اصول

چشم اندازی به عصمت انبیاء (علیهم السلام)

محمد عيسى
ترجمه: عبدالله رشی مقدم
انبیاء و فرستادگان خدا؛ برگزیدگان بی همتایند، که الله در میان بشر آنها را انتخاب نموده است،‌ و آنها را به اوصاف کامل آفرینشی و اخلاقی، اختصاص داده است، و آنها را سفیران امانتدار برای حمل و تبلیغ شرع خدا در میان مردم، قرار داده است.
و از آنجایی که وظیفه ی فرستاده خدا، ابلاغ سخنان الله به مردم، و راهنمای کردن آنها از راه سخن و رفتار و تایید کارهای نیک آنها؛ بخاطر وجود نفع و خیر دنیا و آخرت آنها است. بنا بر این لازم است که نمونه ی زیبایی از هر آنچه که از ایشان مشاهده می شود،‌ باشد، و بجز با منطق آسمانی سخن بر زبان نراند، و این ممکن نیست مگر اینکه ایشان از لحاظ درونی از دشمنی و کینه و تکبر و حسادت و ریاء و طمع ورزی و……… پاکیزه باشد. و از جنبه ظاهری از گناهانی همچون: شرک، دروغ، قتل، مشروب خواری، فحشا و…. معصوم باشد.
و شاید سؤال کنی که عصمت چیست؟
در پاسخ می گوییم: عصمت یعنی اینکه خداوند ظاهر انبیاء و باطن آنها را از ارتکاب کارهای نهی شده، و ترک نمودن کارهای امر شده،‌ حفظ نماید.
یا اینکه : عصمت؛ لطفی خدایی است که پیامبران(ع) را طوری قرار داده که به کارهای نیک روی می آورند و از پلیدی ها روی گردانند.
حفظ و لطف خدا در مورد آنها به این معنی نیست که مجبورند و اخیتار آنها دست خودشان نیست و بخواهند و نخواهند بشکلی غیر ارادی باید چنین باشند؛‌ بلکه معنی اش این است،‌ آنها استعداد کامل دارند برای جدا کردن خیر از شر، و آنها با هر تپش قلبی که دارند، خدا را ناظر و مراقب رفتار خود می دانند، و آنها همواره در چهارچوب نیکی و احسان در حال حرکت اند، آن احسانی که پیامبر اکرم(ص) وقتی از طرف جبریل از ایشان در موردش سؤال شد، چنین جواب داد: ((أن تعبد اللهَ كأنك تراه، فإن لم تكن تراه فإنه يراك))؛ رواه البخاري ومسلم. «اینکه طوری خدا را بندگی کنی انگار ایشان را مشاهده می نمایی، اگر چنین حسی را نداشتی، یقین بدان که خداوند ترا مشاهده می کند»
و کسی که وضعیتش چنین باشد، تمایلش در همه کارها و گفته ها و تأییداتش با قلب و عقل خواهد بود و طبق فرمان الله بوده و از منهیات او دور خواهد بود.
اینک سؤالی را مطرح می کنیم: آیا أنبیاء (ع) قبل و بعد از بعثت از گناهان کوچک و بزرگ معصوم بوده اند؟
دانشمندان اسلامی دارای موضع گیری های متعددی می باشند، اما در مورد معصوم بودن انبیاء از شرک و دروغ، و آنچه نشانه¬ی پستی و رذالت است؛ مانند زنا و دزدی، اتّفاق دارند، و همه این ها قبل و بعد از بعثت است، عده ای از دانشمندان بر این عقیده اند که بجز این گناهان ، گناهان دیگر؛ کوچک و بزرگ قبل از بعثت درست و هیچ اشکالی در آن وجود ندارد.
سنوسی می گوید: ” ولی حکم آن قبل از بعثت، آنچه که بیشتر اشعری ها و عده ای هم از معتزله بر آن عقیده اند، این است؛ پیامبران (ع) از نظر عقل، قبل از بعثت، گناهان کوچک و بزرگ را ممکن است مرتکب شده باشند و ایرادی هم ندارد”
ولی ما نمی خواهیم به این رأی اخیر توجه کنیم، و ما انبیاء و پیامبران را از گناهان بزرگ، تحت هر شرایطی قبل و بعد بعثت، بصورت عمد و سهو، معصوم می دانیم.
ولی گناهان کوچک،‌ اگر بیانگر رذالت و پستی باشند؛ آنها از آن معصوم اند، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، خواه بصورت عمد یا سهو باشد، ولی اگر همراه با ذلت و پستی نباشد آنها قبل از بعثت بصورت عمد و یا سهمو، از آن معصوم نمی باشند.
ولی بعد از بعثت ، بصورت عمد، آنها از آن معصوم هستند، و وقوع در آن چه از راه فراموشی و یا از راه خطا، جایز است، و اگر جنین عملی رخداد، خداوند حکیم آنها را به راه راست راهنمایی می کند و آنچه را که بصورت فراموشکاری انجام داده اند را به آنها تذکر خواهد داد.
برخی از آیاتی که ظاهراً با عصمت انبیاء در تضاد می باشند:
در قرآن کریم آیاتی که ظاهر آنها بیانگر این است که انبیاء به بعضی گناهان مرتکب می شوند، و ما باید در آنها بیاندیشیم تا حقیقت امر بر ما برملا شود.
اول: در مورد حضرت آدم در رابطه با نخوردن درخت تعیین شده، آمده که نباید از آن تناول نماید ولی ایشان از دستور خداوند سرپیچی ورزید و از آن خورد و بخاطر همین گناهکار محسوب شد، و بعد توبه کرد و به سوی خداوند بازگشت، خداوند نیز توبه را از ایشان قبول فرمود، و این بیانگر این است که آدم در خطا و گناه واقع شده است، و وجود گناه هم با عصمت در تضاد است.
خداوند متعال می فرماید: ﴿ وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ * فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ * فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴾ [البقرة: 35 – 37]. ترجمه:‌و هنگامی که پیمانه می‌کنید، حق پیمانه را ادا نمایید، و با ترازوی درست وزن کنید! این برای شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است. از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند. و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمی‌توانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوه‌ها نمی‌رسد!
ويقول سبحانه: ﴿ فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ﴾ [طه: 121] ترجمه:‌سرانجام هر دو از آن خوردند، (و لباس بهشتیشان فرو ریخت،) و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند! (آری) آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد!
و این شبه چنین رد می شود: آنچه از آدم واقع شده عصمت وی را نقض نمی کند و با آن مخالف نیست، چون آن در زمانی بود که هنوز آدم به نبوّت نرسیده بود و امتی نداشت و در امر تشریع و قانون نبود، و همین مورد گناهی کوچک محسوب می شود و خداوند آنرا سرپیچی از امر خویش و گناه نام برده است و آن هم بخاطر منزلت و جایگاه آدم در آینده بود، و آنچه که از ایشان سر زد نتیجه ی فراموشکاری بود، فرمایش خداوند سبحان این را تأیید می کند:
﴿ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴾ [طه: 115]، ترجمه: پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودیم؛ امّا او فراموش کرد؛ و عزم استواری برای او نیافتیم! و براستی خداوند از این گناه کوچک ایشان درگذشت، سپس ایشان به نبی خود تبدیل کرد، خداوند فرمایش می فرماید: ﴿ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى ﴾ [طه: 122]. ترجمه: سپس پروردگارش او را برگزید، و توبه‌اش را پذیرفت، و هدایتش نمود.
ثانيًا: ورد أن نوحًا عليه السلام طلب من ربه أن يُنجِّي ابنه قائلاً: ﴿ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ﴾ [هود: 45]، فأجابه سبحانه وتعالى: ﴿ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ﴾ [هود: 46].
دوم: و در مورد نوح چنین پاسخ داده می شود، نوح (علیه السلام) از خداوند درخواست نمود که فرزندش را نجات دهد﴿ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ﴾ [هود: 45]، ترجمه: نوح به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه حکم‌کنندگان برتری!» خداوند به ایشان چنین پاسخ داد: ﴿ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ﴾ [هود: 46]. ترجمه: مکارم: فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایسته‌ای است‌]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»
خداوند می فرماید: يقول سبحانه وتعالى: ﴿ وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ * قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴾ [هود: 45 – 46] ترجکه: فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایسته‌ای است‌]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»
و این شبهه چنین جواب داده می شود: نوح (علیه السلام) به پروردگارش دروغ عرض نکرد، و کسی که درخواست نجات را کرده بود فرزند و جگر گوشه اش بود، و خداوند درخواست ایشان را رد کرد و فرمود او از خانواده شما نیست که وعده نجات به همراه شما را بهت داده بودم، و یا او جزء افراد دین شما نمی باشد، بلکه کافری است که سزاوار عذاب است.
سوم: و آیاتی در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) نازل شده اند، گه گاهی چنین فهم می شود که ایشان در اعتقاد ثبات نداشته باشند؛ طوریکه او به الوهیت ستاره اعتقاد داشته است، سپس از آن بازگشته و به الوهیت ماه معتقد بوده است، و زمانی که خورشید طلوع نمود و آنرا از ماه بزرگ تر یافت به الوهیت آن اعتقاد پیدا کرد، و این عدم ثبات در اعتقاد نشاگر شرک است و شرک هم از گناهانی است که همه مسلمان ها، بر عصمت انبیاء از آن اجماع و اتّفاق نظر دارند، سپس ایشان از همه این موارد بازگشته و به الوهیت خدای یگانه سبحانه و تعالی اعتقاد پیدا نموده است، خداوند می فرماید: ﴿ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴾ [الأنعام: 76 – 79]. ترجمه: هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید، ستاره‌ای مشاهده کرد، گفت: «این خدای من است؟» امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: «غروب‌کنندگان را دوست ندارد» و هنگامی که ماه را دید که (سینه افق را) می‌شکافد، گفت: «این خدای من است؟» امّا هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.»
و هنگامی که خورشید را دید که (سینه افق را) می‌شکافت، گفت: «این خدای من است؟ این (که از همه) بزرگتر است!» امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: «ای قوم من از شریکهایی که شما (برای خدا) می‌سازید، بیزارم!
من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم؛ و از مشرکان نیستم!
و این شبه چنین پاسخ داده می شود: ابراهیم (علیه السلام) بصورت قطعی به وجود خداوند ایمان داشته است، و به اینکه ایشان دارای صفات کمال است و از هر نقص و عیبی مبرا است، فقط اینکه جامعه و محیطی که ابراهیم در آن زنگی می نمود، بت ها و ستارگان را مرود پرستش قرار می دادند، و ایشان قصد داشت که آنها را به سوی الله هدایت و ارشاد نماید، بصورت تظاهر و نمایشی با آنها همسو شد که بگوید آنچه شما می پرستید خدایان می باشند، سپس بصورت تدریجی و صحیح به آنها فهماند که خدایان آنها باطل اند؛ چون خدا قابل تغییر نیست، و خدا نباید ناپدید شود ولی خدایان آنها عملا ناپدید شدند، و خدا نباید بوجود آمده باشد، ولی خدایان آنها بوجود آمده اند و قبلا وجود نداشته اند.
تظاهر و نمایشی که ابراهیم در برابر دشمن نشان داد، سپس مجادله و بحث در رابطه با باطل بودن اعتقاد و به چالش کشاندن باور او، با عقل منافات ندارد، بخصوص در عصر ما، و در این هیچ گونه شرکی وجود ندارد؛ بلکه آن توجیه عقلی برای ایمان به خدا است، و توجیه به یگانه ی مطلق بودن و دور بودنش از پدیدار گشتن و حادث بودن، است.
چهارم: و رد داده می شود به اینکه ابراهیم(علیه السلام) قسم خورد که بت ها را درهم خواهد شکست؛ مگر بت بزرگ؛‌ و آنرا رها کرد و تبر را بر روی شانه هایش قرار داد، و وقتی نزد مردم رفت و آنها را در جریان کار قرار داد، وآنها از او پرسیدند چه کسی خدایان آنها را نابود کرده است،‌ جواب داد که بت بزرگ این کار را کرده است، و از آنها درخواست نمود که بروند و ایشان بپرسند، و در اینجا ابراهیم در دروغ قرار گرفت؛ چیزی را که راست نبود و دروغ بود بر زبان راند، و دروغ هم جزء گناهان بزرگ است که با عصمت انبیاء در تضاد است.
قرآن این داستان را چنین بازگو می نماید: ﴿ وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ * فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ * قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ * قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ * قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ ﴾ [الأنبياء: 58 – 63]. ترجمه: سرانجام (با استفاده از یک فرصت مناسب)، همه آنها -جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه کرد؛ شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند)!
(هنگامی که منظره بتها را دیدند،) گفتند: «هر کس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است (و باید کیفر سخت ببیند)!»
(گروهی) گفتند: «شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بتها سخن می‌گفت که او را ابراهیم می‌گویند.»
(جمعیّت) گفتند: «او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، تا گواهی دهند!» (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کرده‌ای، ای ابراهیم؟!»
گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن می‌گویند!»
و این شبه نیز رد داده می شود: ایشان خلاف نفرمود و دروغ نگفت؛ چون ایشان در واقع قصد نسبت دادن کار را به بت نداشت، بلکه به خویش نسبت داد، و خواست آنها را به باد سخریه بگیرد، و این کنایه از ضعف فکر و اعتقاد آنها است، و اعلام آنها به اینکه بت ها نفع و ضرر نمی رسانند، و قدرت دفاع از خویش را ندارند، و گو اینکه ایشان(علیه السلام) خواستند به آنها بگوید: اگر شما در اینکه بت ها قابلیت هیچ چیز را ندارند شک دارید به نزد آنها بروید و از آنها سؤال کنید.
و بخاطر همین قرآن رجوع آنها به درون خودشان را برای بازگو می کند؛ بخاطر اطمینان آنها از اینکه بت ها سخن نمی گویند؛ خداوند می فرماید: ﴿ فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنْطِقُونَ ﴾ [الأنبياء: 64، 65]. ترجمه: آنها به وجدان خویش بازگشتند؛ و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید!» سپس بر سرهایشان واژگونه شدند؛ (و حکم وجدان را بکلّی فراموش کردند و گفتند:) تو می‌دانی که اینها سخن نمی‌گویند!
پنچم: حضرت ابراهیم از خدا خواست که چگونگی احیاء مردگان را به وی نشان دهد، و این باینگر این است که ابراهیم در قدرت خداوند بر زنده گردانیدن مردگان شک و گمان داشته است، و شک و گمان پیامبران(علیهم السلام) با عصمت آنها در تضاد می باشد، خداوند می فرماید: ﴿ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴾ [البقرة: 260]. ترجمه: و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاورده‌ای؟!» عرض کرد: «آری، ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد.» فرمود: «در این صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن! و آنها را (پس از ذبح کردن،) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز)! سپس بر هر کوهی، قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو می‌آیند! و بدان خداوند قادر و حکیم است؛ (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانایی بر جمع آنها دارد)».
و این شبه چنین پاسخ داده می شود: براستی حضرت ابراهیم(ع) به یقین می دانست که خدا بر زنده گردانیدن مردگان توانا است، ولی می خواست از علم الیقین- ار راه جستجوی دلیل – به علم الیقین یعنی راه مشاهده و حس کردن و لمس، برسد.
و همچنین در صحیحین ثبت شده ابوهریره روایت می نماید(رضی الله عنه) رسول الله (صلی الله علیه وسلم) فرمود: ما در رابطه با شک و گمان از ابراهیم سزاوارتریم؛ چون گفت: ﴿ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ﴾ [البقرة: 260]))، ترجمه: و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟» نبی خدا (ص) آنچه را که حضرت ابراهیم قلبش بر آن به ثبات نرسیده بود را شک حساب کرد، هرچند حضرت ابراهیم (ع) یقین داشت و شکی که به یقینش لطمه بزند، نداشت؛ و برای همین وقتی که خدا پروردگارش از او خواست: ﴿ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ﴾، و همچنین فرمود: ﴿ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴾ [الأنعام: 75]. ترجمه: و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد.
ششم: در مورد حضرت یوسف (ص) آمده که همسر عزیز اقدام به ارتکاب زنا با او نمود، و او همچنین قصد همسر عزیز را کرد، و این عمل با سخن به عصمت انبیاء در تضاد است، خداوند سبحان می فرماید: ﴿ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴾ [يوسف: 24]. ترجمه:‌ آن زن قصد او کرد؛ و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمی‌دید- قصد وی می‌نمود! اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود!
این شبهه چنین جواب داده می شود: آنچه در درون جریان دارد دارای پنج مرتبه است:
اول: “هاجس” آنچه سریعا بر روح انسان می گذرد.
دوم: “خاطره” آنچه بر روح باقی است و در آن اندکی حرکت می کند.
سوم: “روح تازه”، در میان کار و ترک در تردد است.
چهارم: “هَم” آن رو کردن روح بسمت کار و تمایل به آن است.
و این مراحل چهارگانه دربرگیرنده ی مسؤولیت و وظایف نمی باشند، و انسان بر آنها بازخواست نمی شود، بلکه انسان وقتی مؤاخذه می شود و زیر تکلیف و مسؤولیت قرار گیرد وآن هم مرحله چهارم به بال است که مرحله پنجم می باشد.
پنجم: عزم و تصمیم ، حضرت یوسف (ع) با داشتن طبیعت انسانی و چون قبل از بعثت و پیامبری بود در مرتبه “همّ”
قرارداشت،‌ فقط اینکه او از این مرتبه عبور نکرد و از آن رد نشد، بنابراین هرگز هیچ اشتباهی مرتکب نشد،‌ و اقدام
یوسف اقدام و تصمیم برای اقدام نه خود اقدام، برای همین او به هیچ حرامی مرتکب نشد، بر خلاف اقدام همسر عزیز مصر که اقدام
اصرار و درخواست بود، بخاطر همین حرامی را که بر آن قدرت داشت انجام داد، پیامبر(ص) می فرماید: ((قال الله عز
وجل: إذا همَّ عبدي بحسنةٍ ولم يعمَلها كتبتُها له حسنة، فإن عمِلها كتبتُها عشرَ حَسَناتٍ إلى سبعِمائة ضعف، وإذا همَّ بسيئة ولم
يعمَلها لم أكتُبْها عليه))؛ رواه مسلم عن أبي هريرة.
ترجمه: اگر بنده من تصمیم گرفت که نیکی ای را انجام دهد یک حسنه برایش ثبت می گردد؛ اگر انجام داد ده حسنه تا
هفتصد حسنه برایش در نظر گرفته می شود، و اگر تصمیم گرفت که یک کار زشتی انجام دهد ولی انجام نداد، هیچ گناهی
برای وی لحاظ نخواهد شد.
هفتم: پاسخ اینکه موسی وقتی مخفیانه وارد شهر شد دو مرد را دید که با هم دعوا می کنند، یکی از آن دو از طایفه او قبطی بود،‌و دیگری مصری بود، شخص قبطی در برابر دشمنش از موسی کمک خواست، موسی هم با مشت گره شده اش محکم به شخص مصری یک مشت زد و درجا به زمین افتاد و مرد، بنابراین موسی قاتل شد، وقتل هم از گناهان کبیره است و با عصمت در تضاد است، و موسی به جرم خود که کشتن آن شخص مصری بود اعتراف نمود و خود را گناکار و ظالم نفس خویش خود خواند؛ و ظلم هم گناه بزرگی است، خداوند سبحان می فرماید: ﴿ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴾ [القصص: 15، 16]. ترجمه: او به هنگامی که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغولند؛ یکی از پیروان او بود (و از بنی اسرائیل)، و دیگری از دشمنانش، آن که از پیروان او بود در برابر دشمنش از وی تقاضای کمک نمود؛ موسی مشت محکمی بر سینه او زد و کار او را ساخت (و بر زمین افتاد و مرد)؛ موسی گفت: «این (نزاع شما) از عمل شیطان بود، که او دشمن و گمراه‌کننده آشکاری است»
(سپس) عرض کرد: «پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم؛ مرا ببخش!» خداوند او را و این شبه چنین جواب داده می شود: آنچه رخداد قبل از بعثت بود، و آنچه موسی در مورد آن شخص اعمال کرد مشت بود،‌ و این نوع زدن معمولا موجب کشتن نیست، بنابراین موسی هرگز نمی خواست او را بکشد، بلکه می خواست ایشان را از آن قبطی دور کند، ولی اجل آن مرد در آن موقع فرا رسید، و گناهانی همچون این، قبل از بعثت، جزء گناهان صغیره بحساب می آیند و با عصمت انبیاء در تضاد نیست.
و موسی خود را ظالم خواند بخاطر اینکه می توانست کمی بیشتر از خود نرمش نشان دهد و آن مرد مصری را نصیحت کند و اینچنین وی را از مرد قبطی دور کند.
هشتم: در رابطه با حضرت محمد(ص) فرمایش خداوند متعال نازل شد: ظاهر آیه شریفه بیانگر آن است که پیامبر (ص) مرتکب برخی گناهانی شده که به عصمت خلل و ایراد وارد می نماید. ﴿ وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴾ [الضحى: 7]، ترجمه: و تو را گمشده یافت و هدایت کرد،
و این شبه چنین جواب داده می شود: گمراهی که مورد نظر است؛ یا گمراهی هوی پرستی است، یا گمراهی راه است، و پیامبر(ص) هم از گمراهی شرک و هوی پرستی مبرا است، گمراهی راه می ماند؛ ایشان در جامعه و محیطی پرورش یافته اند که از طرفی بت ها پرستش می شدند ، و از طرفی هم کسانی مسیح را خدا می خواندند، و از طرفی هم عزیز پسر خدا خوانده می شد، و بخاطر پاکی و بی آلایشی و علاقه اش به نیکی آروز می کرد که آن گمراهان سرگشته را به سوی حق هدایت کند، فقط اینکه نمی دانست راه و روشی که را برای هدایت آنها برود کدام است؟ وبرای همین سرگردان شد و اینچنین وضعیت ادامه یافت تا حضرت جبرئیل آمد و وحی آسمانی را بر ایشان فرود آورد، و راه راستین که بتواند مردم را از تاریکی جهالت و شرک خارج کند و بسمت نور ایمان و توحید سوق دهد.
ابن قیم در “الصواعق المرسله فی الرد علی الجهمیة و معطلّة” می گوید: قطعا خداوند سبحان اطلاع داده که او قبل از وحی ایمان را نمی فهمید همچنانکه قرآن را نمی دانست و سواد نداشت، خداوند می فرماید: ﴿ وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ﴾ [الشورى: 52]، ترجمه: همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را بفرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست (و از محتوای قرآن آگاه نبودی)؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌کنیم؛ و تو مسلّماً به سوی راه راست هدایت می‌کنی. وقال تعالى: ﴿ أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴾ [الضحى: 6، 7]، ترجمه: آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت کرد، تفسیر این آیه با آیه آخر سوره شوری است.
نهم: خداوند می فرماید: ﴿ وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ * الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ﴾ [الشرح: 2، 3]، ترجمه: و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی می‌کرد! فهم ظاهری این دو آیه شریفه بیانگر این است که پیامبر(ص) مرتکب گناه بزرگی شده است و این با عصمت در تناقض است.
و این شبهه چنین جواب داده می شود: منظور از “وزر” چیزی است که انسان احساس ثقل و سنگینی می کند بخاطر ترس یا استرس یا درد و رنج شدید، او در حین برخود با حضرت جبرئیل که داشت او را به آغوش خود می فشارد، شگفته زده شد، درحالیکه از او می خواست که بخواند، پیامبر(ص) قبلا با حضرت جبرئیل ملاقاتی نداشت و سواد خواندن نیز نداشت بنابراین دچار ترس و استرس شد، و برای همین بر اندام مبارک ایشان لرزه مستولی شد، پس شتابان از غار خارج شد، و در منزل از خدیجه خانم خواست که اورا بپوشاند، با تکرار نزول جبرائیل و علم به اینکه او نزد خداوند سبحان آمده، احساس انس و آرامش نمود، و ترس و واهمه اش برطرف شد، داستان او همانند کسی است که بر شانه هایش کوله باری سنگین که توان حمل آنرا نداشته باشد، از روی پشتش برداشته می شود، پس احساس راحتی و خوشی می کند.
و در آغاز دعوت مردم با امر دعوت دین الفتی نداشتند؛ برای همین پیامبر(ص) از لحاظ جسمی و روحی، بسیار اذیت می شد، و خداوند پس از این درد محنت های سخت مردم را هدایت می کرد.
امام فخر رازی می گوید: “وزر” در اصل لغت به معنی سنگینی است، خداوند می فرماید، ﴿ حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ﴾ [محمد: 4]؛ یعنی : سنگینی آن، پس چرا گناه را وزر نامیده اند؟ چون بر انجام دهنده آن سنگینی می کند….، و پیامبر(ص) در اندوه سختی بود؛ چون ملتش بر شرک اصرار می ورزیدند، و همچنین او و یارانش که در میان آنها ضعفاء وجود داشتند، وقتی خداوند دینش را توفیق داد و آنرا پیروز گردانید بارش را بر زمین گذاشت.
دهم: خداوند می فرماید: ﴿ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ ﴾ [الفتح: 2]، ترجمه: کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد (ص) نازل شده -و همه حقّ است و از سوی پروردگارشان- نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را می‌بخشد و کارشان را اصلاح می‌کند از ظاهر نص شریف فهم می شود که مغفرت و بخششی از طرف خداوند صورت گرفته است، مغفرت و بخشش در مقابل گناه است، گناه هم به عصمت ایراد وارد می نماید.
این شبه چنین پاسخ داده می شود: قبلا ما گفتیم که انبیاء ممکن است برخی از گناهان کوچک که نشانه ای ذلت و خواری نباشند، از آنها رخ دهد، بر این اساس مقصود از ” ما تقدم ” این است: آنچه در جوانی انجام داده ای،‌ و یا ” مقصود آنچه از گناهان گدشته امت توست؛‌ چون شخص با اعتبار و دارای جایگاهی هرگاه بعضی از خدمتکاران بی ادبی کردند، به ایشان گفته می شود: شما این کار را کرده ای هرچند ایشان شخصا این کار نکرده باشد.
و در تفسیر دیگری که به آن می پردازیم: مقصود از مغفرت،‌ مغفرت گناه نیست بلکه مغفرت ترک گزینه¬ی اولی است؛ در مورد اسیران بدر مثلا پیامبر(ص) فدیه را قبول کرده بود؛ بخاطر هدایت مردم در آینده، ولی گزینه بهتر و اولی کشتن آنها بود تا کافران ذلیل شوند؛ در این موضوع گیری پیامبر(ص) اولی و گزینه بهتر و مناسب تر را ترک کرده بود، بنابراین پروردگارش اورا بازخواست کرد و در این حالت به او اطلاع داد که گزینه بهتر و مناسب تر را برگزیند، و این حق پیامبر(ص) است که اجتهاد کند، ولی قانون گذار مطلق،؛‌ خدای سبحان موضوع گیری او را در حالت ترک گزینه مناسب تر، را برایش تصحیح نمود.
و همچنین پیامبر(ص) به ام مکتوم کم توجهی نمود ،‌ درحالیکه از مسلمانان اولیه بود و بینایی هم نداشت، آمده بود که در مسایل دین از پیامبر (ص) پرسش داشت، بخاطر پرداختن به یکی از بزرگان قریش نسبت به ایشان کم توجه بود؛ چون دوست داشت آن بزرگ قریش به اسلام بگرود؛‌ بنابراین پروردگارش او را سرزنش نمود چون گزینه ی بهتر و مناسب تر را رها کرده بود، و خدا این کار او را گناه نام برد؛ چون محمد(ص) خاتم پیامبران است، و شایسته نیست چنین رفتاری از ایشان سر بزند؛ بنابراین بخاطر والا بودن صاحب این موضوع گیری، موضع گیری والایی بود.

رابط الموضوع: http://www.alukah.net/sharia/0/80433/#ixzz3nLRM9sKM
پاسخ باز ارسال

نمایش بیشتر

عبدالله رشی مقدم

@ نویسنده و مترجم @ ساکن : آذربایجان غربی - مهاباد @ شغل : امام جماعت و خطیب

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا