانی خود را نیز متوقف کرده بودند، بنابراین پیامبر (ص) با فرستادن پیامی ، آنان را از فرجام نبرد با مسلمانان برحذر داشت و بدر الصفراء را به قصد مدینه ترک کرد .

  در چنین شرایطی که زمینه های عینی بسیار مثبتی برای آغاز دوره ای از کاهش و حتی شاید پایان جنگ های گسترده و پی در پی فراهم شده بود ، متأسّفانه بزرگانی از یهودیان بنی نضیر و وائل،تلاش وسیعی را برای تجدید احساسات کینه توزانه در منطقه آغاز کردند .

محمد بن عمر واقدی (متوفای ۲۰۷ یا ۲۰۹ هجری)یکی از برجسته‌ترین مورخین و سیره‌نویسان سده دوم و سوم هجری نقل کرده که سران بنی نضیر راهی مکه شده و به قریش گفتند : ما با شما خواهیم بود تا محمد را از پا در آوریم، ابوسفیان در واکنش به پیشنهاد آنان گفت : «درود بر شما ، خوش آمدید ، محبوب ترین مردم در نظر ما کسی است که ما را در جنگ با محمد یاری کند »! یهودیان به منظوراطمینان از همکاری قریش، به ابو سفیان گفتند : «پنجاه نفر از خاندان های مختلف قریش را حاضر کن ، ما و شما زیر پرده های کعبه می رویم و سوگند یاد می کنیم که هیچ یک از ما دیگری را رها نکند و تا آخر همگی بر دشمنی با محمد همانگ و متحد باشیم»!

  وعده های مالی یهودیان ، برای قریش (بویژه در آن شرایط سخت خشکسالی) وسوسه انگیز بود؛ اما در همان حال مشرکان نگران عواقب شکست احتمالی بودند و با تمام اصرار و خوشبینی یهودیان ، به جنگ با دیده تردید می نگریستند ؛ به خصوص که در مکه نشانه هایی از شکست مقاومت فکری در مقابل آیین اسلام نیز بروز کرده بود ؛ پس ابو سفیان خطاب به دانشمندان یهود (که دراین توطئه علیه مسلمانان در مکه حضورداشتند ) گفت : «شما که اهل کتاب هستید ، آخرین نظر شما در رابطه با آیین محمد چیست ؟ آیا آیین ما بهتر است یا آیین او ؟»  بزرگان یهود که به جهت اصطکاک منافع خویش با اسلام در نابودی آن کم ترین تردیدی نداشتند و با تردید مکیان روبرو شده بودند، بی درنگ گفتند: « مسلم است که شما از او بهترید وآئین شما ازآئین او بهتر است».

 در پس این سخنان، آیه (الم ترالی الذین اوتوا نصیباً من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت ویقولون للذین کفروا هؤلاء اهدی من الذین آمنوا سبیلاً) آیا در شگفتی نیستی از کسانی که بهره ای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است ( چگونه) به بتان و شیطان ، ایمان می آورند و درباره کافران (قریش) می گویند که اینان از مسلمانان بر حق تر و راه یافته ترند !

  بدین ترتیب تردیدهای قریشیان را از میان برداشتند ، پس یهودیان توانستند مشرکان مکه را در سیاست تجدید جنگ میان آنان و مسلمانان متقاعد کنند.

  پس گام بعدی را برداشته و به سراغ قبیله غطفان رفته وآنها را نیز با وعده های مالی مشابه ، برای یک جنگ همه جانبه بر ضد مسلمانان مدینه آماده کردند و گام سوم بزرگان یهود در تمهید مقدمات جنگ احزاب این بود که به سراغ قبیله بنی سُلیم رفته و با وعده کمک مالی به آنان هم ، موافقتشان را برای اتحاد با خود و مشرکان مکه و غطفان در هجوم به مدینه جلب کردند .

 سپاه احزاب- قریش و غطفان و سایر قبایل- که ده هزار نفر جنگنده در اختیار داشت به فرماندهی ابوسفیان به سوی مدینه حرکت کرد .

  روایت شده که حُیی بن اخطب سرکرده یهودیان بنی نضیر در ضمن راه به ابو سفیان و قریش گفته بود: قوم من  بنی قریطه شما را – در جنگ با محمد – همراهی خواهند کرد … چون به نزدیکی مدینه رسیدند،ابو سفیان به حیی گفت: نزد قومت(بنی قریطه)برو و ایشان را وادار کن که پیمان اتحاد خود را با محمد برهم زنند ،پس حیی ،راهی مقرّ بنی قریطه شد و خود را به کعب بن اسد (امضاء کننده پیمان اتحاد با پیامبر وسرکرده بنی قریظه) رساند تا در باره نقض پیمان اتحاد با محمد و چگونگی همکاری آنان با سپاه احزاب برنامه ریزی نمایند ، کعب در بدو ورود حیی بن اخطب به خانه اش ، با اعتراف به پیمان اتحاد با پیامبرگفت : «ای حیی ، با محمد پیمانی بسته ام و جز راستی چیزی از او ندیده ام! به خدا سوگند که او هیچ پیمانی را نشکسته است و پرده ای از ما ندریده است و در همسایگی نسبت به ما کمال نیکوکاری را رعایت کرده است!…»

  پس از بحث های طولانی میان این دو سر کرده یهود ، سرانجام کعب، پیمانی که با رسول خدا امضا کرده بود را نقض کرد و نامه ای را که به فرمان پیامبر (ص) نوشته شده بود، پاره کرد.

  سیره نویسان نقل کرده اند که سر کرده بنی قریطه سپس به دنبال پنج نفر از رؤسای یهود فرستاد و موضوع نقض پیمان را با آنان در میان گذاشت و بیشتر آنان از عاقبت جنگ با پیامبر و مسلمانان نگران بودند!

عبد الملک بن هشام بن ایوب ذهلی یا حمیری(متوفی ۲۱۳ یا ۲۱۸ق) محدّث، مورّخ، ادیب، نسب‌شناس و تدوین کننده کتاب «السیره النبویه» نقل می کند : حیی بن اخطب  و کعب بن اسد دو سر کرده یهودی قرار گذاشتند نقشه خیانت بنی قریطه در دو مرحله انجام گیرد؛ نخست عده ای از جوانان بنی قریظه به هنگام محاصره مدینه از سوی سپاه احزاب، در داخل شهر با اجرای یک سلسله عملیات ارعابی ، جو وحشت بوجود بیاورند و در مرحله دوم : به کمک بنی قریظه ، سپاه احزاب شهر مدینه را اشغال نماید و مقاوت مسلمانان را درهم بشکنند .

البته در روایت تاریخی دیگری آمده که عده‌ای از یهودیان بنی نضیر که بعد از تبعید در خیبر سکونت داشتند به مکه رفتند و برای جلب رضایت مشرکان ، دین آنان را بر حق دانستند و با وعده‌‌هایی، قبائل دیگر را بسیج کرده و سپاه احزاب را به راه انداختند و از بنی قریظه خواستند تا با آنان همراه شوند……. (خاتم النبیین. ابوزهره)

  در شرایط دشواری که مسلمانان مشغول حفر خندق بودند به پیامبر (ص) خبر رسید که بنی قریظه  پیمان اتحاد خود با پیامبر اسلام را نقض کرده و در جبهه سپاه احزاب،علیه مسلمانان خواهد جنگید! این موضوع پیامبر را اندوهگین ساخت ، پس رسول خدا (ص)سعد بن معاذ و سعد بن عباده و اُسیْد بن حضیر را که سابقه دوستی با یهود را داشتند-‌ نزد کعب بن اسد سرکرده یهودیان بنی قریظه فرستاد تا او  را از نقض پیمان فیمابین باز دارند ، آنان پس از مذاکراتی با او متوجه شدند که قضیه پیمان شکنی جدی است ، کعب بن اسد برای مطمئن کردن فرستادگان رسول خدا نسبت به نقض پیمان فیما بین ، خطاب به آنان گفت: «ما هرگز بر سر پیمان اتحاد باز نمی گردیم ؛ من آن پیمان را مانند بند کفش پاره نمودم …» و آنگاه شروع کرد به دشنام دادن به آنان، اُسید خواست وی را از فرجام بد نقض پیمان بترساند و وی را به عبرت گرفتن ازهم کیشان خود (بنی قینقاع و بنی نضیر) فرا خواند که کعب با جسارت و گستاخی تمام گفت : «ای پسر حضیر حالا از آمدنت مرا می ترسانی؟ همانا سوگند به تورات ، شما تا کنون به گروهی برخورد نکرده اید که آداب جنگ و فنون مبارزه را بدانند؛ ما هستیم که به خوبی از عهده جنگ با شما بر می آییم» آنگاه کعب و دیگر یهودیان نسبت  به پیامبر (ص)و همسران  او و سایر مسلمانان زشت ترین دشنام ها را دادند!

  نمایندگان پیش پیامبر بازگشتند و به خاطر اینکه روحیه مسلمانان تضعیف نشود با کنایه و اشاره ،آن حضرت را از پیمان شکنی بنی قریظه آگاه ساختند .

  روایت شده که دراثر انتشار خبر پیمان شکنی بنی قریظه، نفاق، رونق گرفت و عده ای ازمسلمانان از ادامه جنگ در برابر سپاه احزاب سست شدند!  

 شرایط مسلمانان به گونه ای بود که ابوبکر صدیق در ترسیم آن گفته است : ما از یهود بنی قریظه نسبت به زن ها وبچه هایمان درمدینه بیشتر نگران بودیم تا از قریش وغطفان، من در آن شب بالای کوه سَلع رفته بودم و به خانه های مدینه می نگریستم و چون خانه ها را در حالت آرامش دیدم،  خدای عزوجل را ستایش کردم . (سیره ابن هشام)

  ابن سحاق می نویسد: شرایط مسلمانان پس از نقض پیمان از طرف بنی قریظه طوری بود که معتب بن قُشیر یکی از همراهان پیامبر گفت : محمد به ما مژده می داد که از اموال و ذخایر قیصر و کسری خواهیم خورد؛ ولی اکنون هیچ یک از ما برای قضای حاجت هم احساس امنیت نمی کند!

 پس از شکست سپاه احزاب ، پیامبر (ص) همراه مسلمانان به مدینه بازگشت؛ اما همان روز، چهارشنبه بیست و سوم  ذی القعده سال پنجم هجری  به فرمان الهی  همراه سپاهیانی به سوی بنی قریظه رفت تا تکلیف این دسته از یهود را که هم در کشاندن مشرکان قریش و بدویان غطفان به سوی مدینه نقش داشته بودند و هم متعاقب حضور سپاه احزاب آشکار را نقض عهد کرده بودند روشن کند و زمینه تکرار چنین خیانت بزرگی را برای همیشه از میان ببرد . ( ألا لا یصلین أحد العصر إلا فی بنی قریظه، فأدرک بعضهم العصر فی الطریق، فقال بعضهم: لا نصلی حتى نأتیهم، وقال بعضهم: بل نصلی لم یرد منا ذلک. فذکر ذلک للنبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ فلم یعنف واحدا منهم)(البخاری)..

پیامبر(ص)به هنگام حرکت سپاه عبدالله بن ام مکتوم را بر مدینه گماشت و پرچم سپاه خود را به علی بن ابی طالب(رض) سپرد.

رسول خدا(ص)به فرمان خداوند و به اقتضای شرایط جنگ آنان را به مدّت بیست و پنج روز – و در روایت هایی پانزده یا ده روز -در محاصره قرار داد،ولی آنان برای جنگ بیرون نیامدند و این در حالی بود که در دژ کعب بن اسد و در کنار یهودیان بنی قریظه حیی بن اخطب نیز حضور داشت،همان که این گروه یهودی را به نقض پیمان خود با رسول خدا(ص)تحریک کرده بود و به کعب قول داده بود در صورت بازگشت مشرکان او نیز در دژ او در کنار او بماند و سرنوشت خود را با سرنوشت یهودیان بنی قریظه گره زند و اینک به این تعّهد خود وفا کرده بود.

طبق گزارش های درج شده درمتون حدیثی وتفسیری که عموماً مأخوذ از سیره «محمد بن اسحاق یسار» هستند، جنگجویان بنی قریظه بنابر حکمیّت «سعدبن معاذ» که از قبیله «اوس» بود و هم پیمان ایشان، محکوم به مرگ شدند . تمامی آنان ، در یک روز به وسیله علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام گردن زده شدند! و در خندق بزرگی که در میانه بازار شهر مدینه حفر شده بود، دفن گردیدند!   

واقدی از محمد بن مسلمه نقل می کند که  بنی قریظه پس از وقوف بر قدرت مسلمانان و اصرار پیامبر بر مجازات خائنان ناچار جنگ را رها کردند و نبّاش بن قیس را برای گفتگو و مذاکره نزد رسول خدا فرستادند ، اساس پیشنهاد نبّاش این بود که پیامبر با بنی قریظه (نیز) همانند بنی نضیر رفتار نماید؛ اما پیامبر خدا چنین پیشنهادی را نپذیرفت بلکه از آنان خواست که تسلیم فرمان وی گردند .

لازم به ذکر است پیش از بنی‌قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی‌قینقاع و بنی‌النضیر را علی رغم خیانت ها و کارشکنی ها و نقض پیمان فیما بین – بخشید و تنها به اخراج آنان از مدینه بسنده نمود؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند تا جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند که در پی آن صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! بیشتر تحلیل ها بر این استوار بود که اگر رسول خدا (ص) این بار به یهودیان بنی قریظه اجازه می‌دادند که مانند دو قبیله قبلی یهود از مدینه خارج شوند، دوباره علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی می‌زدند!

اساسا رسول خدا(ص) در برخورد با بنی قریظه سه راه را به شرح زیر پیش روی داشت :

الف:آن که آنان را مورد عفو قرار دهد و اجازه دهد همچنان در خانه های خود در امنیت به سر برند و کماکان در کنار مسلمانانی که به آنان خیانت کرده بودند به حیات خود ادامه دهند!

بی تردید چنین امری امکان نداشت ؛ چرا که کسانی را می توان مورد عفو قرار داد که امید خیر از آنان برود و این درحالی است که آنان احترام پیمانی را که خود امضا نموده بودند را نگه نداشته بودند و به فرمودۀ قرآن «چگونه می توان عهد و پیمان با آنان نگاه داشت در حالی که اگر آنان بر شما چیره شوند حرمت هیچ عهد و پیمانی را دربارۀ شما نگه نمی دارند»

ب:این که آنان را از خانه و کاشانه خود بیرون براند، آن سان که بنی نضیر را نیز چند سال پیش بدلیل خیانت از شهر مدینه بیرون رانده بود.این راه حل نیز راه حلی عادلانه نبود؛ چرا که نوعی مساوات در برخورد با آنان و بنی نضیر به وجود می آمد و این در حالی بود که گناه بنی نضیر به مراتب کمتر از آنان بود ؛ چرا که بنی نضیر تنها نقض پیمان کرده بود، و علیه خانۀ پیامبر(ص) و مؤمنان دست به تهاجمی نزده بودند؛ امّا بنی قریظه در شرایطی که مدینه از دو سو مورد محاصره قرار گرفته و هدف تهاجم دشمن بود و گردان های رزمی آنان و نیز لشکریان مشرکان مسلمانان را در محاصره قرار داده بودند یکی از عوامل گرفتاری و مصیبت بار برای مسلمانان و بلکه در حالی که خندق میان مشرکان و مسلمانان فاصله انداخته بود ، آنان مصیبت بارترین عامل علیه مسلمانان بودند.

شرایط و افکار عمومی به شیوه ای بود که ادامه حضور یهودیان بنی قریظه در مدینه با هیچ منطقی معقول نبود؛ چرا که آنان با حضور در مدینه می توانستند همچنان تلاش های خائنانه خود را دنبال کرده و در شرایطی مناسب تر، بار دیگر تمام مشرکان جزیره العرب را به سوی مدینه بکشانند و توطئه دیرینه خود را عملی سازند!

 به نا به گزارش سیره نویسانی همچون ابن هشام سران بی حکمت و نادان بنی قریظه که از سرنوشت هم کیشان خود بنی قینقاع و بنی نضیر درس عبرت نگرفته بودند با وجود اینکه از خشم مسلمانان در مورد نقض پیمان اتحاد و خیانتشان آگاه بودند باز به خیره سری پرداخته و در برابر چشمان خشمگین سپاهیان اسلام ، پیامبر خدا و همسران پاک و یاران گرامیش را به ناسزا گرفتند و هیچ گزارش جدی در دست نداریم که بنی قریظه پس از محاصره قلعه هایشان توسط مسلمانان، مواضع خصمانه خویش را با مسلمین وانهاده و داوطلب تجدید پیمان با پیامبر خدا شده باشند!

ج:این که بدلیل عاقلانه نبودن راه حل نخست و غیرعادلانه بودن راه حل دوم ، با آنان بجنگد ، جنگی که نتیجۀ آن قبل از وقوع قابل پیش بینی و روشن بود، چه در صورت این نبرد آن یهودیان خائن تا آخرین نفر نابود می شدند…

     بنی قریظه که در کشاندن احزاب به سوی مدینه نقش داشتند ،آنان با شکست پیمان اتحاد با مسلمانان در شرایط دشوار و بحرانی جنگ ،از درون مدینه آماده هجوم به مسلمانان شده بودند و نیز حیی بن اخطب سرکرده بنی نضیر و رأس فتنه را در پناه خود گرفته بودند و پس از محاصره قلعه هایشان هنوز هم در موضع خصومت قرار داشتند و همچنان در کینه توزی استوار و پابرجا بودند[۱]، پس کدام درایت نظامی و عدالت نبوی حکم می کرد که آنان اجازه خروج بی دغدغه از مدینه را داشته باشند ؟ مگر نه اینکه بزرگان بنی نضیر با استفاده از همین عنایت و لطف مسلمانان، سپاه احزاب مرکّب از ده هزار جنگجو را به مدینه و جنگ با پیامبر کشاندند، پس چه تضمینی وجود داشت که بنی قریظه به قریش و غطفان نپیوندند و بار دیگر آتش افروز جنگی دیگرنشوند ؟!

 با اعلام موضع قاطع پیامبر(ص) به بنی قریظه از سوی مذاکره کننده شان، نباش بن قس، آنان همچنان در ادمه دشمنی و عداوت با مسلمانان پای فشردند  و نصایح دلسوزانه نباش هم برای آنان فایده ای در بر نداشت[۲].

  روایت شده که سران بنی قریظه در پاسخ یکی از مردان خود که گفت : اکنون که از وارد شدن به آئین محمد خودداری می ورزید لااقل در یهودی بودنتان با پرداخت جزیه پایدار بمانید گفتند : ما هرگز تسلیم عرب نخواهیم شد که جزیه و خراج بپردازیم! کشته شدن برای ما بهتر است از دادن جزیه[۳].

  ابن هشام می نویسد : هنگامی که یهودیان دریافتند رسول خدا(ص)بی آن که با آنان وارد جنگ شود آنها را رها نخواهد کرد چاره ای جز جنگ ندارند کعب بن اسد قرظی که بزرگ آنان بود و از فرجام نبرد با محمد و یارانش نگران بود در میان آنان برخاست و گفت: ای قوم از ۳ پیشنهاد من یکی را بپذیرید؛

نخست آنکه به محمد ایمان آورید و عناد را کنار بگذارید ، زیرا او فرستاده خداست و ما صفات او را از احبار شنیده‌ایم و تورات او را تصدیق می‌کند! افراد قبیله گفتند : ما هرگز کتاب دیگری اختیار نمی‌کنیم و دست از دین خود بر نمی‌داریم .

پیشنهاد دوم اینکه اگر نبوت او را قبول نمی‌کنید ، زنان و فرزندانتان خود را بکشید و سپس به جنگ مسلمنان بشتابید، تا اگر کشته شدید زن و فرزندانتان به دست آنان اسیر نشوند و اگر پیروز شدید باز زن و فرزند دیگری به دست می‌آورید . افراد قبیله گفتند : پس از آنان زندگی بر ما تلخ است. چگونه آن بی‌گناهان را به دست خود به کشتن دهیم ؟!

پیشنهاد سوم اینکه مسلمین می‌دانند ما روز شنبه کاری انجام نمی‌دهیم و فردا شنبه است. برای غافلگیر کردن آنان صبح همگی با شمشیرهای از غلاف بیرون آمده و به آنان حمله ‌ور شویم . باز قوم او نپذیرفتند و گفتند: ما احترام شنبه را هرگز نمی شکنیم؛ چرا که برخی پیشینیان ما که حرمت شنبه را زیر پا گذاشتند گرفتار خشم و غضب الهی شدند!

رسول خدا(ص)علی رغم به بن بست رسیدن مذاکرات اولیه، این بار نیز نخواست از طریق عملیات نظامی کار بنی قریظه را یکسره کند، بلکه باب مذاکره را باز گذاشت ، بنی قریظه از پیامبر (ص) خواستند که ابو لُبابه بن عبد المنذر- یکی از اصحاب آن  حضرت-  را به عنوان نماینده خود برای مذاکره با آنان تعیین کرده و پیش آنان بفرستد، لازم به ذکر است ابولُبابه از قبیله اوس بود؛ نامبرده قبل از اسلام سابقه دوستی با یهودیان را داشت .

  واقدی مورخ از زبان خود ابولُبابه چنین روایت کرده است :چون بنی قریظه تقاضا کردند از رسول خدا(ص)که من را پیش آنها بفرستد آن حضرت مرا فراخواند و فرمود: برو پیش هم پیمانان سابق خودت، ببین چه می گویند؟ ابو لبابه ضمن توصیه بنی قریظه به تسلیم شدن در برابر فرمان رسول خدا تلویحاً با اشاره به گلوی خویش به آنان فهماندکه پیامبر، تمام آنان را بدلیل اتهام های خیانت و همکاری با دشمن و …- خواهد کشت.[۴]

  پس از اینکه بنی قریظه خود را در محاصره شدید مسلمانان دید و از طریق مذاکرات و گفتگو نیز به نتیجه مطلوب خود دست نیافتند پیشنهاد کردند که پیامبر (ص) کسی را  به عنوان داور و حکم بگمارد تا در باره ایشان داوری کند . رسول خدا(ص) پاسخ داد که می توانند هر کدام از اصحاب را که می خواهند به حکمیت خود برگزینند! که در نهایت سعدبن معاذ ،رئیس قبیله اوس را به عنوان حکم انتخاب کردند و به شرطی تسلیم شدند که حکَم را آنها انتخاب کنند[۵]البتّه در روایتی هم آمده که اوسیان ، سعدبن معاذ را برای داوری پیشنهاد کردند[۶].

  لازم به یاد آوری است که شخصیت سعد در مدینه آن چنان بود که وقتی اسلام آورد قسمت اعظم اوسیان ،اسلام آوردند و مصعب بن عمیر فرستاده پیامبر خدا به مدینه ،خانه او را مرکز فعالیت و دعوت خود قرارداد و در جریان غزوه بدر پرچم دار مسلمانان اوسی بود و در اثنای جنگ احزاب مجروح شد، بعد از داوری درخصوص حادثه بنی قریظه در حالی که سرش بر دامن پیامبر بود و آن حضرت او را مدح و دعا می کرد به فیض شهادت نایل شد.[۷]

  سعد بن معاد در حالی که در جنگ احزاب مجروح شده بود توسط جوانان انصار به قلعه بنی قریظه آورده شد تا طبق پیشنهاد یهودی های بنی قریظه بین آنان و رسول خدا در باره حوادث پیش آمده داوری نماید…  از گوشه و کنار به سعد توصیه و سفارش می شد که در باره هم پیمانان سابق خود ، بنی قریظه با مدارا رفتار نماید و مجازات سنگینی را برای آنان درخواست ننماید!

  سعد قبل از اینکه درباره خیانت یهودیان داوری نماید دو  سخن و خطاب به دو جهت بر زبان آورد،سخنی با هم پیمانان سابقش بنی قریظه که خواستار داوری وی شده بودند، سعد گفت : آیا شما به داوری من درباره بنی قریظه راضی هستید؟ همه گفتند آری، ما تو را انتخاب کرده ایم و امیدواریم بر ما منّت بگذاری ،هم چنان که دیگری غیر از تو ، درباره بنی قَینقاع انجام داد، در این هنگام ابن معاذ به منظور حفظ حرمت رسول خدا به آن گوشه رفت و گفت: کسانی که این طرف نشسته اند نیز داخل در حکم من و راضی به آن هستند ؟ رسول خدا و افرادی که آنجا بودند گفتند:آری.[۸] 

  سعد که خیانت یهودیان بنی قریظه را دیده و بر مفاد و مواد پیمانی که آنان با پیامبر بسته بودند واقف بود ، پیامد خیانت آنان در صورت موفقیتشان در توطئه را به خوبی می دانست ،او با گوش های خود دشنام های آنان را نسبت به پیامبر و همسران او و مسلمانان شنیده بود ،وی همچنین دیده بود که چگونه جوانان کینه توز بنی قریظه در اثنای جنگ احزاب برای ایجاد رعب و وحشت به خانه های مسلمانان می ریختند تا مقاومت داخلی سپاهیان اسلام را فرو ریزند و علاوه بر این، سعد که بر قوانین مجازات اسلام و یهود آگاهی کامل داشت ،با توجه به همه این مدارک گفت :

 « من در مورد بنی قریظه این گونه حکم می کنم که مردان جنگجوی – شان اعدام شوند و زن ها و بچه هایشان اسیر گردند و اموال آنها بین مسلمانان تقسیم گردد» .[۹]

   پیامبر در تأیید داوری ،خطاب به سعد فرمود : طوری در میان آنان حکم کردی که حکم خداوند بر فراز هفت آسمان است[۱۰].

آن گاه آن حضرت محمد (ص)این حکم را به مورد اجرا در آورد و همه مردان جنگجوی بنی قریظه جز تعدادی که به دلیل حق و منتی که بر برخی از صحابه داشتند از سوی آنان امان داده شدند ، به قتل رسیدند و زنانشان نیز به اسارت درآمدند و اموال آنان هم به عنوان غنیمت میان مسلمانان تقسیم شد.

رسول رسولی کیا- کارشناس ارشد قرآن و سیره نبوی – مهاباد

منابع و مآخذ:

  1. روایت شده زنی از میان بنی قریظه پس از اینکه در محاصره شدید مسلمانان قرار داشتند به سفارش شوهرش سنگ بزرگی از بالای قلعه به میان جمع کثیری از مسلمانان انداخت که سرانجام یکی از اصحاب شهید شد. واقدی ،المغازی ، ص ۳۹۰ .
  2. واقدی ،المغازی ، ص ۳۷۹٫
  3. همان ، ص ۳۸۱٫
  4. همان ،ص ۳۸۲٫
  5. ابن خلدون ،تاریخ خلدون ، ج۲ص ۴۴۳ .
  6. ابن خلدون ،تاریخ خلدون ، ج۲ص ۴۴۳ .
  7. محمد خضری بک ، نور الیقین ،ص ۷۶ .

۸٫واقدی، المغازی ، ص ۳۸۷ ،؛ ابن هشام ،السیرهالنبویه، ص ۵۶۲ ؛ ابن الأثیر ، الکامل فی التاریخ ، ج ۲ ، ص ۷۶٫

  1. ابن خلدون ، تاریخ ابن خلدون ، ج ۲ ، ص ۴۴۵ ، ؛ابن هشام ، السیره النبویه ، ص ۵۶۳، ؛ واقدی ، المغازی ، ص ۳۸۷

۱۰٫ابن هشام،السیرهالنبویه ،ص ۵۶۳٫ 

ادامه دارد

نمایش بیشتر

رسول رسولی کیا

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا