قدردان مادرمان باشیم
مادرعزیزم ؛ به تو مینگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی میکنی و من به سراغ زندگی میروم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر میبرم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.
مادر: کاش مرگی که هوایت را کرده به سراغ من آید و بلایی که قصد تو را کرده بر من فرود آید. درونم به من میگوید: روح و جانم فدای تو باد، بدانی یا ندانی.
مادر: در روزهای دردناک و پردردسر مرا حمل نمودی و با تحمل رنج ها و دردها مرا به دنیا آوردی و با بوسهها ونوازشهایت مرا درآغوش گرفتی.
مادر: هرگز به خواب نمیروی تا اینکه خواب به سراغ پلک هایم آید، هیچ گاه احساس راحتی نمیکنی تا اینکه شادمانی را در من نبینی. اگر خندیدم، میخندی بدون اینکه دلیلش را بدانی و اگر غمگین شدم گریان میشوی بدون اینکه سبب را دریابی. قبل از ارتکاب اشتباه، عذرم را میپذیری و پیش ازاظهار پشیمانی مرا بخشیده و قبل از عذر خواهی از من در میگذری.
مادر: هر کس از من تعریف کند او را تصدیق میکنی، گر چه مرا پیشوای خلایق و ماه شب چهارده بنامد. و کسی که مرا بدگویی کند او را دروغ گو می پنداری، گرچه اهل عدالت به سود وی شهادت داده و معتمدین او را پاک بدانند. همیشه تو تنها کسی هستی که به کارهای من مشغول بوده و فقط تو هستی که غم مرا در دل داری.
مادر: من بزرگ ترین مشغولیت، قصهی زیبا و امید تازهی تو هستم. به من نیکی کرده و با این حال از کوتاهی خویش در حق من پوزش میخواهی. با شور و شوق تمام در من ذوب میشوی و باز هم زیاده از این میخواهی.
مادر: کاش میتوانستم با اشک های وفاداری ، قدم هایت را شستشو دهم و در جشن زندگیکفشهایت را بردارم.
مادر: کاش مرگی که هوایت را کرده به سراغ من آید و بلایی که قصد تو را کرده بر من فرود آید. درونم به من میگوید: روح و جانم فدای تو باد، بدانی یا ندانی.
مادر: چگونه نیکیهایت را پاسخ گویم، در حالی که شکمت را جایگاه من قرار داده، از شیرت به من نوشاندی و آغوشت را برایم پوششی قرار دادی. چگونه خوبیهایت را جبران کنم، زمانی که تو در راه خوشبخت شدن من موهای سرت را سفید نموده، و بدن خویش را برای راحتی من فرسوده و ضعیف ساختی، و کمرت برای آسایش من خمیده گردید؟
چگونه اشک های راستین تو که گاهی به علت غمگین بودنت برای من و گاهی از روی خوشحالیات بخاطرمن از گونههایت سرازیر میگردید را تلافی نمایم؟ که تو در غم و خوشی من اشک میریزی.
مادر: وقتی به صورتت مینگرم، انگار صفحهی کتابی است که در آن داستان درد و رنج کشیدن بخاطر من، و روایت تلاش و تحمل سختی به سبب من نوشته شده است.
مادر: تمام وجودم احساس شرمندگی وشرمساری میکند، زمانی که به تو نگریسته و تو را درسراشیبی پیری و خود را دراوج جوانی میبینم. تو با مشقت بر روی زمین راه رفته و من سریع حرکت میکنم.
مادر: زمانی که همهی دوستان به من پشت کردند، تو تنها کسی بودی که وفادار ماندی. و زمانی که وفاداران به من خیانت کرده، و یاران صمیمی مرا فریب دادند، تنها تو بودی که با قلب مهربان، اشکهای گرم، سخنان دلنواز و همدردی بیمانند خویش با من همراهی مینمودی. مرا در آغوش میگرفتی، میبوسیدی، نوازش می کردی، دلداری میدادی، همدردی میکردی وبرایم دعا میکردی.
مادر: میبینم که گذشت سال ها وجود تو را ضعیف ساخته و جسم تو را ناتوان نموده. به یاد میآورم چه اندازه، درآغوش گرفتن، بوسه، اشک، نوازش و همدردی را با رضایت و اختیار کامل و با کمال محبت و بخشش، بدون درخواست پاداش و انتظار تشکر، نثارم مینمودی.
به تو مینگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی میکنی و من به سراغ زندگی میروم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر میبرم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.
تمامی اعضای بدنم با شیرت قوام گرفت و گوشتم از گوشت بدنت بافته شد. گونههایم با اشکهایت شستشو داده شد، موهای سرم با بوسه هایت روییده شده و موفقیتم به برکت دعاهایت تحقق پیدا کرد.
نیکیهایت را میبینم که مرا در برگرفته، بنابراین در مقابل تو مانند خدمتگزاری ناچیز مینشینم. موفقیتها، برتریها، نوآوریها، و استعدادهای خود را نزد تو به فراموشی میسپارم؛ چرا که همهی اینها فقط قسمتی از بخششهای تو درحق من است.
دربین مردم احساس بزرگی و درمیان دوستان احساس منزلت کرده و نزد دیگران احساس باارزش بودن میکنم؛ اما در پیشگاه تو همان کودک خردسال هستم؛ احساس هیچ بودن کرده، شرمندگی تمام وجودم را دربر گرفته و دچار دلهره میشوم؛ از این رو لقبها را باطل کرده و شهرت را از یاد میبرم. مال را به گوشهای انداخته و تعریف و تمجیدها را به باد فراموشی میسپارم؛ چرا که تو مادر، و من فرزند، تو سرور و بزرگ و من خدمتگزاری ناچیز، تو مدرسه و من دانش آموز، تو درخت و من میوهی آن هستم؛ و اینکه تو همه چیز در زندگی من هستی. پس به من اجازه بده تا برپاهایت بوسه زنم. و از ارزش و بزرگی توست روزی که فروتنی به خرج داده و به لبهای من اجازه دهی که خاک پای تو را پاک نمایند.
ربِّ اغفر لوالدی وارحمهما کما ربّیانی صغیراً. پروردگارا! پدر و مادر مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرارده، همانگونه که در کودکی مرا پروراندند.
گردآورنده : مــــــائـده ترجمه: صلاح الدین مصلح
پینوس