خانواده

قرائتى متفاوت از جایگاه زن در اسلام

خواجه بشیر احمد انصاری

روز جهانى زن فرصتى را مهیا نمود تا سر مسئله ای را بگشائیم که مدتى است عده اى از خوانندگان عزیز تقاضا نموده اند تا پیرامون آن بنویسیم. این مسئله جایگاه زن در منظومه فقهى و اعتقادى مسلمانان است که از سال ها بدینسو بحث روى آن جریان داشته و تنور آن هر روز داغتر شده و بالآخره در مرکز گفتمان تمدن شرق و غرب قرار گرفته است.

مسئله زن در هر مکتب و هر جامعه و در هر زمان و مکانی در پرتو فلسفه ها، مذهب ها و جوامع مختلف به گونه علیحده طرح و تفسیر گردیده و برداشت “مرد” از “زن” همیشه از ایدیولوژى و مذهب و سنت هاى اجتماعى و سلیقه هاى شخصى رنگ گرفته است.

پیرامون زن و جایگاه او در اسلام، از گذشته هاى دور تا لحظه نگارش این سطور، سخنان زیادى گفته شده و هزاران کتاب و مقاله و بحث و درس و سخنرانى بدان تخصیص داده شده است. اما بخش بزرگ آنچه گفته اند و شنیده ایم و خوانده ایم بصورت عموم از دو گرایش رنگ مى گیرد. گروهى اسلام را دینى زن ستیز معرفى نموده اند که شرق شناسان استعمارى و کشیشان مسیحى در رأس آن قرار دارند. در مقابل، گروهى از مسلمانان از موضعى مردانه به دفاع از اسلام برخاسته اند.

بیائید نخست از خود مسلمان ها آغاز نمائیم و سپس به سراغ دشمنان اسلام رویم. اگر به میراث فرهنگى اسلام مراجعه نمائیم، مى بینیم که دسته اى از فقیەهاى متقدم ما قرائتى کاملاً مردانه از پیام وحى و برداشتى کاملا مذکر از متون دینى داشته اند. از جمله خواجه نصیر الدین طوسى از فلاسفه و مفسران بزرگ قرن هفتم هجرى کتابى دارد بنام (اخلاق ناصری) که در صفحه ۲۱۹ آن مى نویسد: «در احادیث آمده است که زنان را از آموختن سورە یوسف باید منع کرد که استماع امثال آن قصه، موجب انحلال آنها از عفت می شود و از شراب هم باید کاملاً منع کرد، اگر چه اندک باشد چرا کە سبب وقاحت و هیجان شهوت گردد و در زنان هیچ خصلت بدتر از این دو خصلت نیست». طوسى در صفحه ۲۳۱ همین اثر خویش در باره تربیت فرزندان مى نویسد: «… فرزند باید از مخاطبه با عوام و کودکان و زنان و دیوانگان و مستان تا می تواند احتراز کند». فکر نمی کنم که بطلان سخنان طوسى نیازى به دلیل عقلى و یا شرعى داشته باشد و پرداختن به آن چیزى جز ضایع ساختن وقت خواننده نخواهد نبود.

در کتابهاى حدیث هم گاهى به سخنان عجیب و غریبى بر مى خوریم. یکى از این نمونه ها حدیثى است که “حاکم” در کتاب “المستدرک” خود نقل نموده است. این حدیث می گوید: “لا تعلموهن الکتابه” یعنى به زنان نوشتن تعلیم ندهید. بدینصورت پیامبرى که پیام آسمانى او با گلواژه (اقرأ- بخوان) آغاز شده، خودش فراگرفتن دانش را براى هر مرد و زنى فرض دانسته و همسرش یکى از دانشمندان بلند آوازه دانش و ادبیات زمانش بحساب مى آید، مخالف تعلیم و تربیت زنان معرفى می گردد! گرایش زن ستیزانه، عرصه ادبیات را هم فرا گرفته و در حالى که قرآن از زنده به گورکردن دختران با زبانى سخن می گوید که شنیدن آن دل آدمى را آب مى کند، “راغب اصفهانى” مى آید و در کتاب “محاضرات الادباء” خویش زنده به گور کردن دختران را بزرگ منشى می داند! تصویر زن در شعر و سخن عده اى از سخنوران حوزه فرهنگى خود ما نیز چندان خوشایند نیست، ولى چون به اندازه کافى روى آن کار شده است، لهذا پرداختن بدان چیزى جز تکرار مکررات نخواهد بود.

در این شکى نیست که گروه بزرگى از دانشمندان دینى ما قرائتى مردانه از متون مقدس مذهبی داشته اند، ولى اگر این متون را در چهارچوب اصول و ضوابط علمى و اکادیمیک گذاشته و در روشنى شرایط زمانى و مکانى و در پرتو ”جغرافیاى حرف” مطالعه و باز خوانى نماییم، به آسانى درخواهیم یافت که اسلام، زنان را بسان سایر ستمدیدگان و قربانیان تبعیض و تفوق طلبى مورد توجه جدى خود قرار داده است.

قرآن چیزی می گوید، ولى تأویل جناب ملا صاحب از وحى چیز دیگرى است که بە قول اقبال، هم خدا و هم جبریل و مصطفى را در حیرت مى اندازد. قرآن مى آید و در آیه هاى ۴۲ تا ۴۶ سوره آل عمران از فرستادن وحى به مریم و در سوره هاى هود و الذاریات به حضرت ساره و در سوره قصص با مادر موسى سخن می گوید، ولى اندیشه‌ی رایج در میان مسلمانان، نبوت را تنها مخصوص مردها می داند. امام اشعرى و قرطبی و ابن حجر عسقلانى شارح بخارى و ابن حزم اندلسى، قرن ها قبل مریم و ساره و مادر موسى و آسیه را از جمله پیامبران بحساب مى آورند، ولى نظریات ایشان در زیر انبوهى از ورق و کتاب و ذهنیت غالب جامعه پنهان مانده و فرصت نشر نمى یابد. قرآن مى آید و از بلقیس (ملکه سبأ) و سلطنت او یاد می کند، ولى ملا صاحب، زنان را در کنار کودکان و دیوانگان مى نشاند. قرآن کریم درایت، زیرکی، دوراندیشی و مدیریت صحیح بلقیس را می ستاید و واکنش تند و نادرست مردان اطراف ملکه مذکور را اشتباه خوانده و در نتیجه صلاحیت، تدبیر و مدیریت زن را تایید می کند، ولى ذهنیت جمعى ما، زنان را شایسته هیچ کارى نمی داند. پیامبر اسلام خود مدیریت شرکت تجارتى زنى را بدوش می گیرد ولى ما زن را عائله یعنى: (باردوش) خطاب می نمائیم. عایشه همسر پیامبر اسلام شب ها و روزها مارش نموده و رهبرى یکى از شاخه هاى بزرگترین کشمکش جهان آن روز را بدوش مى گیرد، ولى روحانى ما مشارکت سیاسى زن در امر جامعه را امری ناپسند می داند. زنى در صدر اسلام در اثناى خطبه نماز جمعه از جایش بر خاسته و بر عمر که نیرومندترین دولت آن زمان را رهبرى می کرد، فریاد مى زند و اشتباهش را اصلاح مى نماید، ولى در همه افغانستان مسجدى یافت نمى شود که زنى را در آن راه دهند.

زن در جامعه ما سرنوشتى دردآور داشته ولى از آن هم دردآورتر سرنوشت مذهب بوده است. به این معنى که ذهنیت هاى عقب مانده ما دشمنى با این نیمه مظلوم نوع انسان را رنگ و آب دینى داده و زن را در منگنه سنت هاى رایج اجتماعى گذاشته و طبق دلخواه خویش شکل داده اند. ولى آنچه بنام دین در حق زن اعمال مى شود کارى با دین نداشته، بلکه از روابط و مناسبات قبیلوى جامعه ما نشأت نموده است که دین در زمینه آن پاسخگو نیست و این امر  همه قلمرو مسلمانان را شامل مى شود، مربوط به عصر حاضر هم نیست بلکه قرن هاى متمادى را در بر می گیرد. ولى حساب سنت ها را از حساب مذهب و برداشت از دین را از متون ثابت دینى باید جدا نمود. سنت و مذهب در اندیشه عوام الناس در طول تاریخ با هم مخلوط بوده که مجموعه اى از باورها و رفتار ها و مناسبات اجتماعى را بوجود آورده و جوامع انسانى در بیشتر حالات این مجموعه درهم آمیخته را بصورت کل مقدس شمرده اند. بی خبر از اینکه این سنت ها از محصولات داخلى جامعه اند و به اسلام مربوط نمى شوند. از همین لحاظ روشنفکران ما که می خواهند با خرافات مبارزه کنند با مجموعه اى آمیخته از عنعنات اجتماعى و مذهب دست و گریبان مى شوند و در مقابل آنکه می خواهد از مذهب دفاع کنند، در کنار آن از سنت هاى منحط اجتماعى هم دفاع می نمایند. بطور نمونه، روشنفکر بە بهانەی چادر، بر حجاب اسلامى حمله می کند و فرد سنتى هم بە نیت دفاع از حجاب، از چادر و دلاق به دفاع بر مى خیزد و هر شکل دیگر لباس اسلامى را منکر مى شود.

ذهنیت رایج در حوزه حقوق زنان بیشتر از تلقى هاى شخصى و عوامانه برخی از آخوندهای ما نشأت می گیرد.

اینکه چرا مؤسسات سنتى آموزش دینى در صد سال گذشته مبارزانى چون مولوى محمد سرور واصف، میر قاسم خان، مولوى عبدالرب، ملا فیض محمد کاتب، ملا عبدالحق و امثال ایشان را بوجود آورد که پیشرفته ترین نهضت سیاسى زمان شان را رهبرى نمودند، ولى صد سال بعد نهاد هاى عنعنوى آموزش دینى ما، دیگر چنان بزرگانی را تربیت ننمود، پرسش بزرگى است که پاسخ مى طلبد.

بخش دوم تصویرى که از زن در پرتو اسلام داده شده است به غیر مسلمانان و یا دشمنان اسلام بر می گردد. امروز از لهجه رسانه هاى گروهى غرب و اندیشه مسلط بر روند موضعگیرى هاى بزرگ این کشور ها بر مى آید که یکبار دیگر قرعه دشمنى غرب بنام اسلام برآمده و مسیحیت رسمى دست در دست نژاد سفید انگلوساکسون گذاشته و هردوى شان با نظام سرمایه دارى در همسویی کامل قرار گرفته و مثلثى را ساخته اند که به چیزى کمتر از کوبیدن همه فرهنگ ها، همه ادیان، همه تمدن ها و همه ایدیولوژى ها قناعت ندارند. یورش سختى که امروز بر اسلام برده مى شود، تنها مى تواند در چهارچوب برنامه بزرگى مطالعه شود که سرزمین نفت خیز و استراتیژیک جهان اسلام از قزاقستان گرفته تا الجزایر را مورد توجه خود قرار داده است. از طرف دیگر تجربه صد سال اخیر غرب با شرق و اروپا با جهان اسلام می گوید که نهضت هاى آزادیخواهى علیه استعمار غربى (سوسیال امپریالیزم و کپیتال امپریالیزم) در امتداد خط مراکش– اندونیزیا، در این صد سال اخیر بیشتر رنگ و صبغه اى دینى داشته است. امیر عبدالقادر جزایرى، عبدالکریم خطابى، مهدى سودانى، عمر مختار، سید جمال الدین افغانى، ابراهیم بیگ، انور پاشا، میر مسجدى، ملا مشک عالم و امثال آن نمونه هاى بارز مبارزه علیه استعمار در زیر پرچمى بوده اند که از ذخیره فناناپذیر توکل، مجاهدت، استقامت، آزادى و معنویت دینى زاد مى گرفتند.

یورش سخت و تهاجم ظالمانه اى که امروز اسلام بدان مواجه است هدفش چیزى جز محروم کردن شرق از همین ذخیره گاه بزرگ معنوى و استرایژیک نیست.

اما نخستین مسئله اى که از عصر استعمار کهن بدینسو بر سر آن هیاهو افکنده اند، مسئله تعدد زوجات و یا چند همسرى در اسلام است. کسانى که در این باب بر اسلام خورده گرفته اند، در گذشته و حال بیشتر شرق شناسان استعمارى، کشیشان سیاستمدار و سیاستمداران کشیش بوده اند. شگفت اینکه این تیر از کمان کسانى برمى خیزد که زن را شبیه به شیطان دانسته، ازدواج را گناه پنداشته و پاکى را در مجرد زیستن تصور می نمایند. امروز این هیاهو چنان بلند برپا است که نزدیک است تلقى کلیسا از زن و اندیشه ی مجرد زیستن انسان را که با تولید نسل آدمى در تضاد است، کاملا از یادها محو نماید.

در میان فیمینست ها هم از تعدد زوجات زیاد سخن برده می شود، غافل از اینکه مسئله چند همسرى از جمله مسایلى است که نمی توان آن را خارج از دایره زمان و محیط مطالعه نمود. مشکل روشنفکران ما در این است که از این سوى تاریخ به تعدد زوجات مى نگرند، اگر آنها از آنسوى تاریخ به این پدیده نگاه کنند، خواهند دید که در جامعه اى که حد و مرزى براى همسران نبود، تحدید همسر به چهار و اینکه چون نمى تواند انصاف را رعایت نماید به تک همسرى رضایت دهد، نه به معنى تعدد، بلکه به معنى تحدید بوده است. در میان تمام ادیان بزرگ ابراهیمى (یهودیت، مسیحیت و اسلام)، اسلام نخستین دینى بود که حدى بر تعدد همسران گذاشت، ولى با شیوه اى که نمی خواست بنیان خانواده ها را ویران نموده و خانه ها را بر سر ساکنان آن فرو نشاند.

اسلام کار دیگرى کرد که شایستەی چنین آئین بزرگى بود. آری! قرآن آمد و بر دروازه تعدد همسران، قفل سنگین عدالت را کوبید. زیرا از نظر اسلام؛ انقلاب و دگرگونى پایدار اجتماعى، انقلابى است که بصورت شتابزده پیاده نشده و عنصر اجبار و اکراه در آن دخیل نباشد تا وحشت و بیگانگى و تفرقه ایجاد نکند. در جامعه اى که عده اى از مردان آن بیست و سى و پنجاه زن در قید نکاح خویش داشتند و مسئله چند همسرى نه تنها در عربستان که در هیچ گوشه دنیا نه از طرف مردان و نه از سوى زنان چیز بدى بحساب نمى آمد – تا اندازه اى که زن اول خود به خواستگاری زن دوم مى رفت- در چنین جامعه اى اسلام آمد و در آیە سوم سوره نساء گفت: شما نمی توانید بیشتر از چهار همسر داشته باشید و داشتن بیش از یک همسر نیز مشروط بر این که عدالت را مراعات نمائید. ولى باز در آیه ۱۲۹ همین سوره به صراحت تأکید نمود که شما در این مسئله نمی توانید عدالت را مراعات نمائید. این روانشناسی وحی است که با نفی پدیده ی چند همسری میان اعراب می گوید: “و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم”

یعنى: شما هرگز نمی توانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هرچند راغب و حریص بر عدل هم باشید.

از نظر قرآن دل با آنکه پهنایی فراختر از زمین و آسمان دارد، ولى نمی تواند دو عشق و دو محبت را در اقلیم خود راه دهد. مسیر حرکت احکام در اسلام از تک همسرى خبر می دهد و ما تا زمانى که مسیر حرکت احکام و دینامیسم درونى قرآن را در نیابیم درک ما از اسلام ناقص خواهد ماند. روش اصلاحى اسلام تقاضا می نمود تا سنت چند همسرى را بسان پدیده هاى اجتماعى دیگرى که هزاران سال در اعماق تاریخ و جامعه ریشه داشت و مردم نسل در نسل آن را بە میراث برده و بدان عادت کرده بودند، از راه تدرج و رفورم گام به گام دگرگون سازد. اصول ایدەآل اسلام در زمان پیامبر نازل شد و این وظیفه مسلمان ها بود تا بوسیله همین اصول بە مقابله سنت هاى منحط و ارتجاعى برخیزند و جامعه اسلامى را هر روز یک قدم به استقامت جامعه ایدەآل اسلام نزدیکتر سازند. پیامبر اسلام خوب مى دانست که دگرگون کردن سنت هاى جامعه و بهتر کردن اوضاع زنان، نیازمند زمان است و این دلهره از لابلاى خطبه و داعیه ایشان در حج و آخرین سخن او در بستر مرگ به وضوح احساس می گردد.

آری! یکى از ویژگیهاى اسلام، اصلاح تدریجى روابط اجتماعى بود که مبتنى بر پیگیرى رفورم هاى “گام به گام” با در نظر داشت شرایط و محدودیت هاى زمانى و مکانى جامه عمل مى پوشید. اسلام با اعلام برابرى و تساوى انسانى زن و مرد جنبش پیشرفته رهائى زنان بود که فمینست هاى مسلمان باید با همان آموزه هاى متعالى در برابر سنت هاى ادوار قبیلوى و برده دارى بایستند. به نظر نویسنده اگر این سیر تکاملى آزادیخواهانه پیامبر ادامه مى یافت و بدست نظام قبیلوى بنى امیه ترور نمى شد، نە تنها ما، بلکە حتى بشریت امروز کمتر مشکل می داشت.

اینکه امروز چند همسرى بە عنوان پدیده اى ناپسند خوانده مى شود، این نه از برکت مسیحیت است نه از طفیل فیمینیسم و نه هم برخاسته از اندیشه ی مارکس و هیگل، بلکه محصول تحولى است که هم در زندگى اجتماعى و اقتصادى و هم در اندیشه جمعى بشر رخ داده است.

مثال دیگر این تحول بردگى است که تا همین یکصد و پنجاه سال گذشته در تمام دنیا مورد تأیید بود و حتى فیلسوفان بزرگ در تأیید آن رساله ها نوشتە اند. ولى امروز زشت ترین و قبیح ترین پدیده در هستى بە حساب مى آید. اگر متون مقدس ادیان زمینى و آسمانى جهان و یا ادبیات ملل و متون روایى آنها را مطالعه نمائیم، عناصر مشترکى را در تمامى آنها خواهیم یافت. فرهنگ زن ستیزى هم تنها مختص به شرقى ها و مسلمان ها و عرب ها و یا ساکنان سرزمین ما نبوده، بلکه جزء فرهنگ جهانى محسوب می شود.

مشکل بزرگ روشنفکران ما در این است که دوره ها و محیط هاى دیگر را با نگاه زمان و محیط خودشان مى نگرند و مى سنجند. در اینجا نظر خواننده را به حکایتى جلب می نمایم که تفاوت دو زمان و دو محیط را می توانیم در آئینه ی آن مشاهده نمائیم. در کتاب هاى تفسیر و حدیث و همچنان کتاب “الاستیعاب” و “اسد الغابه” و “الاصابه فی تمییز الصحابه” حکایتى را از عیینه بن حصن (خان قبیله فزاره) آورده اند. قبل از اینکه به اصل حکایت بپردازیم باید یاد آور شویم که در محیط عربستان قبل از اسلام، بیشتر از ده گونه ازدواج رایج بود که یکى از این نوع ازدواج ها تبادله همسران بود. به این معنى که احمد همسرش را به محمود مى سپرد و محمود به احمد. می گویند که روزى خان قبیله بدوى فزاره بدون اجازه داخل خانه پیامبر شده و دید که پیامبر و عائشه نشسته اند. پیامبر از خان صاحب پرسید که شما هنگام ورود به خانه هاى مردم چرا اجازه نمى گیرید؟ خان گفت که من هیچگاه هنگام داخل شدن بر خانه افراد هم قبیله خود (مضر)، اجازه نخواسته ام (یعنى با افراد قبیله خود، خودمانى برخورد می کنم). سپس رو بطرف پیامبر نموده و گفت که این زن کیست؟ پیامبر فرمود این عائشه است. خان صاحب در مقابل گفت: اى محمد بیا که همسران خود را تبادله نمائیم. پیامبر گفت که آنچه تو از آن حرف مى زنى در اسلام حرام قرار داده شده است. عائشه پرسید که این مرد کیست؟ پیامبر گفت: این احمد؛ خان قبیله فزاره است که با چنین حالى افراد قبیله اش از او اطاعت می نمایند! حال روشنفکر ما مى آید و توقع دارد که افرادى چون عیینه یک شبه به مرحله تک همسرى رسیده و همه ایدیالهاى اسلام و ایدیالهاى قرن بیست و یکم را در خود پیاده نماید.

در اینجا نباید فراموش کرد که ایدەال هاى اسلام، ایدەال هاى ثابت و لامتغیرند، اما واقعیت هاى جامعه نمی تواند ثابت باشند. باز هم یادآور مى شویم که تا زمانى که واقعیت هاى اجتماعى زمان نزول قرآن را در کنار ایدەال های اسلام  قرار ندهیم تصور درستى از دین نخواهیم داشت.

زندگى خصوصى و خانوادگى پیامبر اسلام مسئله دیگرى است که از دیر زمانى در دایره نقد کشیشان و پیروان و شاگردان ایشان قرار گرفته است. بر اساس تمامى روایت هاى تاریخى که از طرف مسلمانان و غیر مسلمانان ذکر گردیده است، پیامبر اسلام تنها در هفت سال اخیر زندگى شان بیشتر از یک همسر داشته اند. از جمله همسران پیامبر به جز عائشه صدیقه دیگر همه زنان بیوه، کهنسال، از پا مانده، اولاددار و بى سرپرست بودند که حتى کسى حاضر نمى شد با عده اى از آنها ازدواج کند. چنانچه این زنان یا خود خواستار همسرى با پیامبر شده بودند و یا اینکه با رضا و رغبت کامل خویش این پیوند را پذیرفته بودند، تا آنکه در سال ششم، هفتم و هشتم هجرى قرآن کریم هم براى پیامبر و هم براى سایر مسلمانان حدى را گذاشت. به هر حال مسئله چند همسرى پیامبر اسلام و سن عایشه که می گویند هنگام ازدواج نه ساله بوده است، تقاضاى مقاله ی علیحده اى را می کند که امید است بتوانیم در آینده نزدیک به آن بپردازیم. ولى حالا همین قدر می گوییم که بر اساس تحقیقى که این نویسنده انجام داده و بر اساس روایات امام طبرى و ابن هشام و احادیث پیامبر و واقعات مختلف آن زمان، عایشه صدیقه هنگام ازدواج هفده ساله و یا نوزده ساله بوده اند.

به هر حال تاریخ، محمد را بهتر از کشیشان مسیحى و شرق شناسان استعمارگر مى شناسد. ولى جاى خوشى و مسرت است که کسى حتى در غرب به سخنان این کشیشان گوش نمى دهد، زیرا هر انسانی می داند که اگر از این حضرات پیروى نمائیم و زن را همردیف شیطان دانسته و همچو کشیشان هیچگاه با او ازدواج نکنیم، دیگر انسانى در زیر این گنبد گردون باقى نمانده و نسل بشر بسان دایناسور منقرض خواهد شد.

همچنان زنان همعصر پیامبر، محمد را بهتر از کشیشان و شرق شناسان قدیم و جدید مى شناختند و از همینرو نخستین انسانى که به او ایمان آورد، زن بود. اولین فردى که در زیر تازیانه اشراف قریش در دفاع از آئین او مظلومانه جان باخت زن بود و نخستین کسى که در سخت ترین جنگ ها بیشتر از هر فرد دیگرى در دفاع از او جراحت برداشت او هم زن بود.

زنان همعصر پیامبر- آنهائى که خانواده هاى مرفه و ثروتمند و اشراف خویش را رها نمودند تا در کنار پیامبر و یاران او سکونت اختیار نمایند- پیامبر و دین او را بهتر از هر کس دیگرى مى شناختند.

حال بیائید از این کشیشان سیاستمدار و سیاستمداران کشیش و مزدوران ایشان در جهان اسلام بپرسیم که در مورد ابراهیم و اسحاق و یعقوب و سلیمان(علیهم السلام) چه می گویید؟ آیا همین انجیل نیست که تعداد زنان سلیمان را هفتصد زن می داند؟! در مورد داود چه می گویید که بنا بر کتاب خودتان صد زن نکاحى داشت!! ولى آنچه مسیحى ها و یهودى ها می گویند ارتباطى به دین شان ندارد، زیرا در تمام تورات و انجیل یک کلمه هم نیامده که چند همسرى را منع کرده باشد بلکه فرد مسیحى در تحت تأثیر اوضاع و شرایط و فرهنگ جامعه اش به این مرحله رسیده است. آخر آیا همین کشیشانى که در غرب بر اسلام مى تازند، همتایان شان فعلا در افریقا ده و دوازه زن در حباله نکاح ندارند؟!

اگر به جامعه خود نگاه کنیم مى بینیم که رسانه هاى گروهى و محافل روشنفکرى ما در بیشتر حالت ها، سخنان رسانە هاى نیرومند خبرى را نشخوار می نمایند. در همین چند روزى که گذشت، زنى بنام (تیرى شایوو) پس از مبارزه طولانى با مرگ در امریکا با حیات وداع گفت. شنیدیم که کاغذ پاره هاى زیادى در کابل، صفحات نخست شان را براى این خبر تخصیص دادند، بى خبر از آنکه این حادثه در امریکا با مسایل حقوقى و اجتماعى مهم این کشور گره خورده و مسایل زیادى بر آن مترتب مى شود. اگر (تیرى شایوو) در بستر گرم شفاخانه هاى مجهز امریکا با حیات وداع گفت، در کشور ما هر ماه هزاران زن در بستر ولادت و یا ده ها بیمارى دیگر مظلومانه جان می دهند، ولى نه تنها کسى به دادشان نمى رسد، اطلاعى هم از آنها در دست نیست. در رابطه با نظام حقوق زن در اسلام هم مى توانیم بگوییم که اکثریت روشنفکران ما بجاى آنکه خود را زحمت داده و یکى دو کتابى را در این خصوص مطالعه نموده و به مصادر اساسى دین و مقاصد اصلى فقه و فلسفه شریعت مراجعه نمایند، افکار دیگران را طوطى وار تکرار می نمایند. یکى از این روشنفکر نماهاى نیمه مترقى که عادت کرده است لقبى اکادیمیک را در پیشوند اسم خویش خلانده تا به مردم القا کند که گویا “محقق بُوَد و دانشمند”، چندى قبل در رابطه با حقوق زن مطالبى را از اینجا و آنجا در کنار هم ردیف کرده و صفحاتى را سیاه نموده و بجاى آنکه حساب عنعنات را از دین، و آئین وحى را از آئین قبیله جدا سازد، بر اسلام تاخته است. غافل از اینکه هر ادعایى را دلیلى باید و بی خبر از اینکه دیگر وقت آن گذشته است که کسى بتواند شرمگاه عقده و کینه و جهالت خویش را با القاب پر طمطراقى ستر نماید.

من مى دانم که موسم، موسم حمله بر اسلام است و هر که در این راه قدمى می گذارد، سود فراوانى بدست آورده و دروازه هاى ثروت و قدرت و شهرت برویش گشوده شده و یا اسمش در سرخط رسانه هاى نیرومند و ذیغرض جهان نشر مى شود، ولى در کنار همه این فرصتها و “امتیازات” یک نکته را همیشه باید در خاطر داشت که در مسیر تاریخ پر فراز و فرود اسلام، شاخه ى بسیار نیرومندى در صخره این دین شکسته است.

بزرگترین جنایتى که در این صد سال اخیر در حق مذهب در افغانستان صورت گرفت، این بود که متولیان امر مذهب و یا آنهایی که خودشان را زبان اراده الهى و صورت مجسم دین مى پنداشتند، دین خدا را در جهت منافع زمامداران، زورمندان و ثروت اندوزان و در جهت نهادینه ساختن عنعنات پسند و ناپسند اجتماعى تفسیر نمودند.

در مقابل این گروه، روشنفکرانى بودند که دل شان بحال وطن و مردم شان مى سوخت ولى آنها هم جنایت دیگرى را مرتکب شدند. جنایت این دسته در این بود که این قرائت رسمى، ظالمانه و نادرست از آئین وحى را پذیرفتند و گذاشتند که نهاد زور و زر، ستم قومى و جور طبقاتى و بى عدالتى اجتماعى را شرعاً نهادینه سازد. روشنفکر سوسیالست ما بەجاى آنکه در جستجوى ریشه کن کردن بى عدالتى اقتصادى افتد، بە جان دینى افتاد که سلسله جنبان آن یکى از یتیمان گوسفند چران وادى هاى مکه بود. پیروانش همه غلامان و کودکان و بینوایان و دشمنانش همه زورمندان و ثروت اندوزان و کتابش سراسر جنگ علیه فرعون و قارون و استبداد و استثمار بود. آنکه در اندیشه ی برداشتن ظلم و تجاوز قومى و نژادى بود، او هم به جان دینى مى افتد و بر پیامبرى مى تازد که در اوج قدرتش، بر هویت قومى بلال حبشى و سلمان فارسى و صهیب رومى از ته دل احترام می گذاشت و دولتش نمایندگان همه قاره هاى مسکون آن دوران را در دل خود جای داده بود. راهی را که فرا روى بشریت گشود چنان جاذبه داشت که سیاهان امریکا این قربانیان ستم و تبعیض و تعصب، پس از مرور چهارده قرن، آمال و آرزو هاى خود را در آن جستجو نموده و هر روز فوج فوج بدان رو مى آورند. اگر ما نمى توانیم این حقیقت را درک کنیم؛ محمد على کلى و مالکوم اکس و فراخان و هزاران سیاهپوست دیگر آنرا سال ها قبل درک کرده اند.

 زن و مسئله او یکى از این مسایلى است که تا هنوز بە صورت درستى درک نشده است. حبیب الله خان مى رود و ده ها زن مسلمان را در قید نکاح “صحیح” و “شرعى” خود در مى آورد، ولى فرزند او مى آید و تعداد همسران را محدود مى سازد. اما ملا صاحب مى رود تا خطبه نکاح سراج المله و الدین را با قلقله و طنطنه خاصى قرائت نماید ولى در برابر پسر او شمشیر می کشد. چه کسى مجرم بحساب مى آید؟ کسى که براى حلال حدى می گذارد و یا شخصى که باب حرامى را باز می گشاید.

در تاریخ مبارزات سیاسى افغانستان یکى از وجوه تجربه غلط که تا هنوز کسى حاضر نیست آنرا بپذیرد و بدان اعتراف کند، همانا دین ستیزى هاى ناحق و فرهنگ زدایی هاى بى لزوم بود که بجاى استفاده از عنصر پویا و رهائى بخش دین، آنرا براى زور و سخنگویان زور رها نمودند و گذاشتند که اسلام آزادى به اسلام تأیید کننده اسارت، حفظ کننده اسارت و تربیت کننده جامعه براى اسارت تبلیغ شود. گریه آور اینکه اگر به پیام و مرام روشنفکران این دوره نگاهى بیندازیم، مى بینیم که همه بر خاسته از متن دین بوده است. خیانت نکردن، براى عدالت مبارزه کردن، به مقوله هاى بزرگ انسانى احترام گذاشتن، در مقابل ظالم ایستادن، تساوى خواستن… از شعار هاى عام جنبش روشنفکرى ما بحساب مى آمد. فاجعه این روشنفکران در این بود که پندارهاى شان دینى، ولى شعارهاى شان ضد دین بود و در مقابل این گروه، قشرى در زوایاى دربار خوابیده بوند که پندار و اعمالشان ضد دین، اما شعار و حرفشان کاملاً دینى بود.

امروز هم هیچگونه گفتمانى در میان قشر سنتى و روشنفکر ما دیده نمى شود و اگر گاهى چیزهایى هم بە چشم مى خورد، بیشتر شباهت به گفتگوى گنگ ها دارد که هیچ طرفى حرف طرف مقابل را نمى فهمد. روشنفکران ما جامعه و سنت هاى آن را نمى توانند درک کنند و سنتى هاى ما از درک مقتضیات عصر و فهم زبان زمانه عاجز اند. روشنفکران ما با جامعه شان و سنت گرایان ما با زمان شان سر جنگ گرفته اند.

در پایان باید یاد آور شد که نه سنت هاى منحط و ارتجاعى و نه شعار هاى وارداتى فریبنده که در پشت آنها چهره زشت ضد معنویت و انسانیت و استقلالیت و حرمت و عفت ستر اخفا شده است، نمی توانند گره از مشکل زنان ما بگشایند. فرهنگى که زن را از حق داشتن اسم فامیل محروم کرده و منفور خدا و عامل فساد و مجرم اصلى رانده شدن آدم از بهشت معرفى مى نماید، نمی تواند مورد پسند انسان عاقل قرن بیست و یکم قرار گیرد.

عنصر دین در راستاى تحقق عدالت و مساوات انسانى میان زن و مرد خیلى ضرورى است. زیرا در زیر سقفى که در آنجا نه پولیس است و نه قاضى و محکمه و قانون و شاهد، دین یگانه نیرویی است که می تواند انسان را کنترل نماید. آرى! در فقدان دین هیچ چیزى نتوانسته است جلو ده ها هزار پدرى را بگیرد که هر سال در امریکا بر دختران خوردسال خود تجاوز می کنند و یا مانع برادرانى شود که خوهران شان را هتک حرمت می نمایند. خلاصه چه چیزى مى تواند مانع فروریزى خانواده ها شود، خانه هایى که بر سر میلیونها کودک بى سرپرست، میلیونها نوزاد بى پدر، میلیونها زن و شوهر دیوانه، اعصاب خراب و بیمار فرو مى ریزند و خون و دشمنى و توطئه و تباهى بر جا گذاشته و هزاران مشکل براى جامعه ایجاد می کنند. اگر باور ندارید به احصائیه هاى وزارت عدلیه امریکا در این خصوص مراجعه نمائید که آمار تکان دهنده آن مو را در بدن راست می نماید!

حسن زاده

نمایش بیشتر

ســــۆزی میــــحڕاب

سایت ســــۆزی میــــحڕاب در آذرماه 1392 با همت جمعی از اهل قلم خوشنام و گمنام تاسیس شد ســــۆزی میــــحڕاب بدون جنجال و در اوج عملگرایی به ترویج مبانی میانه روی می پردازد ســــۆزی میــــحڕاب با هیچ جریان و هیچ احدی درگیری ندارد ســــۆزی میــــحڕاب رسالتی جز همزیستی و دگرپذیری ندارد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا