اندیشه

جلوه های رحمت للعالمین بودن محمد (قبل ازبعثت) بخش 2-1

(مناظره یک مسلمان و مسیحی)

شب هنگام نزدیک به ساعت نه بود که زنگ در به صدا درآمد در را گشودم و با دو مهمان بزرگوار روبرو شدم صمیمانه آنها را خوشامد گفتم بعد از استقبال  و ادای وظیفه ی احترام مهمانی ، پدر ستیفانو شروع کرد به سخن گفتن در باره پیامبر اسلام و در ادامه ی سؤالات دیروزش گفت: آیا می توانم بعضی از مظاهر و جلوه های رحمت برای بشریت را در محمد(ص) قبل از بعثت بیابم تا آنرا برای بعد از بعثت ، مقدمه ی بحثم قرار دهم؟
گفتم البته! چرا که آنچه می خواهی به وفور در سیره ی صحیح پیامبر(ص) به چشم می خورد.
گفت:آیامی توانی بعضی از آن مظاهر را که در خاطرت هست برایم بازگویی؟
گفتم: آری ، هرچه تو بخواهی . اما آیا می دانی که پیش از بعثت قوم محمد وی را با چه لقبی می خواندند؟
گفت:به چه لقبی؟
گفتم: آن قومی که محمد در میان آنها متولد شده و رشد نموده بود و به خوبی وی را می شناختند او را امین همانا درستکار ، لقب داده بودند.[1]

 شخصی که از طرف جامعه ای که وی را به خوبی می شناسند ولقب امین به وی داده اند آیا امکان دارد انسانی تندخو و سنگدل و علاقه مند به ریختن خون انسان ها باشد؟
گفت:عقل حکم می کند که از چنین انسانی جز نیکی و رحمت و دلسوزی و محبت چیز دیگری انتظار نرود ؛بلکه با این لقبی که قومش وی را ملقب نموده اند احساس می کنم که این مرد در طول حیات خویش مرتکب هیچ گناه ومعصیتی نشده است ؛ چرا که در غیر اینصورت قومش بر او ایراد می گرفتند و حرمتش نزد آنها از میان می رفت!
گفتم:همین است که تو می گویی ،بی شک محمد(ص) پیش از بعثتش نیز مرتکب هیچ کار زشتی نشده و کار بیهوده ای از وی سر نزده است[2] امری که روایات صحیح سیره بر این ادعا صحّه می گذارند.(3)


1- محمد و زيد بن حارثه
:
گفت : ممنون می شوم بعضی از مظاهر رحمت محمد قبل از اینکه به پیامبری مبعوث شود را برایم بازگویی.
گفتم:کتاب های سیره روایت می کنند که محمد پیش ازبعثت با خدیجه دختر خویلد ازدواج نمود ، خدیجه برادرزاده ای بنام حکیم بن حزام بن خویلد داشت که به تجارت مشغول بود ، یک بارهمراه با بردگانی از شام برگشت ، در میان آنها نوجوانی بنام زید بن حارثه به چشم می خورد که تازه به سن خدمتگزاری رسیده بود ، خدیجه که آن هنگام همسر محمد(ص)بود به خانه برادرزاده اش حکیم رفت ، حکیم به او گفت: عمّه جان ؛ هرکدام از این بردگان را که دوست داری برای خودت نگهدار ، خدیجه که با اصرار برادرزاده اش مواجه بود ، زید را انتخاب نمود ، وقتی محمد زید را نزد همسرش خدیجه دید دلش برای او سوخت و عواطف رحمت در درونش نسبت به آن غلام به جنبش درآمد ؛ بهمین خاطر از خدیجه خواست که او را به وی ببخشد ، خدیجه نیز غلام را به وی بخشید ، محمد بلافاصله وی را آزاد نمود و از بند بردگی رهاییش داد و او را عملاً به خانواده ی خویش ملحق کرد و مانند پدری مهربان با وی برخورد می نمود .

آری زید در خانه محمد(ص) مستقر شد، و درونش از شیفتگی ومحبت به این مرد مهربان – محمد -لبریز شده بود.
زید پیش از آنکه به اسارت بردگی درآید و در بازار حباشه فروخته شود همراه با پدرش حارثه و مادرش سُعدی زندگی می کرد ، حارثه از قبیله ای و سعدی از قبیله ای دیگر بود ، روزی مادرش همراه زید به قصد ملاقات با خویشان به سفر رفت و همراه اقوام برای سیاحت به صحرا و بیابان می روند ، که آن زمان محل غارت و تاراج دزدان بود ، در حالی که مشغول گشت و سیاحت بودند ناگهان عده ای دُزد و راهزن بر آنها هجوم آورند و زید را – که آن هنگام هشت ساله بود- از مادرش ربودند و در یکی از بازارها بنام بازار حباشه وی را به فروش گذاشتند و حکیم بن حزام – برادر زاده خدیجه –او را خریداری می کند.

اما حارثه ی پدر از زمانی که خبر ربوده شدن پسرش را شنید آرام ننشست وشدیداً از دوریش بی تابی می کرد وچشمانش همیشه گریان بود ؛تا جایی که از سوز فراقش اشعاری را سرایید وگفت:
ازفراق زید چشمانم گریان است ونمی دانم که اکنون چه کار می کند آیا زنده است که امیدوارم، یا اجلش فرا رسیده است؟ قسم به خدانمی دانم که بعد از من زمین هموار اهل و نزدیکان او هستند یا کوه های سربه فلک کشیده؟ اما من خسته نمی شوم و مدام به جستجویش خواهم پرداخت.
ای کاش می دانستم که آیا روزگار آهنگ تو را می کند ای زید قسم به خدا یافتن تو مانند دنیا برایم ارزش دارد…
هنگامی که خورشید طلوع کرده و بلند می شود زید را به خاطر می آورم و هنگام غروب او را از یاد می برم اگر بادها بوزند یاداو را برمی انگیزانند چقدر از دوریش محزون وهراسانم.
ازهم اکنون و به شدت با شتر  درپی پیدا نمودنش می روم ، نه خودم از گشتن خسته خواهم شد و نه شترم خسته می شود ، یا زنده می مانم و یا در پی او مرگم فرا می رسد ؛ چرا که هر انسانی از میان خواهد رفت اگر چه آرزوها نیز او را گول زنند...
حارثه مدام بدنبال پیدانمودن پسرش زید راه های جزیرة العرب را می گشت وتمام بازارها وقبائل عرب را به جستجو پرداخت تا بلکه به خبری دست یازد…

بعد از جستجو و رنج و خستگی زیاد بالاخره خبر یافت که پسرش در مکه نزد شخصی از طائفه ی قریش است ، سریعاً همراه برادرش کعب خود را به مکه رسانید و در آنجا متوجه شدند که زید نزد شخصی بنام محمد بن عبداله بن عبدالمطلب بسرمی برد ، به آنجا رفتند ، حارثه در حضور محمد با پسرش روبرو شد و از پیدانمودنش بسیار خوشحال و شاد بود ، گویا تشنه ای است در صحرا که به چشمه ی آب دست یافته است.

 از محمد خواست تا پسرش را در مقابل هر قیمتی ای که می خواهد به وی بازگرداند!
ولی ای “پدر ستیفانو”آیا می دانی جواب محمد(ص) چه بود؟
گفت: جوابش چه بود؟
گفتم:محمد روبه حارثه و برادرش نمود و گفت:آیا شما به چیزی بهتر از فدیه و قیمت راضی می شوید؟گفتند آن چیست؟محمد گفت: زید را فرا می خوانم و وی را مخیّر می گردانم ؛ اگر شما را انتخاب نمود همراهتان برگردد و اگر ماندن نزد من را انتخاب کرد باید به این انتخاب او راضی باشید.

حارثه گفت بی شک که خیلی منصفانه قضاوت کردید ، محمد ، زید را فراخواند و گفت:ای زید ، آن دو را می شناسی؟ زید گفت : آری ،این پدرم حارثه و این هم عمویم کعب است ، محمد گفت: تو را مختار می گردانم که نزد من بمانی و یا همراه آنها و به خانه ات برگردی.
درادامه گفتم:پدر ستیفانو آیا می دانی جواب پسری که بعداز مدتها پدرش را می بیندچه بود؟
گفت جوابش چه بود؟
گفتم:پسر رو به محمدِ مهربان و دلسوز کرد و گفت:  من ماندن پیش تو را بر بازگشتن به خانه پدریم برتری می دهم . حارثه ،ازانتخاب پسرش، زید ،  شگفت زده شد و خطاب به وی گفت: آیا بردگی را بر پدر و مادر و سرزمین و خویشانت ترجیح می دهی ؟ زید گفت: من از این مرد – محمد -خُلق و خویی را مشاهده نموده ام که هیچ وقت نمی خواهم وی را ترک گویم.
در ادامه گفتم:آیا اگر زید نیکی و محبتی را از محمد مشاهده ننموده بود هرگز او را بر پدرش ترجیح می داد؟
پدر ستیفانو بعد از لحظه ای تامل گفت: اگر محمد قبل از بعثت انسانی درشت خو و سنگدل می بود قطعاً زید او را بر پدرش ترجیح نمی داد!.
گفتم:آیا می دانی نتیجه چه شد؟
گفت:خوب معلوم است که زید با وجود بردگی اقامت نزد محمد را بر آزادی نزد پدرش ترجیح داد!
گفتم : از این مهمتر!
گفت:آن چیست؟
گفتم:رحمت محمد نسبت به زید از حد محبت پدرش نیز گذشت ..
گفت:چطور؟
گفتم:محمد احساس کرد که پدر زید بعد از رنجی که در راه پیدانمودن زید کشیده دچار نوعی سرخوردگی و یأس و ناکامی در آرزویش شده است لذا جهت آرامش خاطر پدر، دست زید را گرفت و به میان قریش رفت و گفت: ای طائفه ی قریش شما شاهد باشید که از این به بعد این غلام، پسر و وارث من است.! آن زمان نظام پسرخواندگی –تبنّی- در میان قریش معمول بود (و هنوزحکم لغو آن نازل نشده بود).

این کار محمد موجب خرسندی و آرامش خاطر حارثه شد و یقین حاصل کرد که پسرش مورد ستم واقع نخواهد شد پس با اطمینان خاطر به خانه اش  برگشت و زید را کنار محمد جا گذاشت.
پدرستیفانو گفت سرانجام زید چه شد؟
گفتم”از آن زمان به بعد مردم ، زید را پسر محمد صدا می کردند و با بهترین وضعیت نزد پدرش (محمد)زندگی کرد تا اینکه محمد به رسالت مبعوث شد و زید بخاطر اینکه از نزدیک شاهد صدق و مهربانیش بود جزء اولین کسانی بود که وی را تصدیق کرد و به وی ایمان آورد.

مردم مدام وی را زید بن محمد صدا می کردند تا اینکه آیه ای نازل شد و حکم پسر خواندگی را بیان و ابطال فرمود که: ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ[4] ترجمه:آنان – پسر خوانده ها -رابه نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانه تر بشمار می آید
زید بعد از نازل شدن این آیه می گفت: من پسرحارثه هستم – نه محمد (5)

ترجمه : اسماعیل ابراهیمیان

منابع:

1-(السیره النبویه) ابن هشام ص186چاب دار ابن کثیر.مورخ سرشناس بریطانیایی(ولیم مویر)در کتاب خویش بنام(تاریخ محمد)می گوید«بی شک محمد پیامبر مسلمانان از همان اوان جوانیش بخاطر اخلاق زیبا وسلوک زیبایش به اجماع مردم لقب امین نام گرفت»
2- مورخ سرشناس بریطانیایی(ولیم مویر)در کتاب خویش بنام(تاریخ محمد)اظهار می دارد« که محمد –قبل از بعثت نیز- گوشه نشینی را برمی گزید وتفکر وتأملاتش همه ی اوقات وی را بر برگرفته بوددرحالی که همسن وسالانش اوقات خود رادر لهو وبیهودگی صرف میکردندوخود را از هر قید وبندی رها کرده بودند. این شهرت نیکو واین سلوک زیبایش موجب احترام نهادن معاصرینش نسبت به او گردید بهمین خاطر بصورت اجماع وی را امین ملقب نمودندودر ادامه می گوید هرچه باشد محمد از این والاتر است که در وصف آید»
3-علامه ابوالحسن ندوی درکتاب خویش [السیره النبویه]می فرماید«رسول خدا تحت نظارت ورعایت خدا وبه دور از هر عادت وپلیدی جاهلی به سنین جوانی گام نهاد.خوش اخلاق ترین ،با حیاترین، صادقترین وامین ترین قوم خود بشمار می رفت بدور بود ازهرگونه بدزبانی ودشنام گوئی .تا جایی که در میان مردم خود ملقب به امین شد اوصله ی رحم را به جای می آوردبارهایی که بردوش مردم سنگینی میکرد برمی داشت به مهمان احترام می گذاشت مردم را به نیکی وتقوی یاری می کرد ازسود ودرآمد عمل خویش می خورد وبه روزی خویش قانع بود».صفحه 170. چاپ دار ابن کثیر
4-أحزاب/5.
5- نگاه به داستان زيد بن حارثة (السيرة النبوية) ابن هشام .چاپ. دار ابن كثير ص 226 – 227.
نگاه/ الروض الأنف ازسهيلي /286-287 چاپ دار الفكر – طبقات كبرى ابن سعد 4/40 وصحيح بخاري الحديث شماره /4409/وصحيح مسلم حديث شماره /4451/ومشكاة المصابيح به تحقيق ألباني حديث شماره/6142/ میگوید متفق علیه است.

نمایش بیشتر

اسماعیل ابراهیمیان

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ فعال دینی و دعوتگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا