اصول

توحید وشرک در نگاه دکتر شریعتی

 

* مقاله برگرفته از سخنرانی  دکتر علی شریعتی در مکه مکرمه

 

 فهم هر عملی که ما انجام می دهیم و معنی پیدا کردن هر عملی در زندگی مذهبی مان موکول به فهمیدن توحید است.

اسلام پنج پایه یا ستون ندارد که کنار هم چیده شده باشد؛ بلکه یک پایه دارد آن هم توحید است و بقیه اصول روی توحید بنا شده اند.

همین اصل  زیر بنای همه روابط کوچک و بزرگ اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی فرد است. و آن توحید است یک اصل والسلام.

 توحید وشرک این دو فکر در تاریخ بشر، در زندگی ملت ها ، زندگی اجتماعات، در تمدن ها و فرهنگ های انسانی هر کدام چه نقشی داشته اند؟

همه ی تاریخ ها بدون شک و همه جامعه شناسان مادی و غیر مادی و مذهبی و ضد مذهبی بدون استثنا به این اصل معتقد بوده اند که در تاریخ بشر هیچ جامعه ای که انسان در آن زندگی بکند اما همراه آن مذهب نباشد وجود ندارد.

نتیجه این است: پیغمبران نیامده اند در جامعه ی انسانی احساس مذهبی  ایجاد کنند زیرا هر پیغمبری در جامعه ای مذهبی مبعوث شده، پس پیامبران آمده اند یک کار بکنند و نه هیچ کار دیگر، یعنی فقط و فقط با یک هدف وهر کار دیگری که انجام داده اند برای تحقق همان هدف اصلی شان بوده است وآن، اینکه توحید را جانشین شرک کنند.

ضرورت شناخت توحید برای مسلمانی که معتقد به نهضت ابراهیم است را در قالب داستان قران بیان می کنم.

در داستان های قرآنی داریم و همچنین در تورات که حضرت آدم دو پسر داشت: یکی قابیل و دیگری هابیل. قابیل مظهر یک انسان خود پرست، شهوت پرست و مال پرست و هابیل مظهر یک مسلمان به معنای قرآنی است یک معتقد یک فرد تسلیم شده در برابر حقیقت یک دوست و برادر مطیع مذهب وخدا واحترام کننده پدرش است. حضرت آدم که مظهر بشریت مطلق است تقسیم می شود به دو نوع انسان: یکی قابیلی مظهر انسان زشت و پلید و دیگری هابیلی مظهر انسان پاک و بی عیب و متعالی.

این داستان چرا در قران واسلام گفته شده است؟ چرا اسلام تاریخش را با آن شروع کرده؟ آیا داستان می خواهد بدی قتل نفس را نشان بدهد؟

 

نه این طور نیست، قابیل و هابیل مذهبشان یکی است  همان که آدم آورده،  پدرشان  یکی است مادرشان حوا است در یک خانواده بزرگ شده اند؛ میحط شان هم فرق نداشته که بگویند یکی در این دانشگاه درس خوانده و اساتیدش طور دیگر بوده اند و این در دانشگاه  دیگری و اساتیدش طور دیگر. اصلا هیچ چیزی نبوده  نه اختلاف محیط داشته و نه…. . یک تربیت، یک ذات، یک دین، یک پدر و یک مادر ، دو انسان متضاد باهم درست می کند چرا؟

وقتی قابیل و هابیل سر نامزدشان اختلافشان می شود حضرت آدم می گوید: بروید قربانی بیاورید، پیش خدا قربانی کنید خداوند قربانی هر کدام را قبول کرد همان تسلیم دیگری می شود آنها می پذیرند. هابیل می رود بهترین و زیباترین شتر زرین موی گله اش را می آورد و قربانی می کند و قابیل که خودش مدعی است و متجاوز به حق هابیل و به حق او  نمی خواهد تمکین کند و می خواهد نامزد او را که زیباتر است برای خودش بگیرد پس می رود یک دسته گندم پوسیده که زردی گرفته را ،از خرمنش برمی دارد و به قربانگاه برای خدا می آورد.

 مسلما قربانی هابیل قبول می شود و قربانی قابیل مورد قبول واقع نمی شود.

مع ذالک قابیل نه به حرف پدر تمکین می کند و نه رعایت حق برادر را می کند و نه تمکین حق حکم خدا.  برادرش را می کشد!

 چه علتی باعث شده که قابیل این جور آدمی از آب درآمده است و هابیل جور دیگر؟ یکی شتر گله آورده و دیگری گندم خرمن؟!

 پس معلوم می شود هابیل در دوره گله داری زندگی می کرده و قابیل در دوره ی مالکیت خصوصی.

مالکیت خصوصی در تاریخ بشر از وقتی شروع می شود که انسان وارد دوره کشاورزی می شود، قبل از دوره کشاورزی انسان در دامن طبیعت، دریا، جنگل و زمین در اختیار همه بوده ،هیچکس حق دیگری را پایمال نمی کرده، انحصار طلبی وجود نداشته مالکیت خصوصی و فردی و محرومیت دیگران وجود نداشته و حرص وآز وجود نداشته است.

اما انسان که کم کم وارد دوره ی کشاورزی می شود چون زمین محدود بوده حالا قوی ها و زور مندان، زور را برای اولین بار بجای شکار بیشتر و صید بیشتر در محروم کردن دیگران بکار می گیرند و برای اولین بار رابطه دو برادر برابر تبدیل می شود رابطه دار و ندار، ارباب و نوکر ، مالک و محروم. این برای خوردن نان می آید و اسیر  و اجیر آن می شود. دیگری برای تولید در زمین اضافی احتیاج به نیروی کار پیدا می کند و اینجاست که بردگی بوجود می آید. قابیل هم نماینده این دوره ، دوره ی بهره کشی از اکثریت به نفع خود است دوره ی دشمنی و برادر کشی.

 اما هابیل نماینده ی دوره ای است که انسان هنوز به این جنایت وارد نشده و بر اساس برابری و برادری در طبیعت زندگی می کند. قابیل مذهب را وسیله توجیه منافع و هوس های شخصی خود می نماید و به مذهب تا وقتی معتقد است که به نفع خودش تمام شود و وقتی می بیند که خداوند به نفع هابیلی ها رای می دهد حکم خدا را پس می زند.

 

اینجا می بینیم جامعه ی بشری که یک جامعه واحد بوده تبدیل می شود به جامعه دوگانه ؛ از اینجاست که می بینیم اسلام می گوید همه ی انسان ها فطرتشان بر توحید است، بعد هاست که شرک بوجود می آید.

 

حالا دیگر انسان آدم نیست. آدم تقسیم شد به نظام هابیلی و قابیلی و قابیل می شود طبقه ی حاکمه در طول تاریخ در رابطه حاکم و محکوم  و بر تاریخ حکومت می کند.

حالا فلسفه و دینی ایجاد می شود  که دوگانگی در جهان را توجیه می کند خدای خیر و شر، ظلمت و نور، اهورا و اهریمن و دنیا تبدیل به دو قطب می شود.  خود قابیل که یک فرد، یک مسلط ، ارباب و یک صاحب بشر است کم کم در طول تکامل تاریخ تبدیل می شود به سه بعد. همان قابیل سه قیافه پیدا می کند. یکی در قیافه زور یکی در قیافه زر و یکی در قیافه دین تکامل پیدا می کند. پس قابیل می شود: زور ، زر و تزویر

 

و این سه عنصر طبقه ی حاکم علیه مردم را می سازد. طبقه حاکم در طول تاریخ از این سه عنصر درست شده است وقتی که جامعه های دیگر رشد پیدا کرد مانند جامعه ی رم، جامعه ی ایران باستان ، جامعه ی فلسطین و جامعه ی بین النهرین. پیامبران که قیام می کنند در برابر این طبقه با سه قیافه مواجه می شوند این سه قیافه سمبل هستند که قرآن بصورت سه شخص به بشریت معرفی میکند.

 آن سه شخص عبارت است از: 1- ملأ   2- مترفین   3- احبار یا رهبان

 

ملآ : چشم پرکن ها هستند یعنی نمایندگان زور در جامعه ی بشری. ملآ یعنی کسانی که وقتی در جامعه راه می روند چشم را پر می کنند.

 

مترف : ثروتمندانی که هیچ گونه مسئولیت مدنی و بشری و اخلاقی نمی شناسند. و به خاطر تکبری که زاده ثروت و تمکن آنهاست که آنان را از هر مسئولیت انسانی بری کرده است.

 

رهبان : نمایندگان ادیان. یعنی متولیان معابد دین ها

 

این سه قیافه همان قدرت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی بودند که در داستان حضرت موسی علیه السلام علیه نهضت او می ایستند.

قارون نماینده قدرت اقتصادی جامعه ی بشری. فرعون نماینده ی قدرت سیاسی جامعه. و بلعم باعورا روحانی فاسد بنی اسرائیل نماینده ی مذهب جامعه هستند. اما در عین حال یک قدرتند و حاکم بر سرنوشت تاریخ و توده های مردمند.

((اهرل)) می گوید: در قرون وسطی خلاصه قضیه این بوده است:

یکی  گردن مردم را به زور می گرفته و نگه می داشته یکی دیگر جیب اورا خالی می کرده ویکی دیگر تو گوشش می گفته صبر کن خدا بزرگ است.…..!!!

 

شرک یعنی همان سه قیافه. تثلیث یعنی این. پس حالا معنای تثلیث را فهمیدیم.

پدر و پسر و روح القدس همان زور و زر و تزویر هستند.                

 

                     تلخیص  با اندکی تصرف از : عظیم عثمانیان

نمایش بیشتر

عظیم عثمانیان

نویسنده . مترجم . شاعر. فعال مدنی آذربایجان غربی. ارومیه

نوشته های مشابه

‫4 نظر

  1. آیا فساد و انحراف رجوی ها ارتباطی به اندیشه پاک معلمان اندیشه توحیدی چون شریعتی ها و طالقانی ها و حتی بنی صدر ها و حنیف نژادها دارد؟ آیا هر کس با اندیشه سوسیالیسم توحیدی سر به مهر بود باید با چوب التقاطی و بد فکر از دور خارج شود؟ آیا رفتارهای تند و انحصارطلبانه ما در گرایش بنی صدر به مجاهدین خلق نقش نداشت؟ و آیا رجوی سازمانی را که حنیف نژاد پاک ساخته بود به انحراف نبرد؟ آیا با دکتر پیمان و مروجان اندیشه سوسیالیسم توحیدی رفتار درستی داشتیم؟ مسلما ماتریالیسم تاریخی که دیدی است بر خلاف اندیشه خداپرستانه می تواند به کناری گذاشته شود و قسمت مساوات مارکسیسم مورد پذیرش قبول گیرد… آیا علی علی السلام و حتی عمر رضی الله عنه سعی نمی کردند زندگی ساده ای داشته و به افراد جامعه به چشم یکسان نگاه کنند؟ خب این جنبه از تفکر مارکسیستی که حرف از تقسیم مساوی منابع موجود در جامعه می زند دقیقا با رفتار حضرت علی در تقسیم مساوی منابع آن روزگاران( در حد همان جامعه) خوانش و هماهنگی دارد…. چرا بیاییم کسانی را که به شباهت این عملکرد حضرت علی با تفکر مارکسیسم باور دارند، با چماق تکفیر از صحنه خارج کنیم؟ آیا تقسیم مساوی منابع جامعه و سرمایه موجود در جامعه بین افراد تز حضرت علی نبود ؟ و آیا مارکسیست ها مروج این نوع تفکر نیستند؟

  2. چرا باید نگاه ما مکانیکی و خشک باشد؟ خب آیا نمی شود گفت این قسمت از تفکر مارکسیسم که ترویج دهنده و توصیه کننده به ماتریالیسم تاریخی است با مبانی خداپرستانه نمی خواهد و باید کنار برود و آن بخش مساواتش تا حدود زیادی با تفکر خدایی می خواند حالا اگر نه دقیقا ولی حداقل در کنترل سرمایه تا جایی که نظام سرمایه داری در استثمار کارگر به حالت افسار گسیخته و غیر منطقی تبدیل نشود. آن قسمت را جذب کنیم ….. یا مثلا در مورد لیبرالیسم قسمت ازادی بیانش را بگیریم و قسمت روابط اقتصادی ازاد تا حد اسثتمار وقیحانه را رد کنیم، چرا باید با جزئیات مثبت و جنبه های انسانی این ایددوئولوژی ها دشمنی بورزیم ؟ یا طرفداران این اندیشه را التقاطی و منحرف و خوارج و غیره بنامیم؟ آیا جز این است که خدا از روح خویش به اندازه یکسان در ذرات خاک دمید تا دریای انسان ها افریده شدند و در هر انسانی قطره ای از ان عشق خدایی هست و نور الهی ..؟ خب اینبه سوسیالیسم تاا حدی نزدیکه …

  3. این یک دید روشنفکرانه است و اصلا به این مرتبط نیست که مثلا سازمان مجاهدین خلق بعدها چه کردن بحث پایه تفکر و اساس اندیشه ان هاست که اصلا التقاطی نبود, شریعتی، مجاهدین خلق، بنی صدر و گروه های فرقان و گروه آرمان مستضعفان اسلام را به همین شکل می دیدند حضرت علی علیه السلام عدالت را رعایت می کرد و به همگان مقدار مساوی از سهمیه بیت المال و از گندم می داد …. این شبیه تفکر چپ است و ربطی به التقاط ندارد رویکرد حضرت علی بسیار به تفکر سوسیالیسم شبیه است و این رو نمیشه به التقاط و فریب و این طور صحبت ها ربط داد

  4. این نوشته ها نشان دهئده این است که شریعتی کاملا تفکر مارکسیستی رو قبول داشته و موضوع فقط گرایش و تمایل نیست. شریعتی اسلام رو بر مارکیسم و یا بالعکس سوار نمی کنه یا به قول بعضی ها اسلام رو بر اساس مارکیسیسم تفسیر نمی کنه بلکه اسلام رو اصلا به همین شکل می بینه … کاملا مشخصه که شریعتی از ته دلش این صحبت ها رو مطرح می کنه چون دقیقا همین حرف ها رو در کتاب های حسین وارث ادم و مذهب علیه مذهب زده …. شریعتی بر این باور است که توحید یعنی جامعه بی طبقه و این رو بارها گفته این همان نکته ای است که سازمان مجاهدین خلق, گروه فرقان؛ بنی صدر و گروه ارمان مستضعفان به انحاء مختلف مطرح می کردند و در واقع برداشت شریعتی از اسلام همین بود همچنان که گروه های فوق هم همین گونه بودند و اصلا بحث التقاط نیست بحث اینه که این مشابهت بین مارکسیسم و اسلام وجود داره و بوده و هست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا