تاریخ

له دووریت ئازیز وا ره شمان پوشی

✅ مورخه هفتم اسفند ماه سال ۱۳۹۳ روز بسیار سختی بود برای هیمن رسولی کیا.

مادر بزرگ اینجانب عایشه چادرنشین (رسولی کیا)در حالی که همه ما از او و حضور سبزش در میانمان لذت می بردیم و در شرایطی که پدر بزرگم به شدت مریض و ناخوش بود و عمویم – استاد رسولی کیا- همراه خانواده اش از مهاباد برای عیادت از پدر به پیرانشهر آمده بود؛ شرایط در لحظه ای وارونه چرخید ؛ مادر بزرگم به عمویم – استاد رسولی کیا- پیشنهاد نمود: پسرم احساس ناخوشایندی دارم لطفا هرچه سریع تر من را به بیمارستان ببرید! پس از مراجعه به بیمارستان و انجام معاینه های لازم و سرپایی و سپری نمودن دقایقی شاد در اورژانس با پای خود سوار ماشین عمویم شد تا به خانه اش که پدر بزرگم آنجا در بستر مریضی منتظر نشسته بود بازگردد؛ ولی به محض بازگشت به خانه ناله و فریاد بلندی سرداد و خطاب به پدر بزرگم گفت: من دارم می میرم تو را خدا به فریادم برسید….. لحظاتی بعد دراز کشید و در شرایطی که ما احساس می کردیم در اثر تناول داروها آرام گرفته است واپسین سخنانش خطاب به عمویم این بود که فرزندم بیا و آیاتی چند از کلام الله را بر من تلاوت کن …. و اینگونه و بدون اینکه لحظه ای از حرکت بازایستد و نیازمند پرستاری اطرافیانش باشد با زندگی و ما و پدر بزرگ داغدارم وداع گفت .

یادش بخیر همواره به پدر بزرگم می گفت: می ترسم روزی مریض شوم و نتوانم نیازمندی هایم را خودم برآورده نموده و اطرافیانم را به زحمت بیندازم و در نتیجه باعث زحمتشان شوم….

له دوای ڕۆیشتنت دوور بووین له خۆشی

له دووریـــت ئازیــز وا ڕەشمــان پـــۆشی

 که بیـــرمان ده‌هاتـــەوە پێکه‌نینه‌کانت

گوێمان شل ده‌کرد بۆ قسه خۆشه‌کانت

 که داده‌نیـشتیــن ئێـمـه لـه ده‌وره‌ت

که‌ڵکمان وه‌رده‌گرت له دڵی گه‌وره‌ت

 تۆ وه‌ک فریشته، وه‌ک په‌پوله بووی

وه‌ک هه‌وری به‌هار به به‌زه‌یی بووی

 لێت تێر نه‌ده‌بووین هیچمان هیــچ کاتێک

نه‌نده‌ویست دوور بی هه‌رچه‌ند بۆ ساتێک

 تـۆ له بـۆ بابمـان وه‌کـــو چـــرا بووی

وه‌ک دایک و خوشک؛ وه‌کو برا بووی

 که تۆ جێت هێشتین، ئه‌ویش تێک شکا

نه شـــه‌و دڵــخــۆشـــی جــارانی نـه‌مـا

 تۆ بێ‌ڕه‌حم نه‌بووی، عه‌هدت نه‌ده‌شکاند

ئه‌دی بــۆ عه‌هـدی خــۆت له‌گه‌ڵیا شکاند؟

 ئه‌تـۆ ڕۆیشتـی و ئه‌و تەنیا ماوه

له دووریت ئازیز زۆر زۆر گریاوه

 فرمێسکمان نه‌دیت هیچ کات هیچ کاممان

له‌گه‌ڵمـان دانیـشت زۆر به نه‌رمی و جوان

 که‌چی ده‌نزانی له ناو دڵیدا

شه‌ڕه له به‌ینی چاو و دڵیدا

 له دوات دایـه گیــان، ماڵمان لـێ بوو چــۆل

ناخۆش و تاریک و سارد، هه‌ر وه‌کو سه‌هۆڵ

 که من منداڵ بووم ده‌تلاواندمه‌وه

که من ده‌گـریام ده‌تـژیـرانــدمـه‌وه

 ئێستاش بــۆت ده‌گریـم به‌ڵام نامبینی

قسه‌ت له‌گه‌ڵ ده‌که‌م که‌چی نامدوێنی

 تــۆ له ژێــر گڵ و وا مــن له ده‌رێ

له دووریت وه‌خته دڵم بێته ده‌رێ

 زۆر بیرت ده‌که‌م، زۆر بــۆت دڵتـه‌نگم

دێم بۆ سه‌ر گڵکۆت کێلت ماچ ده‌که‌م

 تۆش وه‌ره خه‌وم دایه‌ی شیرینم

با ئه‌گه‌ر نه‌ش بی، له خه‌و بتبینم

 خوات له‌گه‌ڵ دایه جێگات به‌هه‌شت بێ

دنیــات ئارام و قــه‌بــرت پــڕ نــوور بێ

هێمن ڕەسوڵی‌کیا

 

فرشته ای از تبار عشق،از دیار مهربانی،فرشته ماءنوس با عشق خدا،همچون پری که خداوند با آب عشق او را غسل داده بود،مهربان،ساده،بی ریا،پاک و دور از هرگونه کینه و فطرت زشت!عاشق خانه و خانواده،عاشق شوهر و فرزند و نوه و نتیجه!

خلاصه بگویم؛مادر

داستان زنی که ما اورا مادربزرگ می خواندیم در حالی که او فرشته ی خدا بود، از صحبت و هم نشینی با او هیچ گاه نه فقط من بلکه هیچ کس خسته نمی شد!! پیرزنی ساده با آن چُرت های وسط حرفا که خنده روی لب همه می آورد، بیدار که می شد می گفتیم؛ مادر بزرگ برو یکم بخواب،ولی در جواب می گفت: که خوابم نمیاد و بیدارم!

روزی شخصا صحنه ای را دیدم که از تعجب حیرت زده بودم،پدربزرگ مقداری سیب و پرتقال از بازار گرفته بود و به خانه آورد،دیدم مادر بزرگ مقداری را سوا کرد و برای همسایه برد!وقتی آمد گفتم؛مادر بزرگ این ها برای خودشان میوه می گیرند تو چیکارشان داری؟ گفت؛پسرم بگذار آنها هم بخورند نوش جانشان.

برخلاف بسیاری از زن ها که یک چیز ساده را در هفت سوراخ پنهان می کنند او دوست داشت هر آنچه را دارد با دیگران تقسیم کند!

مادر بزرگ ساده ی من آن قدر عاشق آرامش خانواده بود که مثال زدنی است!

پدربزرگم معمولا وقتی غذای گرم می خورد اخلاقش تند و عصبانی می شد! روزی مادربزرگ که عدس پخته بود و پدر بزرگ که بی مهابا لقمه ای در دهان گذاشت و دهانش سوخت و ناراحت شد که این غذای گرم چیست؟! مادربزرگ فقط بخاطر اینکه پدر بزرگ ناراحت نشود لقمه ای از عدس گرم در دهان گذاشت و رو به پدر بزرگ گفت؛این غذا کجایش گرم است؟ در حالی که همه ی ما می دانستیم که آن غذا گرم و داغ است!

خاطرات مرحومه مادر بزرگ آن قدر زیاد است که در هیچ دفتری نمی گنجد!

دیسان جیژن هات،دلم پر غه مه
من له و جیژنه دا،فه قه ت توم که مه
جیژنی قوربانه،به قوربانت بم
قوربانی گلکوی سه رمه زارت بم
وا دیسان ئه وشه و برینم نوی بووه
وا دیسان ئه وشه و دلم پر بووه
ده تو خوا ساتیک سه رت هه لینه
قه یناکا ئه تو ئه من مه دوینه
با بو چه ند چرکه، چاو له چاوت که م
به بینینی تو برینم ساریژ که م
خوایه به توم سپارد،تو ئاگات لیی بی
زور زور ساکاره، تو هوشت لیی بی
زورم خوش ده ویست له ئه م دنیایه
به لام مه خابن، دنیا بی وه فایه
جیگات زور خالیه تو له ته نیشتم
خوزگه گویم لیبی بلیی له به هه شتم
ئه وکات شاد ده بم به قه ت دو دنیا
دیسان ده ت سپیرم به ده ستی خودا

هیمن رسولی کیا – پیرانشهر

نمایش بیشتر

هیمن رسولی کیا

@مترجم @ آذزبایجان غربی - پیرانشهر @ شغل : آزاد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا