گفتگو

زندگی نامه شگفت انگیز ابراهیم ادهم(2-1)

بحث در مورد چگونگی زندگی و اوضاع واحوال این دوست خدا« ابراهیم ادهم» در بیشتر کتاب ها وسایت ها آمده است.
اسم وی ابراهیم پسر ادهم پسر منصور پسر زید پسر جابر عجلی است ، او در بلخ زندگی می کرد و ملقب به ابو اسحاق است ،پدرش اهل خراسان بود. در سال 100 هجری در مکه به دنیا آمده است. هنگامی که پدر و مادرش به مکه می روند آنجا به دنیا می آید.
*ابراهیم در اوایل جوانی ، پادشاه بلخ و بخارا بوده است و همیشه قصر وی پر از وزیر و بزرگان و کار به دستان و خدمه و حشمه بوده است.

پدر ابراهیم ، وقتی فرزندش متولد می شود در طواف خانه کعبه برایش دعا می کند و می گوید : خداوندا اسم وی را ابراهیم گذاشتم، پس وی را صالح گردان .
ابراهیم ناگهان به پادشاهی و ثروتش پشت می کند و در دنیای بی بضاعت زندگی می کند، حتی زن و فرزندش را ترک می کند و به یک عابد تبدیل می شود و از همه چیز دست می کشد و از همه فاصله گرفته و گم و گور می شود.

بعد از سالهای سال و پس از اینکه دیگر پیر شده بود ، در مکه بار دیگر پسر و زنش را می بیند و با آنها دیدار می کند.

گویند وقتی ابراهیم دنیا را ترک گفت، پسر خیلی کوچکی داشته که اسمش اسحاق بود ؛ وقتی پسرک بزرگ شد از مادرش سراغ پدر را می گیرد ، مادرش هم تمام ماجرای زندگی پدرش را برایش تعریف می کند و می گوید: پسرم ؛ مردم می گویند که پدرت زنده است و در مکه زندگی می کند، بعد از سالها با مادرش به مکه می رود و پدرش را پیدا می کند و به دیدارش می شتابد و در حالی که در مکه روبروی (رکن یمان) ایستاده و دعا می کند ، وقتی که ابراهیم زن و فرزندش را می بیند حالش دگرگون می شود ، همینکه همسرش وی را می بیند و می بیند که ابراهیم قبلاً چگونه بوده و حالا چگونه است !به گریه می افتد و با گریه به پسرش می گوید که پسر عزیزم این پدرت است ،مردم وقتی  آنها را دیدند همگی با هم گریه می کردند. همسر ابراهیم زیر لب این سروده را زمزمه می کرد« کسی که من گمش کردم اگر سلیمان هم گمش می کرد دیو و پری به حالش گریه می کردند»

 گویند بعد از آنکه همه به دیدار هم شاد می شوند، پسرشان وفات می کند.

ابراهیم همیشه در دعاهایش می گفت: ای خدای عز و جل من به خاطر شما ترک این دنیا نموده ام، همواره به دنیا پشت می کنم
در زمان پادشاهیش چیزهای غیر عادی و خیلی عجیبی روی می دهد که باعث می شود ابراهیم تخت پادشاهی بلخ و بخارا را رها نماید و به طرف شهر مروه حرکت کند. مدتی را در آنجا به سر می برد بعد به طرف نیشابور حرکت می کند بعد ازآنجا به شام و عراق می رود. ابراهیم با دوستانش سوفیان سوری و فضیل عیاض به مکه می رود و شروع به دینداری می کند،بعد از آنجا دوباره به شام برمی گردد و در مجلس بحث و درس امام ابو حنیفه می نشیند،به دنبال کار و رزق حلال می گشت برای گذراندن زندگی روزمره خود از هیچ کس چیزی را طلب نمی کرد و با زور بازوی خود نان در می آورد.

چندین شغل عوض می کند از جمله آسیابانی وپاسبانی و کارگری.

او همواره خود را از دنیا و زرق و برقش دور می کرد، زیاد روزه می گرفت و برای حال فقیرها و کم درآمدها همیشه ناراحت بود. عاقبت در سال 162 هجری وفات نمود . آرامگاه او در شهرجبله ی سوریه است.
عواملی که باعث توبه ابراهیم شد:
1- هنگامی که پادشاه بود شبی در کاخش خفته بود که ناگهان کاخش به لرزه درآمد تا اینکه ابراهیم از خواب پرید سرو صدا ی آنقدر بالای پشت بام کاخ زیاد بود که ابراهیم با تعجب و سراسیمه فریاد می زد که این کیست؟ از غیب صدایی به گوش می رسد و میگوید: منم آشنایم ، شترم را گم کرده ام ، دارم دنبالش می گردم! ابراهیم با ترس و تعجب فراوانی می گوید:ای مرد صاحب شتر بر بام چکار می کند!! بعد صدا می آید و می گوید ای ابراهیم ادهم، ای غافل از خدا، خوابیدن شما در این جای گرم و نرم و در این قصر زیبا، با این پوشش لباس گران بها، از گشتن من به دنبال شترم در پشت این بام عجیب تر است ، شما برای این خلق نشده ای که اینگونه زندگی کنی. ابراهیم که این حرفها راشنید از ترس و نگرانی دیگر خوابش نبرد.


2- حادثه آمدن فردی به سرای ابراهیم
صبح بعد از حادثه شب گذشته، ابراهیم خیلی نارحت و غمگین به سرایش آمد، مثل همیشه سربازان و پاسبانان شمشیر به دست و وزیران در جایگاه خود ایستاده بودند، در این حال مردی با هیبت سامناکی وارد شد، سربازان و پاسبانان بارگاه نتوانستند جلویش را بگیرند، پیش ابراهیم آمد و روبرویش نشست، ابراهیم تعجب نمود، چون تابحال کسی نتوانسته بود بدون اجازه قبلی وارد شود ! ابراهیم از وی سوال کرد که برای چه کاری آمده ای ای مرد؟! مرد با خون سردی از وی سوال کرد، مگر اینجا کاروانسرا نیست؟!

ابراهیم گفت: ای مرد چه می گویی کاروانسرا کجا بود! اینجا قصر و بارگاه من است!! مرد گفت: مگر قبل از شما مال چه کسی بوده است؟ ابراهیم گفت: مال پدرم، مرد سوال نمود قبل ازاو چی؟! ابراهیم جواب داد فلان کس و فلان کس بدین شیوه چندین نسل را برشمردند.
پس مرد گفت من از شما می پرسم اگر این جا کاروانسرا نیست پس چیست؟ که هر روز یکی می آید و می رود و هر روز اینجا دست کسی است؟! مرد این را گفت و جلوی چشمان مردم بیرون آمد و رفت؛ ابراهیم که این حال و ماجرا را دید خیلی ترسید وبلند شد و به قصر خود برگشت و نمیدانست چکار باید بکند!!


3- رفتن ابراهیم به شکار
روزی ابراهیم فرمان شکار می دهد که با پاسبانان و دست یارانش به بیرون روند برای شکار و خوشی. هنگام رفتن به شکار ابراهیم از سواران دور می شود و به دنبال شکار راه می افتد، در راه صدایی می شنود. ابراهیم به طرف راست و چپ خود می نگرد و چیزی نمی بیند، چندین بار صدا را می شنود که می گوید :

ای ابراهیم این کیف و سرخوشی برای چیست؟ ای ابراهیم این چه کاری است؟ آیا شما برای این خلق شده اید، به تو فرمان داده ام که این کارها را انجام دهی؟! آیا شما گمان می برید که بیهوده و عبث آفریده شده اید؟ فقط برای خوشی و بازی در این دنیا آفریده شده اید ! آیا شما پیش ما باز نخواهی گشت؟! ای ابراهیم از خدا بترس، و برای آن دنیا توشه جمع کن.
بعد از آن حادثه ابراهیم از اسبش پیاده می شود و برمی گردد پیش سربازانش و فرمان بازگشت می دهد.
گویند در راه بازگشت چوپانی را می بیند لباس های خود را به وی می دهد و خود نیز لباس های چوپان را می پوشد! این حادثه باعث می شود که ابراهیم از پادشاهی و ثروت و تمام دنیا بگریزد و در دنیا به فکر آخرت بیفتد و برای آن سرا توشه ای دست وپا کند.
در بیشترکتاب ها و نوشته ها از جمله کتاب« حلیه الاولیا» تاریخ نویس حافظ ابو نعیم اصفهانی آمده است که دست به دست این حادثه را روایت کرده اند تا رسیده به صوفیان سوری و شقیق بلخی رفیقان ابراهیم ادهم تا اینکه به بخاری و سیاتی رسیده است، تا در آخر یونس بلخی این حوادث را روایت وو از سرگذشت ابراهیم ادهم تأیید کرده است .
فرمان محمود

ترجمه : سه وزه حیدری

بخش دوم مقاله

نمایش بیشتر

سه وزه حیدری

@ مترجم وشاعر @ آذزبایجان غربی - مهاباد ☑ کارشناسی روانشناسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا