اصول

گفتگوی قرآنی عبدالله بن مبارک و یک زن

گفتگوی قرانی میان عبدالله بن مبارک و یک زن.

شاخه وانی مام درویش

ژیان ابراهیم پور

قرآن ، در میان کتاب های آسمانی و همه کتاب های جهان بزرگ ترین و بهترین و نیکو ترین کتابیست که با قرائت آن پاداش بزرگی نصیب قاری آن می شود ،چرا که با خواندن هر حرف آن ده حسنه برای قاری آن نوشته می شود،اما اگر حفظ شود و جزو برنامه زندگی حساب شود و در میان انسان ها به صورت اخلاق در بیاید، پاداش و حسنه آن بی نهایت بزرگ می باشد!

سلف و دانشمندان اسلام برای خدا کار کرده اند و از جان خود مایه گذاشته اند تا بهترین فهم را از قرآن داشته و بزرگی آن را بیشتر درک کنند، برای همین در آن تدبر کرده اند و  در زندگی روزانه شان بکار می بردند، با قران زندگی می کردند و رفیق دائمی آن بودند و پشت به پشت قرآن را به ما رسانده اند، و بدین وسیله  نامشان ماندگار ماند و تاریخ نیز یادشان را زنده نگه داشت .

عبدالله بن مبارک داستانی را برای ما تعریف می کند که جا دارد با دل به آن توجه نماییم

از سوی پروردگاری مهربان، بدیشان درود و تهنیت گفته می‌شود.

عبدالله بن مبارک می گوید: در یکی از سفرهایم که به حج رفته بودم و پیش از رسیدن به مکه ،در راه بیابان از دور چیز سیاهی را نگاه من را به خود خیره نمود؛ به آن که نزدیک شدم ، دیدم پیرزنی کهنسال است ! به او نزدیک شدم و سلام کردم.

گفتم :السلام علیک و رحمه الله

با آیتی از قران جواب سلام من را داد و گفت: گفت: سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ

 (یس:۵۸ از سوی پروردگاری مهربان ،بدیشان درود و تهنیت گفته می شود.

گفتم:اینجا به تنهایی چکار می کنی؟

گفت: من یضلل الله فلا هادی له(الاعراف۱۸۶) هر که را خدا (به سبب انتخاب راه بد و به خاطر انجام اعمال زشت و ندانم کاریهای همیشگی او،از کتاب های آسمانی منحرف و از راه حق) گمراه سازد هیچ راهنمایی نخواهد داشت.

گفتم:می خواهی کجا بروی؟

گفت: سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی (الاسراء:۱)

تسبیح و تقدیس خدائی را سزااست که بنده ی  خود (محمد پسر عبدالله )را در شبی از مسجدالحرام(مکه)به مسجدالاقصی (بیت المقدس )برد ؛ پس فهمیدم حج را به پایان برده و در حال برگشت است.

گفتم:چند وقت است اینجایی؟

گفت:ثلاث لیال سویا(مریم:۱۰)سه شب تمام

گفتم: آیا هیچ غذایی خورده ای؟

گفت: والذی هو یطعیمنی و یسقین(الشعراء:۷۹) خدا آن کسی است که او مرا می خوراند و می پوشاند.

گفتم:تو که آب نداری چطور وضو گرفته ای؟

گفت: «فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا(النساء:۴۳)اگر آبی نیافتید با خاک پاک تیمم کنید.

گفتم:من مقداری خوراک دارم آیا با من می خوری؟

گفت:ثم اتموا الصیام الی اللیل(البقره:۱۸۷)سپس روزه را تا شب ادامه دهید؛ دانستم که او روزه است.

گفتم:این ماه که ماه رمضان نیست چرا روزه هستی؟

گفت: و من تطوع خیرا فان الله شاکرعلیم(البقره:۱۵۸)و هرکس بیش از واجبات به طاعات و عبادات بپردازد،خدا پاداش او را می دهد که بی گمان خدا سپازگزار و آگاه (از اعمال و نیات عبادت کنندگان )است.

گفتم:آیا می دانی که هنگامی که مسافر هستیم می توانیم روزه نگیریم؟

گفت: وان تصوموا خیر لکم(البقره:۱۸۴)روزه برای شما خوب است اگر بدانید.

گفتم:پس چرا مانند من و با جملات معمولی حرف نمی زنی؟

گفت:ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید(ق:۱۸)انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی راند مگر این که فرشته ای ،مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش)آن سخن است.

گفتم:اهل کجایی و جزو کدام طایفه هستی؟

گفت:ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا(الاسراء۳۶)از چیزی دنباله روی مکن که از آن ناآگاهی ؛ بی گمان (انسان در برابر کارهائی که )چشم و گوش و دل همه (و سایر اعضاء دیگر انجام می دهند)مورد پرس و جو از آن قرار می گیرد.

گفتم:ببخشید که این سوال نامربوط را پرسیدم.

گفت:لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین (یوسف:۹۲) یوسف پاسخ داد و گفت:امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما و در میات نیست (و بلکه از شما در می گذرم و برایتان طلب آمرزش می نمایم ،ان شاالله)خداوند شما را می بخشاید،چرا که او مهربانترین مهربانان است(و مغفرت و مرحمت خود را شامل نادمان و توبه کاران می نماید)

گفتم :ازدواج کرده ای و شوهر داری؟

گفت:(یا ایها الذین آمنو لا تسالو عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم)(المائده :۱۰۱)

ای مؤمنان! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشد، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بدحال کنند.

گفتم:آیا می خواهی سوار مرکب من شوی تا زودتر به کاروان برسیم؟

گفت: و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله(البقره:۱۹۷)هر کار نیکی می کنید از آن توشه برگیرید .

پس مرکب را گرفتم و تا او سوار شود.

گفت: قل للمومنین یغضوا من ابصارهم(النور:۳۰)ای محمد صلی الله علیه و سلم به مردان مومن بگو چشمانشان را از(نگاه کردن به نا محرم )نگه دارند.

گفتم:برو بالا

وقتی خواست بالا برود اسب کمی تکان خورد و لباسش پاره شد و گفت: و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم (الشوری:۳۰)

آنچه از مصائب و بلا به شما می‌رسد، به خاطر کارهائی است که خود کرده‌اید.

گفتم: عجله نکن بزار اسب را بگیرم.

گفت: ففهمناها سلیمان(الانبیاء:۷۹)قضاوت را به سلیمان فهماندیم.

گفتم:الان برو بالا ؛ سوار شد و گفت:سبحان الذی سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین و انا الی ربنا لمنقلبون(الزخرف:۱۳،۱۴ بگوئید: پاک و منزّه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، و گرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نداشتیم و ما به سوی پروردگارمان بازمی‌گردیم (و حساب و کتاب نحوه‌ی زندگی دنیای خود را بازپس می‌دهیم).

بعد افسار اسب را گرفتم و به سرعت به پیش رفتم تا به کاروان برسیم.

گفت: و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک (القمان :۱۸)

و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و (در سخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) .

بعد کمی سرعتم را کم کردم و در هنگام راه رفتم شعر می خواندم.

گفت:فاقرءوا ما تیسر من القران(المزمل:۲۰)آن اندازه از قران را بخوانید که برایتان مقدور است.

گفتم :بسیار برایم سودمند بودی.

گفت:و ما یذکر الا اولوالالباب(البقره :۲۶۹)جز خردمندان از آن پند نمی پذیرند.

دو باره پرسیدم و گفتم:آیا شوهر داری؟

گفت: یا ایها الذین آمنو لا تسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم.(المائده:۱۰۱

ای مؤمنان! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند .

پس با او حرف نزدم تا کاروان از دور نمایان شد

سپس گفتم:این هم کاروان است ؛ آیا آشنایی در میان کاروان داری؟

گفت:المال و البنون زینه الحیاه الدنیا(الکهف:۴۶)مال و فرزندان زینت دنیا هستند.

پس فهمیدم کا فرزندانی در میان کاروان دارد.

گفتم:آنها هم همراه تو به سفر حج آمده بودند؟

گفت :و علامات و بالنجم هم یهتدون(النحل:۱۶)و نشانه‌هایی(از قبیل: کوهها و درّه‌ها و بادها و رودها و رنگ خاکها را پدید آورد که مردمان در روز بدانها راه خود را پیدا می‌کنند) و (در شب که از این علائم استفاده نمی‌شود) ایشان به وسیله‌ی ستارگان رهنمون می‌شوند.

فهمیدم که فرزندانش را با خود همراه کرده که راه را به او نشان دهند.

گفتم :اسمهایشان را لطفا به من بگو؟

گفت:و اتخذ الله ابراهیم خلیلا)(نساء ۱۲۵(و کلم الله موسی تکلیم)نساء۱۶۴(یا یحیی خذ الکتاب بقوه )مریم

پس فهمیدم که اسم پسرانش ابراهیم و موسی و یحیی است.

وقتی به نزدیک کاروان رسیدیم با صدای بلند فرزندانش را صدا کردم ، ای ابراهیم  و موسی و یحیی . سه کودک خوش سیمای خنده رو در برابرم ظاهر شدند. آن خانم قرآنی با خوشحالی نگاهشان کرد و گفت:

فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینه فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتیکم برزق منه(الکهف:۱۹) (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه‌ی نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه‌ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده‌ی) ایشان غذای پاک‌تری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد.

یکی از بچه ها رفت خوردنی خرید و پیش من گذاشت و گفت: کلوا و اشربوا هنیئا بما کنتم تعملون(الطور:۱۹)به پاداش کارهائی که کرده‌اید بخورید و بیاشامید، نوش و گوارایتان باد!

پس به پسرانش گفتم :این غذا بر من حرام باد و از آن نخواهم خورد تا نگویید مسئله این نوع حرف زدن شما و مادرتان چیست؟

گفتند:مادرمان بیشتر از چهل سال است که غیر از آیات قران حرفی نمی زند، همواره و به این صورت با ما حرف می زند؛ ما هم می فهمیم منظورش چیست؟

گفتم: ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ این (نعمت بعثت) فضل و کرم خدا است، آن را به هر کس که بخواهد (و لایق و شایسته‌اش بداند) می‌بخشد، و خدا دارای فضل و کرم بزرگی است. الجمعه آیه۴

نمایش بیشتر

ژیان

استان آذربایجان - سردشت مترجم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا