داستاندعوت اسلامی

ای یوسف پیامبر؛ از داستانت در قرآن درس ها آموختم

یوسف پیامبر

ای یوسف پسر یعقوب ( ع)از داستانت در قرآن چنین پند گرفتم :

۱- پی بردم که تنفر برخی از مردم از ما به خاطر مزایا و محاسن ماست نه به خاطر عیوب و کاستی هایمان،برادرانت از تو متنفر بودند؛ چون از آن ها قشنگ تر وخوش قیافه تر بودی  و نیز نزد پدرت محبوب تر بودی و این یک حقیقت است که مردم کسی را دوست ندارند که وجودش یاد آور کاستی های آنان باشد!

۲- پی بردم که گاهی اوقات از جهتی و یا از جانب کسانی ضربه می خوریم که گمانش را هم نمی کنیم و تو ای یوسف( علیک السلام)از گرگ وحشی در امان ماندی، ولی از جانب برادرانت دچار این همه بی مهری گشتی!

۳- پی بردم که موهبت های خدادادیم را برای هرکسی بازگو نکنم،چون بعضی از مردم تا حدی بدچشم و بد طینت اند که به اموال و دارایی دیگران بیشتر از اموال و دارایی خودشان چشم می دوزند و نظر بد دارند!

۴- پی بردم که گاهی اوقات انسان های جنایتکار خود را در لباس صداقت و وفاداری ظاهر می سازند، برادرانت به پدرت گفتند : چرا یوسف را با ما نمی فرستی ؟” و إنا له لناصحون “درحالی که ما خیر خواه او هستیم ” و إناله لحافظون” و ما از او مواظبت می کنیم ، همانطور که ابلیس هم وانمود کرد که خیر و صلاح آدم( علیه السلام) را می خواهد آنگاه که به او گفت:” هل أدلک علی شجرهالخلد” آیا تو را به درختی راهنمایی کنم که اگر از آن بخوری در بهشت جاویدان خواهی شد؟!

۵- پی بردم همان طورکه مردم از لحاظ خیر وصلاح متفاوتند،ازجهت شر و بدی نیز با هم فرق دارند و زیان بعضی ه اکم تر است و در واقع یکی از برادرانت بود که به برادران دیگرت گفت : ” لاتقتلوایوسف” یوسف را نکشید!

۶- پی بردم که نقاط ضعفم را آشکار نسازم تا این که بد خواهانم به واسطه آن ها بر من غلبه نکنند،چه موقعی که پدرت به برادرانت گفت: ” أخاف أن یأکله الذئب”می ترسم که گرگ او را بخورد بعد از کامل شدن توطئه ای که برادرانت چیده بودند پیراهن به خون آغشته ای را آوردند و به پدرت گفتند: به هنگام این که ما سرگرم بازی بودیم گرگ یوسف را خورد!

۷- پی بردم که خداوند حکیم با دادگری خودش جرم جنایتکاران را دیر یا زود برای مردم برملا می سازد و در حقیقت جایی از کارشان می لنگد،این چه گرگی است که بچه ای را بخورد اما پیراهن بچه ؛حتی پاره هم نشده باشد؟!

۸- پی بردم که هیچ چیزی ذاتاً خوب و یا بد نیست،بلکه روش استفاده ما از آن چیز ها متفاوت است، پیراهن تو یک بار به آلت دروغ تبدیل شد و دیگر بار بر برائتت از گناه دلالت نمود و بار دیگر باعث شذ کوری چشم پدرت به اذن خدا شفا یابد!

۹- پی بردم دنیایی که درآن کسی مثل تو را در مقابل چنددرهم‌ بفروشند و بخرند ،واقعا بی ارزش است!

۱۰- پی بردم که مدارس ودانشگاه ها وکتاب ها تنها وسیله ای برای کسب دانش نیستند ؛ بلکه دانش را درحقیقت خداوند خودش به بندگان خود عطا  می فرماید،” لنعلمه من تأویل الأحادیث”تا تعبیر برخی از خواب ها را به وی بیاموزیم،” آتیناه حکما وعلما” به ( یوسف) داوری ودانایی دادیم.

حتی خداوند متعال در آیه دیگری اعطای علم و دانش به بندگانش را به تقوای آن ها مرتبط ساخته است” واتقوا الله و یعلمکم الله” تقوای خدا پیشه کنید تا خداوند به شما دانش وآگاهی ارزانی دارد!

۱۱- پی بردم که انسان های شریف و ارجمند هرگز اهل غدر وخیانت نیستند و نیکی را با بدی جواب نمی دهند و در چاهی که از آن آب خورده اند سنگ نمی اندازند و آن گاه که همسر عزیز مصر پیشنهاد ارتباط نا مشروع به تو داد چه قشنگ گفتی:” معاذالله إنه ربی أحسن مثوای”پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است و بدین گونه هرگز به عزیز مصرکه تو را به خانه اش راه داده بود خیانت روا نداشتی!

۱۲- پی بردم که امانتدار حقیقی کسی است که توانایی انجام دادن خیانت را داشته باشد ولی مرتکب خیانت نگرددو نیز پاکدامن حقیقی کسی است که موقعیت زنا برایش فراهم شود اما دامن خود را به این فعل شنیع آلوده نسازد و تو در حالی که قادر بر انجام خیانت و زنا بودی، پاک دامنی و امانتداری ات را زبانزد خاص وعام مردم نمودی!

۱۳- پی بردم که تنها کسی از گناه مصون خواهد شد که خدا خودش او را مصون دارد،اما کسی که خداوند وی را ترک کند و از او روی برگرداند گرفتار و اسیر شهوات زود گذر خودش خواهدشد و هرکس درحالت آسایش با خدا باشد خداوند نیز به هنگام شداید با وی خواهد بود!

۱۴- پی بردم که هیچ کس نمی تواند به اجبار مرا وادار به انجام دادن کاری کند که خود مایل نباشم، پس هرگز نباید ظروف و شرایط را دستاویز انجام دادن گناه قرار داد… زلیخا بانوی خانه بود، درها را بر تو بست، در صدد فریفتن تو بر آمد،آن زن زیبایی و قدرت و میل قلبی نسبت به تو در وی جمع شده بود ،ولی تو مقاومت کردی و به خیانت تن ندادی!

۱۵- پی بردم که اگر خدا بخواهد چیزی را برملا سازد هیچ کس نمی تواند بر آن سرپوش بگذارد،همانطور که خداوند پاکی و بی گناهی تو را برای همه مردم آشکار نمود!

۱۶- پی بردم که در زندان ها ستمدیدگان زیادی وجود دارند و بعضی اوقات کسانی تنها بدین خاطر زندانی می شوند که حاضر به ارتکاب گناه و یا جرمی نشده اند و چنین ستم هایی از زمان های گذشته در میان مردم بوده و سابقه قدیمی دارد!
۱۷- پی بردم که شیرینی ایمان برتلخی زندگی غلبه می کند و این شیرینی ایمانت بود که تو را با زندان مانوس کرد  و در واقع اگر دامن خودت را به واسطه گناه آلوده می ساختی( پناه بر خدا که چنین کاری را انجام دهی) کاخ عزیز مصر هم علی رغم وسعت و فراخی آن برتو تنگ می آمد!
۱۸- پی بردم که در هر جایی فرصت کافی برای دعوت بسوی خدا وجود دارد،آن گاه که برده ای بیش نبودی دعوتگر مردم به سوی خدا شدی و آن وقت که تو را در داخل زندان انداختند زندانیان را به یکتا پرستی دعوت نمودی و موقعی هم که عزیز مصر گشتی و بر اریکه قدرت تکیه زدی باز مسئولیت دعوت به سوی خدا را  از یاد نبردی!
۱۹- پی بردم که انسان شریف وثابت قدم هرجا که باشد تغییر نمی کند در زندان خطاب به تو گفتند:”إنا نراک من المحسنین” ما تو را از نیکوکاران می بینیم  و بر کرسی قدرت که بودی باز برادرانت از تو طلب عفو وگذشت نمودند چون تو را از نیکو کاران دیدند!
۲۰- پی بردم که پشت هر پلیدی و شرارتی حسادت قرار دارد،حسادت اولین معصیتی بود که بواسطه آن در آسمان از خدا سرپیچی شد و ابلیس تنها به خاطر حسودی بود که به آدم سجده نکرد و نیز حسادت اولین گناهی بود که انسان به سبب آن در زمین خدا را نافرمانی کرد و تنها علت کشتن هابیل از جانب قابیل همان حسادت بود و تو را نیز برادرانت فقط به خاطر حسادت به چاه انداختند!
۲۱- پی بردم که فساد و عقب ماندگی در میان جوامع بشری غالبا به سبب سوء مدیریت اتفاق می افتد نه به خاطر کمی درآمد و عایدات و تو آنگاه که اهل مصر را از قحطی وخشکسالی نجات دادی درآمدهای تازه ای برای آنان جلب ننمودی ، بلکه تنها به وسیله مدیریت قوی و متفاوتت بر عایدات قبلی، آنان را از این تنگنا رهایی بخشیدی!
۲۲-پی بردم که در این دنیا جنگ میان حق و باطل تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت و هیچ گاه آرام نمی گیرد، تنها لشکریان حق و باطلند که تغییر می کنند،کشمکش تو با زلیخا همان کشمکش پاکدامنی و شهوت رانی و نیز رویارویی تو با برادرانت همان رویارویی نفرت ومحبت در هر عصر و زمانی است!
۲۳- پی بردم که برای پیشبرد کارهایم برنامه ریزی داشته باشم و در واقع مردم به وسیله تدبیر و برنامه ریزی به ما یحتاج خود دست پیدا می کنند و تو برای زمان خشکسالی تدبیری اندیشیدی و نیز به منظور نگهداشتن برادرت بنیامین نزد خودت نقشه دقیقی کشیدی!
۲۴- پی بردم که خداوند حکیم برای معرکه حق با باطل مدام اسلحه ای انتخاب می کند که به ذهن کسی خطور نمی کند ، الله متعال می توانست فرشتگانی را از جانب خود بفرستد تا دیوارهای زندان را تخریب کنند و تو را از زندان بیرون بیاورند ؛اما از رؤیای فرعون برای این هدف استفاده نمود!
۲۵- پی بردم که مقام و منصب را تکلیفی از طرف خدا بدانم نه اینکه آن را فرصتی برای بالا بردن خویش و یا منزلت بخشیدن به خودم تصور کنم و تو ذخایر زمین را درخواست نکردی تا به ملکیت شخصی خودت درآوری؛ بلکه برای اینکه آن را میان مردم‌ توزیع نمایی و اگر برای بجا آوردن این تکلیف کسی را تواناتر از خودت میافتی هرگز آن را برای خودت درخواست نمی کردی!
۲۶- پی بردم در صورتی که بتوانم از عهده مسئولیتی بطور کامل برآیم  و کسی را تواناتر از خودم در انجام دادن آن وظیفه سراغ نداشته باشم، آن مسئولیت را با جان و دل بپذیرم  و حتی در صورتی که در میان مردم ناشناخته بودم ،خودم پیشنهاد عهده دار شدن آن را مطرح نمایم، همانطور که تو به عزیز مصر گفتی: ” إجعلنی علی خزائن الارض إنی حفیظ علیم” مراسرپرست اموال و محصولات این سرزمین کن،چرا که من بسیار حافظ و نگهدار( خزائن ومستغلات، و) و بس آگاه ( ازمسائل اقتصادی وکشاورزی) می باشم!
۲۷- پی بردم که دادگری میان فرزندان خواست خداست و پدران گاهی اوقات بدون این که احساس کنند موجب برافروختن آتش کینه در بین فرزندان خود می گردند و قدر خداوند این بود که پدرت تو را بر برادرانت برتری دهد،تا به ما بیاموزد اگر یکی از فرزندانمان را بیشتر از بقیه فرزندان دوست داشتیم،این محبت قلبی را بروز ندهیم و آن را در رفتار و برخوردهایمان آشکار نسازیم!
۲۸- پی بردم که شکایت اندوه وغم خویش را تنها باخدا درمیان بگذارم، چون مردم یا دوست دار من هستند و یا از من متنفرند ، کسی که من را دوست داشته باشد به خاطر من محزون می گردد و آن کس هم که از من متنفر است مغرضانه خوشحال می شود و برای غم واندوه من کاری از هیچ کدام از آنها ساخته نیست،پس چرا مشکلاتم را تنها با کسی مطرح نکنم که سامان دادن به تمامی امور زندگیم و نیز رها شدنم از کلیه ناملایمات دردست اوست؟!
۲۹- پی بردم که آنچه نام نیک انسان را ماندگار خواهد کرد عفو و گذشت است نه انتقام جوی  و توهنگامی که رفیق زندانت پس از مدت ها نزدت آمد وتعبیر خواب پادشاه را از تو درخواست نمود، وی را مورد عتاب قرار ندادی که چرا پس از آزادیت از زندان مرا از یاد بردی؟

و نیز آن گاه که برای برادرانت روشن گشت که تو یوسفی و به بزرگی تو و خطای بزرگشان درحق تو اذعان نمودند،به آنان گفتی :” لاتثریب علیکم الیوم” امروز هیچ ملامتی از جانب من برشما نیست!

نویسنده: ادهم شرقاوی
مترجم : امیدسلیمانی _ بانه

نمایش بیشتر

امید سلیمانی

# استان کردستان- بانه @@ فعال دینی و اجتماعی @@ نویسنده و مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا