خانواده

پیامبر(ص) در چه جاهایی و با چه کسانی شوخی می کرد؟

@ جاهایی که رسول اکرم درآن به شوخی پرداخته،وخندیده است زیاد ومتنوعند -پیامبررا می بینیم که بخاطر پیروزی امتش از خوشحالی خندیده است.

– گاهی اوقات هنگام شوخی با اصحاب یا بازی باهمسرانش ویا بخاطر مسرورنمودن کودکان به خنده وشوخی پرداخته است

ازجمله:
بخاطرخوشحالی ازپیروزی امتش:
 @ابن عباس روایت می کند که رسول خدا در خانه یکی از همسرانش به خواب رفت درخواب به خنده اُفتاد هنگامی که بیدارشد یکی از همسرانش از وی پرسید: دیدم که تو در خواب می خندیدی علت چه بود ای رسول خدا؟ پیامبر فرمود : از گروهی از امتم شگفت زده شدم که بخاطر ترسانیدن دشمن سوار بر دریا می شوند و در راه خدا به جهاد می پردازند پیامبر خیلی به تعریف آنها پرداخت . در روایت دیگری آمده که این گروه بمانند پادشاهان برتخت شاهی نشسته اند و به دل دریا می زنند.
ابوذر(رض) روایت می کند که پیامبر فرمود:من آخرین نفری را می بینم که از دوزخ بیرون آورده شده و وارد بهشت می گردد ، روز قیامت آن مرد را می آورند گفته می شود گناهان کوچکش را بر وی عرضه کنید و گناهان بزرگ را از وی بردارید ، گناهان کوچک به وی نشان داده می شوند به وی گفته می شود فلان روز این گناه وآن گناه را انجام دادی و فلان روز این گناه وآن گناه را،اوهم تصدیق می کند چرا که نمی تواند آنها را  انکار نماید درحالی که او از گناهان بزرگش در هراس است که به وی نشان داده می شوند، به وی گفته می شود بجای هربدی ، حسنه ای برایت نوشته خواهد شد ، او هم می گوید: پروردگارا! گناهانی را انجام داده ام که اکنون آنها رامشاهده نمی کنم. راوی حدیث که ابوذر است می گوید: در این هنگام رسول الله را دیدم که می خندید تا اینکه دندانهایش نمایان شدند.به روایت مسلم.
@ شوخی با اصحاب و یارانش :
-ازجریر(رض)روایت است که فرمود: از زمانی که مسلمان شده ام ، پیامبر مرا (به هیچ کاری)دستور نداد وهیچ گاه وی را ندیده ام مگر اینکه در چهره ام تبسم نموده است .به روایت ابن ماجه 

انس روایت می کند که مردی نزد رسول خدا آمد وگفت: ای رسول خدا مرا سوار بر شترکن ، وی فرمود: تو را بر بچه شتر سوار می کنم ، آن مرد گفت مرا با بچه شترچکار؟ رسول خدا گفت : مگر شتر از ماده شتر به دنیا نمی آید؟
می بینیم که هدف پیامبر شوخی ومزاح با آن مرد بوده که کاملا شوخی اش راست و بر حق بوده و ازهرگونه باطلی به دوربوده است.
– عبد الله بن مغفل می گوید: در روز خیبر مقداری پیه یافتم ، ازفرط گرسنگی آن را به شدت میان دستان خود گرفتم وگفتم امروز از آن به کسی نمی دهم ؛ ناگهان متوجه شدم که پیامبر در حال تبسم  به من نگاه می کند.به روایت مسلم .
ازابوهریره روایت است که گفتیم: ای رسول خدا آیا شما هم با ما مزاح می کنید و به شوخی می پردازید؟ ایشان نیز گفتند: آری اما جزحقیقت چیزی نمی گویم.


@شوخی رسول الله باکودکان:
-انس(رض)می گوید: رسول خدا دارای زیباترین و برجسته ترین اخلاق بود ؛ روزی خواست مرا برای حاجتی بفرستد ، من هم گفتم ، قسم به خدا نمی روم ، اما با خود گفتم اگر رسول خدا مرا بدان امر فرماید، می روم ، ازخانه بقصد انجام حاجت رسول الله خارج شدم و بر کودکانی گذشتم که در بازار باهم بازی می کردند ، ناگهان متوجه شدم که رسول خدا از پشت مرا گرفت ، به وی نگاه کردم درحالی که می خندید گفت: ای انیس هنگامی که تو را بدان حاجت امرکردم رفتی؟ گفتم آری ای رسول خدا. به روایت مسلم
-پیامبردرحالی که با انس شوخی می کرد وی را “ذا الأذنين” یعنی صاحب دوگوش صدا می کرد ، انس می گوید: پیامبر دارای زیباترین اخلاق بود برادری بنام ابوعمیر داشتم (که جوجه گنجشکی داشت) هرگاه نزد ما می آمد پیامبر(ص)به او می فرمود ای اباعمیر جوجه گنجشکت چکارمی کند؟ به روایت بخاري.


@شوخی رسول الله با همسرانش:
-عائشه(رض)روایت می کند در یکی از سفرها همراه پیامبر بیرون رفتم آن زمان انسان لاغری بودم ، پیامبر به مردم گفت : شما بروید آنها هم رفتند سپس به من گفت: بیا تا با تو مسابقه دهم ، من هم با وی مسا بقه دادم ؛ تا اینکه از وی جلو زدم ومسابقه را بردم پس از مدتی چاق شدم ودریکی از سفرها همراه وی بیرون رفتم دوباره فرمود: بیا باهم مسابقه دهیم با هم مسابقه دادیم اما این بار ایشان برمن سبقت گرفت وفرمود :این برد در مقابل برد قبلی تو.
-ابویعلی از عائشه(رض) روایت می کند که روزی غذایی را برای پیامبر پخته وآن را خدمت پیامبر بردم ، به سوده (ام المؤمنین)،درحالی که پیامبر میان من واو نشسته بود گفتم : از این غذا بخور اما او از آن نخورد به او گفتم یا از آن می خوری یا آنرا به صورتت می پاشم ، اما او همچنان برسر حرف خودش اصرار داشت تا اینکه دستم را توی غذاکردم وآنرا برصورتش پاشیدم ، پیامبر از این کار به خنده آمد و رو به سوده کرد و گفت: تو هم صورتش را آغشته کن اوهم نیزچنین کار را کرد دوباره پیامبر شروع به خندیدن کرد.

روزی پیامبر برعائشه(رض) در حالی که با اسباب بازیهایش بازی می کند وارد شد به وی گفت اینها چی هستند؟عائشه در جوابش گفت: دخترانم هستند ، پیامبر می فرمود: آنچه در وسطشان است چیست؟گفت اسب است ، فرمود: آن چیست که بر روی آن قراردارد؟عائشه در جواب فرمود: بالهایش هستند ، پیامبرفرمود: اسب وبال؟ عائشه فرمود: نشنیده ای که سلیمان بن داوود اسب هایی داشت که دارای بال بودند ؟پیامبر(ص) ازگفتة عائشه(رض)آنقدرخندید که دندانهایش نمایان گشتند به روایت ابو داوود.
-هیچ کس به اندازة رسول خدا نسبت به دعوت مردم به سوی خدا اهتمام نورزیده وهیچ کس به اندازه آن حضرت واجبات ومسئولیت به عهده نداشته است چرا که پیامبر، امام مردم،معلم دین،حاکم وقاضی ونیز قائد لشکرجنگ بود ؛ چنانکه پدری رئوف وهمسری مهربان ودوستی وفاداربود ؛ با این همه مسئولیت ها ، پیامبر،همیشه لب به خنده وخندان بود ، با تبسم ها وشوخی هایش مردم را تربیت وتزکیه می داد ، خنده هایش دارای منافع زیاد و تبسم ها وشوخی هایش مقاصد وفوائدی ارزنده در برداشتند ؛که اگرنبی اکرم تبسم را ترک و ترش رویی وعبوسی را پیشه می ساخت مردم نیز بر این راه که مخالف فطرت سلیم است ادامه می دادند ودر نتیجه دچارمشقت وسختی فراوانی می شدند.
-امام نووی می فرماید:مزاحی که ازآن نهی شده مزاحی است که در آن زیاده روی صورت گیرد که این گونه شوخی خنده زیاد و قسوت دل را بدنبال دارد وانسان را از یاد خدا غافل می سازد واکثر اوقات اذیت و ناراحتی مردم را در بر دارد وحقد وکینه ایجاد می کند ووقار ومهابت انسان را ازبین می برد.

-مردی به سفيان بن عيينه گفت: آیا مزاح زشت ومنکر است؟ ، اوگفت نه بلکه سنت است اما برای کسی که به خوبی آن را انجام دهد و در جای خودش از آن استفاده نماید.
ترجمه: اسمعیل ابراهیمیان

 

نمایش بیشتر

اسماعیل ابراهیمیان

@نویسنده و مترجم @ آذزبایجان غربی - مهاباد @ فعال دینی و دعوتگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا