تاریخ

مانند کوه استوار( داستان یک مبارز واقعی)

   سلول زندان ساکت بود و در کنار یکی از ستون های سلول ساکت تاریک ، پیر مردی بود که زبانش از تسبیح و دعا و ….  باز نمی ماند .

   طلوع سپیده را احساس کرد ،  پس به سوی سطل آب روی آورد ولی در آن قطره ای آب نیافت ، پس به خاطر آورد که زندانبان دستور داده است تا او از آب که وسیله ای از وسائل فشار و شکنجه است ؛ محروم گردد …. پس دو دستش را بر زمین زد در حالی که می گفت :

      « ….  پس اگر آبی نیافتید تیمم کنید ….. »

        زندانبان آمد و فریاد زد : از جایت برخیز . امروز خواهی دانست که چگونه گره زبانت را بازمی کنیم …

      و در مقابل دادگاه نظامی پیر مرد با آرامش عجیبی ایستاد ؛ قاضی از او پرسید:

     – چرا با دولت ما جنگیده ای ؟

     – زیرا این دولتی است نافرمان …. سرکش …. و متجاوز به حقوق همه ما

     – اگر تو را آزاد کنیم چه کار می کنی ؟

     – به جهاد در راه خدا بر می گردم .

     – چرا این چنین از ما بدت می آید ؟

     – واقعا سخن عجیبی است …. برای این که شما سرکش و ستمگرهستید! آیا چیز دیگری غیر از این از من انتظار دارید؟!

انتظار دارید  من راه را برای شما با گل ها  مفروش کنم و به شما بگویم : ای دزدان! این خانه من است و آن را بدزدید و این گردن من است آن را قطع کنید؟!

     – دروغ می گویی ای پیرمرد …. ما داعیان نور و معرفت و عدل و داد هستیم .

     – ای قاتلان پیامبران و بی گناهان و ای ویرانگران سرزمین ، همانا ما به شما ایمان نداریم ؛ زیرا که شیاطین ، رسالت نور و معرفت و عدالت را ندارند .

     – آیا ما را از کسانی که با تو هستند آگاه نمی کنی ؟

     – با کمال میل ….

     – پس ای پیرمرد حرف بزن .

    – لبخند زد و گفت : بسیاری با من هستند ……… آنجا  در دامنه ی کوه ها در غارها و در خیابان های شهرها !

 همانا آن ها بسیار زیاد هستند ای قاضی  و گمان می کنم که شما ایشان را می شناسی ! و آیا وطنی را می شناسی که فرزندانش قیام  نکنند هنگامی که جنگجویان آن ها را لگدمال کنند ؟!

 این منطق ابدی است.

    و در اتاق مشاوره ، رئیس به اعضای دادگاه عالی نظامی گفت : آسان است که او را به اعدام محکوم کنیم ؛ اما این مسلمانان خون را مقدس می شمارند و شهیدان خودشان را نیمه خدایانی قرارمی دهند و اگـر این پـیـر مـرد را بـکشیـم بی شک خونـش در بـین هموطنانش فریاد کنان جاری می شود و بسیار ضرر می کنیم!

 همانا زندان ، گور زنده ها است پس باید این پیر مرد را زنده دفن کنیم …..

 و سرانجام حکم زندان برای پیر مرد صادر شد ……. و تاریخ از نو ساخته می شود …..

نوشته دکتر نجیب الگیلاني

ترجمه: ابراهیم عمري

 

نمایش بیشتر

ابراهیم عمری

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ شغل : بازنشسته آموزش و پرورش

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا