دعوت اسلامیقرآن

ای موسی بن عمران (ع) ازداستانت در قرآن درس ها آموختم!

موسی بن عمران

۱- آموختم که چیره فقط خداست و آنچه را درآسمان بدان دستور دهد در زمین همان بوقوع می پیوندد،فرعون هزاران طفل بی گناه را سربرید تا تو بدنیا نیایی، ولی علی رغم میل او هنگامی که به دنیا آمدی تو را درقصر خودش بزرگ کرد و بدرستی که آنچه خدا مقدر نموده همان واقع خواهد شد!

۲- آموختم که مادر برای بچه اش به منزله تمام دنیاست! هرچند همه فرزندانش نزد او بودند اما مادرت همچنان دلواپس تو بود، چون محبوب ترین فرزند پیش مادر کوچکترینشان است تا اینکه بزرگ می شود  و نیز محبوب ترینشان فرزند غایب و یا دور است تا اینکه بسویش بازگردد و در واقع تو هم کوچک ترین فرزند وی بودی وهم از دیدگانش غایب شدی،که خداوند تو را نزد ایشان بازگرداند تا چشمانش با دیدن تو روشن گردد!

۳- آموختم که در بعضی مواقع یک زن با هزار تا مرد برابری می کند! مادرت تو را در دریا می اندازد و خواهرت به دنبالت می گردد و آسیا همسر فرعون حضانتت را بر عهده می گیرد!

۴- آموختم هر کس را که خداوند خودش بخواهد انتخاب نموده و بر وی به واسطه دینش منت می نهد ، آی خوشا بحالت که خداوند درمورد شما چنین می فرماید: “واصطنعتک لنفسی”و تو را برای( وحی خود وحمل رسالت) خویش برگزیدم ، و نیز می فر ماید”ولتصنع علی عینی”تا اینکه تحت رعایت و نظارت من چنانکه باید پرورش یابی و همچنین می فر ماید” و القیت علیک محبه منی” ومن محبت خود را بر تو افکندم!

۵- آموختم که خداوند خودش قلب ها را به همدیگر پیوند می دهد و هر که را بخواهد ثابت قدم می گرداند و اگر خداوند چنین نمی کرد مادرت جگرگوشه اش را هرگز به در یا نمی انداخت و بدرستی که قوی کسی است که خداوند او را ثابت قدم‌ کند  و ضعیف کسی است که خداوند وی را به خویشتن واگذارد!

۶- آموختم که هر آنچه درمیان کائنات است لشکری از لشکریان خداست ، رود نیل هنگامی که به دستور خداوند طغیان می کرد مردم قشنگ ترین دختر از میان دخترانشان را قربانی می کردند و به داخل آن می انداختند تا اینکه آرام شود،به نامه رسانی تبدیل کرد که صندوق حامل تو را به دشمنش برساند و عاقبت امر به هلاکت آن دشمن منجر شود!

۷- آموختم که مردم نیازمند کسی هستند تا آنان را اطمینان خاطر دهد،چه خداوند مادرت را به آرامش دعوت کرد و به وی فرمود:”ولا تخافی ولا تحزنی” نترس ومحزون نشو چون هلاک شده واقعی کسی است که قلب و روحش تباه گردد ؛ نه آن که جسم و لاشه اش تباه شود و یا زیان ببیند !

۸- آموختم که پاداش هر کاری از جنس خودش خواهد بود، مادرت که فرزندش را به خاطر خدا قربانی نمود خداوند آن را بسویش باز گرداند و فرعون که توطئه چید تا تو را از مادرت بگیرد خداوند همسرش را مادر دومی ات قرار داد!

۹- آموختم که هرگز خویشاوندی و یا دوستی از دوستانم را بر باطل یاری نرسانم،آن روز که فکر کردی خویشاوندت حق به جانب است وی را یاری نمودی و روزی هم که برایت روشن شد که او گمراه است و هر روز دعوایی راه می اندازد وی را مورد ملامت قرار دادی!

۱۰- آموختم که بعضی از مردم قدرشناس نیکی هایت نخواهند بود و احیانا ازطرف کسانی که به آنان یاری رساندیم مورد طعنه قرار می گیریم،آن شخص که فردی را نیز به خاطر وی به قتل رساندی ،همان شخص رازت را فاش کرد وجانت را به خطر انداخت!

۱۱- آموختم که حتی اگر بواسطه گفتن یک کلمه هم که شده بی طرفی و گوشه گیری را بر نگزینم  و اگر نتوانستم جلوی منکری را که دیده ام بگیرم حداقل به شایسته تری از خودم خبر دهم ،آن شخص که خداوند نام نیکش را در قرآن ماندگار نمود مردی بود که پیش تو آمد و گفت :ای موسی!درباریان و بزرگان قوم برای کشتن تو به رایزنی نشسته اند!

۱۲- آموختم که کار نیک انجام دهم و منتظر جواب آن از طرف مقابل نباشم،هنگامی که گوسفندان دختران شعیب( ع) را سیراب کردی، بدون هیچ توقعی ، به زیر سایه درختی رفتی ، علیرغم این که نیازمند کسی بودی که یاریت رساند!

۱۳- آموختم که مصاحبت و قاطی شدن زن و مرد بیگانه بایستی فقط به اندازه نیاز باشد نه بیشتر و نیز آدم شریف از ظروف وشرایط زنی که ناچار است کار کند سوء استفاده نمی کند و همچنین دریافتم زن هر چند مجبور شود در میان جمعی از مردان بیگانه کار کند، می تواند به راحتی از ناموس و شرافت خویش محافظت نماید!

۱۴- آموختم که قشنگ ترین وسیله آرایشی که زن ها اگر بخواهند برای آراستن خود از آن استفاده کنند تنها شرم و حیاست و خداوند وقتی که آن دوشیزه را که پدرش وی را پیش تو فرستاده بود تا دعوتت کند نزد پدرش بروی تا پاداش کار نیکت را به تو بدهد ،صورت و یا لباسش را برا ی ما توصیف ننموده بلکه تنها از شرم وحیای وی صحبت کرده و فرموده است :” تمشی علی استحیاء” باشرم وحیا راه می رفت!

۱۵- آموختم که قدرت بدون امانت داری به استبداد می انجامدو نیز دریافتم که به واسطه امانت داری بدون قدرت هیچ گاه دولتی برپا نخواهد شد و براستی که تو دارای هر دو صفت یعنی قدرت و امانت داری باهم بودی!

۱۶- آموختم که انسان مادامی که حلالی را حرام و یا حرامی را حلال نکرده است ، باید بر شرط و پیمانی که با کسی بسته باشد پایبند بماند و آدم های شریف همیشه بر عهد و پیمانشان پایبندند و تو تنها هنگامی به همراه خانواده ات از نزد شعیب ( ع) به مملکت خودت برگشتی ، که مدت تعیین شده و قراردادی که با وی بسته بودی را به پایان رساندی!

۱۷- آموختم که مرد واقعی کسی است که هر خطری را با جان می خرد تا اینکه خانواده اش در امان باشند،نه اینکه برای سالم ماندن خودش آنها را در معرض خطر قرار دهد و بدرستی که تو بهترین مرد بودی برای خانواده ات، آنجا که به آنها گفتی: ” امکثوا إنی آنست نارا “همین جا بمانید که من آتشی را احساس کردم !

۱۸- آموختم که خداوند حکیم از روی رحمت نسبت به ما، بعضی وقت ها برای طلبی دنیوی بیرون می رویم اما اوآنچه را که خیری اخروی درآن است نصیبمان می گرداند،تو هم وقتی که رفتی تا پاره آتشی را با خودت بیاوری خداوند مقداری نور به شما عطا کرد و تو را بدون واسطه مورد خطاب قرارداد و از آن وقت به بعد به کلیم الله شهرت یافتی!

۱۹-آموختم که نباید دعوتگران دین گناهکار بودن مردم را دستاویزی برای خشونت و تند خویی خودشان قرار دهند،چه آن کس که به مردم می گفت : “انا ربکم الاعلی” من خدای بزرگ شماهستم ،خداوند تو و برادرت را پیش وی فرستاد و فرمود:” فقولا له قولا لینا” باسخنان نرم و لطیف با او صحبت کنید!

۲۰-آموختم که انسان های شریف به برتری دیگران برخود اعتراف می کنند و توچه شریف و بزرگ منش بودی آنگاه که گفتی:” واخی هارون هو افصح منی لسانا”برادرم هارون را نیز با من بفرست چون او از من بلیغ تر است!

۲۱-آموختم که برادر پشتیبان برادرش است و تو بهترین برادر بودی آنگاه که از خداوند خواستی برادرت را در امر رسالت با تو شریک گرداند و نیکی تو با برادرت در تمام دنیا بی مثیل بود،چون والاترین مقام یعنی نبوت را برای وی خواستار شدی و خداوند او را پشتیبان تو قرار داد!

۲۲-آموختم که انسان فهمیده و با بصیرت قرار ملاقات برای رویارویی بامخالفانش را با دقت هر چه تمامتر انتخاب می کند و تو بسیار تیز هوش بودی وقتی که روز عید را برای رویارویی با فرعون وساحرانش برگزیدی،تا آن ها را در ملأ عام باشکست مواجه نمایی!

۲۳-آموختم که ازهدایت یافتن هیچ کس ناامید نشوم،آن ساحرانی که بامدادان آمده بودند تا با تو رویارویی کنند،خورشید همان روز غروب نکرده بود که در حالت ایمان وتوحید کامل ازجانب فرعون به دار آویخته شدند!

۲۴-آموختم که بعضی ازمردم بسیار بی ادب و گستاخند،کسانی که تو آنان را از زندگی خفت بار و از نیر بردگی فرعون نجات دادی،همان ها بودند که به تو گفتند: ” فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون”تو و پروردگارت بروید( و با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته ایم!

۲۵- آموختم که یقینا خداوند متعال تجاوزگران را به کشتن گاهشان می کشاند،آن روز که فرعون تو و بنی اسرائیل را دنبال می کرد و پیروز شدن بر شما را کاری سهل و ساده تصور می نمود، همان روز را به کشتن گاه فرعون مبدل ساخت!

۲۶- آموختم که در واقع قدرت ، تنها در دست خداست،آن عصایی که کاراییش این است که بدان تکیه دهی و بوسیله آن گوسفندان را برانی،خداوند قدیر همان عصای بی جان را به مار تبدیل کرد  و نیز همان عصا بود که به فرمان خدا آن را به دریا زدی و دریا شکافته شد!

۲۷- آموختم که خداوند برای کارزار حق و باطل اسلحه ای را انتخاب می کند که به دل هیچ کس خطور نکرده است،به فکر چه کسی می رسید آن خدایی که فرشتگان آسمان گوش به فرمان اویند،آن ها را بکار نگیرد و برای کارزار با فرعون و لشکریانش تنها به دریا اکتفا نماید!

۲۸- آموختم که سقف توقعاتم را از مردم زیاد بالا نبرم،چون مردم مدام درحال تغییرند،آنانی که دریا را به خاطر آنها شکافتی،بعدها گوساله پرست شدند!

۲۹- آموختم که عصبانیت شخص مؤمن اگر به خاطر خدا باشد اشکالی در آن نیست، آری با شایستگی هرچه تمام عصبانی شدی آنگاه که دیدی توحید و یکتا پرستی نقض می شود،ریش برادرت را گرفتی و گوساله سامری را نابود  نمودی و به دریا انداختی!

۳۰- آموختم که بعضی از مردم اگر تمامی انگشتانم را به مانند شمع برایشان روشن کنم باز از من راضی نخواهند شد، همان طور که بنی اسرائیل به تو گفتند:” أوذینامن قبل أن تأتیناومن بعد ما جئتنا”( ما به خاطر تو)قبل از آنکه به پیش ما بیایی وپس از آمدنت نیز دچار اذیت و آزار شده ایم!


نویسنده: ادهم شرقاوی

مترجم : امید سلیمانی – بانه

نمایش بیشتر

امید سلیمانی

# استان کردستان- بانه @@ فعال دینی و اجتماعی @@ نویسنده و مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا