تاریخ

نامه پیامبر(ص) به پادشاه ایران

نامه پیامبر به پادشاه ایران و مسلمان شدن اهل یمن
یکی از کارهای مهم و بزرگ رسول اکرم بعد از بازگشت از حدیبیه جهت رسانیدن پیام دعوت به جهانیان، نامه نگاری برای فرمانروایان جهان بود.

– پیامبردر مجموع چهارده نامه را برای چهارده فرمانروا و پادشاه ارسال نمود ، که یکی از این نامه ها نامه ای به پادشاه ایران است.
-پیامبر عبداله بن حذافه ی سهمی را همراه نامه ای بسوی خسروپرویز پادشاه وقت ایران گسیل داشت عبداله بعد از تحویل گرفتن نامه به راه افتاد و بعد از چند روزی به مملکت فارس رسید ، کسری پیش از رسیدن عبداله امر کرد تا ایوان را بیارایند و مزین گردانند ؛ بزرگان فارس را نیز به آن مجلس دعوت نمود ، فرستاده ی رسول خدا اجازه ی ورود خواست ، به او اجازه دادند ، عبداله با وقار خاصی که عزت اسلام در درونش شعله ور و سراپایش را در برگرفته بود وارد آن مجلس شد.
کسری به یکی از مردانش اشاره کرد تا نامه را از وی بگیرند اما عبداله گفت  نه! رسول خدا امر فرموده که خود شخصاً نامه را به ایشان بدهم و هرگزخلاف دستور رسول خدا عمل نخواهم کرد!کسری گفت: پس بگذارید خودش نامه را بیاورد! پادشاه نامه را از دستش گرفت و نویسنده ا ی عرب را که اهل حیره بود  فرا خواند تا نامه را برایش بخواند

درنامه چنین نوشته شده بود:
« بسم الله الرحمن الرحيم.
ازپیامبر خدا به خسرو پرویز فرمانروای ایران ، سلام خدا برکسی که از برنامه ی خدا تبعیت نماید و به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد و گواهی دهد که جزالله ، خدای دیگری وجود ندارد و محمد بنده و فرستاده ی اواست .

تو را به سوی خدا فرامی خوانم ؛چرا که من فرستاده ی خدا بسوی همه ی مردم هستم تا (با فروفرستادن قرآن)خداوند افراد زنده ی (بیدار دل)را با آن بیم دهد و برکافران(اتمام حجت شود و)فرمان عذاب مسلم گردد پس مسلمان شو تا در امان مانی در غیر اینصورت تمام گناه مجوس بر عهده ی شما نوشته خواهد شد»
پادشاه وقتی شنید،که نوشته شده از محمد رسول خدا به خسرو پرویز بزرگ ایران،علی رغم اینکه پیامبر مقام وی را بزرگ جلوه داده بود «إلى كسرى عظيم فارس» سخت برآشفت و صورتش از ناراحتی سرخ گردید و احمقانه گفت:برده ام نام خود ش را قبل ازنام من گذاشته است؟ چراکه آنوقت پیامبر از اتباع او بشمار می آمد چون باذان حاکم يمن ، تابع كسرى بود و پادشاهان حیره ازكسرى تبعیت می کردند بهمین خاطر نامه را گرفت و پاره نمود و سپس به عبداله گفت:که فوراً از مجلسش خارج شود و عبداله نیز خارج شد.
شاید یکی از علل پاره نمودن نامه همان شکست اخیرش درمقابل روم باشد که قرآن بدان تصریح نموده است«الم غلبت الروم فی أدنی الارض وهم من بعدغلبهم سیغلبون فی بضع سنین»ترجمه: «الف.لام.میم.رومیان(از ایرانیان)شکست خوردند.(این شکست)در نزدیک ترین سرزمین(به سرزمین عرب که نواحی شام است،رخ داده است)وایشان پس از شکستشان پیروز خواهند شد.درمدت چندسالی»

پیامبروقتی از پاره شدن نامه اش توسط شاه ایران – مطلع گردید دست به دعا برداشت وگفت: «أللهم مزِّق ملكه» خداوندا فرمانرواییش را متلاشی و پاره کن.
خسرو پرویز به باذان استاندار خود در یمن پیغام فرستاد و دستور داد که دو نفر از سربازان خود را بفرست تا آن مرد(پیامبرص) را دستگیر و نزد من بیاورندتا به او ادب بیاموزم!!

بازان، دو نفر از سربازان خود را فراخواندتا به مدینه رفته و -پیامبر را دستگیرنمایند.فرستادگان باذان به حضور پیامبررسیدند و گفتند: پادشاه،نامه ای به باذان حاکم ما نوشته تا تو را همراه خود نزد وی ببریم اگر با ما بیایی به کسری خواهیم گفت که با تو خوشرفتارباشد و درصدد اذیتت برنیاید در غیر اینصورت به قدرت وسلطه ی او آشنایی داری،که می تواند هم تو و هم قومت را از میان ببرد.
رسول اکرم با خونسردی تمام و با حالتی تبسم آمیز بدان ها فرمود: اینک برگردید منتظر بمانید و  فردا نزد من آیید،روز بعدآمدند و گفتندآماده ای همراه ما به حضور کسری بیایی؟پیامبر به آنها خبر داد که همین امشب خسروپرویز به دست پسرش«شیرویه» به قتل رسیده و بدین وسیله مأموریت شما ملغی شده است! فرستادگان با شنیدن این خبر مات ومبهوت شدندوگفتند هیچ می دانی که چه می گویی؟آیا این خبر را به باذان بگوییم؟ پیامبر فرمود آری و از طرف من به او بگویید که به زودی دین اسلام به مملکت فارس خواهد رسیدکه اگر تو(ای باذان)مسلمان شوی آنچه در قلمروت است به تو باز خواهم گرداند و تو را بر قومت حاکم می گردانم.
فرستادگان به یمن بازگشتند و به نزد باذان رفتند وگفتند تو ما را به سوی شخصی روانه کرده اید که کسی توان آوردنش را ندارد مگر اینکه همه ی اهل مدینه را نیز با وی بیاوریم [کنایه از محبوبیت نبی اکرم نزد اصحاب(رض) و اهل مدینه] در حالی که هنوز اخبار کشته شدن پادشاه ایران بدانجا نرسیده بود آنان خبری را که پیامبر داده بود به باذان گزارش دادند باذان حیران وشگفت زده شد اما چون انسانی عاقل و فهمیده بود مصلحت را چنان دید که چند روزی صبر کند. پس گفت برای صحت وسقم این خبر جهت شناخت محمد به مدت کمتر از یک ماه نیاز است اطرافیانش گفتند چطور؟گفت منتظر می مانیم تا پیکی از ایران برسد اگر خبرمحمد درست از آب درآمد و خسروپرویز به قتل رسیده بود بی تردید باید اعتراف نماییم که او پیامبری صادق است ،و در غیر اینصورت رفتار ما با وی به نحو دیگری خواهد بود.آن زمان به علت عدم امکانات رسانه ای امروزی به یک ماه نیاز داشت تا پیک از فارس به یمن برسدیک ماه اهل یمن انتظار کشیدندتا قاصدان برگشتند.اهل یمن که همه از خبر مطلع شده بودند به آنها گفتند:آیا واقعاً کسری به قتل رسیده است قاصدین به تعجب به آنان می گفتند شما چگونه می دانید؟چه کسی شما را با خبر نموده است؟باذان ازکیفیت واقعه جویا شد؟گفتند در بیت پادشاه کودتایی از سوی شیرویه پسر،علیه خسروپرویز پدر، صورت گرفته و وی را به قتل رسانیده است وخودش برتخت پادشاهی تکیه زده است.

این واقعه در شب سه شنبه هفتم هجری ده روز گذشته از ماه جمادی الاولی،بوقوع پیوسته، همان شبی که پیامبر سرور،در آن از قتل پادشاه خبر داده بود.
قاصدان نامه شیرویه را نزد باذان آوردند.باذان نامه را باز کرد در آن نوشته شده بودکه من شیرویه ، کسری را بخاطر دفاع از قوم خویش به قتل رسانیدم ؛ چرا که خون بزرگان قومم را حلال می دانست زنانشان را به اسارت و اموالشان را به غارت می برد.به محض اینکه نامه ام به تورسیدبدانیدکه من فرمانروایم لذا ازاین به بعد برشماست از من فرمانبرداری کنید.

باذان بلافاصله بعد از خواندن نامه به سجده اُفتاد و ایمان خود به پیامبر را اعلام داشت ، همراهان ایرانی نیز به همراه وی مسلمان شدند چرا که باذان وهمراهانش دانستند که پیامبر اسلام با توجه به فاصله ی ایران تا مدینه وکوتاهی مدت جز به الهام خداوند از آن حادثه آگاه نشده بود و از این رو همگی به اسلام گرویدند واهل یمن نیز به تبع آنها به اسلام گرویدند.
واین نخستین گروه ایرانی بودکه با میل ورغبت اسلام را پذیرا شدند و آنچه برخی ، کینه توزانه و از روی جهل و یا تجاهل نسبت به تاریخ می گویند که گویا اسلام از راه شمشیر بر ایران تحمیل شد غلط از آب در آمد.
خبر اسلام آوردن باذان واهل یمن پیامبر اکرم را خیلی خوشحال نمود به همین خاطر مدام اصحاب را به استقبال خوب و شایسته از اهل یمن سفارش می نمودند.
پیامبر دستور دادکه باذان حاکم مملکت خود باقی بماندآن مردی که هم به عزت دنیوی رسید وهم به سعادت اُخروی.
اما کسری،آن پادشاه خودخواه ومتکبر به زباله دان تاریخ انداخته شد و بخاطر پاره نمودن نامه ی پیامبر(ص) خداوند نیزحکومتش را توسط پسرخویش ازهم پاشید و پاره نمود.
سرانجام درزمان خلافت حضرت عمر(رض) ایوان کسری فتح شد و صحابی جلیل القدر سعدبن ابی وقاص برآنجا وارد شد و با حالتی گریان این آیه را قرائت نمودکه می فرماید: كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ . وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ . وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ. كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ . فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاء وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ دخان آیه ی 25/ 29. ترجمه:چه باغ ها وچشمه سارهای زیادی ازخود بجای گذاشته اند! و کشت زارها و اقامتگاه های جالب وگران بهائی را! ونعمت های فراوان(دیگری)که درآن شادان و با ناز و نعمت زندگی می کردند این چنین بود(ماجرای آنان)وما همه ی این نعمت ها را به قوم دیگری دادیم(بدون دردسروخون جگر).نه آسمان برآنها گریست ونه زمین،ونه بدیشان مهلتی داده شد(تاچند صباحی بمانند و توبه کنند و به جبران گذشته ها بپردازند).
اسمعیل ابراهیمیان.93/10/17

نمایش بیشتر

اسماعیل ابراهیمیان

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ فعال دینی و دعوتگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا