تاریخسیره خلفا

مهمترین ویژگیهای حضرت عمر(رضی الله عنه

حضرت عمر

محور اصلی زندگی فاروق اعظم ایمان به خدا و روز آخرت تشکیل می داد و بر اساس آن دارای شخصیتی متوازن بود که هیچ گاه قدرتش بر عدالت و غضب اش بر مهربانی و غرورش بر تواضع چیره نمی شد و همین امر او را شایسته تأیید و نصرت الهی کرده بود؛ چرا که او کلمه ی توحید را با تمام شروط آن یعنی علم، یقین، اخلاص و محبت فرا گرفته و فهمیده بود و آثار ایمان عمیق وی در زندگی اش متبلور بود از جمله…

۱ـ خوف خدا و محاسبه ی نفس:

عمر (رض)همواره می گفت: آتش دوزخ را به کثرت به یاد بیاورید چرا که تنوری است از آهن و بسیار عمیق و داغ .

همچنین نقل است که روزی مردی بادیه نشین نزد عمر (رض)آمد و گفت: یا عمر الخیر جزیت الجنه جهز بنیاتی وامهنه اقسم بالله لتفعلنه — ای عمر! که اهل خیر هستی به دخترانم و مادرشان چیزی عطا کن ؛ به خدا سوگند که تو باید چنین بکنی!

عمر (رض) گفت: ای اعرابی! اگر نکنم چه می شود؟ اعرابی گفت: آن گاه من از اینجا خواهم رفت!عمر (رض)گفت: اگر بروی چه کار می شود؟ اعرابی شعر زیر را سرود و گفت:

و الله عن حالتی لتسألنه یوم تکون الاعطیات منه — به خدا روزی که بذل و بخشش به عنوان منت داده شود از تو در مورد من سوال خواهد شد و سرانجام به بهشت یا دوزخ خواهی رفت!

عمر (رض)با شنیدن این سخن اعرابی به شدت گریست و محاسنش خیس شد… آنگاه پیراهن خود را به آن اعرابی داد و گفت: به خدا سوگند! که من جامه ای جز این ندارم…

آری عمر (رض)با این که به کسی ظلم نکرده بود اما در اثر شعر اعرابی که ایشان را به یاد روز حساب انداخت، متأثر شد و گریست و معمولا وقتی سخن از روز قیامت وحساب و کتاب و دوزخ پیش می آمد، ایشان به خاطر شدت ترسی که از خدا داشت، می گریست.

او از شدت ترس خدا، همواره خود را محاسبه می کرد و اگر فکر می کرد در حق کسی کوتاهی کرده یا بر او ظلمی روا داشته است، او را می طلبید و می گفت: از من انتقام بگیر! چنان که روزی مشغول رسیدگی به امور عامه ی مسلمین بود مردی نزد او آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! با من بیا و حقم را از فلا نی بگیر. معمولا در چنین جلساتی از رسیدگی به امور شخصی افراد خودداری می کرد. بنابراین شلاقش را برداشت و محکم بر سر آن مرد زد و گفت: شما عمر را زیاد می بینید و چنین شکایاتی به او نمی رسانید، همین که جلسه ای جهت حل مشکلات عمومی امت تشکیل می دهد مزاحمت ایجاد می کنید… مرد عصبانی شد و از آنجا بیرون شد… دیری نگذشت که عمر (رض)کسی را دنبال آن مرد فرستاد؛ وقتی آمد، شلاق را به دست او داد و گفت: از من انتقام بگیر… مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من از شما انتقام نمی گیرم. عمر (رض)گفت: این طور نمی شود. یا آ ن را به خاطر خدا می بخشی تا در عوض به تو پاداش نیکو بدهد یا از من انتقام می گیری… مرد گفت: به خاطر خدا از آن صرف نظر می کنم… سپس عمر (رض)به خانه رفت و احنف بن قیس (راوی این ماجرا) و برخی دیگر همراه او بودند ؛ در آنجا نخست دو رکعت نماز خواند سپس نشست و گفت: ای پسر خطاب! تو گمراه بودی خدا تو را هدایت کرد؛ ذلیل بودی، خدا تو را عزت داد و رهبر مسلمانان کرد! آنگاه مردی نزد تو می آید و از تو کمک می طلبد تو او را می زنی؟ فردا جواب خدا را چگونه می دهی؟ راوی می گوید: او همچنان خود را سرزنش کرد تا این که من یقین کردم که او بهترین بنده ی خدا در روی زمین است.

همچنین ایاس بن سلمه از پدرش نقل می کند که می گوید: روزی عمر(رض)از داخل بازار عبور می کرد… من آنجا ایستاده بودم، با شلاق خود به طرف من اشاره کرد و گفت: از وسط راه کنار برو ! شلاقش به گوشه ی لباس هایم اصابت کرد! سال بعد مرا در بازار دید و گفت: ای سلمه! نمی خواهی امسال حج بروی؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین! چرا ؛ می خواهم بروم! آنگاه دست مرا گرفت و با خود به خانه اش برد و ششصت درهم به من داد و گفت: اینها را در مقابل شلاقی که سال گذشته به تو زدم بردار و برای سفر حج هزینه کن! من گفتم: به خدا سوگند! من آن را به کلی فراموش کرده بودم! او گفت: ولی من از پارسال تاکنون آن را فراموش نکرده ام و همواره در خاطرم بوده است.

همچنین می گفت: خویشتن را محاسبه کنید قبل از آن که شما را محاسبه و موازنه کنند و برای حاضر شدن در میعادگاه بزرگ آماده شوید چنان که خداوند می فرماید: [ حاقه: ۱۸ ]«در آن روز هیچ کار پنهانی تان پنهان نمی ماند».

او می گفت: اگر بچه گوسفندی در سواحل فرات بمیرد می ترسم که خداوند حسابش را روز قیامت از عمر بگیرد!

علی (رض)می گوید: عمر را دیدم که سوار شتری بود که دوان دوان می رفت ! گفتم: ای امیرالمؤمنین! کجا می روی؟ گفت: دنبال شتری از بیت المال می گردم! گفتم: به خدا که خلفای بعد از خود را به مشقت انداختی! عمر (رض)گفت: ای ابوالحسن! مرا ملامت نکن. به خدا اگر در آن سوی فرات بچه شتری بمیرد روز قیامت حسابش از عمر گرفته خواهد شد.

ابو سلامه می گوید: من خود را در حرم، به عمر بن خطاب رساندم، او لحظاتی قبل جمعیت زنان و مردان را که اطراف حوض جمع شده و وضو می گرفتند، پراکنده ساخته بود. آنگاه رو به من کرد و گفت: ای فلانی! گفتم: بلی ؛  گفت: مگر به تو نگفته بودم حوض وضوی مردان و زنان را جدا کنی؟ سپس به علی (رض)گفت: هلاک شدم. علی (رض)گفت: چرا؟ گفت: امروز مردان و زنان را در حرم الهی کتک زدم! علی (رض)گفت: ای امیرالمؤمنین! تو حاکم و نگهبان مردم هستی اگر آنها را از روی دلسوزی و خیرخواهی زده ای، اشکالی ندارد اما اگر به ناحق زده ای، آنگاه ستم روا داشته ای.

همچنین از حسن بصری روایت است که روزی عمر (رض)در کوچه های مدینه گشت و گذار می کرد که این آیه را شنید: «والذین یؤذون المؤمنین والمؤمنات» آنگاه به خانه ی ابی بن کعب رفت. اُبَیّ زیرانداز خود را برای او پهن کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! اینجا بنشین. عمر(رض)آن را با پایش کنار زد و بر زمین نشست وآیه ی فوق را خواند و به ابی گفت: می ترسم که مصداق این آیه شوم؛ زیرا با این کار مؤمنین را آزار می دهم! ابی گفت: تو چاره ای نداری باید رعیتت را کنترل کنی و امر به معروف و نهی از منکر نمایی! عمر (رض)گفت: خدا بهتر می داند!

همچنین نقل است که گاه گاهی دستش را بر روی آتش می گذاشت و می گفت: ای پسر خطاب! آیا طاقت این را داری؟

و هنگامی که سعد بن ابی وقاص پس از جنگ قادسیه عبای پادشاه ایران؛ کسرا و شمشیر و کمربند و لباسها و تاج و کفش هایش را نزد عمر (رض)فرستاد، عمر نظری به حاضرین انداخت و به سراقه بن جعشم که از همه تنومندتر و خوش قیافه تر بود گفت: برخیز و اینها را بپوش! سراقه با علاقه برخاست و آنها را پوشید. عمر (رض)به او گفت: جلو بیا. سپس گفت: به عقب برگرد. آنگاه گفت: به به فردی اعرابی از طایفه ی بنی مدلج لباسها و تاج و شمشیر کسرا را پوشیده است! سپس آنها رااز او گرفت و گفت: بار الها! اینها را به پیامبرت و به ابوبکر که آنها را بیشتر از من دوست داشتی ندادی و اکنون به من داده ای می ترسم که به وسیله ی این ها  مرا بیازمایی و آنقدر گریست که دل حاضرین به حالش سوخت! سپس به عبدالرحمان گفت: اینها را بفروش و پولشان را قبل از غروب خورشید در میان مسلمانان تقسیم کن.

۲ـ عمر و بی رغبتی او به دنیا:

عمر (رض)از خلال زندگی در سایه ی قرآن و در رکاب پیامبر و تفکر در مورد زندگی دنیا به این نتیجه رسیده بود که این زندگی امتحان و آزمایشی بیش نیست و مزرعه ای برای آخرت است؛ بنابراین خود را از بند آسایش و رفاه دنیوی آزاد ساخته و از نظر ظاهر و باطن تسلیم پروردگار عالم شده بود و به حقایق و باورهایی رسیده بود که او را در این رهگذر یاری و مساعدت می کردند که عبارت بودند از:

أ: باور قطعی به این که ما در این دنیا غریب و رهگذری بیش نیستیم ، همان طور که رسول خدا فرمود: در دنیا غریب و یا رهگذری باشید.

ب ـ این دنیا هیچ جایگاه و ارزشی نزد خداوند ندارد مگر آنچه مربوط به بندگی خدا می شود. چنان که رسول خدا می فرماید: اگر دنیا نزد خدا به اندازه ی پر مگسی ارزش می داشت به کافران یک جرعه آب نمی داد.

همچنین می فرماید: دنیا و آنچه در آن وجود دارد نفرین شده اند. به جز ذکر خدا و آنچه شبیه آن باشد و علما و متعلمین.

ج ـ این که عمر دنیا به پایان رسیده است. چنان که رسول خدا به انگشتان سبابه و وسطای خود اشاره کرد و فرمود: فاصله من تا قیامت این قدر است».

د ـ این که آخرت جای همیشگی و خانه ی باقی است چنان که خداوند به نقل از مؤمن آل فرعون می فرماید: [ غافر: ۳۹ و ۴۰ ]«ای قوم من این زندگانی دنیا کالای ناچیزی بیش نیست آخرت سرای ماندگاری است هر کس عمل بدی انجام دهد (در آخرت) جز همسان آن کیفر داده نمی شود ولی هر کس کار خوبی انجام دهد خواه مرد باشد یا زن به شرط این که مؤمن باشد چنین کسانی به بهشت می روند و در آنجا نعمت وروزی بی حساب به آنها داده می شود».

آری این حقایق به باورهای قطعی در وجود عمر (رض)ریشه دوانیده و او را به ترک دنیا و متاع آن واداشته بود. چنان که روزی با جمعی از یاران خود از کنار زباله دانی گذشت و مقداری آنجا توقف نمود. یارانش از بوی تند زباله ها بینی خود را گرفتند. عمر (رض)گفت: این است دنیایی که شما شیفته ی آن هستید و برای آن گریه می کنید. همچنین سالم بن عبدالله می گوید: عمر بن خطاب می گفتَ: به خدا سوگند ما نیز دوست داریم برای ما بزغاله کباب بکنند و نان گرم تهیه نمایند و شیره ی انگور بسازند، اما می ترسیم که در آن صورت بهره ی خود را در همین دنیا گرفته باشیم. چنان که خداوند می فرماید: [ احقاف: ۲۰] « یعنی شما بهره ی خود از نعمتهای لذیذ را در دنیا بردید».و از ابو عمران جونی روایت که می گوید: عمر بن خطاب (رض)گفت: ما بهتر از دیگران، خوردن غذاهای گرم و لذیذ را می دانیم ولی ما آن را برای روزی پس انداز می کنیم که خداوند در مورد آن می فرماید: [ حج: ۲ ] همچنین می گوید: من خود را در این امر (خلافت) این گونه یافتم که اگر دنیا را بخواهم آخرت را از دست می دهم و اگر آخرت را بخواهم دنیا را از دست می دهم. بنابراین ضرر دنیا را بر ضرر آخرت ترجیح دادم.

و روزی در خلافت خود در حالی برای مردم خطبه ایراد می نمود که بر لباسهایش دوازده قطعه پینه وجود داشت.

همچنین این خلیفه ی خداترس خانه ی کعبه را طواف می نمود و لباسهایش را چندین جا پینه زده بود حتی یکی از آنها قطعه ی پوست سرخ رنگی بود.

و روزی با تأخیر برای نماز جمعه حاضر شد و از مردم معذرت خواهی کرد و علت تأخیر خود را شستن لباسهای خود بیان کرد چون غیر از همان یک لباس، لباس دیگری نداشت.

و از عبدالله بن عامر بن ربیعه روایت است که می گوید: من در رکاب عمر (رض)برای سفر حج بیرون شدم. از مدینه به مکه رفتیم و برگشتیم. در این سفر برای استراحت ایشان خیمه و سایبانی زده نشد، بلکه وقتی به استراحت می پرداخت، چادر و یا زیراندازی بر روی درختی می انداخت و در سایه ی آن به استراحت می پرداخت.

آری این بود امیر المؤمنینی که دامنه ی حکومتش از شرق تا غرب دنیا گسترده بود. بر زمین و روی زیرانداز معمولی می نشست. هر کس او را می دید، فکر می کرد فقیرترین فرد یا فرد معمولی جامعه است. حتی روزی دخترش؛ حفصه؛ که متوجه زندگی زاهدانه و تنگدستی پدر شده بود به ایشان گفت: خداوند نعمتهای زیادی در اختیار شما گذاشته است، اگر غذای بهتری می خوردید و لباس بهتری می پوشیدید بهتر بود. عمر (رض)مواردی از زندگی رسول خدا را برشمرد واز سختیهایی که آن حضرت تحمل کرده بود، سخن گفت وبه دخترش فرمود: اکنون خودت قضاوت کن، حفصه چیزی نگفت جز این که اشکهایش جاری شد. آنگاه عمر (رض)گفت: همراهانم (رسول خدا و ابوبکر) راهی را پیموده اند، شاید من بتوانم با همین طرز زندگی، به َآنها برسم و با هم در آنجا زندگی مرفه و خوبی داشته باشیم.

آری دامنه ی فتوحات در زمان عمر (رض)گسترش یافت و دنیا با تمام نعمتها و زیبائیهایش، در دست او افتاد اما عمر (رض)گوشه ی چشمی به آن نینداخت و در دلش تمنای آن پیدا نشد. بلکه تمام هم و غمش سربلندی دین خدا و شکست دشمنان خدا بود. و زندگی زاهدانه، یکی از ویژگیهای بارز شخصیت عمر فاروق شده بود. چنان که سعد بن ابی وقاص (رض)می گوید: به خدا سوگند که عمر بن خطاب از نظر سابقه ی هجرت بر ما برتری نداشت فقط برتری او به خاطر بی رغبتی اش به دنیا بود.

۳ـ تقوای عمر:

از جمله مواردی که بر تقوای عمر دلالت می کند، روایتی است که ابوزید عمر بن شبه از معدان بن ابی طلحه یعمری نقل می کند که نزد عمر (رض)غذا و خرما آوردند. او همه ی آنها را در میان مسلمانان تقسیم نمود. سپس گفت: بار الها! من اینها را تقسیم کردم تا دست من در آن فرو نرود چرا که می ترسم اگر از آن بخورم، فردا در شکمم به آتشی مبدل شود. معدان می گوید: سپس از مال شخصی خود ظرفی پر از غذا آورد وبا مسلمانان نشست و خورد.

آری عمر (رض)دوست داشت در کنار رعیت خود باشد وبا آنهاغذا بخورد ولی از خوردن غذایی که برای عموم مسلمانان تهیه شده بود پرهیز می نمود و از غذای شخصی خود استفاده می کرد. گرچه خوردن از غذای عمومی اشکالی نداشت چون او نیز یکی از مسلمانان بود. ولی عمر(رض)از نزدیک شدن با امور مشتبه پرهیز می کرد. همچنین عبدالرحمان بن نجیح می گوید: به خانه ی عمر (رض)رفتم دیدم مشغول دوشیدن ماده شتر خود می باشد. روزی غلامش رفته بود تا شتر را بدوشد، متوجه شده بود که قبل از او بچه شتر، شیرهای مادرش را نوشیده است.

غلام ناچار شیرهای یکی از شتران بیت المال را دوشیده، نزد عمر (رض)آورد. عمر(رض)بعد از این که شیر را نوشید، گفت: این شیر را از کجا آوردی؟ او گفت: شیر یکی از شتران بیت المال است. عمر (رض)گفت: وای بر تو به من شعله آتش دادی تا بنوشم؟ سپس از مسلمانان حلالی طلبید وآنها او را حلال کردند.

این داستانها بیانگر آن است که ذکر و فکر آخرت و ترس خدا بر ذهن عمر تسلط یافته و در رفتار و عملکرد او تبلور یافته بود.

آری عمر (رض)پرهیزگاری نمونه بود. چنان که روزی بیمار شد. اطباء به او خوردن عسل را توصیه کردند. اما او عسلی نداشت تا از آن بخورد. جز این که در بیت المال عسل وجود داشت.و عمر (رض)ناچار روی منبر رفت وبه مردم گفت: من بیمارم و اطباء خوردن عسل را توصیه کرده اند، آیا اجازه می دهید که از عسل بیت المال مقداری بردارم. حاضرین به گریه افتادند و همه یکصدا موافقت خود را اعلام نمودند و به یکدیگر گفتند: خدا به حال عمر (رض)رحم کند او خلفای بعدی را به مشقت انداخت.

۴ـ تواضع عمر:

عبدالله بن عباس می گوید: بر خانه ی عباس ناودانی نصب بود که بر سر راه عمر (رض)قرار داشت. در یکی از روزهای جمعه عباس دو مرغ ذبح کرده بود و خونهای آنها را شسته، آبها را از ناودان بیرون ریخت. از آن طرف عمر (رض)لباس جدید پوشیده عازم مسجد بود و آبهای خون آلود ناودان بر لباسهایش ریخت. عمر (رض)دستور داد که ناودان را از آنجا بیرون کنند و بیندازند. سپس به خانه برگشت و لباسهایش را عوض کرد و برگشت و با مردم نماز گزارد. بعد از نماز، عباس نزد او آمد و گفت: این ناودان را رسول خدا با دستان خود نصب کرده بود. عمر (رض)از کرده پشیمان شد و به عباس گفت: بیا پایت را بر شانه من بگذار و آن را در محلی که رسول خدا نصب کرده بود نصب کن و عباس نیز چنین کرد. و از حسن بصری روایت است که عمر (رض)در روز بسیار گرمی در حالی که گــوشه ی ردایش ردایش را بر سر خود گذاشته بود، برای کاری بیرون شد. از کنارش پسر بچه ای با الاغی گذشت. عمر (رض)به آن پسربچه گفت: پسرم! مرا با خودت سوار کن. پسر از الاغ پایین پرید وگفت: ای امیرالمؤمنین! سوار شو. عمر(رض)گفت: خیر. تو سوار شو ومن پشت سرت سوار می شوم. و در حالی وارد بازار شد که پشت آن پسر بچه سوار بود و همه ی مردم به او نگاه می کردند.

همچنین سنان بن سلمه هذلی می گوید: من و تعدادی از بچه ها وارد درختان خرما شده بودیم و مشغول چیدن خرماهای نیم رس، بودیم. ناگهان با عمر (رض)روبرو شدیم که شلاق دردست داشت. بچه ها با دیدن او متفرق شدند. من در حالی که مقداری خرما در دامن داشتم گفتم: ای امیرالمؤمنین! اینها را باد انداخته است. او به خرماهایم نگاه کرد و چیزی نگفت. سپس من به او گفتم: بچه ها راه مرا بسته اند تا خرماهای مرا بگیرند. گفت: آنها نمی توانند با تو چنین بکنند. من با تو می آیم آنگاه مرا به خانه ام رساند.

باری نزد عمر (رض)گروهی از عراق که در آنها احنف بن قیس بود درروز بسیار گرمی آمدند. دیدند که عمر (رض)مشغول قطران مالیدن شتری است. وقتی چشمش به احنف افتاد گفت: احنف! بیا به امیرالمؤمنین کمک کن. این شتر صدقه و حق ایتام وزنان بیوه و مساکین است. مردی از میان آنان گفت: ای امیرالمؤمنین! خدا شما را بیامرزد چرا به یکی از بردگان بیت المال دستور ندادید تا این کار را انجام دهد. عمر (رض)گفت: چه کسی از من و احنف برده تر است؟ و افزود که هر کس در میان مسلمانان مسئولیتی به عهده می گیرد او باید در خدمت رسانی مانند یک برده باشد. همچنین عروه بن زبیر می گوید: روزی عمر بن خطاب (رض)را دیدم که یک مشک آب بر دوش گذاشته است. گفتم: ای امیرالمؤمنین! این کار برای شما شایسته نیست. گفت: وقتی وفود نزد من آمدند و سخنان مرا می پذیرفتند، احساس بزرگی کردم، بنابراین خواستم این احساس را از بین ببرم.

و انس بن مالک می گوید: از عمر بن خطاب شنیدم که در خلوت گفت: عمر بن خطاب! امیرالمؤمنین هستی. به به. سپس گفت: ای پسرک خطاب از خدا بترس و اگر نه تو را به عذاب سختی گرفتار خواهد کرد.

و از جبیر بن نفیر روایت است که گروهی نزد عمر بن خطاب آمدند و گفتند: ما هیچ کس را عادل تر و دشمن تر نسبت به منافقین از شما سراغ نداریم و شما بهترین فرد این امت بعد از رسول خدا هستید. عوف بن مالک که در آنجا حضور داشت گفت: به خدا سوگند! شما دروغ می گویید. ما بهترین فرد امت بعد از رسول خدا را دیدیم. گفتند: او کیست؟ عوف گفت: ابوبکر صدیق است. عمر (رض)گفت: به خدا او راست می گوید و شما دروغ گفتید. به خدا ابوبکر خوش تر از بوی مشک بود و من گمراه تر از شتران خطاب بودم (اشاره به این که او مسلمان بود در حالی که من هنوز مسلمان نشده بودم چرا که ابوبکر شش سال قبل از او مسلمان شده بود).

این عملکرد عمر (رض)به تواضع، وفا و ایمان او دلالت دارد که به فضل و بزرگواری افراد اعتراف می نماید، حتی فضل مردگان را فراموش نمی کند و از آنان تجلیل می نماید.

آری عمر (رض)در سایه ی کتاب خدا و سنت پیامبر رشد یافته بود. بنابراین او هیچ گاه مقام گذشتگان نیک و زحمات آنها را از یاد نمی برد. و این نوع تربیت، تربیتی است که کتابهای اخلاقی تاریخ جدید و قدیم از ارائه ی آن عاجز هستند. و اکنون کتاب خدا و سنت پیامبر، پیش روی ما و محفوظ بوده و با تمام وجود خود باقی می باشند.

۵ـ بردباری عمر:

از ابن عباس (رض)روایت است که عینیه بن حض نزد برادزاده اش حر بن قیس آمد. حر از نزدیکان عمر (رض)بود. چرا که بیشتر قاریان قرآن جزو همنشینان عمر (رض)بودند. عینیه به برادرزاده اش گفت: برای من از خلیفه ی وقت ملاقات بگیرد. حر نیز از عمر برای عمویش وقت ملاقات گرفت. او پذیرفت ووقت ملاقات داد. وقتی عینیه وارد مجلس عمر (رض)شد گفت: ای عمر! به خدا سوگند! تو به ما عطایای بزرگی نمی دهی و به عدالت با ما رفتار نمی نمایی؟ عمر(رض)عصبانی شد و نزدیک بود عینیه را تنبیه بکند. اما حر پا در میانی کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! خداوند

می فرماید: [ اعراف: ۱۹۹] «گذشت داشته باش و آسانگیری کن و به کار نیک دستور بده و از نادانان چشم پوشی کن».

و اواز جاهلین است پس شما گذشت بکنید.

راوی می گوید به خدا سوگند که عمر (رض)با شنیدن آیه ی فوق فورا اعصاب خود را کنترل نمود و چیزی نگفت. زیرا او کاملا به دستورات قرآن پای بند بود. بنابراین با شنیدن کلام الهی، آرامش خود را حفظ کرد و از مردی که او را متهم به بخل و بی عدالتی کرده بود، گذشت نمود. اکنون ما بیندیشیم که آیا می توانیم با شنیدن کلام الهی، خشم خود را فرو بریم و بر اعصاب خود مسلط شویم؟ آیا نباید این آیه ها زینت بخش رفتار و کردار ما باشد.

ارسالی فایق شریعت پناه

از طريق
فایق شریعت پناه
منبع
https://sozimihrab.org/
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا