در قرآن آيهى صريحى که دلالت بر عدم تطبيق «شريعت اسلام» را «کفر» بداند؛ وجود ندارد. امّا از ميان آيات، دو آيه که دلالت بر تطبيق شريعت دارد، و عدم تطبيق و اجراى آن را «کفر» و عامل آن را «کافر» قلمداد مىکند، آن دو آيهى (5 و 44) سورهى مائده است؛ که در ميان مفسّران جاى اختلاف نظر است، که آيا حکم اين آيات مربوط به اهل کتاب، يا مربوط به مسلمان و اهل کتاب است، بر همين اساس،با توجّه به اختلاف نظر علماء صراحت آيه مبنى بر عدم تطبيق شريعت اسلام، که منجر به حکم «کفر» باشد، وجود ندارد. اّما در مورد تطبیق حکم خداوند در اسلام، آيات زیادی در قرآن وجود دارد که دلالت بر حاکمیت شریعت و حکم خداوند میباشد.
حکم از آن خداوند
در قرآن آيات زيادى است، که به صورت صريح و بدون ابهام، حاکميت خداوند را اعلام مىکند. منظور از حاکميت خداوند؛ تطبيق «شريعت» و قانون خداوند، در ميان انسانهاست. زير بنا و مبانى اين نظريه، دلایل ذيل هستند:
دلیل اوّل – ارتباط ميان مالکيت و ستايش خداوند، خود را مالک بلامنازع در هستى معرفى مىکند، و اين مالکيت، جز براى تعداد معدودى به نام «دهریون» اثبات شده است، لذا خداوند «ملک و حمد» را مبناى اطاعت از خود مىداند، و انسانها را در وهلهى اوّل، به شناخت ربوبيت، و در وهلهى دوم به پذیرش الوهيت و عبادت ذات خود، فرامىخواند:
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدا را [به پاک بودن از هر عيب و نقصی] مىستايند. فرمانروايى ويژهی اوست، همهی ستايشها مخصوص اوست، و او بر هر کارى تواناست» «تغابن/1».
بنابراين طبق اين تئورى، کسانى که مالکيت خداوند را مىپذيرند، بايد ستايش و حمد او را بجا آورده، تا با اين شيوه پيوند خويش را با خداوند محفوظ دارند، البته انسانها در پذيرش هر دو اصل «مالکيت و ستايش» خداوند، آزاد و مختار هستند؛ بر همين اساس دو انديشه «کفر» و «ايمان» شکل مىگيرد:
«هُوَ الَّذِى خَلَقَکمْ فَمِنکمْ کافِرٌ وَمِنکم مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: اوست که شما را بيافريد، بعضى از شما کافر، و بعضى مؤمنند و کارهايى را که مىکنيد، مىبيند» «تغابن/2».
دلیل دوم – ارتباط بين خلق و امر
دليل دوم بر حاکميت و تطبيق «شريعت» و قوانين خداوند، ارتباط و پيوند ميان «خلق» انسان و «أمر» و هدايت اوست. زيرا خالق، آگاهى مطلق به نهان و اسرار و نيازهاى بشرى دارد. مسلّم است، هر موجودى هر چه شناخت و آگاهى نسبت به او بيشتر باشد، هدايت، پرورش و مراقبت از او، آسانتر مىباشد. بنابراين خداوند که خالق انسان است، بهترين قانون را، او مىتواند تدوين کند، چون شناخت جامعی از وضعيت انسان را دارا مىباشد:
در تفسير آيهی (54/ اعراف) «علاّمه اقبال لاهورى» ارتباطی میان «خلق وامر»بر قرار میکند و اينگونه اظهار نظر مىگند: «براى آنکه معنى کلمهى «اَمر» را بفهميم، لازم است به تفاوتى که قرآن ميان «اَمر» و «خَلْق» قائل شده است، توّجه کنيم؛ «پرينگل – باتيسون» از اين تأسف خورده است که زبان انگليسى، براى بيان ارتباط ميان «خداوند جهانِ» صاحب ابعاد از يک طرف، و براى بيان ارتباط ميان «خدا و مَنِ» بشرى از طرف ديگر، بيش از يک کلمه «creation» يعنى آفرينش را در اختيار ندارد. ولى زبان عربى از اين حيث خوشبختتر است. براى بيان دو راهى که فعاليت آفرينندهى خدا، خود را متجلّى مىسازد، دو کلمهى «خَلْق» و «اَمر» در اين زبان وجود دارد. «خلق» به معنى آفريدن؛ و «اَمر» به معنى توجيه و راه نمودن است، چنانکه قرآن مىگويد: خلق و امر از آن اوست:
«أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَک اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ: آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آن اوست، فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان» «اعراف/54».
آيهاى که در فوق ذکر شد، به اين معنى است که ماهيت، اساس «روح» توجيهى است، و از نيروى توجيهکننده و هدايت کنندهى خدا، سرچشمه مىگيرد؛ (لاهورى، ص119).
طبق ديدگاه علامه اقبال، مىتوان گفت:
اوّلاً، چون «روح» انسان، برگرفته از روح الهى است؛ پس بهترين توجيهگر انسان؛ خداوند است، و توجيه خداوند متناسب و همسو با روح آدمی است،البته اگر روح در ترکيب و همزيستى با جسم، دچار انحراف نگردد.
ثانياً، توجيه، در دو دسته قابل تقسيم است، توجيه خالق براى مخلوق (انسان)، و توجيه انسان براى انسان، لذا لازمهى هدايت و راه نمودن صحيح، در وهلهى اوّل توجيه و «أمر» خداوند، و در وهلهى دوم توجيه و «أمر» انسان براى انسان است، که در هيچ عصرى بشريت بی نياز از توجيه و «أمر» همديگر نبوده و نخواهد بود، و مجموعهی مقررات و قوانين بشرى در هر عصر و زمانهاى، همان توجيه و «اَمر» انسان براى انسان بوده است.
ثالثاً، توجيه الهى برای انسان همان «شريعت» اوست، که در جهت هدايت و راه نمودن، متناسب با «روح» بشرى، از طرف خداوند در طول حيات انسان، توسط انبياء (ع) عرضه شده است. توجيه بشرى که قوانين و مقررات در زمينههاى مختلف سياسى، اجتماعى، حقوقى، اقتصادى و غيره است، توسط بشر در قالب «عرف و قانون» تدوين شده، و انسان از آن راهيابى و هدايت، اجتماعى – سياسى را بدست آورده است. امّا از اينکه خداوند فرموده: «ألا لَهُ الخَلْق و الأمر» بيانگرى بی نيازى بشريت از توجيه همديگر نيست، بلکه توجيه الهى که همان «شريعت» است، مقدم بر توجيه بشرى، از يک طرف، از طرف ديگرى تدوين قوانين و مقررات بشر، نبايد با حکم و نصوص الهى، در تعارض باشد.
دلیل سوم – ارتباط هدفمند ميان حکم و حاکم
دليل سوم بر حاکميت خداوند، فرمانروايى اوست، بدين معنى که خداوند فرمانرواى مطلق بر هستى، و بر حيات بشر است، حال منطقى است، فرمانروايى، فاقد فرمان و دستور بر مجموعهى حاکميت خويش باشد؟
«مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِک الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ: شما به جاى او جز نامهايى [چند] را نمى پرستيد که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده ايد و خدا دليلى بر [حقانيت] آنها نازل نکرده است، فرمان جز براى خدا نيست، دستور داده که جز او را نپرستيد اين است دين درست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند» «يوسف/40».
واژهى «حکم» در لغت، به معنى بازداشتن به قصد اصلاح است، و بر اين اساس به لگام و دهانهی حيوان گفته مىشود «حکمتُ الدّابهَ» يعنى با لگام، حيوان را بستم. حاکم يا حکام؛ کسى يا کسانى، که بين مردم داورى مىکنند، (راغب، ص 135). در مورد تفسير اين آيه ميان صاحب نظران معاصر اختلاف نظر وجود دارد، براى نمونه «مجتهد شبسترى» واژهى «حکم«را به داورى تفسير نموده و چنين اظهار نظر مىکند: معناى «حکم» در آيه، نمىتواند يک معناى حقوقى باشد. معناى حکم در آيه، عبارت است از «داورى نهايى خداوند» دربارهى حق و باطل، که غير از داورى معناى «حقوقى» آن است. اين توضيح مىرساند که معناى حاکميت انسان بر سرنوشت خويش در اين جهان، نمىتواند اين باشد که خدا حق حاکميت خود را به انسان داده است يا پرسيده شود که اين حق را به چه کسى داده است و به چه کسى نداده است؛ (شبسترى، 79 ص515).
با توجّه به صراحت و منطوق آيه، معناى «حکم» به فرمانروايى نزديکتر است، تا داورى نهایی ؛ زيرا اگر معنى داورى را به فرض بگيريم، موضوع آن مربوط به آينده و همان قيامت است؛ که حق و باطل را خداوند از هم جدا مىکند. ولى منطوق آيه، مربوط به زمان حيات انسان است، و معناى حکم در معناى فرمانروايى بر حیات دنیایی انسان، نزديکتر به حقيقت و صواب مىباشد، زيرا تکرار دو بار واژهى «تعْبدون و ألّا تعْبدوا» در آیه براى خطاب است، و مربوط به آينده نمىباشد، همچنين واژهى «أمر»(فرمان دادن) «ألّا تَعْبُدو إلّا إيّاهُ» همگى دلالت بر زندگى و حيات دنيايى است، نه آينده و قيامت. برای مصداق «حکم» در معنى داورى نهايى،می توان به آيهى (62) سورهى انعام استناد نمود که صراحت آن بر کسی پوشیده نیست :
«ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُکمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ: آنگاه به سوى خداوند مولاى بحقشان برگردانيده شوند، آگاه باشيد که داورى از آن اوست و او سريعترين حسابرسان است» «انعام/62».
بنابراين تفسير «حکم» به فرمانروايى خدواند، دربرگيرندهی اين حقیقت است، که رابطه و پيوند منسجم و هماهنگى بين «فرمانروا و فرمان» «حاکم و حکم» وجود دارد، که حکم خدا همان «امر» و «شريعت» الهى است، که در آيهى (40) سورهى يوسف آمده است، و تجلّى عملى آن «عبوديت» برای خداوند مىباشد. بنابراين نتيجه مىگيريم عبوديت تنها یک بعد شعايرى صِرف نیست، بلکه ساير ابعاد حيات، اعم از مقررات خانوادگى، اجتماعى و سياسى جامعه را دربرمی گيرد. بر همين اساس در قرآن آيات زيادى دلالت بر حاکميت و تطبيق «شريعت» دارند…
بر گرفته از کتاب « انواع کفر در قرآن »
تحقیق وپژو هش: محمد احمدیان ــ سقز