تاریخ

تعامل مثبت و متقابل مسیحیان و پیامبر صلی الله علیه و سلم(۲-۱)

یکی از افتخارات اسلام این است که پیامبرش محمد صلی الله علیه و سلم اهل تعامل و مدارا با همه ملت ها و ملیت ها بوده است؛ محمد رسول الله همواره خود را به عنوان پیامبر بشریت معرفی می نمود و هر گز آن حضرت نگفت که رسالتش به یکی از ملت ها اختصاص دارد و یا فلان طایفه و مردم از سایه و برکات نبوتش محروم و بی بهره اند . 

بنا براین محمد صلی الله علیه و سلم با هیچ ملتی اعلام جنگ ننمود ؛ که اساسا جنگ و در گیری و ریختن خون در دستور کار آن پیامبر صلح دوست قرار نداشت.

یکی از نخستین کارهایی که پیامبر پس از بعثت انجام داد تماس مستقیمی بود که با قطب جهان مسیحیت ورقه بن نوفل بر قرار نمود تا در باره رسالت جدیدش با او مشاوره نموده و همچنین نظر او را در باره عکس العمل احتمالی مردم شبه جزیره عربی نسبت به خود و نبوتش جویا شد ؛ جلسه ای که به پیشنهاد ام المومنین خدیجه تشکیل شد و دارای فواید فراوانی برای رسول خدا محمد بود.

دیگر اقدام تاریخی و مهم محمد صلی الله علیه و سلم  بویژه پس از ورود به مدینه و تشکیل دولت مدنی عبارت بود از امضای تفاهم نامه همزیستی مسالمت آمیز با یهودیان ساکن مدینه. به دیگر تعبیر محمد پس از رسیدن به قدرت، بجای سرکوب یهودیانی که در اغتشاشات و درگیری های خونین میان دو طایفه اصلی مدینه همانا اوس و خزرج نقش بسیار منفی را بازی نموده بودند ، آنان را دعوت نمود که مانند یک شهروند رفتار نمایند و در مقابل هرگونه تهدیدی که علیه آنان و سایر هم شهریانشان مطرح است از خود ایستادگی و مقاومت نشان دهند.

دیگر نمونه بارز از تعامل دوستانه پیامبر اسلام با یهودیان و مسحیان این بود که به منظور مشارکت در شادی آنان به مناسبت سالروز رهایی حضرت موسی از غرق شدن در دریا بطور سالانه – نهم و – دهم عاشورا را روزه بگیرد.

البته ناگفته نگذاریم در اثر این تعامل های پیامبر اسلام بیشتر یهودیان و مسیحیان ساکن در شبه جزیره عربی متاثز می شده اند و حتی بزرگانی از آنان نیز اسلام می آوردند در ضمن نباید بی انصافی کرد در میان آنان نیز کسانی بودند که نسبت به اسلام و پیامبر صلی الله علیه و سلم از خود مردانگی و تعامل مثبت و همکاری نشان می دادند.

در یادداشت زیر به ذکر نمونه هایی از این تعامل مثبت می پردازیم. 

۱- ورقه بن نوفل رسالت را به محمد تبریک می گوید

   حضرت خدیجه به صورت غیر عادی از غیاب شوهرش نگران شده بود،ناگهان رسول خدا در حالی که رنگ از چهره اش پریده بود، وارد خانه شد و بدین ترتیب نگرانی خدیجه رضی الله عنها نیز برطرف شد ،هر چند او نگرانی شدید خود را با این جملات آشکار ساخت : ای ابوالقاسم کجا بودی ؟ به خدا سوگند،من فرستادگان خود را در پی تو فرستادم و آنان همه جای مکه را گشته و برگشته اند و بی آنکه تو را بیابند .

   پیامبر صلی الله علیه و سلم  آنچه را در خواب و در عیان مشاهده کرده بود ، با خدیجه در میان نهاد، خدیجه به مقتضیات فطرت که می گوید:هرکسی نیکی کند جز نیکی پاداش نخواهد دید ،اینگونه از شوهرش که اکنون پیامبر بشریت شده  دلنوازی کرد : نه، چنین بیمی روا نیست و خداوند هرگز تو را رسوا نمی گذارد و خوار نمی سازد؛ چرا که تو صله رحم به جای می آوری ،سخن راست می گویی ، میهمان را گرامی می داری، سنگینی بار بی کسان را بردوش می کشی، ناداران را برخوردار می سازی و مردم را در مقابل سختی های روزگار یاری می رسانی.

  ام المؤمنین خدیجه رضی الله عنها سپس برخاست و به همراه همسر گرامیش به دیدار ورقه بن نوفل روانه شد ، ورقه از حنیفیانی بود که بت پرستی را رها کرده و به خدا پرستی روی آورده بود او به آن دلیل مسیحیت را برای خودبرگزیده بود چون برزبان عبری تسلط داشت و با استفاده از آن به مطالعه در این آیین می پرداخت و ظاهراً او از آیین مسیحیت مبتنی برتوحید و یگانه پرستی پیروی می نمود و نه آیین تثلیث ، نامبرده از بشارت هایی که در تورات و انجیل درباره پیامبرصلی الله علیه و سلم موعود آمده و این بشارت که پیامبری به نام احمد مبعوث خواهد شد آگاهی داشت ،افزون براین ها ورقه اینک به سنین پیری قدم گذاشته واندیشه اش پختگی لازم رایافته بود.

در چنین حالتی دختر عموی او خدیجه بنت خویلد وهمسر گرامی محمد صلی الله علیه و سلم  جهت پرسش در باره نقطه آغازین نزول وحی بر پیامبر (ص) به حضور وی رسید در این دیدار خدیجه به ورقه که از نعمت بینایی محروم بود گفت : از پسر برادرت بشنو ،آنگاه پیامبرصلی الله علیه و سلم آنچه را در خواب و در عیان دیده و مشاهده کرده بود برای ورقه تعریف کرد، ورقه که با دقت عجیبی به سخنان پیامبر گوش فرا داده بود ، در پاسخ اظهارات او گفت : این همان ناموسی است که بر موسی نازل می شد … ورقه که با اخبار پیامبران و سختی ها و شدائدی که در طول دعوت به سوی خدا برایشان پیش می آید آشنایی داشت رو به پیامبر کرد و گفت :«ای کاش من در آن هنگام جوان بودم و کاش در آن زمان که خاندانت تو را از شهر بیرون می کنند ، زنده می بودم ».

  پیامبر که از این سخن ورقه دهشت زده و متعجب بود ، که چگونه امکان دارد مردم و خاندانش او را از شهر بیرون کنند حال آنکه او را صادق و امین می دانند!!  لذا با تعجب و انکار پرسید : آیا آنان مرا از شهر اخراج می کنند ؟ ورقه که این گونه شدائد را با طبیعت دعوت و پیام و رسالت او و همه پیامبران الهی سازگار می دید جواب داد: هیچ کس همانند آنچه تو بر مردم آورده ای بر مردم نیاورده است مگر آنکه مورد ستم قرار گرفته است.

  ودر پایان ،ابن نوفل که با چشم دل همه چیز را درباره آینده پیامبر (ص) می دید خواست به ایشان بگوید که علی رغم سختی راه و مشکلات فراوان در نهایت چون او بر حق است پیروزی از آن اوست پس به او گفت : «اگر من آن روز زنده باشم تورا با قدرت پیشتیبانی خواهم کرد[۱].

  مجموع آنچه گذشت مورد اهتمام و اعتنای ویژه همه مورخان و سیره نویسان و محدثان است هر چند هستند کسانی که گوشه هایی از داستان را بر نمی تابند .[۲]

  در این داستان آنچه اهمیت تاریخی دارد این است که درباره قضیه ای بسیار پیچیده و غریب و مهم با شخصی مشورت می شود که از موقعیت رفیع اجتماعی و دینی برخوردار است ، و اینکه او دارای چه اعتقادات و تفکراتی است باعث نمی شود که آن حضرت صلی الله علیه و سلم  که از مشاوره با او سر باززند! ورقه کسی بود که نسبت به اخبار پیامبران پیشین ،نحوه القای وحی و طبیعت راه انبیاآشنایی کامل داشت .

به نظر می رسد خدیجه رضی الله عنه و پیامبرصلی الله علیه و سلم در انتخاب ورقه نوفل به عنوان مشاور ،اهداف بزرگی را دنبال کرده است ؛ او عالم دین مسیح و پیرو آیین مسیحیت بود در واقع با تأیید نبوت محمد (ص) از طرف قطب جهان مسیحیت ،زلزله ای در میان پیروان این آیین پدیدار گشت، ضمن اینکه موضع ابن نوفل، حقانیت جبهه قریش را نیز دچارتزلزل واضطراب نمود،علاوه بر اینکه حضرت خدیجه اسلام آوردن پسرعمویش ورقه را نیز در نظر داشت که چنین شد و اساساً بحث بر سر تردید و شک پیامبر (ص) نسبت به آنچه از خدا دریافت کرده بود نیست .

۲- نجاشی زمامداری دادگر

   با افزایش تعداد مسلمانان ، آزار و ستم بر آنان فزونی و تنوّع بیشتری یافت و آزارهای مشرکان، همگانی شده بود و با ماندن مسلمانان در مکه و مناطق مجاور و تحت سلطه قریش راهی برای رهایی از این وضع رقّت بار وجود نداشت .  بنابر این زمانی که اصحاب آن حضرت صلی الله علیه و سلم  درباره مهاجرت کسب تکلیف کردند و  پیامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود: اگر به خاک حبشه هجرت کنید بسیار برای شما سودمند خواهد بود ؛زیرا بر اثر وجود یک زمامدار نیرومند و دادگر در آنجا به کسی ستم نمی شود و آنجا خاک دوستی و پاکی است و شماها می توانید در آنجا به سر ببرید تا خدا فرجی برای شما پیش آورد ،پس مسلمانان (جمعاً هشتاد و سه نفر) طی دو مرحله ودر سال پنجم بعثت راهی حبشه شدند[۳].

  ام سلمه یکی ازمهاجران ، اوضاع خود وهمراهانش را در حبشه اینگونه توصیف می کند : وقتی در کشور حبشه سکونت گزیدیم در حمایت بهترین حامی قرار گرفتیم بر دین و جان خود احساس امنیت می کردیم خدا را عبادت می کردیم بدون آنکه کسی به ما آزاری برساند وسخن بدی از کسی بشنویم[۴].

ابن اسحاق می گوید : هنگامی که سران قریش مشاهده کردند که مسلمانان در سرزمین حبشه با کمال آرامش و امنیت استقرار یافته اند و در آن دیار صاحب خانه و قرارگاهی شده اند با همدیگر به تبادل نظر و طرح این توطئه پرداختند که دو مرد کاری از میان خود درباره وضعیت این گروه به حضور نجاشی اعزام کنند تا آنان را به مکه باز گردانند تا بتوانند آنان را از دین خود برگردانند، به همین منظور عمرو بن العاص و عبدالله بن ربیعه را به حبشه روانه کردند و هدایایی از کالاهای جالب و نادر مکه نیز به همراه آنان فرستادند تا آنها را به نجاشی و اطرافیانش هدیه کنند و بدین وسیله او را بفریبند.

  آن دو فرستاده، سفارش هایی را که قبیله اشان بدانها کرده بود به انجام رساندند و هدیه هر کشیشی را به وی دادند و خطاب به نجاشی گفتند : پادشاها، گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده و سبک مغز ما –البته به ادعای آنان – دست از روش نیاکان و گذشتگان خود کشیده و به نشر آیین دیگری اقدام نموده اند که نه با آیین رسمی کشور حبشه تطبیق می کند و نه با آیین پدران و نیاکانشان ،این گروه اخیراً به این کشور پناهنده شده اند و از آزادی این مملکت سوءاستفاده می کنند،اینک بزرگان قوم این گروه، ما را در این باره به حضور پادشاه فرستاده اند که حکم اخراج آنها را صادر فرمائید و آنان را به کشورشان باز گردانید .

  همین که سخنان فرستادگان قریش تمام شد صدای وزیران و کشیشان اطراف نجاشی بلند شد و همگی به حمایت از فرستادگان قریش قیام کرده و گفتارشان را تأیید نمودند ،پس از تمام شدن سخنان دو فرستاده قریش و اعلام حمایت وزیران و کشیشان از آنان، نجاشی به سخن آمد و گفت : هرگز این کار عملی نیست ،من آنان را به این دو، تسلیم نمی کنم، تا کنون چنین چیزی رخ نداده است که قومی در جوار من قرارگیرند و مرا بر دیگران بر گزینند و من آنان را برانم مگر آنکه آنان را به حضور خود فراخوانم. اینک این گروه را به حضور خوانده و از آنان در باره آنچه این فرستادگان در مورد شان می گویند پرسش می کنم.

  مسلمانان مهاجر به حضور نجاشی رسیدند و پادشاه اسقف های دربار را دعوت کرده و در حضور آنان از مهاجران پرسید:این دینی که به سبب آن،دین پدران خود را ترک گفته و در دین من و در دین هیچ یک ازاین ملت ها در نیامده اید چیست ؟

  جعفرابن ابیطالب، سخنگوی مسلمانان مهاجر پاسخ داد : پادشاها، ما مردمی گرفتار جاهلیت بودیم ،رابطه خویشاوندی را از هم می گسستیم ، با همسایگان و پناهندگان بدی می کردیم و در میان ما قوی، ضعیف را می خورد، ما بر این وضعیت بودیم تا آنکه خداوند پیامبری را به سوی ما فرستاد که از او جز راستگویی ،امانتداری و پاکدامنی چیزی  نمی دانیم ، او ما را به خدا فرا می خواند تا او را یگانه بدانیم او همچنین ما را به راستی در گفتار، ادای امانت، صله رحم ،حسن برخورد با پناهنده و همسایه و خودداری از دامن زدن به امور حرام و کُشتن دیگران فرمان داد و از پلیدی ها و سخن دروغ و ناحق بازمان داشت، پس ما او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم،در این هنگام قوم ما بخاطر پیروی از محمد شب و روز ما را شکنجه دادند تا ما از آیین خود دست برداریم و بار دیگر سنگ ها را بپرستیم … ما مدت ها از خود مقاومت نشان دادیم تا آنکه تاب و توانایی ما تمام شد، اکنون برای حفظ دین خود دست از مال و زندگی شسته ، به قصد خاک حبشه، سرزمین تو بیرون آمدیم و تو را بر دیگران برگزیدیم و به زندگی در پناه تو علاقمند شدیم و دادگری شاه حبشه بسان آهن ربا ما را بسوی خود کشید و به دادگری شما اعتماد کامل داریم .

بیان شیرین جعفر به اندازه ای مؤثر افتاد که شاه در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ازاو خواست تا بخشی از کتاب آسمانی پیامبر را بخواند ،جعفر آیات آغازین سوره مریم را تلاوت کرد ،در پی این ماجرا نجاشی گفت: این حقایق با آنچه عیسی آورده است همه از یک مشعل، پرتو می گیرند، سپس به آن دو فرستاده قریش گفت : بروید که به خداوند سوگند،آنان را به شما تسلیم نخواهم کرد و آنها دراین سرزمین دلگیر ودل آزرده نخواهند شد[۵] و همچنین گفت : خدا موقع دادن این قدرت از من رشوه نگرفته است لذا سزاوار نیست من نیز از این طریق ارتزاق کنم[۶].

ادامه دارد 

رسول رسولی کیا کارشناس ارشد قرآن و سیره نبوی  و فعال مدنی

 

منابع : 

۱٫ابن کثیر ، البدایه والنهایه ، ج۳ ،ص ۶ ، به نقل ازالبخاری، صحیح البخاری ،ج۱،ص۵٫

  1. جعفر سبحانی ، فروغ ابدیت ، ج۱ ،ص ۲۲۸ .
  2. ابن هشام .السیره النبویه ، ص۱۸۰ .

۴٫ابن هشام،السیرهالنبویه،ص۱۸۸-۱۸۹٫

  1. همان؛ابن الأثیر،الکامل فی التاریخ،ج۱،ص۶۰۰٫
نمایش بیشتر

رسول رسولی کیا

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : دبیر آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا