دعوت اسلامیشخصیت ها

زندگینامه عالم ربانی ملا محمد رضایی (3-1)

استاد ملا محمد رضائی فرزند عبدالرزاق فرزند عبدالهادی فرزند عبدالوهاب فرزند عبدالعزیز در روستای بارزان تابع شهرستان آکره (ئاکری) عراق دیده به جهان گشود . البته تاریخ دقیق تولد ایشان معلوم نیست چون بعد از آن که ملبس به لباس روحانی شده شناسنامه ایرانی گرفته اند ولی از آثار و گفته های دوستان و استادانی که در حضورشان تحصیل کرده اند مشخص می گردد که وی در سال 1285 شمسی متولد شده است و بعد از تولد خانواده اش به شهرستان آکره کوچ کرده و در آنجا سکنا می گزینند. وی در همان اوایل کودکی سایه ی پدر مهربانش را از دست داده و تحت حمایت مادرش بزرگ شده است و دوباره همراه با مادرش به روستای بارزان برگشته و در همان روستا که مرکز علم و فرهنگ دینی بوده مشغول فراگیری قرآن و تجوید وعقیده ی ایمان  و مقدمات فقه در مسجد تاریخی بارزان  که به عاقد بارزان معروف بوده ، گشته است.

در آن زمان می بایست کلیه کودکان بعد از خواندن قرآن، کتاب عقیده که به زبان کردی نوشته شده بود، بخوانند و حفظ نمایند ؛ چون خانواده بارزانی تا زمان شیخ محمد پدر ملا مصطفی به عنوان خلیفه های مشایخ نهری مروج طریقه نقشبندی بودند و می بایست آداب و تقالید اسلامی مراعات نمایند.پس از مدتی مانند طلاب وقت راهی حجره های تحصیل در شهرستان ئاکری شد. وی تحصیلات ابتدائی را در همان شهرستان گذراند و در شهرهای کرکوک و هولیر و شقلاوه نیز تحصیل علم نموده و پس از آن راهی کشور ایران شد و در روستای (گردیک) مرگور کتاب (سیوطی) را در خدمت یکی از عالمان آن روستا خواند و همچنین در منطقه ی صومای در روستای سِیدان در خدمت (سَیدا ملا مجید) تلمّذ نموده است. وقتی که استادش قصد هجرت به روستای سوره بان کرده وی نیز به همراهش به آن روستا رفته و در آنجا به علت نبود حجره سایبانی به عنوان حجره برای مطالعه ی طلاب درست میکنند.

 پس از آن برای ادامه ی تحصیل با پای پیاده راهی روستای پسوه واقع در منطقه لاجان پیرانشهر شده که در اثر پیاده روی زیاد پاهایش زخمی می شوند. ایشان این سختی را تحمل کرده تا بتوانند در حضور عالم برجسته به نام استاد ملا عبداله برهانی کسب فیض کنند؛ ولی وقتی که به حجره رسیدند به علت کثرت طلاب در آنجا جایی برای ماندن به وی داده نمی شود.

اما پس از آنکه مالک روستا به نام قرنی آقا اطلاع پیدا می کند که طلبه ای از مناطق صومای برادوست به حجره آمده، وی را به دیوان خانه اش دعوت می کند تا اوضاع مناطق شمال کردستان را جویا شود. وی از این موقعیت استفاده کرده و به قرنی آقا امیرعشایری می گوید به شرط آنکه شما نزد استاد برایم جا بگیرید آن وقت من هم شما را از اوضاع شمال کردستان مطلع می کنم. قرنی آقا هم به او این وعده می دهد و این وسیله ای شد که وی در آنجا بماند و پیش استاد مشغول تحصیل شود. استاد پس از چند روز تدریس متوجه می شود که وی شاگردی ممتاز و تیز هوشی است، لذا از تدریس به وی خوشحال بوده و البته زیرکی ایشان استاد را به مطالعه و تحقیق زیادی وا می داشت. خود ایشان تعریف می کردند که روزی در جلسه درس پرسشهای زیادی مطرح کردم که استاد مجبور شد برای رفع خستگی دوباره وضو بگیرد. وی در تعریف و تمجید استادش چنین می گوید: استاد ملا عبدالله برهانی آنقدر اهل تحقیق و تدقیق بود که می توانستم آنرا با عبدالحکیم سیالکوتی که بر کتاب (مطوّل) تفتازانی حاشیه نموده است مقایسه نمایم که دست کمی از ایشان نداشت والبته معلم توانایی بود.

روزی در گفتگوی میان شاگرد و استاد از کتاب (احیاءعلوم الدین) غزالی بحث می شود که ملا محمد بارزانی به استاد می گوید : من این کتاب را خیلی دوست دارم و استاد در تأیید سخنان ایشان می فرماید: من می خواهم این کتاب را به عنوان استاد برگزینم.

ملا محمد بر تأیید این کتاب همیشه این سخن استادش را بازگو می کرد. ایشان پس از اتمام کتاب مطوّل در حضور استاد راهی شهر کوی سنجاق در کردستان عراق شدند و در خدمت عالمی مشهور به نام استاد ملا محمد جلی زاده که به جناب ملا مشهور بود سکنا گزیدند، هر چند این افتخار نصیب هر کسی نمی شد ؛ ولی خوشبختانه مدت مدیدی از بحر علوم آن استاد بهره مند شد و توانست کتاب (جمع الجامع) که کتاب مهمی در اصول فقه است را در حضور ایشان شروع نماید.

البته استاد ملا محمد جلی زاده به علت کثرت طلاب آنان را دایره وار مینشاند و همه طلاب را مانند کلاسهای امروزی در یک کلاس شرکت می داد. شیوه ی تدریس استاد با دیگر اساتید متفاوت بود، ایشان عبارت کتاب را تحت اللفظی معنی نمی کرد بلکه خلاصه ی مطالب را عنوان می کردند و طلاب می بایست خود عبارت کتاب را معنی کنند و بفهمند و طلبه ای که زکی و با هوش نبود نمی توانست به صورت مفید از محضر ایشان استفاده نماید. استاد پس از سه روز تدریس کتـاب (جمع الجامـع) مطالـب را جمع آوری می کردند و به طلاب می گفتند مطالب این سه روز را با کتابم مقایسه کنید. 

در آن زمان استاد کتابی را در اصول فقه به نام (المصقول فی علم الاصول) که اکنون چاپ و منتشر گردیده تألیف می کردند.

ملا محمد بارزانی در حین تحصیل کتاب مذکور را با دست خط خود نوشته و هم اکنون این نسخه ی خطی در کتابخانه اش موجود می باشد. وی همچنین چند رساله دیگری از استادش دست نویس کرده و فعلاً موجود می باشند.

استاد جلی زاده دارای هیبت خاصی بود و طلاب کمتر می توانستند در حضورش حرف بزنند. ملا محمد بارزانی می گوید : روزی پیرامون مسائلی با استاد بحث می کردم در این حین سایر دوستان به من اشاره می کردند که دیگر به بحث ادامه ندهم. پس از خاتمه بحث همکلاسانم به من گفتند که چگونه توانستی با استاد بحث کنی؟ در جوابشان گفتم اشکالاتی داشتم خواستم با سئوال کردن از استاد آن را بر طرف کنم.

همچنین استاد جلی زاده در آن وقت مشغول تألیف تفسیری به زبان کردی از قرآن کریم بود و تا سوره هود پیشرفته بود و هم اکنون این تفسیر به چاپ رسیده است. استاد ملا محمد جلی زاده در فصل تابستان در باغ خود سایبانی درست کرده بود و در آنجا به طلاب درس می داد و ملا محمد بارزانی حاشیه های بیان شده توسط استادش را بر کتاب (جمع الجوامع) نوشته است.

وی مدتی در شهرستان هولیر در خدمت افندی هولیر کتابهای علم فلکیات را تحصیل نمود. ایشان پس از استفاده از محضر علمای کردستان عراق دوباره به کردستان ایران باز می گردد و برای بار دوم به قریه پسوه می رود اما این بار استاد و معلمی دیگر در آنجا بود و آن استاد ( ملا صالح مدرسی) مشهور به استاد ملا صالح جوله میرگی که در اصل ساکن شهرستان جوله میرگ ترکیه بوده و برای تبلیغ  و تدریس به این روستا نقل مکان نموده و در منطقه لاجان به علت کثرت علم و درایست ایشان به شافعی دوم مشهور بود. وی مدت زیادی نزد ایشان مشغول تحصیل علم بود و آخرین کتابهای درسی را نزد این استاد به پایان رسانید. استادش خیلی دوست میداشت که اجازه نامه ی ملا محمد را خود قرائت نماید ولی ملا محمد به علت شکست نفسی، خود را کوچکتر از آن می دانست که در ردیف علما قرار دهد و اجازه نامه بگیرد.

وی برای تدریس و ارشاد مردم لازم بود که تشکیل خانواده دهد تا در روستایی مشغول نشر فرهنگ دینی شود. در همین زمان بود که یکی از طلاب به نام ملا صادق یوسفی (رحمه ا…) به ایشان پیشنهاد می کند که اگر مایل به ازدواج است می تواند با خواهرش ازدواج کند. ملا محمد نیز به خاطر نجابت و دینداری خانواده ایشان با خواهرش بنام (نازو یوسفی) ازدواح می کند و ملا صادق به داماد تازه اش پیشنهاد میکند به جای او وظیفه ی پیش نمازی و تبلغ و تدریس روستای کایر  را بر عهده بگیرد؛ چون از یک سو وضعیت مالی ملا صادق خوب بود و از سوی دیگر با این کار می خواست درآمد ناچیزی را برای امرار معاش این خانواده تازه فراهم کند.

نکته ای که در اینجا قابل توجه است که از خود گذشتگی عالمان کـردستان را نسـبت به یکدیگر بیان می کند و باید بعنوان اسوه ای برای علمای این عصر باشد.

ایشان چند سالی در آن روستا مشغول تدریس و تبلیغ بودند که در همان زمان ملا مصطفی بارزانی در حال درگیری و مبارزه مسلحانه با رژیم شاه بود و بعد از برگشتن از جبهه هـای جنـگ به روستای کایر می آمد. ملا مصطفی وقتی وارد روستای کایر می شد از جلو پنجره حجره طلاب می گذشت با صدای بلند می گفت ماموستا هنوز تدریس می کند و هدفش این بود که ملا محمد از آمدن او آگاه باشد و درس را زود تمام کند تا با هم بنشینند و مسائل را بررسی نمایند.

در درگیری های آن زمان هواپیمای جنگی دولت وقت روستاها را بمباران می کردند و مردم به روستاها و جاهای امن پناه می بردند. در اثر همین بمباران ها احشام زیادی از جمله اسبهای زیادی زخمی می شدند که قابل درمان نبودند، ملا محمد دستور داد تا آنها را ذبح کنند و از گوشت آنها استفاده کنند.

البته چون خوردن گوشت اسب معمول نبوده بعضیها راضی نبودند و از آن استفاده نکردند ولی در منزل ملا محمد با پختن همین گوشت چند میهمانی را که از قریه برازان  آمده و میهمان وی هستند را با همین گوشت پذیرایی می کند که بعد از خوردن گوشت استاد آنها را مطلع می کند. آنان از این موضوع ناراحت می شوند ولی استاد با دلایل شرعی آنها را قانع می کند و می گوید چیزی که شرعاً حلال است، اشکالی ندارد.

همچنین استاد می گوید: روزی که هواپیماها روستا را بمباران می کردند و مردم به کوهها پناه می بردند من در روستا مانده و دست یکی از فرزندانم به نام عبدالرزاق را گرفته و بسوی قبرستان رفته و در پشت سنگهای قبرستان پناه گرفتیم، من به فرزندم می گفتن نترسید در حالی که خودم می ترسیدم تا اینکه  هواپیماها برگشته و الحمدا… هیچ تلفات جانی در برنداشت.

پس از اینکه دولت شوروی منطقه را ترک کرد و دولت شاه (محمد رضا پهلوی) به منطقه بازگشت هنوز سلطه کافی بر منطقه نداشت و هنور مرجعی برای حل و فصل و نزاع و مشکلات مردم تعیین نکرده بود. لذا در اثر آوارگی و اختلاس و هرج و مرج اموال مردم گم شده و یا به سرقت رفته بود و به همین دلیل ملا محمد را بعنوان قاضی موقت منطقه تعیین می کنند و ایشان موظف می شود در هفته دو روز به روستای منصورآباد رفته و مردم جهت رفع مشکلات و دعاوی به ایشان مراجعه کنند و به این صورت این مشکلات رفع شد. مدتی نیز استاد به روستای آورسی واقع در منطقه مرگور می رود و در آنجا نیز مشغول تدریس و تبلیغ می شود؛ در این ایام همسرش در اثر کارکردن با تیشه و چاقو یکی از انگشتانش را زخمی می کند که در آن زمان پزشکان محلی اظهار می دارند که انگشت وی باید قطع گردد، این موضوع استاد و همسرش را خیلی ناراحت می کند.

اتفاقاً پزشکی یهودی بنام حَنَنیا که در آن وقت پزشک  مشهوری بوده بعد از معاینه یادآور می شود انگشت قابل درمان است و احتیاجی به قطع آن نیست . استاد ملا محمد در طی دیدادرهایی که برای درمان انگشت همسرش با پزشک یهودی دارد وی را به دین اسلام دعوت می کند ولی پزشک یهودی قبول نمی کند و می گوید مگر دین حضرت موسی حق نیست؟ استاد می گوید حق است ولی منسوخ است. ایشان می گویند مگر در دین الهی نسخ هست. استاد می گوید بلی مگر نشنیدی در زمان حضرت آدم خواهر با برادرش ازدواج می کرد والان نه در دین شما و نه در دین ما این مسئله قابل قبول نیست.

پزشک یهودی چون در مقابل این براهین و استدلال دلیلی ندارد سکوت می کند. ولی باز هم مسلمان نمی شود و به استاد می گوید شما مرا به اسلام دعوت می کنید و دلیل هم می آورید در حالی که روحانی دیگر نیز مرا به اسلام فراخواند و من به ایشان گفتم شما که حتی کلمه مسلمان را خوب تلفظ نمی کنید چه انتظاری از من دارید که مسلمان شوم.

بعد از این گفتگو استاد به او هزینه درمان میدهد و طبیب یهودی هزینه را قبول نمی کند و می گوید ما استادی مانند تو داریم چگونه ممکن است از او هزینه دریافت کنیم. استاد هم در جواب به ایشان میگوید ما که پزشکی مانند تو داریم، چطور هزینه ای پرداخت نکنیم؟!

استاد می گفت در آن وقت انجیل عربی را مطالعه می کردم و خواب های بدی می دیدم و با خودم می گفتم احتمالاً این خواب ها در اثر مطالعه انجیل است. لذا از مطالعه آن منصرف شدم و دیگر خوابهای بدی ندیدم. آن پزشک در میان مردم می گفت ماموستا ملا محمد کتاب ما را مطالعه می کند.

استاد ملا محمد همان وقت که در وستای اورسی بود بادو تن از طلاب برای دید و بازدید از اقوام خویش به کردستان عراق می روند، هنگامی که به بارزان می رسند با شیخ احمد برادر بزرگ ملا مصطفی در محل تابستانی اش بنام (هوری) ملاقات می کنند و شیخ از آمدن آنها خیلی شاد می شود و می فرماید: خیلی خوب شد که شما تشریف آوردید چون من در نظر داشتم کسانی را به نزدتان بفرستم تا هم جویای حالتان باشم و هم خانواده تان را به بارزان بیاورند تا برای همیشه در این جا زندگی کنید و شیخ اصرار می کند حالا که خود آمده اید نباید برگردید و ما افرادی را می فرستیم تا اثاثیه منزل و اهل خانواده را با خود بیاورند.

استاد ملا محمد می گوید: به فکر افتادم چگونه شیخ را قانع کنم تا اجازه دهند دوباره به ایران بازگردم. به ایشان گفتم چند سالی است من در روستایی پیش نماز می باشم و به بعضی از مردم آنجا بدهکارم، لذا اگر اجازه دهید بر می گردم تا هم بدهیهایم را بپردازم و هم از مردم حلالیت طلبیده و اگر آماده شدم شما را مطلع می کنم .

جناب شیخ قانع  شد و اجازه داد  ملا محمد باز گردد. ولی دیری نپائید که در اثر جنگ کردهای عراق با دولت وقت بناچار به ایران پناهنده شدند و در منطقه مرگور در اطراف روستای گسیان در چادرها مستقر شدند. ملا محمد تا از آوارده شدنشان اطلاع پیدا کرد بسوی آنها رفته تا اگر کاری از دستش برآید برایشان انجام دهد. وی می گوید: وقتی ملاقاتشان کردم شیخ احمد فرمودند الحمدا… که شما به عراق نیامدید و گرنه مانند ما آواره می شدید گفتم: تقدیر الهی اینگونه بود که به آنجا نیایم و گرنه من که از شما عزیزتر نبودم.

پس از روستای اورسی معتمدین روستای صوفیان منطقه اشنویه که از قبل و در زمان طلبگی در روستای پسوه با آنها آشنا شده بودند از وی دعوت می کنند به قریه صوفیان برود و ملا محمد نیز دعوت را قبول کرده و در منطقه شهره ی عام و خاص میگردد.

ایشان حدود هشت سال در این روستا می مانند و طلاب زیادی از شمال و غرب کردستان از حضور پر برکت ایشان استفاده می کنند.

روزی استاد در مسافرت است و ارباب روستا مردم را مجبور می کند علفهای مزرعه اش را درو کنند وقتی استاد از مسافرت بر می گردد ناراحت می شود و می گوید مردم با دلخواه خود به این کار نیامده اند، لذا ممکن است این علف ها حرام باشند و راضی نمی شود این علفهای مشکوک را به گاوهای خود بدهد و اکنون نیز با گذشت زمان مردم روستا این حکایت را نقل می کنند و معتقدند استاد ملا محمد رضایی مرد با تقوایی بودند و دوران پیش نمازی استاد در آن روستا را دوران پر برکت و با نشاطی بازگو می کنند. استاد نزد مردم آن منطقه جایگاه خاصی داشت و اختلافات مردم با دخالت او زود رفع می شد.

روزی ارباب روستای جلدیان عبداله قادری به دلایلی یکی از رعایا را تهدید نموده و کسی جرأت نداشت برای عفو آن مرد میانجیگری کند. استاد ملا محمد در روز عید وی را همراه خود به منزل ارباب می برد و می خواهد برای او طلب عفو کند، ارباب نیز به خاطر استاد وی را مورد عفو قرار می دهد.

حاج اسعد محمدی ساکن روستای گسیان مرگور که قبلاً با ایشان آشنا بوده بواسطه دو نفر از طلاب ایشان بنام های ملا محمد طلاهر علیزاده و ملا عبدالعزیز شیخی از او درخواست می کند دوباره به منطقه مرگور برگردد و در روستای گسیان انجام وظیفه نماید و استاد درخواست ایشان را قبول می کند و در سال 1336 برای بار دوم به منطقه مرگور باز می گردد و در آن روستا مشغول تدریس و ارشاد مردم می گردد و طلاب از عراق و ترکیه و شمال و جنوب کردستان ایران از محضر ایشان استفاده می کنند و استادش ملا صالح مدرسی نیز یکی از فرزندانش بنام عبدالسلام را به نزدشان می فرستد و وی مدتی در آنجا مشغول تحصیل می شود.

زمانیکه بعضی از طلاب در آن روستا فارغ التحصیل می شوند و از استاد درخواست اجازه نامه می نمایند استاد به آنها می گوید من خودم نیز اجازه نگرفته ام و استادم نیز در قید حیات است. با اصرار زیاد با همراهی ملا صادق یوسفی به حضور استاد ملا صالح مدرسی که در آن زمان یکی از مدرسان مهم مدرسه علوم دینی شهرستان مهاباد بود، می روند. استاد ملا صالح از اینکه می دید شاگردان ملا محمد رضائی به این مرحله رسیده اند که اجازه بگیرند خیلی خوشحال می شود و اجازه نامه ای برای ملا محمد می نویسد و قرائت می کند و ملا محمد پس از گرفتن اجازه نامه از استادش، بلافاصله به دو نفر از شاگردانش بنام های ملا محمد طاهر علیزاده و ملا عبدالعزیز شیخی اجاره نامه می دهد و این اولین اجازه نامه های ایشان است که در مدت تدریس به شاگردانش داده و این مراسم در روستای گسیان برگزار می گردد.

ملا محمد بارزانی به مدت بیست سال در این روستا به تدریس و ارشاد و راهنمایی مردم پرداخت و شاگردان زیادی از محضر وی استفاده نمودند.

استاد ملا محمد با همکاری حاج اسعد محمدی توانست آداب و سنن دینی را در این روستا پیاده کند. یکی از این آداب ترک اختلاط زن و مرد در مراسم عروسی بود که اکنون در این روستا مراسم عروسی را بدون اختلاط و طبل و شیپور (زرنا) برگزار می کنند که یکی از فعالیت های مهم این شخص بوده است . اکنون حدود نیم قرن است که مردم این روستا در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می کنند و این اخلاق پسندیده مردم این روستا زبانزد اهالی منطقه است. از جمعیت 1400 نفری روستا بیش از نیمی از آن با قرآن مأنوس و به حفظ و تلاوت آن مشغولند.

چند سال پس از شکست شورش کردها در شمال عراق و پناهنده شدن آنان به ایران ، ملا مصطفی بارزانی (رحمه ا…) نیز پناهنده می شود و در شهرستان کرج سکنی می گزیند. در سال 1354 هیئتی از طرف ملا مصطفی در روستای گسیان با ملا محمد ملاقات می کنند و اظهار می دارند ملا مصطفی نیز مشتاق دیدار وی است. ملا محمد نیز با فرزندش عبدالرزاق و برادرزنش حاج سرتیپ یوسفی از معتمدین منطقه راهی کرج می شوند و با ملا مصطفی بارزانی ملاقات می کنند و این اولین ملاقاتی بود که پس از دهها سال انجام می شود و ملا مصطفی در این مدت حکایت ها و داستانهای زیادی برایشان بازگو می کند.

البته تا قبل از مسافرت ملا مصطفی بارزانی به آمریکا جهت معالجه، ملا محمد سه بار با وی دیدار می کند که بعد از دیدار سوم ملا مصطفی راهی آمریکا شدند و د راثر بیماری در همانجا دار فانی را وداع گفت و چشم از جهان فرو بست، روانش شاد.

در آخرین ملاقات ملا مصطفی بارزانی زمین کشاورزی را که نزدیک روستای سیبیان شهرستان اشنویه خریداری نموده را به وی می بخشد تا در آن زمین مسجد و مدرسه علوم دینی احداث نماید و خود وی نیز مدیریت و تدریس د رآن مدرسه را بر عهده گیرد. پس از مدتی مقدمات احداث این کار شروع شد؛ ولی با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی (ره) در زمستان 1357 و هجوم پناهندگان کرد عراقی ساکن ایران به مناطق کردنشین بویژه اشنویه سبب شد در این زمین برای آوارگان بناهای مسکونی احداث گردد. ملا مصطفی بارزانی نیز پس از تبریک پیروزی انقلاب اسلامی به بنیانگذارش که برای مداوا راهی آمریکا شده بود و در آنجا به دیار باقی شتافت.

استاد ملا محمد حتی در دوران کهولت نیز اهل مطالعه و تحقیق بود و همواره طلاب زیادی به منزل ایشان رفت و آمد داشتند و از محضر وی کسب فیض می نمودند و علمای منطقه نیز اکثراً به دیدارش می آمدند و در خصوص مسائل فقهی و دیگر مسائل با وی به تبادل نظر می پرداختند. استاد رضایی از سال 1355 تا 1376 در شهرستان اشنویه اقامت داشتند.

ادامه دارد

نویسنده:عبدالعزیز رضایی ، فرزند مرحوم ملا محمد رضایی

نمایش بیشتر

ســــۆزی میــــحڕاب

سایت ســــۆزی میــــحڕاب در آذرماه 1392 با همت جمعی از اهل قلم خوشنام و گمنام تاسیس شد ســــۆزی میــــحڕاب بدون جنجال و در اوج عملگرایی به ترویج مبانی میانه روی می پردازد ســــۆزی میــــحڕاب با هیچ جریان و هیچ احدی درگیری ندارد ســــۆزی میــــحڕاب رسالتی جز همزیستی و دگرپذیری ندارد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا