سیره نبوی

تختِ روانی برایت می سازیم!

سیره نبوی

نویسنده: ٲدهـم شرقاوی
مسلمانان بە قصد یورش بر کاروان قریش از مدینه خارج شدند تا شاید آنچه را که در مکه از آنان گرفته بودند، باز بستانند؛ زیرا قریش اموال آنان را توقیف و مصادره کرده بودند.
اما ابوسفیان کاروان را از تیررس مسلمانان دور کرده بود و جیش و نیرویی که درخواست کرده بود، داشت می رسید و مسلمانان از آن چیزی که انتظارش نداشتند، نزدیک و نزدیک تر می شدند.
قبل از آنکه نبرد شروع شود، سعدبن معاذ نگاهی به اندازه و وزن قوای طرفین کرد، قریشیان را در تعداد و ارقام بیشتر و در قوا مجهزتر دید و مسلمانان را در تعداد کمتر و بی امکانات تر دید، به نسبتِ امنیتِ پیامبر ترسید و گفت: ای پیامبر خدا، آیا تختِ روانی برات نگذاریم تا در آن قرار بگیری و بر شترِسواری بمانی؟ ما به مقابلەی دشمن می رویم، اگر خدا ما را بر دشمنمان پیروز گردانید، که به آنچه دوست داریم رسیدەایم و اگر نە، تو بر شتر خود نشستەای و بە آنانی که پشتِ سرِ ما هستند، می پیوندی؛ زیرا افراد و مردمی از تو تخلّف کردەاند کە ما تو را بیشتر از آنان دوست نداریم! و اگر می پنداشتند که تو در جنگ و جدال میاُفتـی و خداوند تو را با آنان محافظت می کند، از خط و مشیِ تو تخلّف نمی کردند، باوفا و بی ریا با تو می بودند و با تو تلاش و جهاد می کردند!

خلاصه، سعدبن معاذ طرحی را ترسیم کرد که پیامبر صلی الله علیه و سلم در جنگ شرکت نکند و بلکه در عریش و تخت روان بماند و سوارکاران چابکی نیز پیش آن باشند، تا اگر مسلمانان با شکست روبرو شوند پیامبر بتواند به مدینه [ مرکز حکومت اسلامی] برگردد؛ زیرا قضیـەی اسلام بە [ حیات و ممات] پیامبر بستگی دارد، پدر و مادرمان فدایش باد.

اما مقصود و لبّ کلامِ ما این نیست، بلکە سخن سعد بن معاذ در بارەی کسانی کە از حضور در غزوە بدر سر باز زدند، به پیامبر نگفت که، دیدی که چطور آنها تو را همراهی نکردند و فقط ما در رکاب تو آمدیـم!
بلکه با قلبی آکنده از صفا و با حُسنِ ظنّ به برادران دینی اش در مدینه گفت: در مدینه کسانـی هستند که تو را بیشتر از ما دوست دارند، و اگر با تو از شهر خارج نشده و همراهی نکردەاند، تنها بە این دلیل کە، این امر را حملە بە کاروانی و نە نبرد و پیکار با لشکر قریش پنداشتەاند!

آیا در نبودِ بعضیها رعایت حالشان کردەایم و از محاسن و خوبیهایشان گفتەایـم!
آیا شده که فرصت را غنیمت نشمرده و دیگران را تخریب شخصیتی نکرده و آنان را پلکان ترقیِ شخصیتیِ خویش نکرده باشیـم!؟
آنگاه که در رفتن پیش دکتر یکی از پدر و مادرت را همراهی می کنی، از دیگر برادرانت بدگویی نکن و پاداش خود را با نمّامی و بدگویی ضایع نکن، و نگو که همەی فرزندان تو را ترک کردە و فقط من در کنارتان هستم! بلکه بگو خواهر و برادرانم شرایط شغلی و کاریِ خاصی دارند، که اگر شرایط برایشان فراهم بود در خدمت به شما کم کاری نمی کردند؛ و من از آنان نیکوکارتر نیستم و شما را نیز بیشتر دوست ندارم!
اگر مال و صدقەای برای فقیری جمع آوری شد، نگویید که فقط ما داریم صدقه و خیرات می دهیـم، بلکه بگو فلانی و فلانی در شرایطی هستند که خداوند بهتر می داند و گر نه ما از آنان سخاوتمندتر نیستیـم!

کسانی هستند که بعد از انجام کارهای خوب، چیزهایی را به دیگران نسبت می دهند کە کاش، نە خود این کار خوب را انجام دادە بودند و نە مردم را نیز با نیشِ زبانشان اذیّت می کردند!
سعدی شیرازی می گوید: شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای [ دو رکعت] بگزارد؛ چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند.
پدر گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی بِه از آن که در پوستین خلق افتی!!

ترجـمه: کریـم تاران

از طريق
کریم تاران
منبع
https://sozimihrab.org/
نمایش بیشتر

کریم تاران

استان آذربایجان غربی - میاندواب نویسنده و مترجم فعال دینی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا