اندیشهشبهات

روشنفکری دینی – نگاهی از بیرون (5)

محمد ملا زاده

مقوله ی اوّل: می گویند فقها  وقشر گرایان به خود اجازه می دهند آیات احکام را طبق دلخواه خود تأویل کنند ولی اهل لبّ را از غوطه ور شدن در عمق معانی آیات مربوط به دیگر مسایل ومباحث باز می دارند، اینان در واقع با طرح این ادعای سفسطه بازانه تفسیرمقبول وتأویل مردودرا یکی می انگارند.بنده این مطلب را به کرات از دنباله روان اهل تأویل شنیده ام. علاوه براین، فقها ومحدثین ومفسرین را قشر گرا ومتحجر خواندن؛ وخودرا اهل لبّ ومحقق وغیره  پنداشتن، شعار ابلیسی “انا خیر منه”را بدون مدرک سر دادن است.

درطرح این سخن یک مغالطه ویک قیاس فاسد وجود دارد.

مغالطه :علمای امت مانع از تأویل همه ی آیات -سوای آیات احکام- نیستند بلکه تنها ازتأویل آیاتی ممانعت می ورزند که طبق هیچ قاعده ای تأویل بر دار نیستند این مطلب بطور واضح ومفصل در میراث بر جای مانده از علما آمده است.

 قیاس فاسد: حمل آیات مربوت به سایر مباحث قرآنی سوای احکام –بویژه آیات مربوط به غیبیات- برآیات احکام، قیاس مع الفارق ونادرست است، تفصیل این امر نیز در کتب اصول الفقه  آمده است.

مقوله ی دوم:خودرا فراتر وبرتر از-به قول خود- قشریون وظاهر گرایان(فقها واهل حدیث) می شمارند ومدعی اند که تنها آنان به هسته ولبّ ومغز مطالب نفوذه کرده اند اما مخالفان شان سطحی نگر وقشرگرا هستند.

3-قرآن زاده ی فرهنگ اعراب دوران بعثت است.

نیم نگاهی به تاریخ کهن شبهه جزیره ی عربستان این واقعیت را بیان می کند که ساکنان آن دیارقبل از بعثت رسول الله وآمدن اسلام دارای تمدن وفرهنگ آنچنانی نبوده اند، اما با آمدن اسلام انقلاب وتحوّلی بس عظیم در آن سر زمین بوجود آمد وفرهنگ وتمدن جدیدی شکل گرفت، یعنی بعثت ورسالت رسول الله وفرود آمدن وحی بر پیامبر در این سر زمین بایر انقلاب وتحولی بر پا کرد وفرهنگ وتمدن جدیدی را برای کل بشریت به ارمغان آورد، تمامی انسانها معترف به این واقعیت هستند، اما روشنفکران دینی درست بر عکس مدعی هستند که وحی ونبوت نه تنها باعث ایجاد تحول نبوده اند که هردو زاده ومعلول فرهنگ اعراب دوران جاهلیت هستند!؟.

    نصر حامد ابو زید می گوید:”برخی مدعی اندکه متنِ قرآنی،متنی خاص است وویژگی اش ناشی از قداست والوهیت ِخاستگاه آن است، اما برغم این ادعاقرآن متنی است زبانی  ومنسوب به فرهنگ خاص، این همان نکته ای است که امید داریم پژوهش حاضر در باب شناخت متنِ قرآنی آن را روشن کند”. نگا:معنای متن، ترجمه ی مرتضی کریمی نیا، ص/60.

  نویسنده درصدد است قداست وخدایی بودن را از قرآن بزداید و آن را یک متن زبانی زاده ی فرهنگ قوم (اعراب جاهلی) معرفی کند!، طبق قاعده ی مارکسیستی (که نویسنده منسوب بدان بوده ) قرآن “سنتز”ی است که از بطن  “تز” و”آنتی تز” رایج در شبهه جزیره سر بر افراشته ولابد باید معلول اقتصاد صنعتی ومبارزه ی طبقاتی میان کار فرمایان بورژوا  وکارگران پرولیتاریای آن زمان(که درهیچیک ازقاموس ها وواقع وجود نداشته اند)  باشد!؟.

  وی در فراز دیگری از کتابش نبوّت وکهانت را مرادف ومساوی هم معرفی کرده وهردورا به منظومه ی فکرعربی نسبت می دهد.می گوید:”در منظومه ی فکرعربی نبوت وکهانت هردو گونه های مختلف وحی اند ودر هردو، میان یک انسان وموجودی از مرتبه ی وجودی دیگر- فرشته برای پیامبر وشیطان برای کاهن – رابطه ای بر قرار می شود… همه ی این شواهد “وحی” را پدیده ی آشنا در فرهنگ وتحمیل ناشده از خارج نشان می دهد”. معنای متن، ص/89.

 ودر فراز دیگری قرآن را از جهت تلقی وابلاغ وابسته ومنتسب به فرهنگ زمان خود می داند اما ازنظربکار گیری نامها جدا ازآن ومی گوید:” متن قرآنی در اطلاق چنین نامی [قرآن] برخود، به فرهنگی که در آن شکل گرفته وابسته ومنتسب است..متن قرآنی از آن جهت که در تلقی وابلاغ به صورت شفاهی بود، منتسب ووابسته به فرهنگ زمان خود است، اما بابکار گیری نامهای ویژه برای دلالت براجزای مختلف خویش[ازقبیل سوره آیه فاصله] ازآن فرهنگ جدا ومتمایز می شود”. معنای متن، ص/113.

  خلاصه هر کس به دقت درقرآن ورسالت وانقلابی که پیامبر درشبهه جزیره وبه تبع آن در جهان براه انداخت، ودرتاریخ قبل از بعثت اعراب بنگرد به فرومایگی وپوچی ودین ستیزی  دیدگاه نویسنده پی می برد، زیرا چنانکه گفته اند:” ان کنت مدعیا فالدلیل وان کنت ناقلا فالصحة” اما نویسنده برای اثبات ادعایش دلیلی اقامه نکرده، وبرای صحت اخبارش شواهدی عرضه نکرده است، وتنها چیزی که می توان در باره ی وی گفت این است که چشم وگوش بسته ومقلدانه به نشخوار کردن آراء باطل ودور از واقعیت خاورشناسان برخاسته است.

دکتر عبد الکریم سروش نیزدر مقاله بسط تجربه ی نبوی هم نبوت پیامبر(ص)را به نبوغ وکسب شخصی او ارجاع می دهد هم قرآن زادهی فرهنگ اعراب آن دوران سر زمین حجاز، نگارنده طی مقاله ی مستقلی به نقدآن برخاسته است.  

4-هرمنوتیک پایه ی تعامل با متون والفاظ است، (دلالت الفاظ بر معانی قطعی نیست):

 مصطلح هرمنوتیک ازدیر باز در غرب رواج داشته وبه معنای قواعدعلم تفسیر، یا علم تأویل نصوص آمده است، لیکن مفهوم آن رفته رفته گسترش یافت وشامل دیگر دوایر گردید، مراحل تکامل آن ازهرمنوتیک کلاسیک(معنای فوق) شروع گردید، سپس هرمنوتیک رومانسی شلایر ماخر(که در غرب وی را کانت هرمنوتیک می نامند) پابه عرصه ی وجود نهاد. نظریه ی هرمنوتیک او می گوید:”هر نصی دوجنبه یا وجه دارد. جنبه ی موضوعی که در لغت تجلی می یابد ومیان مؤلف ودیگران مشترک است. وجنبه ی ذاتی که همان فکر وذهن مؤلف است، ومیان این دو رابطه ی مستحکمی وجود دارد، علاوه براین عنصر حدس وتنبّأ نقش اساسی درتفسیر هرمنوتیکی نصوص دارند.وانگهی هرمنوتیک فلسفی مارتن هایدگر درقرن بیستم، که از سوی شاگردش گادامر ترویج گردید، هرمنوتیک هایدگراز”حقیقت فهم سخن به میان می آورد نه از منهج فهم”.نگا: الاجتهاد والتجدید،هرمنوتیک ، مقاله ی خزعل غازی.ص/81تا87.

  فرایند تفسیر نصوص براساس هرمنوتیک هایدگری وگادامری در یک دایره قرار می گیرد که دورهرمنوتیکی نامیده می شود واصولا مبتنی بر مستقل بودن متن از ماتن است، یعنی متن هیچ ربطی به ماتن ندارد لذا هر مفسری می تواند به دلخواه خویش تفسیرهای از آن ارائه دهد که ابدا به ذهن ماتن خطور نکرده است، اضافه بر این، هر تفسیری که از متن ارائه می شود نسبی  است لذا تفسیر نهای ومطلق نص وجود ندارد، لازمه ی این امر وداع گفتن با ثوابت دینی عقلی وعلمی، وپذیرش “نسبیت” مطلق در همه ی معارف بشری است.

  بنا به گفته ی استاد جعفر سبحانی نتایج نظریه ی هرمنوتیکی هایدگر را می توان در امور زیر خلاصه کرد.

1-فهم متن محصول ترکیب افق معنایی مفسر، با افق معنای متن است ودخالت ذهنیت مفسریک واقعیت اجتناب ناپذیر است.

2-فهم عینی وواقعی متن امکان پذیر نیست، زیرا پیش داوری یا پیش فرضهای مفسر،شرط حصول فهم است ودر هر فهمی پیش فرضهای  مفسر، درفهم نقشی دارند.

3- به تعداد افراد به خاطر پیش فرضهای آنان، تفسیرهای مختلف در مورد متن داریم، وامکان قرائتهای نامحدودی از متن وجود دارد واز همین جا مسئله ی قرائتهای متعدد ناشی می شود.

4-فهم ثابت ونهایی از متن وجود ندارد.

5-از آنجا که تفسیر متن عبارت است ازترکیب پیشداوریها با متن، مفسر کاری با قصدونیّت مؤلف ندارد ومؤلف خود یکی از خوانندگان متن است.

6- معیاری برای سنجش وداوری تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد. از آنجا که مفسران متن متعددند ودرطول زمان پیش فرضهای مختلفی دارند فهم های کاملا مختلفی وجود داردکه هیچ یک برتر از دیگری نیست. نگا:هرمنوتیک، سبحانی جعفر،ص/66و67.

  عبدالکریم سروش می گوید:”فهم ما از متون دینی بالضرورة متنوع ومتکثر است واین تنوع وتکثر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست،ونه تنها متنوع ومتکثر است، بلکه سیّال است،”.. صراطهای مستقیم،ص/2.

  ودر باره ی نسبی بودن ثوابت معرفت دینی نیز می گوید:”ثابتات معرفت دینی هم ، به فرض تغییر رکن بیرونی معرفت دینی، می توانند تغییریابند”. در نتیجه:”اگر معارف بشری غیر دینی دچار قبض وبسط شوند، فهم ما از شریعت نیز لاجرم دچار قبض وبسط خواهد شد، این قبض وبسط گاه خفیف وخفی است وگاه شدید وقوی”نگا:  سروش،قبض وبسط..ص/486.

اگر ادعای تغییر فهم معارف دینی ومتکی بودن آنها به معارف بشری،تنها در حوزه ی اجتهادات ومتغیرات خلاصه شود بلامانع است، زیرا این مطلب طبق اقتضای روح شریعت وحیات انسانی است، لکن سروش آن را به تمامی معارف دینی تسرّی می دهد ومی گوید: “وبعنوان یک حکم کلی می توان چنین گفت که تمام معارف دینی به معرفتهای بیرونی مستنداست وهیچ فهم دینی وجود ندارد که از فهم غیر دینی در سطوح مختلف، مستقیم وغیر مستقیم کمک نگیرد وثبات وتحول فهم دینی به ثبات وتحول فهمهای بیرونی مستند است، .. واین فهمهای بیرونی بطور کلی در سه دسته جای می گیرند،تجربه ی حسی،عقل وتجربه ی عرفانی. لذا فهم دین از علم وفلسفه وعرفان تأثیر قطعی می پذیرد”. نگا: سروش،قبض وبسط..ٌ/160.

 سروش در این مقولات که ازوی نقل شد دو ادعا مطرح کرده  که هیچ کدام مسلّم نیستند بلکه منتهی به یک نتیجه ی غیر قطعی وغیر مسلم می شوند که براساس قیاس منطقی می توان آن را چنین ذکر کرد.”کل معرفت دینی متکی به معارف بشری است(صغری)، کل معارف بشری در تغییر است(کبری)، کل معرفت دینی در تغییراست (نتیجه)”.

 با ادنی دقت می توان فهمید که صغری وکبری در این قیاس هردو باطل هستند پس نتیجه نیز قطعا باطل است . چرا که بسیاری از معارف دینی متکی به معارف بشری نیستند از جمله غیبیات، وبسیاری از معارف بشری هم در تغییر نیستند چون بخشهای از ریاضیات وبدیهیات حسی وعقلی و…بنا براین نتیجه نیز به طور قطعی نادرست است.

 آنچه در این نوشتارمدّ نظراست بیان میزان مقبولیت یا عدم مقبولیت هرمنوتیک درنزد مسلمانان است، لذا از باب تلخیص ونتیجه گیری می گویم: ادنی دقت در دانش برجای مانده از علمای مسلمان نشان می دهد اهتمام هرچه بیشتر وغورسی در عمق معانی نصوص کاری است بس پسندیده ومطلوب لیکن در روایات دو چیز مورد نکوهش واقع گشته اند، اوّلی تحمیل رأی شخصی بر نصوص که تفسیر به رأی نامیده می شود. ودوّمی ورود به بطن متشابهات وتأویل آنها طبق میل وهوای نفس(کار باطنیان) که تأویل نامیده می شود، علاوه بر این، در هرمنوتیک دو چیز وجود دارد-چنانکه ذکرش رفت- که هیچکدام در میان علمای مسلمان پذیرفتنی نیستند اولی استقلال متن از ماتن متکلم، ودوّمی پذیرش نسبیت و بی نهایت بودن معانی بعنوان اصلی حاکم بر تمامی نصوص، اعم از نصوص مربوط به اصول یا فروع، عقاید یا شرایع، عبادات یا معاملات ،و…

 فراتر از استقلال متن از ماتن، طرفداران هرمنوتیک در فلسفه ی زبانی موضوع مرگ مؤلّف را مطرح می کنند، نیچه بانگ برمی آورد،”خدامُرد”. واضحترین شکل فلسفه در غرب ازهگل تانیچه اندیشه ی مرگ خدا بود، واین یک حیله ی شیطانی بودزیرا با این سخن فلسفه های انسانی را بجای خدا قرار می دادند به دیگر تعبیر انسان خودرا در جای خدا قرار می داد، نیچه تصریح می ورزید که:”مؤلف به مثابه ی مؤسس نص مرده است ودیگر نمی تواند نقش پدری خودرا ایفا کند” نگا: العلمانیون والقران..،ص/697-698.

  این اندیشه به الفاظ اجازه ی استقلال ومرکزیت نهایی می دهدوصاحبان وگویندگان آن را کنار می نهد ودر نتیجه ی آن ساختار گرای جای خودرا به نظریه ی تفکیک  می دهد که منجر به مرگ متن نیز می شود.

در پایان مبحث هرمنوتیک اشاره به این مطلب را لازم می دانم که میان هرمنوتیک فلاسفه ی غرب و تأویل سکولارهای خودی یک رابطه تنگا تنگ وجود دارد واین دو نسخه باهم بسیار شبیه هستند وفقط در اسم اختلاف دارند.

5- ادیان واحکام دینی “تاریخمند” هستند:

  ازباب وجوب تحدید موضوع مورد مناقشه لازم است قبل از هر چیز مقصود به تاریخمندی ادیان  واحکام دینی را مشخص ومحدد گردانیم وانگهی روی آن به نقد ونظر بپردازیم، زیرا از قدیم گفته اند “ثبّت العرش ثمّ انقش” لازم به ذکر است مراد ما به تاریخمندی در اینجا تاریخمندی از منظز فلاسفه ی مغرب زمین بعد از رنسانس وپیروان آنان در ممالک مسلمان نشین است که خودرا روشنفکران یا نواندیشان دینی  می نامند.

  تعریف: دکتر محمد ارگون در تعریف تاریخمندی می گوید:”تاریخمندی یعنی تحوّل وتغییر “ارزش” ها درپی تغییرعصر وزمان” نگا: من الإجتهاد الی نقد العقل الاسلامی ،ص/26.

درتعریف فراگیرتر تاریخمندی می توان گفت:”خاضع وتسلیم گشتن هستی وهرآنچه در آن است برای نگرش مادی زمکانیِ(زمانی ومکانی) استوار بر حتمیت ونسبیت وصیرورت (تغییر)، تاریخمندی نامیده می شود”. نگا العلمانیون والقرآن الکریم،ص/332.

تاریخمندی ادیان: آگوست کونت(1798-1857)ازشاخصترین چهره های تاریخمندی ادیان می گوید:”بشر تا کنون سه مرحله پشت سر نهاده است.

1-لاهوت: در این مرحله حوادث پیرامون رابه اراده ی فعال کائنات نسبت می داد که تا حدّ زیادی به آنان شباهت داشت، سر آغاز این مرحله بنا به نظر کونت”فتشی”یا”مذهب حیوی” نامیده می شود. 

2-مرحله ی متافزیک: در این مرحله تعدد نیز به شکلی کمترشیوع پیدا کرد، چون اراده ها به کائنات طبیعی با عظمت، مانند آسمان وبحر وزمین نسبت داده می شدند، وچون خدایان که کسب رضایت شان واجب است به این موجودات نگریسته می شد.

3-مرحله ی وضعیه: در این مرحله همه ی خدایان تحت اراده وسیطره ی خدای یگانه درمی آیند که مرحله ی توحید نامیده می شود.نگا ولیم کلی رایت،تاریخ فلسفه ی جدید،ص/383.

کانت نیز مراحل تکامل عقاید وباورهای انسانی را به سه مرحله ی،اسطوره پرستی وروح گرای، وانگهی عقلاگرای، ودرنهایت واقع گرای تقسیم می کند. نگا:العلمانیون والقرآن الکریم،ص329. به نقل از الدین الدراز،ص/84

ادامه دارد

از طريق
محمد ملازاده
منبع
https://sozimihrab.org/
نمایش بیشتر

محمد ملا زاده

@نویسنده و مترجم @آذربایجان غربی - پیرانشهر @فعال دینی و دعوتگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا