تاریخ

اگر تاکنون قدر مادرت را ندانسته ای این داستان را بخوان!

یک روز عصر درحالی که مادر مشغول آماده کردن شام بود پسرکوچولو به آشپزخانه رفت و کاغذی را که چند درخواست خود را در آن نوشته بود به مادرش داد؛بعد از آنکه مادر دستان خسته وخیسش را با پیشبندی که بسته بود خشک کرد درخواست های پسرش را خواند ؛ این هم خواستهای پسر ار مادرش :

*دستمزد بریدن چمن وگیاهان پنج دلار

*دستمزد نظافت اتاقم در این هفته یک دلار

*مراقبت ونگهداری از برادر کوچکم زمانی که تو برای خرید می روی 25 سنت

*دور انداختن زباله وپس مانده یک دلار

*برای بدست آوردن نمره ای خوب از کارتم پنج دلار

*تمییز کردن و جمع آوری برگ درختان و زباله های حیاط دو دلار

*رفتن به فروشگاه برای انجام کارهای شما 50 سنت

که جمعا می شود14 دلار و 75 سنت.

مادر ایستاد و به پسرش نگاهی کرد٬پسر می توانست تمام خاطرات مادر که در ذهنش مرور می شد را از چشمان غمگینش بخواند.

مادر خودکاری برداشت و در پشت همان کاغذ چند جمله ای را نوشت:

*هزینه نه ماه که تو را حمل کردم زمانی که تو در شکم من در حال رشد بودی وبزرگ شدی(هیچی)

*تمام شب هایی که با تو بیدار می شدم وازتو مراقبت می کردم وبرایت دعا می کردم (هیچی)

*برای تمام گریه هایم واشک هایی که در طول سال ریختم و تو مسببشان بودی(هیچی)

*برای تمام شب هایی که برایم پر از ترس و اضطراب بود(هیچی)

*پسرم وقتی جمعشان کنی هزینه ی صرف محبتم برایت می شود(هیچی)

وقتی پسر یادداشت مادرش را خواند چشمانش پر از اشک شد و گفت:

«مادرجان خیلی دوستت دارم»

برگرفته از سایت(کومه ل نیوز) یه کگرتووی خوشکان

ترجمه از انگلیسی به کوردی(ریبوار مسته فا شیخ)

ترجمه از کوردی به فارسی(نارنج بایزیدی آذر)

نمایش بیشتر

نارنج بایزیدی آذر

@ مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد

نوشته های مشابه

‫3 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا