گفتگوی صمیمی با حاجی ابراهیم نهارده

گفتگو با ابراهیم نهارده

✅ مصاحبه‌کننده: رسول رسولی کیا

مقدمه

آشنایی بنده با برادر بزرگوار حاجی ابراهیم نهارده تقریباً به پانزده سال پیش برمی‌گردد. در شرایطی از طرف مدیریت مدرسه شاهد آقای رسولی آذر جهت تدریس به این آموزشگاه دعوت شدم که آقای نهارده نیز آنجا تشریف و تدریس داشتند!
اگر چه قبلاً شرف آشنایی و مصاحبت با ایشان را نداشته بودم ولی آوازه هایی از او، به گوشم رسیده بود.
سال تحصیلی جدید شروع شد و از قضا با آقای نهارده یکی دو روز با هم بودیم، همکاران از کلاسداری جدی و اهتمام بالای دانش آموزان به درس ایشان دینی می‌گفتند، در دفتر هم معمولاً اگر درباره‌ی موضوعی درسی و غیر درسی بحث می‌شد معمولاً سخن اول و آخر به ایشان ختم می‌شد! احترام ویژه‌ای در بین همکاران و مدیریت داشت و از آنجا که یکی از قدیمی ترین معلمان این مدرسه محسوب می‌شد هر از گاهی با گفتن من این کار را می کنم و من آن چیز را صلاح نمی‌دانم حساب برخی را کفشان می‌گذاشت😊
وقتی زنگ کلاس زده می شد همکاران به کلاس هایشان می‌رفتند و جز آقای نهارده تا پایان زنگ، کسی از کلاس خارج نمی‌شد ولی ایشان معمولاً در طول زنگ یکی دو بار کلاس را به قصد سرک کشیدن از دیگر کلاس ها یا دفتر مدیر و معاونان ترک می‌کردند!
وقتی اولیای دانش آموزان جهت اطلاع از تحصیل فرزندشان مراجعه می‌کردند اگر چه آقای نهارده کمتر از روی اسم و قیافه دانش آموزان را می‌شناخت ولی پس از نگاه کردن به دفتر نمره معمولاً قضاوت نهایی در باره عملکرد آن دانش آموز را ایشان و با ملاک قرار دادن درس دینی اعلام می‌فرمود😊
ویژگی بارز دیگر آقای نهارده این بود که در هزینه های عمومی و مربوط به همکاران مثل تهیه صبحانه و تقبل زحمات مادی و معنوی در اردوهای معلمان و … پیش‌قدم بود.
به مرور و در طول سال طوری با آقای نهارده صمیمی شدم که با هم ایاب و ذهاب کرده و در زنگ تنفس هم نیز کنار یکدیگر می‌نشستیم و اگر مطلبی ارائه می‌کرد اولین کسی که باید مهر تایید بر اظهاراتشان می‌زد کسی نبود جز بنده!
به مرور ایام لازم و ملزوم و به قول کاک ناصر عبدالله پور شمس و مولانای یکدیگر شده بودیم، هرجا من به تنهایی رؤیت می‌شدم احوال آقای نهارده را جویا می‌شدند و بلعکس.
پس از تغییر مدیریت و ساختمان آموزشگاه شاهد، روز اول که به مدرسه رفتم با همکاران خوش و بش کردم یکی از همکاران که او را نمی‌شناختم وارد شد و با همه احوالپرسی گرم و صمیمی کرد، یواشکی از آقای سیامند کرده پرسیدم او کیست؟با تعجب و صدای بلند گفت: یعنی واقعاً او را نمی‌شناسی؟ پس چگونه توانسته‌ای اینجا معلم شوی؟! او آقای مهرداد شیری مدیر جدید مدرسه شاهد است! سپس گفت: آهااا این کار آقای نهارده است او بی همگان به سر می‌کند ولی بی تو به سر نمی‌کند😊
آقای نهارده که در شبانه روزی شهید باهنر گوک تپه نیز تدریس می‌کرد از من خواست سال آینده را همراه ایشان به آنجا بروم و چند سالی را با ایشان در آن‌جا سپری کرده و خاطرات شیرین فراوانی را رقم زدیم!
استاد نهارده آن‌جا نیز گل سر سبد معلمان و نماینده تام الاختیار همکاران بود و همه نگاه ها به او معطوف بود.
یادش بخیر روزی به کلاس بنده آمد و گفت: آماده شو که قراره به اتفاق آقای کورد و عبدالله پور به مسجد جامع گوک تپه برویم از مسئولان استانی و شهرستان دعوت شده و این دهستان بزرگ را به عنوان شهر اعلام می‌کنند و شما را به عنوان قاری قرآن مراسم معرفی کرده ایم! آنجا رفتیم و با حضور صدا و سیمای مرکز مهاباد مراسم برگزار شد ولی بعدها مشخص شد که مراسم ربطی به شهر و مهر شدن گوک تپه نداشت! و پس از مدتی همان ترکیب پیش‌گفته جهت دریافت لوح تقدیر و جایزه نقدی که به من تعلق گرفته بود به یکی از مراکز دولتی داخل کوک تپه رفتیم و جایزه نقدی را در نهایت عدالت! بین خود تقسیم کردیم😊

آقای نهارده در مدرسه و در بین همکاران نقش یک برادر بزرگ داشت و همواره هزینه بزرگیش را سخاوتمندانه پرداخت می‌کرد و در دید و بازدیدها و مهمانی ها هرگز کم نمی‌آورد، البته در بطن جامعه نیز حضور داشت و دارد و بی منت زکات و صدقاتش را به مستحقان آن می‌پردازد.
رفتار متین و محکم آقای نهارده با دانش آموزان و تدریس توام با نصیحت و اشتیاقشان و نقش خاصی که در مدرسه و در بین همکاران ایفا می‌کرد همه و همه شخصیتی دوست داشتنی و جذاب و باهیبت از او ساخته بود.
پارسال و پس از حضور در مجلس ترحیم و فاتحه خوانی همکار ارجمندمان کاک #حسین_نیک_مهر به ایشان پیشنهاد مصاحبه دادم که با شوخی گفت: می ترسم من را هم مانند مرحوم نیک مهر پس از مصاحبه، عازم آن دنیا کنی! آقا من مصاحبه بکن نیستم 😳
بالاخره از من پافشاری و استدلال و از وی انکار، مصاحبه پیش رو انجام شد.
فراموش نشود رزومه آقای نهارده خیلی فراتر از یک مصاحبه تلگرامی و غیر مستقیم است، علاوه بر اینکه تواضع و فروتنی مفرط ایشان باعث شده به تفصیل به سوالات ما پاسخ ندهد و گزیده‌گویی پیشه کند و در پاره ای موارد از ذکر حسناتش طفره رود.
توصیه می‌کنم کسانی که علاقمندند اطلاعات بیشتری درباره مصاحبه‌شونده ما داشته باشند از نزدیک مهمان سفره و خوان حاتم گونه او شوند و اگر نیازی به همراه داشتند از مصاحبه‌کننده نیز کمک بگیرند😊
بفرمایید این شما و این هم گفتگوی صمیمی و البته متواضعانه اینجانب با استاد ابراهیم نهارده.

…………………………………………..

سلام علیکم
استاد عزیز و گرامی جناب آقای #ابراهیم_نهارده ضمن عرض سلام و ارادت ممنون میشوم در گفتگوی ما شرکت کنید، بدون شک شناخت نسل آینده از رزومه بزرگانی چون شما می تواند سودمند باشد و هرگونه سهل انگاری در این باب غیر قابل قبول است.

سوال ۱- لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید، متولد چه سال و شهر و روستایی هستید؟ شغلتان چیست؟ در چگونه خانواده ای بزرگ شده اید؟ اکنون کجا زندگی می کنید؟
ابراهیم نهارده:
علیکم السلام و رحمةالله و برکاته
اینجانب ابراهیم نهارده متولد ۱۳۴۳/۱۲/۰۶ شصت ساله هستم در روستای یوسفکند واقع در ۵ کلیومتری جاده مهاباد ارومیه به دنیا آمده ام. سی سال معلم بوده ام و در خانواده ای پر جمعیت و دین دار روستایی بزرگ شده ام و اکنون در شهرستان مهاباد به ادامه زندگی مشغولم! و خدا را بابت داده ها و نداده هایش شاکرم.

سوال۲- از پدر و مادرتان بگویید، هر دو تا که به رحمت خدا رفته اند با مرگ کدام یک از این دو بزرگوار بیشتر شکسته شدید؟ راز محبوبیت و نامداری مرحوم پدرتان حاجی کریم به چه چیزی بر می گردد؟
آیا با فوت چنین بزرگانی اساس خانواده های بزرگی چون خانواده نهارده از هم گسسته نمی شود؟

ابراهیم نهارده:
واقعا مرگ برای همه یک مصیبت و واقعیت است ، اما مرگ پدر و مادر در هر شرایط و هر سنی که  باشی اگر برایت اتفاق بیفتد بدان که شما یتیمی! براستی که تحملش بسیار سخت و کمرشکن است.
البته شیرازه خانواده با مرگ مادر، بیشتر از هم متلاشی می شود تا پدر.
حاج آغا مرحوم پدرم دلیل محبوبیتش در میان مردم صداقت و سادگیش بود براستی که او یک  حاجی واقعی بود، این گواهی را بارها از مردم و اقوام و همسایگان شنیده ام.

سوال۳- استاد گرامی بفرمایید که کی ازدواج کردید؟ چگونه با همسر گرامیتان آشنا شدید؟ چند فرزند دارید و چه کاره جامعه اند؟

ابراهیم نهارده:
سه روز بعد از رمضان سال ۱۳۷۱ شمسی در بیستم فروردین با همسرم گلی تردست ازدواج کردم ، به واسطه پسر عمویم که او هم معلم بود با همسرم آشنا شدم و بعدها قسمت شد زیر یک سقف زندگی کنیم، دو پسر و یک دختر دارم پسر بزرگم با مدرک فوق لیسانس روانشناسی معلم است، دخترم لیسانس داره و ازدواج کرده است و پسر کوچکم تقریبا ۲۰ سالش است، دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است خدا را شاکرم که پسرانم با افتخار راه پدرشان همانا معلمی را ادامه می‌دهند، امری که متاسفانه کمتر اتفاق افتاده است!

سوال۴- چی شد که معلم شدید؟ آیا سی و چند سال قبل معلم شدن آسان بود یا خیر؟ از اینکه سی سال در این کسوت خدمت کرده اید خرسندید یا پشیمان؟ اگر به سه ده‍ه پیش برگردید حاضرید بار دیگر معلم شوید؟

ابراهیم نهارده:
زمانی که من دیپلم گرفتم معمولاً کمتر کسی معلم می شد چون واقعا حقوقش کم بود امری که هنوز معلمان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و چون من دانش آموز ممتاز مدرسه بودم همواره معلمانم به من می گفتند نهارده هیچ وقت معلم نشو! امری که بلعکس رقم خورد، سال ۶۴ رتبه کنکورم ۲۹۶ شد، این رتبه آن موقع خیلی عالی و قابل افتخار بود! چون روستا زندگی می کردم از نتیجه کنکور خبر نداشتم و آقای برهانی دبیر آمار خدا رحمتش کند برایم انتخاب رشته کرده بود و در اثر زحمات دلسوزانه اش معلم شدم.
استحضار دارید که ۲۱ سال از خدمتم را در مدرسه شاهد دوره راهنمایی سپری کردم چون معلمی را دوست داشتم و عاشقانه کلاس داری و تدریس می کردم همواره به دانش آموزانم پیشنهاد می کردم که رشته معلمی را انتخاب کنند چون بر این باور بوده و هستم اگر انسان های نخبه معلم شوند جامعه اصلاح می شود. گفتنی ها در باره دوران خدمت سی ساله ام در آموزش و پرورش خیلی زیاده اما نوشتن با گوشی واقعاً دشوار است و لذت نداره! ای کاش من پاسخ سوالات را به صورت شفاهی می گفتم و شما استاد گرامی یا شخص دیگری یادداشت می کرد!
در ضمن اگر چه سوال ها کوتاه هستند اما چون جوابشان طولانی است، اگر سوالات را مختصر جواب دهم لذت کافی ندارد!
باید عرض کنم که بنده به جز آموزش و پرورش هیچ جای دیگری استخدام نشدم و گزینه اول و آخرم معلمی بود و الان احساس می کنم که معلمی بهترین شغل دنیاست چون حاصل زحمات یک معلم و آموزگار عبارت است از تربیت و آموزش هزاران جوان و نوجوان مملکت که درجات عالی دانشگاهی و علمی را کسب می کنند و در جامعه می درخشند.
من بر این باورم که تنها سه فرزند ندارم بلکه فرزندان فراوانی دارم که روزگاری در کلاس درس با هم بوده ایم و اکنون در اقصی نقاط جهان گسترده اند و خدمت می کنند و این دستاورد را بزرگترین ثروت و دارایی برای خود به شمار می آورم.

سوال ۵- حاجی بزرگوار کی و پس از چند سال خدمت بازنشسته شدید؟ دوران بازنشستگی را چگونه سپری می کنید، آیا شغل دیگری دارید یا مثل باز، در خانه نشسته و به خدمت اهل و عیال می پردازید؟ نظرتان در باره معلمانی که پس از بازنشستگی هم در آموزش و پرورش می مانند و سنگر تعلیم و تربیت را خالی نمی کنند چیست؟!

ابراهیم نهارده:
استاد عزیز! بنده ۳۰ سال و ۹ روز در آموزش و پرورش خدمت کردم.
اکنون و پس از بازنشستگی بیشتر در خدمت خانواده هستم. البته در فصل بهار و تابستان در باغی که از مرحوم پدرم به ارث برده ام مشغول هستم.
در رابطه با فعالیت های آموزشی پسابازنشستگی باید عرض کنم که هر کسی دیدگاهی دارد ولی به نظر من ماندن در آموزش و پرورش بعد از ۳۰ سال یک خیانت است به قشر جوان و تحصیل کرده ای که بیکارند بگذاریم نسل جوان وارد مدرسه و عرصه تعلیم سوند تا هم آمار بیکاری نزول پیدا کند و هم انرژی جدیدی به این وزارتخانه ایستا تزریق شود، نسل جوان و تحصیل کرده ما خیلی حرف‌ها برای گفتن دارد..

سوال ۶- استاد نهارده عزیز، بفرمایید که چی شد معلم معارف اسلامی و دینی شدید، آیا رشته دانشگاهیتان دینی بود یا خیر؟ چرا اغلب دبیران دینی از بی علاقگی دانش آموزان به این درس گلایه دارند؟  شما از چه فوت و فن هایی استفاده می کردید که دانش آموزان به درستان اهتمام می ورزیدند؟ آیا در اوج صمیمیت و مهربانی به معلم مورد علاقه اشان تبدیل شده بودید یا از ترس خشونت ورزی و استبدادتان طفلکی ها جنب نمی خوردند؟!

ابراهیم نهارده:
از قضا من معلمی خود را با مدیریت آغاز کردم و رشته تحصیل ام ادبیات بود و سعی کردم طبق استانداردهای مدیریتی و روانشناسی در کلاس درس حضور پیدا کنم و به امر آموزش بپردازم، علاوه بر صمیمیت توام با جدیتی که با بچه‌ها داشتم.
متاسفانه در مدارس ما گاهی کسانی دینی و قرآن تدریس می کنند که غیر بومی هستند و از احکام مذهب اهل سنت اطلاعات چندانی ندارند و  برخی دبیران بومی هم داریم که اصلا اعتقادی به دین ندارند و حتی نماز بلد نیستند!
چون خودم به دین راستین اعتقاد داشتم و دانش آموزان این مطلب را درک می کردند پس نسبت به درس بنده اظهار علاقه می‌کردند. اگر چه با زور و اسلحه می‌توان خیلی کارها کرد اما  دین را از این طرق نمی‌توان به مردم و بویژه نسل پرسشگر جوان تحمیل کرد، زیرا دین عشق است و علاقه به معبود یگانه و باید در خون و جسم انسان ساری باشد نه بر زبان و ظاهر!
چندی پیش در مطب یکی از پزشکان شهر آقایی را همراه همسرش دیدم، پس از احوالپرسی کرم و صمیمی گفت: شما معلم من بوده اید و الان که دبیر هستم همان شگردهای شما در کلاس را اجرا می کنم. از این دیدار خیلی خوشحال شدم و این گواهی را سندی بر صحت کلاس داریم تلقی کردم و خدایم را سپاس گفتم.
من هیچ وقت از دانش آموزان خود کینه به دل نمی گرفتم و با گذشت و سعه صدر فضای کافی را برای پیشرفت آنان به وجود آورده بودم. لازم به ذکر است همکار ارجمندم آقای دکتر احمد احمدیان در باره مدیریت بنده در سالهای ابتدای خدمتم یک مقاله چند صفحه ای نوشته که در ماه نامه ای در اربیل ، هه ولیر کردستان عراق چاپ شده است
بنده در طول سالهای خدمت بارها به اداره آموزش و پرورش مهاباد توصیه و پیشنهاد کرده ام که معلمان دینی و قران را حداقل یک بار به حج بفرستد تا بدین وسیله آخرین رکن از ارکان اسلام را  عملا انجام داده و درک کنند و تا جوان هستند به سرزمین وحی بروند چون متاسفانه با سواد و بی سواد، ملا و عوام بیشتر در سنین پیری به حج می روند، رسمی که بنده آن را اشتباه می دانم.

سوال ۷- از دوران خدمتتان در آموزش و پرورش بگویید، آیا در کسوت مدیر و معاون هم انجام وظیفه کرده اید؟ از مدیریتتان بگویید، کدام مدرسه و روستا مدیر بودید و بفرمایید که چگونه مدیری بودید آیا عاشقانه به مدیریت مدرسه می پرداختید یا بیشتر دنبال کاغذبازی و رفع تکلیف بودید؟

ابراهیم نهارده:
من بعد از یک سال خدمت در یکی از روستاهای سردشت و انتقال به مهاباد در سال سوم خدمتم مدیر مدرسه راهنمایی روستای لج شدم، همان مدرسه ای که خودم افتتاح کردم، روستا قبلاً مدرسه راهنمایی نداشت، من دو تفاوت با مدیران مدرسه ابتدایی پسرانه و دخترانه داشتم یکی اینکه  چون خودم روستایی بودم رابطه ام با اهل روستا خیلی خوش و صمیمی بود و دوم این که مدرسه من راهنمایی بود و خودم آن را تاسیس کرده بودم.
در طول چهار سال خدمتم در این روستا برای مدرسه ابتدایی پسرانه دو کلاس ساختم و هم چنین زمینی را در مرکز روستا به مساحت ۵ هزار متر خریداری کردیم و یک مدرسه سه کلاسه بر آن ساختیم. مردم به دلیل اینکه خدمت صادقانه ما را دیده بودند حتی صدقات و اموالی که برای خیر گذاشته بودند را دو دستی به مدرسه راهنمایی تقدیم می کردند.
آن زمان در روستا رسم بود که دانش آموزان برای معلمان ابتدایی به صورت نوبتی هر روز یک نفر صبحانه می آورد، من این عمل ناروا را برای مدرسه خودمان ممنوع کردم امری که به مذاق اهل روستا خیلی خوش آمد و محبوبیت اینجانب دو چندان شد!
در مدرسه معمولاً غیبت معلمان را به اداره گزارش نمی کردیم، اگر موجه بود گذشت می‌کردیم و اما اگر غیر موجه بود طرف را جریمه می‌کردیم، کلیه ی همکاران و معلمان سر زده برای صرف شام به خانه آن معلم غایب می رفتیم، این ترفند باعث شد در طول سال غایب نداشته باشیم!
آلان هم پس از گذشت نزدیک به سه دهه با بیشتر اهالی آن روستا در ارتباط هستم، برای راستی آزمایی، می توانید از آنها هم تحقیق نمایید!

سوال ۸- استاد گرامی! شنیده ها حاکیست که در  حین خدمت در آموزش و پرورش یکی دو بار دچار تصادف شده اید، ممنون می‌شویم آن تصادفات را برایمان تشریح کنید

ابراهیم نهارده:
در حالی که مدیر روستای لج بودم در ۲۲ تیر ماه ۷۴ که از تهران به مهاباد بر می گشتم در ۸۰ کیلومتری زنجان نزدیکی خرم دره اتوبوس حامل ما تصادف کرد و متاسفانه ۲۵ نفر فوت کردند و من نیز که مسافر این اتوبوس بودم تمام اعضای بدنم از سر تا پا شکسته و زخمی شد؛ وقتی که به تهران اعزام شدم برادران و اقوامم در بیمارستان آذربایجان بالای سرم بودند، اگر چه در حالت کما بودم ولی صدای آنها را می شنیدم که می گفتند: دیگر او زنده نمی ماند و می میرد! به هر حال بدلیل مشیت الهی و فرا نرسیدن اجل، زنده ماندم و بعد از ۵ ماه، از بیمارستان ترخیص شده و دو باره به مدرسه به عنوان مدیر بازگشتم.
ماجرای دوم نیز در ۱۲ بهمن سال ۷۴، یازدهم رمضان اتفاق افتاد، روزه بودیم و شیفت بعداز ظهر ساعت ۵ و نیم که مدرسه تعطیل شد، کاک حسن، راننده مینی بوس سرویس خیلی اصرار کرد که برای افطار مهمان او باشیم ولی در پاسخ گفتم: کاک حسن! اگر یک ساعت دیر برسم خونه مادرم نگران می‌شود و با خود می‌گوید ابراهیم دوباره تصادف کرده است! پس حرکت کردیم، در جاده کمربندی روستای دارلک و در حالی که باران شدیدی می بارید چند نفر مسافر را هم با خود سوار کردیم! هنوز از راه دارلک تازه ۵۰۰ متر دور نشده بودیم که متاسفانه تصادف کردیم! این بار بر خلاف دفعه پیش از بین مسافران اتوبوس فقط من صدمه دیدم و بازوی دستم تا کتف شکست… داستان این تصادف خیلی جالب و عجیب بود، عصر پنجشنبه و فردایش جمعه بود، پشت سر ما کاک عزیز شاوله که ماشین جیب داشت و در مدرسه ما تدریس می کرد به اتفاق یکی دیگر از معلمان به روستای کوسه کهریز بر می گشتند وقتی از دور مینی بوس را دیده بود که تصادف کرده با خود گفته بود نکنه این آقای نهارده بیچاره دو باره تصادف کرده باشد! راهی اورژانس بیمارستان مهاباد شدیم متاسفانه پزشک متخصص در بیمارستان نبود و تنها یک پزشک عمومی اهل عراق کشیک بود! وقتی متوجه شدم وضعیت مناسب نیست و آن پزشک هم با ما خوب همراهی نمی کند به فواد که باجناق برادرم است زنگ زدم و خودم را معرفی کردم و گفتم تصادف کرده ام! ابتدا تلفن را قطع کرد ولی بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت: بابا شما هم که هر روز تصادف می کنی! چه خبرته! خیلی خندیدیم!

سوال ۹- کاک ابراهیم عزیز ؛  چرا معلمان تلاشگر ما بسیار غریبانه و بدون حتی یک مراسم کوچک از طرف اداره آموزش و پرورش و همکاران، بازنشسته می شوند؟ شما وقتی بی سر و صدا بازنشسته شدید چه احساسی داشتید؟ در این باب چه پیشنهادی برای اداره آموزش و پرورش دارید

ابراهیم نهارده:
استاد بزرگوار به دلیل اینکه آموزش و پرورش خیلی وسیع و گسترده است من انتظار چندانی از آن ندارم و بر این باورم که این  بی احترامی ها و جفاها از طرف مسئولانی صورت می پذیرد که روزی از روزها خودشان معلم بوده اند! این ها حتی حاضر نیستند در مراسم تشییع جنازه همکارانشان نیز شرکت کنند، چه رسد به بدرقه همکاران بازنشسته و تشکیل مراسم جهت تجلیل از زحماتشان!

انتظار بنده تنها این است که این‌ها به وظایف قانونی و اخلاقی عمل کنند و در هر شرایطی خودشان را معلم بدانند و پست و مقام کورشان نکند و من دیگر هیچ پیشنهاد و انتطاری از آنان ندارم چون نیک می دانم که هرگونه پیشنهاد و ایده در این باب گوش شنوایی پیدا نخواهد کرد!
استاد بزرگوار! متاسفانه اکنون در شهر و دیار ما برای مسئول شدن و حتی مدیریت یک مدرسه در وهله اول باید عزت نفس و آزادگی ات را زیر پا گذاشته و جهت نیل به آن به در این و آن بزنی تا مدیرت کنند! در حالی که سال ۸۵ به‌عنوان یکی از اعضای کمیسیون افت تحصیلی در بازدید از یکی از مدارس ارومیه از خلاقیت و ابتکار مدیر مدرسه که خانم بود لذت بردیم، وقتی جریان را جویا شدم ، معلوم شد که مدیر کل وقت چند بار به منزل این خانم رفته و از وی خواهش کرده که مدیریت مدرسه را قبول کند و این هم خروجی و سرانجامش!
شایسته سالاری جای خود را به فامیل و باند بازی داده است.

سوال ۱۰- از تحصیلات دانشگاه تان بگویید، کجا و کدام شهر و دانشگاه تحصیل کردید، دانشگاه در آن زمان چگونه بود آیا با این روزها متفاوت بود؟اگر خاطره ای با یکی از استادان یا دانشجویان دارید با گوش جان می شنویم

ابراهیم نهارده:
از آنجا که فکر می کردم قبول شدن و تحصیل در دانشگاه خیلی دشوار و سخت است قصد ادامه تحصیل نداشتم، یکی از اقوام برایم ثبت نام کرده بود و من فقط در امتحان شرکت کردم، با این وصف همزمان برای مهندسی کشاورزی  دانشگاه سراسری شیراز و دانشگاه آزاد مهاباد قبول شدم، با یکی از استادان خودم که خیلی ارادت داشتم خدمتشان مشورت کردم فرمود: چون تو به کار کشاورزی اشتغال داری اینجا و در شهر خودت درس بخوانی خیلی برایت بهتر است، من نیز همین کار را کردم و در دانشگاه آزاد مهاباد که واقعا با امروزه زمین تا آسمان فرق داشت شروع به تحصیل کردم.. واقعا با اینکه شب و روز درس می خواندیم و مطالعه می کردیم باز کم می آوردیم..
در دانشگاه استادی داشتیم به اسم دکتر سعید قره آغاج لو، روزی سر کلاس دانشگاه که ۶۰ دانشجو دختر و ۲۰ دانشجو پسر بودیم رو کرد به من و گفت: آقای نهارده شغلت چیست؟ گفتم: کشاورزی می کنم! گفت: خواندن و تحصیلات زمانی ارزش دارد که استخدام شوی! حالا که آموزش و پرورش استخدامی دارد برو و ثبت نام کن و چون دانشجویی ممتازی بودم گفت: مطمئنم اگر شرکت کنی قبول می شوی، خیلی تشویق شدم و انرژی مضاعف گرفتم پس ثبت نام کردم و قبول شدم…

سوال۱۱- شیرین ترین خاطره شما استاد فرهمند را می‌شنویم

ابراهیم نهارده:
تمام دوران تدریس و خدمت من خاطرات است اما یکی از خاطراتم که در اولین سال استخدامی برایم اتفاق افتاده برایتان بازگو می کنم، در روستای بلاو از توابع شهرستان سردشت مدیر آموزگار بودم و یک سرباز معلم داشتم بنام شیزاد که اهل لوندویل از توابع شهرستان اردبیل بود، آقا شیرزاد اگر چه اهل سنت و انسان خوبی بود ولی نماز نمی خواند، اهالی روستا زن و مرد به اندازه بچه خودشان دوستش داشتند. چون من مدیر آموزگار بودم و هفته ای یک بار برای تحویل گرفتن بخشنامه ها به اداره آموزش و پرورش سردشت می رفتم، یک شب آقا شیرزاد گفت: کاک ابراهیم شما چطور به سردشت می روی؟ گفتم: صبح که بیدار شدم ابتدا نماز صبح می خوانم و چون روستای ما جاده ندارد با پای پیاده تا کنار جاده مهاباد که حدودا ۲۰ دقیقه راه است راه می‌روم و آنجا منتظر می‌مانم تا ماشین بیاید و سوار می شوم..
آقا شیرزاد گفت: فردا اگر برای نماز بیدار شدی من را نیز بیدار کن تا هم نماز بخوانم و هم به سردشت بروم چون بابام برنج برایم فرستاده است می‌روم آن را تحویل می‌گیرم..خلاصه آقا شیرزاد صبح راه افتاد و رفت سردشت بعد از ظهر که برگشت خیلی عصبانی بود! من که ناهار درست کرده بودم و منتظرش بودم پرسیدم: خیلی خسته ای؟ گفت: آری نماز شما باعث شد من ۱۵ کیلومتر پیاده راه بروم و علیرغم انتظار چند ساعته ماشین گیرم نیاید! خیلی خندیدیم…
هرگاه به خانه یکی از دوستان دعوت می شدیم داستان را تعریف می کردیم… این هم از نماز و ماشین…
بارها برای دانش آموزان تعریف می کردم که نماز فقط باید برای بندگی خدا باشد و بس و گرنه ضررش بیشتر است تا سود آن!

سوال ۱۲-  بزرگ‌ترین چالش پیش روی معلمان بازنشسته چیست و این قشر زحمتکش از چه مشکلاتی رنج می برند؟ آیا اشتغال معلمان پس از بازنشستگی به شغل دوم و سوم ریشه در عدم کفاف حقوق دریافتی دارد یا مشکل از جای دیگری آب می خورد؟

ابراهیم نهارده:
استاد گرامی اولا من نظر خودم را می گویم دوما می خواهم بدون پرده دیدگاهم را بیان کنم، انسان تا سنش بالا می‌رود حرص و طمعش واقعا بیشتر می‌شود، کسی که بازنشسته می‌شود یعنی بیشتر عمرش را سپری کرده و چه بخواهد و چه نخواهد به آخرهایش خیلی نزدیک شده است، این‌ها که پس از بازنشستگی هم برای مادیات به آب و آتش می زنند خدا را که واقعا رزاق است فراموش کرده اند و این‌گونه اشخاص نه درسشان چندان باارزش است و نه درآمدشان و بهتر است دیگه سراغ مدرسه نروند تا نیروی جوان و با انرژی تازه جای آن‌ها را پر کند…
اگرچه می دانم که همکاران باز نشسته و ارجمند من از جهت مادی و معنوی تحت فشار هستند و هر روز متوجه بیماری در وجود می شوند باید در فکر استراحت و تامین رفاه نسبی برای خود باشند.. آیا واقعاً سه دهه تلاش و رنج کفایت نمی کند؟!
واقعا هر شغلی برای بازنشسته فرهنگی شایسته نیست، باغداری و مشغول شدن به کشاورزی بسیار سر گرمی خوبی است ولی معامله و خرید و فروش و حضور در بنگاه های املاک و خودرو، امروز برای انسانهای نجیب و با شخصیت بسیار سنگین است و به شخصیت معلم واقعا لطمه می زند، چون اینگونه در این اماکن معمولاً قسم دروغ زیاد بر زبان جاری می‌شود، قبلاً اینطوری نبود و در این چند سال افراد تازه کار وارد این شغل شده اند و به گندش کشیده اند. ان شاءالله عاقبت همه به خیر ختم شود.

سوال ۱۳- از رابطه اتان با مصاحبه کننده بگویید؟ کی و چگونه با همدیگر آشنا شدید؟ گویا برخی مدیران مدارس از بودن شما با هم در یک روز هراس داشتند، چرا؟ لطفا یکی از خاطرات شیرینتان را با رسولی کیا برای دوستان نقل کنید…
بارزترین ویژگی های رسولی کیا از نگاه استاد نهارده را می شنویم

ابراهیم نهارده:
اولین سالی که در خدمت استاد والا مقام و مایه افتخار کردستان آقای رسولی کیا بودم در مدرسه شاهد شهید کاوه بود، مدت یک سال که با هم بودیم استاد بسیار ساکت و آرام بود! من که نماینده دبیران بودم گاه گاهی به حرفش می آوردم اما پس از مدتی دوباره به سکوت فرو می رفت تا اینکه وقت برگزاری مسابقات علمی فرهنگی مدارس شد، من که سر گروه داوران مسابقات قرآن شهرستان بودم ایشان را به عنوان دوار قرآن و احکام معرفی کردم، تا آن زمان تمام کارهای مسابقات به گردن من بود اما بعدا تمام مسئولیت مسابقات را به استاد رسولی کیا سپردم!
اغلب معلمانی که مدیر یا معاون می‌شوند به این خاطر است که حوصله کلاس و درس را ندارند یا دنبال پول مدیریت یا معاونت هستند من و آقای رسولی کیا چون داور بودیم بخاطر داوری مجبور بودیم دو هفته مدرسه را ترک کنیم، گاهی یک روحانی هم که آنجا تدریس داشت را با خود می بردیم و سه نفره راهی محل برگزاری مسابقات می شدیم، خوب یادم هست مسابقات که تمام شد و پس از دو هفته به مدرسه شبانه روزی گوک تپه برگشتیم معاون مدرسه آقای امیر موسی با مزاح گفت: حاجی! پدرمان را درآورید به خدا سال آینده هر معلمی که سوره فاتحه را روان بخواند به این آموزشگاه راهش نمی دهیم! با شوخی گفتیم: ما که تلاوت قرآنمان خیلی افتضاح است!
و اما خاطره
تابستان بود آقای رسولی کیا را دیدم بعد از احوال پرسی گفت: آیا می دانی بیچاره شدم؟! گفتم: خدا نکنه مگر چی شده؟ گفت: والله زن دایی ام فوت کرد! من هم گفتم: خدا رحمتش کند همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم! گفت: بیچارگی من از این جهت است که چند سالی بود به بهانه عیادت از زن دایی ام از مدرسه مرخصی می گرفتم ولی دیگر اون خدا بیامرزه از دنیا رفت و بیچاره ام کرد!!
این را هم فراموش نکنم که هرجا می‌خواستم آقای رسولی کیا را به دوستان معرفی کنم می گفتم: او در دشت وزنه از توابع سردست به دنیا آمده است،خانواده پدرش در پیرانشهر است، از بانه زن گرفته و دفتر ثبت ازدواجش در بوکان است، در مهاباد معلم و استاد است و مقطع دکترایش را در تبریز می خواند!!
بدون پرده می گویم: آقای رسولی کیا واقعا نمونه کامل انسانیت است و اگر من مسئول این مملکت بودم ایشان را استاد معلمان می کردم، نه معلم بچه ها چون ما بیشتر به ایشان نیاز داریم تا دانش آموزان، ایشان واقعا علامه است، ان شاءالله خداوند حج را نصیبش کند، این دعا که حج نصیبت شود بسیار بزرگ است که بزرگان ما اکثرا بکار برده اند، دلیل بزرگی این دعا این است که اولا جسمت سالم و بدون نقص باشد چرا که حج بر کسانی که نقص عضو دارند واجب نیست ،ثانیا حج پنجمین و آخرین رکن از ارکان اسلام است یعنی تمام ارکان دیگر اسلام شما اعم از نماز و روزه و زکات کامل باشد ،ثالثا یعنی پول هم که از لوازمات حج است داشته باشی!

ای کاش آقای رسولی کیا سوال کننده نبود چون اگر کس دیگری در باره وی از من سوال می کرد واقعا بیشتر از نامبرده تعریف می کردم اما چه کنم که او مصاحبه کننده من است!
من با آقای رسولی کیا خیلی خاطرات دارم، صبح ها اغلب چند دقیقه دیر می رسیدیم به شبانه روزی باهنر، یادم هست یک بار که می رفتیم شبانه روزی و کماکان چند دقیقه دیر رسیدیم متوجه شدیم که دروازه آموزشگاه را بسته اند، ما هم که متوجه قضیه شدیم فرمان ماشین را به سوی شهر چرخاندیم که ناگهان مدیر و دیگر همکاران مدرسه که ما را از پنجره می پاییدند زنگ زدند که کجا چنین شتابان، برگردید مدرسه تعطیل نیست!
دوباره تکرار می کنم که ای کاش آقای رسولی کیا سوال کننده نبود چون اگر کسی دیگری این گفتگو را با من انجام می داد ناگفته های بیشتری برای گفتن داشتم! یادش بخیر در هفت هشت سال اخیر همواره با هم البته با ماشین وی به مدرسه می رفتیم!
خاطره دیگری که یادم آمد این است که در دفتر مدرسه شاهد نشسته بودیم همکاران با همدیگر حرف می‌زدند، یکی از آنان سابقه خدمت همکاران را جویا شد، یکی یکی سابقه خدمت خود را بیان کردند تا نوبت رسید به آقای رسولی کیا که گفت ۲۳😊 من هم که در جریان سابقه اندک ایشان بودم پرسیدم: چی گفتی؟ ۲۳ ؟ گفت آره ۲۳ ! بقیه همکاران متوجه بگو مگوی ما شدند که در نهایت خودش اعتراف کرد وقتی دیدم اغلب همکاران سابقه خدمتی بالایی دارند خجالت کشیدم بگویم ۷ سال خدمت و سابقه دارم و ناگزیر گفتم ۲۳ تا ضمن آبروداری برای خود اشاره کرده باشم به این که ۲۳ سال از خدمتش باقی مانده است!😁😁🏃‍♂🏃‍♂

سوال ۱۴-  چه آثاری در قالب تالیف یا ترجمه یا تحقیق دارید؟ آیا کتابی در حال چاپ دارید؟ مقاله چی؟
در کل تالیف و تحقیق در بین معلمان را چگونه ارزیابی می کنید؟
قبول دارید که تعداد معلمان نویسنده و پژوهشگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند؟!

ابراهیم نهارده:
تاکنون دو مقاله در رابطه با آموزش و پرورش نوشته ام و یک پیشنهاد هم داشته ام و در دو کنفرانس کشوری یکی به اسم آسیب شناسی دینی و دیگری به نام رحیق مختوم نیز مقاله ارائه کرده ام، در همایش رحیق مختوم که در تبریز برگزار شد رتبه برتر کشوری را کسب کردم و یک کلاسور و یک خودکار و یک لوح تقدیر به عنوان تجلیل دریافت نمودم. و از آن تاریخ به بعد از شرکت در هرگونه همایش و نمایش توبه کردم!
بر این باورم که معلمان اهل تحقیق و تالیف و پژوهش خیلی کم هستند و به تعداد انگشتان دست نمی رسند و این پدیده دلایل متعددی دارد که در راس آن‌ها می توان به نداشتن انگیزه برای این کار اشاره کرد، بنده با تجلیل تحقیرآمیزی که پس از همایش از من به عمل آمد دیگر رمقی برای حرکت در این مسیر در خودم ندیدم.
البته تنبلی و عدم عشق ورزیدن نسبت به معلمی نیز نقش به‌سزایی در پدید آمدن این پدیده داشته و دارد.
علاوه بر پرسشگر نبودن نسل جوان و نوجوان دانش آموز که معلم با خود می‌گوید برای کی و چی مطالعه کنم؟ در گذشته های دور حضور دانش آموزان پرسشگر و چالشی باعث شده بود که معلمان ما بیشتر به تحقیق و پژوهش بپردازند

سوال ۱۵- بفرمایید شبانه روز استاد نهارده به عنوان یک بازنشسته فرهنگی چگونه سپری می شود، آیا مطالعه و تفریح و مسافرت هم در لیست فعالیت های روزانه اتان قرار دارد؟

ابراهیم نهارده:
بیشتر شبانه روز را به دید و بازدید و یا مهمان داری می گذرانم، زیرا هم عروس دارم و هم داماد، دیگر پیر مرد شده ام ! خیلی علاقه به سفر دارم مخصوصاً سفر حج، بحمدالله تازگی اسممان برای حج عمره آمده و اگر خدا بخواهد و زنده بمانیم رمضان سال آینده با حاجیه خانم، مکه هستیم .
در رابطه با مطالعه کلا کتاب را فراموش کرده ام و مثل اغلب مردم بیشتر از روی گوشی مطالعه می کنم.
خوشبختانه من از داخل و خارج خیلی مهمان دارم و بدین خاطر بیشتر در خدمت مهمانان هستم و اگر وقتی باقی ماند در کنار خانواده استراحت می کنیم و به دید و بازدید از اقوام و دوستان می‌پردازیم.

سوال۱۶- استاد نهارده ظاهراً در طول خدمت اغلب در مدارس نماینده دبیران بوده اند، راز انتخاب همه ساله اتان به عنوان نماینده دبیران به چه بر می گردد؟
در ضمن گویا عده ای از همکاران در مدرسه شبانه روزی باهنر کوگ تپه قصد کودتا علیه شما را داشته اند بفرمایید چگونه از این کودتای مخملی جان سالم به در بردید؟ آیا رسولی کیا نقشی در خنثی سازی کودتا داشت؟😊

ابراهیم نهارده:
راست می فرمایید از زمانی که تدریس در آموزش و پرورش را شروع کردم تا پایان خدمتم نماینده دبیران مدرسه بودم، از جمله در مدرسه شاهد و شبانه روزی شهید باهنر. همواره سعی کرده ام نماینده خوبی باشم برای همکاران و پلی باشم میان آنان و مدیریت مدرسه و انجمن اولیا و مربیان.
دلیل این کار این بود که من ابتدا مدیر مدرسه راهنمایی بودم و به آداب و روابط اولیا و دبیران و مدیران آشنایی کاملی داشتم و در کمک به دانش آموزان بی بضاعت به شکرانه خدا ید طولایی داشتم، علاوه بر اینکه در بیشتر موارد در دفاع از دبیران و برنامه های آنان حرفی برای گفتن داشتم .
مدتها بود بدون رقیب نماینده دبیران شبانه روزی بودم حتی اتفاق افتاده گاهی در جلسه انتخاب نماینده دبیران علیرغم غایب بودنم همگی به اینجانب رای داده اند تا اینکه بالاخره همکاران شبانه روزی در سالهای آخر خدمتم دست به یکی کرده بودند تا یکی دیگر از همکاران را جانشین بنده کرده و نماینده دبیران جدیدی معرفی نمایند! از قضا مراتب را با آقای رسولی کیا در میان می گذارند و او را به عنوان وکیل معرفی می کنند که یکی دیگر از دبیران را به عنوان نماینده به مدیریت آموزشگاه معرفی نماید! و برای همیشه به نمایندگی ۱۵ ساله من پایان دهند! من از پشت پرده اطلاع نداشتم، برای این منظور جلسه‌ای تشکیل شد، ابتدا آقای رسولی کیا شروع کرد به صحبت کردن و گفت: همکاران محترم، ضمن تشکر از زحمات و خدمات دلسوزانه آقای نهارده به اینجانب اختیار داده اند که نماینده جدیدی را بجای ایشان انتخاب کنم و اینجانب نیز بدلیل جایگاه و پایگاه ویژه ای که آقای نهارده پیش مدیر و معاون و همکاران دارند بار دیگر و به وکالت از همه همکاران و کودتاگران😊 ایشان را به عنوان نماینده انتخاب می کنم! خنده و قهقهه بر حضار غالب شد و همه چیز به حالت سابق برگشت و تمام برنامه های و نقشه ها و به گفته آقای رسولی کیا ( کودتای برخی از)  همکاران بر ملا و فنا شد!

سوال ۱۷- استاد نهارده در کلاس با دانش آموزان صمیمی بوده یا سختگیر و عصبانی؟
“قولەی پێدەکەم” را در چه مواردی به کار می بردید؟
وقتی از دانش آموزانت می پرسیدید “ڕۆڵە ئی کوێی”چه پاسخ می دادند؟😁

ابراهیم نهارده:
آقای رسولی کیا اولاً عرض کنم که من یک عادت بد از بچگی داشته و دارم وقتی موضوع انشاء را در مدرسه به ما می دادند ابتدا مطالب را بر چک نویس مینوشتم اما وقت پاکنویسی نهایی اصلا از آنچه در چک نویس نوشته بودم استفاده نمی کردم و مطالب تازه ای می نوشتم؛ الآن هم باور کنید هر آنچه نوشته ام را حتی یک بار باز نخوانده ام تا غلط های املایی احتمالی آن را اصلاح کنم، شما باید زحمتش را بکشید.

زمانی که خودم دانش آموز بودم از معلمان جدی بیشتر خوشم می آمد به همین خاطر سعی کردم در تدریس و کلاس جدی باشم و هر چه تدریس می کردم و می گفتم، بازخورد آن را از دانش آموزان می خواستم و برایم فرقی نمی کرد در کدام مدرسه دارم خدمت می کنم حتی مدارس عادی و دولتی!
کمتر دانش آموزی بوده که در طول سال سیلی من را نخورده باشد اما هیچ وقت از روی کینه و بغض و به منظور تحقیر کسی را نزده ام، همیشه احساسم این بود که برخی از دانش آموزانی که اکنون روبروی من نشسته اند روزی از روزها رئیس من و یکی از مسئولان بلند پایه کشور یا شهرم خواهد شد و هرگاه درس را توضیح می دادم چون خیلی به درسم علاقه داشتم به زبان شیرین کوردی می گفتم: والله قوله ی پیده که م، بدین معنی که من با شور و شوق درس را تدریس کرده ام و اکنون نوبت شماست که آن را خوب یاد بگیرید و هفته آینده بازخورد آن را از شما خواهانم.
استاد گرامی! من در کلاس دانش آموزان را برای پرسیدن درس صدا نمی زدم بلکه دانش آموزان داوطلبانه برای درس پاسخ دادن حاضر می شدند و اگر در طول یک ماه هر دانش آموزی حداقل یک نمره نداشت، یک صفر در دفتر نمره برایش منظور می‌کردم، همین مساله باعث شده بود دانش آموزان برای کسب نمره مستمر و پاسخ به سوالات درسی از یکدیگر پیشی بگیرند و همواره خودشان داوطلب پاسخ دادن بودند و معمولاً هر ماه یک امتحان کتبی می‌گرفتم.
اگر یکی از دانش آموزان را می‌دیدم که به نوعی قابل تاییدم نبود از روی مزاح خطاب به وی می پرسیدم: ” روله ئی کویی” که اگر می گفت بغداد، معاف می شد، چون این پاسخ تداعی کننده تنبل بغداد بود که از دیرباز شنیده بودم! و بعضی ها در پاسخ اسم روستایشان را می گفتند که من می‌پرسیدم: چی روستا؟ می گفت:🐴روستا! در پایان همه با صمیمیت و خوشحالی مثل دوست می خندیدیم!
بعضی وقتها هم که آقای رسولی کیا به من می رسید می پرسید: آقای نهارده! این دانش آموز مال کجاست؟ دانش اموزان با خنده پاسخ می دادند: 🐺بغداد

سوال ۱۸- از داوری مسابقات قرآن و احکام که توسط آموزش و پرورش اجرا می شد،بگویید، چند سال داور بودید؟ با رسولی کیا هم چند سالی در این عرصه درخشیدید، اگر خاطره ای یا نکته ای در این باره هست می شنویم؟
به نظر شما چرا به طور عام دانش آموزان در مدارس قرآن و دین فرا نمی گیرند مشکل از آنان است یا معلمان قرآن و دینی یا فضای آلوده جامعه که با دین زاویه پیدا کرده است؟

ابراهیم نهارده:
تقریبا مدت ده سالی مسئول داوران قران مدارس شهرستان مهاباد بودم و دو سال آخر هم در خدمت آقای رسولی کیا بودم،
متاسفانه دانش آموزان علاقمند به قران بسیار کم داریم و برای این ضعف دلایل زیادی وجود دارد، یکی شان خود دبیران قران هستند، زیرا قرآن را نباید برای نمره در مدارس خواند، بلکه بایستی تعلیم قرآن برای یاد گیری باشد، بیشتر دانش آموزانی که قرائتشان خوب است، قرآن را خارج از مدرسه و اغلب در مسجد یاد گرفته اند.
دومین عامل برمی‌گردد به عملکرد ضعیف و متناقض عده ای مسلمان نما که تمام تلاششان – خواسته یا ناخواسته- این است که دین اسلام را پیش مردم سیاه و زشت جلوه دهند! البته این اشتباه از اشخاص است نه دین و متاسفانه عده ای از دین سوء استفاده می کنند.
البته خود معلمان نیز در خلق این فضای آلوده بی تاثیر نیستند، همه دست به دست هم داده اند تا دین و قرآن در جامعه بیگانه شوند.
یک خاطره از مسابقات قرآنی، ما داوران از دانش آموزان شرکت کننده در مسابقه سوالات احکام هم می پرسیدیم، یک بار آقای رسولی کیا از دانش آموزی پرسید: چه چیزی وضوی شما را باطل می کند؟ دانش اموز جواب داد: آقا اگر از شما بادی خالی شود” لێت بەربێ”! آقای رسولی کیا گفت: پسرم! چرا باید اگر من بگوزم وضوی شما باطل شود؟😊😊
همه خندیدیم..

سوال۱۹- استاد نهارده لطفا بگویید
🔹در طول خدمت از همکاری با کدام مدیر بیشتر رضایت داشتی؟ چرا؟
🔸 صمیمی ترین همکاران شما در مدت سه دهه خدمت معلمی کیان بودند؟

ابراهیم نهارده:
استاد عزیز! مدیران محترم من هر کدام ویژگی ها و خواصی داشتند و الحمدلله همگی خوب بودند، اگر اجازه دهید از نامبردن اسامی خوداری می کنم و به این جمله بسنده می کنم که آقای حاج شهاب عیسی زاده مدیر مدرسه شاهد از بی نظیرترین مدیرانی بود که با آن ها کار کرده ام، او برای دانش آموزان بسیار تلاش و دلسوزی می‌کرد و همواره می گفت: من باید مدرسه را طوری اداره کنم که دانش آموزان از آن بیشتر خوششان بیاید تا منزل! الحق که همین‌طور بود و در زمان مدیریت ایشان دانش آموزان بسیار نخبه و کارآمدی را تحویل جامعه دادیم .
با همه دبیران رابطه ام خوب و صمیمی بود اما با آقای رسولی کیا بیش از اندازه صمیمی بودم تا جایی که برخی مدیران! سعی می کردند روز درسی ما با یکی نباشد😊

سوال ۲۰- از اینکه هر دو پسرتان(عبدالقادر و عبدالرحمان) معلم و وارث مسئولیت پدرشان شده اند چه احساسی دارید؟ از عبدالقادر بگو آیا در اخلاق و رفتار به شما رفته است یا خیر؟

ابراهیم نهارده:
من همواره توصیه می کردم که دانش آموزان نخبه معلم شوند تا معلم حرفی و ابتکاری برای گفتن نداشته باشد واقعا جامعه اصلاح نمی‌شود، متاسفانه کسانی که در هیچ اداره ای استخدام نمی‌شوند وارد آموزش و پرورش می‌شوند که این کاملا اشتباه است، باید انتخاب اول آموزش و پرورش باشد و بعد ادارات دیگر ،در آموزش و پرورش نباید دنبال پول باشید باید دنبال سازندگی و زیر بنای محکم باشید و دانش آموزان را به فکر کردن و توانستن تشویق کنید، نه به یاد گیری سطحی.
عبدالقادر از نظر اخلاقی و رفتاری به گفته دوستان و اقوام خیلی از پدرش بالاتر است چرا که بسیار مهربان است و به حقوق دیگران احترام می گذارد، نمونه کامل یک معلم خوب است و کارش را خیلی دوست دارد و از این بابت خیلی خوشحالم.
عبدالرحمان هم قراره از مهر سال جاری وارد دانشگاه فرهنگیان شود، برایش بهترین ها را آرو می‌کنم.
بابت اینکه پس از بازنشستگی ام پسرانم راه من را ادامه داده و می‌دهند بسیار خرسند و خوشحالم امیدوارم عاقبت بخیر شوند و بهتر از پدرشان بدرخشند و به فرزندان این مرز و بوم خدمت کنند.

سوال ۲۱- حاج آقا با ازدواج نخستین فرزندت چه احساسی بر شما غالب شد؟ اینکه بالاخره شخصی تحت عنوان داماد یا عروس به خانواده ات اضافه شده چه حالی برایت ایجاد کرد؟ بدون پرده بگو کدام محبوب تره، داماد یا عروس یا هیچ کدام؟ !

ابراهیم نهارده:
استاد عزیز! همچنانکه استحضار دارید ابتدا دخترم ازدواج کرد، واقعا دختر شوهر دادن خیلی سخت است و واقعاً تحملش کمرشکن است.
توصیه می کنم به دوستان اگر شد حتما ابتدا پسرشان ازدواج کند و بعد دخترشان به خانه بخت برود.
برادر گرامی دختر و عروس هر دو بنا به اخلاق و تعاملی که دارند جایگاهشان تعریف می‌شود، من که یک دختر داشتم الان دیگر با ازدواج پسرم، تعداد دخترانم دو تا شد، عروسم را هم مثل دخترم دوست دارم و برایم هیچ فرقی ندارند و دامادم نیز بسیار محترم و با شخصیت است و از لحاظ خانوادگی هم بسیار عالی اند و خدا را بابت آن روزی صد مرتبه شکر می کنم، عروس و دامادم نزد من یکی از یکی محبوب‌ترین افراد هستند و خیلی با هم صمیمی هستیم.

سوال ۲۲- آیا اتفاق افتاده دانش آموزی را تنبیه کرده باشی و پدر یا مادرش برای دفاع از فرزندشان در سنگر مقابل شما قرار گرفته باشند؟
در کل موافق این نظریه هستی که می گوید« با برچیده شدن تنبیه بدنی دانش آموزان، علم و دانش هم برچیده شد» یا خیر؟

ابراهیم نهارده:
استاد گرامی! کلا با تنبیه بدنی بویژه در حضور دیگر دانش آموزان مخالفم، متاسفانه من همچنانکه حضرت عالی شاهد هستید دانش آموزان را هر از کاهی سیلی و کتک می زدم اما هیچ‌گاه و هیچ وقت کسی بابت آن اعتراض نکرد، چرا که من با آنان بیشتر دوست و رفیق بودم تا معلم و از دانش آموزان کینه نداشتم. متاسفانه بوده اند معلمانی که چند هفته با دانش آموزانشان که معصوم و بی غل و غش و پاک هستند قهر کرده اند!
استاد اگر چه من درس دینی تدریس می کردم اما دانش آموزان برای درس من از تمام دروس دیگر بیشتر ارزش قایل بودند امری که خودت بیشتر در جریان هستید، هنر معلمی در این است که بتواند با دانش آموزان مطابق اخلاق و سلیقه خودشان رفتار کرده و عکس العمل نشان دهد و طبق نیازها و مطالبات آنان ظاهر شوی.

سؤال ۲۴- از اینکه وقت گرانبهای تان را در اختیار ما گذاشته و با حوصله به سوالات ما پاسخ دادید صمیمانه سپاسگزارم
ابراهیم نهارده:
من هم از شما بابت این فرصت که برایم فراهم کردید بی نهایت متشکرم. موید باشید.

خروج از نسخه موبایل