تاریخ

به خدا حواله ات می کنم! (داستان)

*داستان (حسبی الله و نعم الوکیل)*

رویدادی خیلی شگفت‌انگیز و ناراحت کننده را خواندم که بر سر یکی از بزرگان عربستان سعودی آمده بود و خودش حادثه ای را که بر سرش اتفاق افتاده این چنیت روایت می کند:

این جوان دانشجوی دانشگاه قضایی مدرسه ملک عبدالعزیز بوده و سپس ازدواج کرده است. روزی از روزها وقتی به خانه برمی گردد، با حادثه ای خیلی نارحت کننده و ناخوشایند روبرو می شود…

به این حالت سرگذشت خود را برایمان تعریف می کند: شخصی با زنش در حال فحشا و سکس بود. گوینده می گوید: وقتی این صحنه را دیدم، خیلی ترسیدم و مردی که با همسرم خوابیده بود، داد می زد که زنت از من خواسته و من را هم فریب داده است. می خواست در ظاهر خود وانمود کند که از این کاری که کرده پشیمان است.

مرد که به همسرش تجاوز شده بود گفت: خودتو جموجور کن و برو بیرون، پروردگار گناهت را بپوشاند، برو گم شو. جوان بر نفس خود مسلط می شود و  خیانتکار را به قتل نمی رساند. زیرا می داند در دادگاه اگر شاهدی نداشته باشد، او را هم می کشند.(۱)

دادگاه این احتمال را هم می دهد که بر سر چیز دیگری کشته شده باشد. برای همین او حق ندارد به جای دادگاه تصمیم بگیرد و حقش را بستاند. به هر حال مرد خیانتکار و متجاوز می گوید: به الله قسم من هیج تاوانی نداشتم، او وادارم کرد، وگرنه من چنین کاری مرتکب نمی شدم…

مرد بهش می گوید: برو گم شو. وقتی که مرد متجاوز بیرون می رود، پشت در روی برمی
گرداند و نیش خند تلخی می زند و می رود و همین باعث رنج و عذاب بیشتر مرد می شود.

زیرا که نوعی تمسخر به مرد پاک سیرت محسوب می‌شد، ولی او باز هم در این همه نارحتی و سختی بر نفس خود مسلط می شود و می گوید: خدا برایم کافیست که حقم را باز ستاند و بهترین یار و یاور است. “حسبی الله ونعم الوکیل”

سپس به زنش می گوید: که خود را جموجور کن تا تا به خانه ی پدرت برویم. من بیرون منتظرم.

زن هم شروع به شیون و ناله و گریان می کند و می گوید: که شیطان او را فریب داده و مرتکب چنین
کاری کرده، وگرنه نمی خواست و… هر کاری کرد تا شاید همسرش را راضی کند. مرد نیز گوش می داد تا اینکه حرفاش به اتمام رسید.

همسرش طلاق می خورد و بهش می گوید: الله گناهت را بپوشاند، از خدا بترس که تو را می
بیند، هر کس تقوای خدا را پیشه کند، پروردگار درگاه رحمت خود را بر رویش باز می کند که
قبلا به فکرش هم خطور نکرده است “و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب”

زنش می گوید: به راستی من شایستگی تو را ندارم و از شدت نارحتی به سروصورت خود می زد.

به هر حال او را به منزل پدریش برده و تسلیم خانواده اش می کند و می گوید: قضاوقدر ما اینطوری بود که تا اینجا با هم باشیم، ولی بیش از این نمی توانیم با هم بسازیم و بدون این که پیش خانوده اش چیزی را آشکار کند، او را تحویل داده و می رود.

روزگار می گذرد و جوان تحصیل کرده با موفیقت و سرافرازی درس خود را در یکی از دانشگاه های
ملک عبدالعزیز به اتمام می رساند و دیگر هیچ یادی از همسر گذشته اش نمی کند و همه چیز را به فراموشی می سپارد.

اما در این سال های دور و درازی که گذشت، تنها ریشخند تلخ آن مرد متجاوز را فراموش نمی کرد.

جوان تحصیل کرده زن دوم را می گیرد و قاضی دادگاه می شود.

خداوند زنی درستکار و باایمان و دلسوز را نصیبش می کند. پرودگار بالادست او را از این زن صاحب چند بچه می گرداند، زنش ازش می خواهد که به تدریس در دانشگاه بپردازد؛ زیرا رتبه ممتاز دانشگاه شده بود… اما او نمی خواست تدریس کند. سپس موفق شد که مدرک دکترایش را هم بگیرد و قاضی پایه یک دادگاه (جیدده) شد.

جوان تحصیل کرده و البته قاضی می گوید: در همه نمازهایم دعا می کنم که این صحنه را از جلوی چشمام بردارم، اما هر وقت کسی را می دیدم که خنده بر لبانش است، یاد آن صحنه دلخراش می افتادم و از شر شیطان لعین به خدا پناه می بردم.

جناب قاضی روزها در دادگاه سر کار می رفت؛ روزی در دادگاه پرونده‌های روی میزش را تماشا می
کرد که مسئله ی قتلی را در آن می بیند که باید یک سره می شد. وقتی نگاه  می کند قاتل همان مردی است که سال ها پیش به او خیانت کرده بود!!!!سبحان الله*

*مسئله مرد خیانتکار از این قرار است کە: مردے را در خانه ی خودش می بیند که با همسرش همبستر شده است. او نیز آتش خشمش شعله‌ور شده و نمی تواند خود را کنترل کند و در نتیجه او را می کشد، ولی همسرش را کاری ندارد. خویشاوندان مقتول شکایت کرده و درخواست قصاص کرده اند. برای همین الان در زندان اسیر جنایات خود گشته است.

قاضی او را فرا خوانده و از او می پرسد: چرا اینجایی و گناهت چیست؟

او هم می گوید: قربان؛ اول پناهم خداست و سپس تو که نجاتم دهید.

قاضی می گوید: قبل از هر چیز از تو می پرسم که مسئله چیست؟

او هم می گوید: آقای قاضی وقتی به خونه برگشتم، مردی را در کنار زنم یافتم، منم نتوانستم بر خشم خویش مسلط شوم و فوری او را به قتل رساندم…

قاضی گفت: پس چرا زنت را هم نمی کشتی؟

او هم در جواب می گوید: مرد را کشتم و از شدت نارحتی از هوش رفتم.

قاضی در ادامه می گوید: چرا او را به حال خود رها نمی کردی و بهش نگفتی خدا عیبت را بپوشاند؟

مردک ناراحت شده و می گوید: جناب قاضی آیا اگر شما به جای من بودید، بر آنچه بر سر من آمده راضی می شدی؟!

قاضی می گوید: بله که راضی می شدم و تنها این را می گفتم؛ خدا کافیست که دادگر و وکیلم باشد که
بهترین مدافعان است. “حسبی الله و نعم الوکیل”

مرد با تعجب می گوید: چنین چیزی ممکن نیست، چطور می شود؟

قاضی در جواب می گوید: بله، این حرف را قبلا از من شنیده بودی! وقتی خیانت کردی و در نبودنم، فرصت را غنیمت شمردی و زنم را فریب دادی او را به زنا دعوت کردی…

آیا یادت هست چه ریشخند تلخی به من زدی؟ وقتی من خشمگین و ناراحت بودم، با این حال هم گفتم: برو خدا ستر عیبت کند، برای من خدا کافیست و او هم بهترین مدافعان است؛ حسبی الله و نعم الوکیل…؟!

آری پرودگار مهلت داد تا توبه کنید، ولی شما در گناه و معصیت طغیان کردید و غوطه‌ور شدید تا خداوند خواست حق بنده اش را بگیرد. قسم به خدای بزرگ برایم روشن است تا آخر زندگی ات این صحنه را فراموش نمی کنی و سپس کمی سکوت کرد… آنگاه گفت: فکر می کنید من چه کاری می توانم برات انجام دهم؟ اگر نزدیکان و خویشاوندان مقتول گذشت نکنند، من نمی توانم کاری انجام دهم جز این که حکم خداوند را بر تو اجرا کنم.

تجاوزکار گفت: اینو می دانم… اما من تنها یک خواهش از شما دارم.

قاضی گفت: چه می خواهی؟

گفت: می خواهم بر کاری که کردم گذشت کنی و مرا عفو کنی. سبحان الله سرانجام هر کار گناهی پشیمانی است.

درسته من مقصر هستم و گناهبار منم و این هم کمترین سزا است برای گناهی که کردم. خدا خودش می داند که زن اولت راست گفت: من فریبش دادم و رفتم پیشش، هر نقشه ای که سر نمی گرفت وسیله ای برایش پیدا می کردم تا تن به این کار داد… این یک واقعیت است، اما ای کاش همان روز من را می کشتی تا به این روز نمی افتادم!

قاضی هوشمند و نیکو صفت گفت: برو من از حقم گذشتم؛ پروردگار در دنیا و قیامت عفوت کند. برای
همین با جمعی از خیرخواهان می خواست نجاتش دهند که او را قصاص نکند. اما قدر خداوند چنان بود که باید با قلم همان قاضی بخشنده، به خاطر گناهی که انجام داده بود قصاص شود.

در پایان می گویم: کسی که از دیوار مردم بالا برود، حتما روزی از دیوارش بالا می روند. همچنین در هر کسی را بزنی، یه روزی میاد در شما را هم بزنند.

پروردگار همه ما را عاقبت بخیر گرداند و در دنیا و آخرت روسفید و سربلندمان گرداند.

(۱) از نظر شرعی آن مرد باید چهار شاهد می آورد برای اثبات ادعایش که به  همسرش تجاوز شده است. چونکه اگر شاهد نداشته باشد، جای گمان است که شاید به خاطر چیز دیگری او را به قتل رسانده و الان برای همین میگه تا خودش از کشتن نجات یابد. ارتباط دو زن و مرد مثل ارتباط  پدر و دختر و مادر و خواهر نیست. گاهی تنها با ردوبدل کردن چند کلمه، این ارتباط دچار خدشه شده و به هم می خورد. برای همین شکایت باید تحویل دادگاه داده شده و از طریق قانونی اقدام نمود.

نویسنده: حه سه ن پینجوینی

ترجمه: رحیم ابراهیمی

ویراستار: حسن زاده

منبع: سوزی میحراب

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا